خاوران، خُفته در دامن‌ات، طوفان زمان

خاوران، خُفته در دامن‌ات، طوفان زمان
رادیو زمانه
برگرفته از تریبون زمانه *  

مطالب این بخش برگرفته از «تریبون زمانه» هستند. تریبون زمانه، آنچنان که در پیشانی آن آمده است، تریبونی است در اختیار شهروندان. همگان می‌توانند با رعایت اصول دموکراتیک درج شده در آیین‌نامه تریبون آثار خود را در آن انتشار دهند. زمانه مسئولیتی در قبال محتوای این مطلب ندارد.

به خاوران رسیدیم، برهه‌ای سترگ در تاریخ دادخواهی ایران. بررسی چگونگی آغاز دادخواهی مادران و خانواده‌های جان‌فشانان، ذیل کشتار نیروهای سیاسی چپ در دهه‌ی شصت و نحوه‌ی ارتباط‌گیری آنان با یکدیگر، ما را با رفت‌وآمدی تاریخی، مابین سال‌های نخست/ پایانی دهه‌ی پنجاه و آغاز سال ۶۰  به این‌سو، همراه می‌کند. کسانی چون زنده‌یاد مادر پنجه‌شاهی، مادر لطفی، مادر آل‌آقا و مادر شایگان که فرزندان خود را در حاکمیت پهلوی و یا هر دو حکومت پهلوی و جمهوری اسلامی از دست دادند،  در بررسی مهم این فصل از دادخواهی، قید شده‌اند.

در متن پیش‌رو، جهت پرداخت به این مهم و کندوکاو بر سر چگونگی آشنایی مادران و خانواده‌های خاوران با یکدیگر، چگونگی مواجهه و استمرار و استقامت آنان، پیوند آنان با مادران و خانواده‌های دادخواه نسل‌های بعد و انتظار آنان از مردم و سایر تشکل‌های صنفی و سیاسی، با «منصوره بهکیش» به گفتگو پرداختیم. منصوره بهکیش، عضو «مادران و خانواده‌های دادخواه خاوران» و «گروه مادران پارک لاله ایران» در حدفاصل دهه‌ی ۶۰، شاهد اعدام و کشته شدن پنج تن از برادران و خواهر خود (زهرا بهکیش) و همسر ایشان (سیامک اسدیان) بود. او در تمامی سال‌های گذشته علی‌رغم انواع تهدیدها، بازداشت‌ها و زندان، ممنوعیت از کار، ممنوعیت خروج از کشور و تبعید اجباری، یکی از زنان مبارز و دادخواه و همچون حافظه‌ی تاریخی سالیان سرکوب و استقامت است که دقیقه‌ای عقب نایستاده است. زنده‌یاد نیره جلالی مهاجر (مادر بهکیش) یکی از ستون‌های داخواهان خاوران در ایران بود که تا آخرین لحظه‌ی عمر، در کنار مابقی مادران خاوران و خانواده‌هایشان، متعهد به امر دادخواهی بود. متن پیش‌رو، روایتی تاریخی و برآمده از گفتگویی جامع با منصوره بهکیش است.

این گفتگو، چهارمین بخش و در پیوند با بررسی سه دهه‌ی دیگر جنبش دادخواهی در ایران (مادران و خانواده‌های دادخواه آبان ۹۸، جنبش اعتراضی ۱۳۸۸ و سلسله قتل‌های زنجیره‌ای روشنفکران، نویسندگان و فعالان سیاسی در دهه‌ی ۷۰ است).

منصوره بهکیش، مقابل سفارت جمهوری اسلامی در دوبلین، آذر ۱۳۹۸

خانم بهکیش عزیز، شما یکی از مبارزان و فعالان پیشروی «جنبش دادخواهی در ایران» و عضوی از «مادران و خانواده‌های خاوران» و گروه «مادران پارک لاله ایران» هستید. مادر بهکیش «زنده‌یاد نیره جلالی مهاجر» از زنان تأثیرگذار مادران و خانواده‌های خاوران، تا آخرین روزهای زندگی، خواهان دادخواهی ۵ فرزند و دامادشان بودند. همچنین شما، علی‌رغم احضارها، تهدیدها، بازجویی‌ها، بازداشت‌ها، تحمل زندان، اخراج از کار و ممنوعیت خروج از کشور، پرونده‌سازی‌های امنیتی و مصائب تبعید اجباری، برای روشن نگاه‌داشتن مشعل دادخواهی، دقیقه‌ای سکوت نکردید. حدفاصل سال‌های ۶۰ تا ۶۷، شش عضو خانواده‌ی شما شامل جان‌فشانان «محمدرضا بهکیش» برادرتان و «سیامک اسدیان» (داماد خانواده و همسر زهرا بهکیش) در سال ۶۰، «زهرا بهکیش» در سال ۶۲ زیر شکنجه، «محسن بهکیش» در سال ۶۴ و اعدام در زندان و «محمود» و «محمدعلی بهکیش» نیز در کشتار زندانیان سیاسی در شهریور ۶۷ در زندان گوهردشت کشته شدند. طی این هفت سال، مادران و اعضای خانواده‌های نیروهای سیاسی چپ در زندان‌ها، هنگام ملاقات دوهفته یک‌بار فرزندان و عزیزان خود در زندان‌ها، تجمیع و اعتراض علیه کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷، تحویل ساک و لباس عزیزان اعدام‌شده‌ی خود در صف کمیته‌ها، مقابل درب رجوع زندان‌ها و در خاوران با یکدیگر آشنا شدند. این آشنایی، سنگ بنای اولیه‌ی شکل‌گیری «مادران و خانواده‌های خاوران» بود. برای برجسته‌سازی تاریخ دادخواهی زنان و مادران، بسیار خرسندیم که از تجارب و روند مسیر دادخواهی شما بهره‌مند شویم.

منصوره بهکیش: با درود و سپاس فراوان از طرح این پرسش‌ها برای ثبت تاریخ مبارزات جنبش دادخواهی در ایران و درخواست معرفی تلاش‌ها و مبارزات دادخواهانه‌ی مادران و خانواده‌های خاوران در کل و من و مادرم به طور خاص؛ به‌عنوان صدایی از جنبش دادخواهی ایران.

سال نو خورشیدی ۱۴۰۱ را به تمامی خانواده‌های مبارز و دادخواه و تمامی ایرانیان آزادی‌خواه، شادباش می‌گویم و آرزویم این است که این سال‌های نکبت خون و جنون و ستم و تبعیض در ایران پایان یابد و با هر چه فعال‌تر شدن جنبش‌های مستقل و مردمی و اتحاد و همراهی جنبش‌ها با همدیگر، بتوانیم از شر این ستمکاران بی‌شرم و جنایت‌کاران وقیح و دروغ‌گو رهایی یابیم و آزادی را به دست آوریم و دنیایی انسانی، عادلانه و بدون تبعیض بسازیم و شاد زندگی کنیم.

در ابتدا می‌خواهم معرفی کوتاهی از خودم و خانواده‌ام برای آن دسته از خوانندگان شما که ممکن است ما را کمتر بشناسند، داشته باشم. من منصوره بهکیش در ۱۸ فروردین ۱۳۳۷ در مشهد متولد شدم و هفتمین فرزند خانواده و ۶۴ ساله‌ام. مادرم پیش از من ۶ فرزند (سه دختر و سه پسر) به دنیا آورد، ولی فرزند پنجم خانواده (عفت) در کودکی به دلیل بیماری وبا فوت کرد. پس از من نیز سه فرزند پسر به دنیا آورد. مادر و پدرم عاشق فرزندانشان بودند و با مشکلات فراوان مالی توانستند این ۹ فرزند را به‌خوبی بزرگ کنند و انسان‌هایی آگاه، مسئولیت‌پذیر، متعهد به ارزش‌های اجتماعی، انسانی و تحصیل‌کرده بار بیاورند، ولی همان‌طور که شما نوشتید، پنج فرزند مبارز خانواده ما و سیامک اسدیان (همسر خواهرم زهرا) که از فعالان سیاسی کمونیست در ایران و متعلق به جنبش فدایی بودند، در سال‌های ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۷ توسط حکومت اسلامی ایران در خیابان یا زیر شکنجه یا در زندان کشته شدند.

من اواخر مهر سال ۱۳۶۰ در مشهد دستگیر شدم. آن زمان هوادار سازمان رزمندگان برای آزادی طبقه کارگر بودم و پس از آزادی موقت و فرار از بازگشت به زندان، دیگر فعالیت گروهی با سازمان‌های سیاسی نداشته‌ام و چند سال من و خانواده‌ام با ارتباط‌های محدود در مناطق مختلف کرج زندگی می‌کردیم و مراقب بودم که دستگیر نشوم و خانواده‌ام آسیب نبینند. پس از کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷، ارتباط من با مادران و خانواده‌ها بیشتر شد و با احتیاط به خاوران می‌رفتم و در مراسم‌ها شرکت می‌کردم. در دهه هفتاد، یکی دو سال به‌عنوان فعال حقوق کودکان فعالیت می‌کردم و بعد در جنبش زنان و جنبش دادخواهی و عضوی فعال از «مادران و خانواده‌های خاوران» شدم. از سال ۱۳۸۸ نیز عضوی فعال از «مادران پارک لاله ایران» بوده‌ام و این فعالیت‌ها تا هم اکنون ادامه دارد. من از هفتم اسفند ۱۳۹۶ (۲۶ فوریه ۲۰۱۸)، به‌اجبار تن به زندگی در تبعید و پناهندگی در ایرلند جنوبی داده‌ام. نزدیک به ۲ سال در اقامتگاه جمعی پناهندگان زندگی می‌کردم و سپس توانستم آپارتمانی در یکی از مناطق دورافتاده از شهر اجاره کنم. از سال گذشته نیز پس از دست‌اندازی دوباره حکومت به گورهای جمعی خاوران با تعدادی از خانواده‌های خاوران و خانواده‌های کشته‌شدگان دهه شصت در خارج از کشور در گروه «دادخواهان خاوران» فعالیت می‌کنم.

علی‌رغم یک روند استمراری سرکوب و اعدام شش نفر از اعضای خانواده‌ی شما تا شهریور ۶۷، چه مدت بعد از جان‌باختن عزیزانتان، شما و مادر بهکیش با مادران دیگر ارتباط گرفتید؟ اگر امکان دارد کمی هم از چگونگی کشته‌شدن عزیزانتان بگویید.

شاید برای شرح بهتر این شرایط و چگونگی ارتباط‌های مادرم و من با مادران و خانواده‌های زندانیان سیاسی باید به عقب‌تر در زمان شاه و دستگیری و فعالیت‌های سیاسی خواهر و برادرانم برگردم. محمود که چهارمین فرزند خانواده و متولد ۱۳۳۰ بود، در سال ۱۳۵۱ به دلیل تحقیق در رابطه با اصلاحات ارضی در جنوب خراسان دستگیر شد و دو ماه در حبس بود، دومین دستگیری او در سال ۱۳۵۲ به دلیل فعالیت‌هایی دانشجویی در مشهد بود که یک سال حبس کشید و سومین دستگیری او در آبان سال ۱۳۵۵ در تهران به دلیل فعالیت با سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران بود که به حبس ابد محکوم و در ۲۱ دی ۱۳۵۷ از زندان قصر در تهران آزاد شد. محمود در سال ۱۳۴۹ دانشجوی فیزیک دانشگاه فردوسی مشهد شد و تنها چند واحدش باقی‌مانده بود که در سال ۱۳۵۸ لیسانس خود را گرفت. پس از سومین دستگیری محمود در سال ۱۳۵۵، خواهرم زهرا که دومین فرزند خانواده و متولد ۱۳۲۵ بود و محمدرضا که ششمین فرزند خانواده و متولد ۱۳۳۴ بود، برای فعالیتشان با سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران، مجبور شدند مخفی شوند. از آن زمان مادر و پدرم و دیگر اعضای خانواده هرکدام به‌نوعی در ارتباط با خانواده‌های زندانیان سیاسی در مشهد و تهران قرار گرفتیم. مادرم فردی مذهبی، ولی روشن‌فکر و آگاه بود و به‌خصوص پس از دستگیری محمود و سیاسی شدن بچه‌ها به‌نوعی خودش هم به مسائل سیاسی کشیده شد و چند بار خواهر و برادرم را برای عادی‌سازی خانه‌های مخفی‌شان همراهی کرد.

اگر بخواهم از این بخش از فعالیت‌های مادرم و من قبل از انقلاب ۵۷ بگذرم و تنها به دهه شصت، به‌ویژه بعد از کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ بپردازم و کمی هم از چگونگی کشته‌شدن عزیزانم بگویم، آشنایی مادرم و من با خانواده‌های کشته‌شدگان دهه شصت از زمانی شروع شد که سیامک اسدیان (همسر خواهرم زهرا) را در ۱۳ مهر ۱۳۶۰ در آمل کشتند و پیکرش را به خانواده تحویل دادند و من و زهرا و مادرم به خرم‌آباد رفتیم و در مراسم پرشور و پر از سوز و گداز خانواده سیامک (اسکندر) شرکت کردیم. کشته شدن سیامک همگی ما را خیلی سوزاند، در مراسم خاکسپاری او جمعیت زیادی از خانواده‌ها، دوستان، فعالان سیاسی و همسایگان شرکت کرده و در داخل و بیرون از خانه جمع شده بودند و هیچ‌گاه عزاداری اعتراضی و متفاوت آن‌ها را از خاطر نمی‌برم. این جمعیت انبوه با همدیگر به‌شدت مویه می‌کردند و شعرهایی به زبان لری می‌خواندند و به‌صورت‌ خود چنگ می‌انداختند که گاه خون جاری می‌شد. آن زمان من ۲۳ ساله و فرزند اولم را باردار بودم و در این مراسم چندین بار حالم خراب شد.

حدود بیست روز بعد، در اواخر مهر ۱۳۶۰ مرا در مشهد دستگیر کردند. دستگیری من ربطی به شرکت در مراسم سیامک اسدیان نداشت و در پایین توضیح خواهم داد. پیش از آن در ۱۰ یا ۱۱ شهریور سال ۱۳۶۰ به خانه مادر و پدرم در مشهد حمله کردند تا محسن و محمدعلی که هوادار سازمان فدائیان اقلیت بودند را بازداشت کنند که آن‌ها خانه نبودند و جعفر را بازداشت کردند و یک ماه در حبس بود. جعفر، هشتمین فرزند خانواده و متولد شهریور ۱۳۳۸ است. در ۲۴ اسفند ۶۰ برادر دیگرم محمدرضا بهکیش که سه سال از من بزرگ‌تر بود را به همراه خشایار پنجه‌شاهی در خیابان، جلوی محل توزیع نشریات اقلیت در تهران کشتند. این محل توسط احمد عطاالهی یکی از اعضای این سازمان لو رفته و در تله سپاه پاسداران بود. پس از کشته شدن محمدرضا مادر و پدرم برای در امان ماندن جعفر، محسن و محمدعلی تصمیم گرفتند که خانه‌شان در مشهد را بفروشند و خیلی سریع و ارزان خانه را فروختند و شبانه به تهران نقل مکان کردند و مدتی در خانه من در کرج بودند تا توانستند خانه‌ای در طالقانی کرج بخرند.

از خرداد ۱۳۶۱ جعفر، محسن و محمدعلی در خانه مادرم زندگی می‌کردند. البته مدتی بعد زهرا، محمدعلی را به خانه خودش در تهران برد. آن زمان من و بقیه بچه‌ها هر جمعه به خانه مادر و پدرم می‌رفتیم و همگی دور هم جمع می‌شدیم و دوران خوشی ما یک سال بیشتر طول نکشید. در ۲ شهریور ۱۳۶۲ کوچک‌ترین برادرم محمدعلی بهکیش که دهمین فرزند خانواده و متولد ۱۳۴۳ بود و ۱۹ سال بیشتر نداشت را در خیابانی در تهران دستگیر کردند و به‌شدت شکنجه دادند و روز بعد در سوم شهریور او را به خانه مادرم در طالقانی کرج بردند و خانه را محاصره کردند. محسن در خانه بود و محمود و جعفر که بعد از ساعتی به خانه مادرم رفته بودند را نیز دستگیر کردند و هر ۴ نفر آن‌ها را به کمیته مشترک تهران (بند ۳۰۰۰ اوین – یکی از مخوف‌ترین شکنجه‌گاه‌ها در جمهوری اسلامی که زیر نظر سپاه پاسداران بود) و سپس به زندان اوین بردند. مدرکی از فعالیت‌های جعفر نیافتند و او را پس از حدود ۱۵ ماه در اواخر آبان یا اوایل آذر سال ۱۳۶۳ از زندان اوین آزاد کردند.

محسن بهکیش، کار بر روی این سوزن‌دوزی را به‌یاد زهرا بهکیش (اشرف)، سیامک اسدیان (اسکندر) و محمدرضا بهکیش (کاظم) در سال ۶۳ در زندان اوین آغاز کرد، اما هنوز اثر نیمه‌تمام مانده بود که در اردیبهشت ۶۴، اعدام شد

محسن که نهمین فرزند خانواده و متولد ۱۳۴۱ بود را در ۲۴ اردیبهشت سال ۱۳۶۴ به دلیل فعالیت با سازمان فدائیان اقلیت در زندان اوین اعدام کردند و شماره‌ای در قطعه ۹۹ بهشت‌زهرا به مادرم دادند، ولی پیکرش را تحویل ندادند. محمود که به دلیل فعالیت با سازمان فدائیان اکثریت به ۱۰ سال حبس و محمدعلی به دلیل فعالیت با سازمان فدائیان اقلیت به ۸ سال حبس محکوم شده بودند را در سال ۱۳۶۵ به زندان گوهردشت منتقل کردند و هر دوی آن‌ها را در قتل‌عام زندانیان سیاسی در زندان گوهردشت در پنجم شهریور ۱۳۶۷ به دار کشیدند و به احتمال زیاد در گورهای جمعی خاوران هستند. همان روز سوم شهریور سال ۱۳۶۲ که ۴ برادرم را وحشیانه از خانه مادر و پدرم در کرج بردند، به خانه خواهرم زهرا در تهران نیز حمله کردند و گفته شده که او را زیر شکنجه‌های وحشیانه در زندان کشته‌اند. خانه ما نیز آن زمان در حصار کرج بود و همان شب که برادرهایم را از خانه مادر و پدرم بردند، مادرم به در خانه ما آمد و این خبر هولناک را اطلاع داد و همان شب من و خانواده‌ام خانه را رها کردیم و فراری شدیم. روز بعد به خانه ما رفته بودند تا مرا دستگیر کنند که در خانه نبودم و برای چند سال دوباره کمتر در مکان‌های عمومی حاضر می‌شدم.

«مادر پنجه‌شاهی» یکی از مادران عاشق و مبارزی بود که شور وصف‌ناپذیری داشت و مادرم، جعفر و من ارتباط نزدیکی با ایشان و خانواده‌اش داشتیم و مرتب به خانه مادرم در کرج و ما به خانه وی، رفت‌وآمد داشتیم و در مراسم‌های همدیگر شرکت می‌کردیم. مادر پنجه‌شاهی نیز پنج فرزندش در زمان شاه و در جمهوری اسلامی کشته شدند. دو دخترش به نام‌های «نسرین» و «سیمین پنجه‌شاهی» در زمان شاه در سال ۱۳۵۵ در درگیری با ساواک به همراه «غزال آیتی» کشته شدند. «عبدالله پنجه‌شاهی» در سال ۱۳۵۶ در خانه تیمی به‌طرز مشکوکی به قتل رسید که روایت بسیار تلخی است. «جعفر پنجه‌شاهی» در سال ۱۳۶۰ با برادرم محمدرضا بهکیش در خیابان توسط سپاه پاسداران کشته شدند. «اسدالله پنجه‌شاهی» نیز در کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ در زندان گوهردشت به دار کشیده شد. «زنده‌یاد شمسی انصاری» (مادر پنجه‌شاهی) خیلی زود در ۲۱ بهمن ۱۳۷۹ در اثر سکته قلبی از میان ما رفت. آشنایی و دوستی ما با «مادر لطفی» نیز از زمان شاه شروع شد و ما با همدیگر ارتباط بسیار نزدیکی داشتیم. این‌گونه بود که ارتباط ما با خانواده‌های زندانیان سیاسی و کشته‌شدگان کمونیست در زمان شاه و جمهوری اسلامی ایران برقرار شد.

ارتباط من با مادران و خانواده‌های خاوران بیشتر بعد از کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ بود. وقتی خبر کشته شدن دو برادر عزیزم محمدعلی و محمود بهکیش را در ۴ آذر ۱۳۶۷ در کمیته تهران پارس به پدرم دادند و ما در خانه مادر و پدرم در کرج مراسم گرفتیم و خانواده‌ها آمدند و ما نیز به مراسم‌های آن‌ها رفتیم و بعد هم در خاوران همدیگر را پیدا کردیم. ارتباط مادرم با این خانواده‌ها از قبل‌تر جلوی زندان‌های اوین و گوهردشت و شرکت در تجمع‌هایی بود که برای پیگیری وضعیت زندانیان سیاسی با همدیگر می‌رفتند، از جمله؛ رفتن به خانه آقای منتظری در قم، جمع شدن جلوی دفتر سازمان ملل در میدان آرژانتین، جمع شدن جلوی دادگستری و غیره. «مادر بازرگان» نیز یکی از مادرانی بود که مادرم جلوی زندان گوهردشت با او دوست شد و من نیز ارتباط نزدیکی با ایشان داشتم و به خانه همدیگر رفت‌وآمد داشتیم. با «مادر پناهی» هم که ارتباط فامیلی و دوستی نزدیک داشتیم، زیرا دخترش «لیلی پناهی» همسر برادرم جعفر است. مادر پناهی و من یک رابطه عمیق عاطفی نیز پیدا کرده بودیم، به‌خصوص در نبود لیلی و جعفر، همراه همیشگی همدیگر در خاوران بودیم. «زنده‌یاد ناجیه پیوندی» (مادر پناهی) از مادران فعال و دادخواه خاوران بود که متأسفانه در ۱۹ شهریور ۱۳۹۳ از میان ما رفت. پسرش «مهرداد پناهی شبستری» در کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷ در زندان اوین کشته شد.

پس از اینکه خبر کشته شدن عزیزان ما را در آبان و آذر ۱۳۶۷ به خانواده‌ها دادند، گاهی در یک روز چندین مراسم برگزار می‌شد و ما از این خانه به آن خانه می‌رفتیم. البته قبل و حتی بعد از سال ۱۳۶۷ تعداد معدودی از خانواده‌ها برای دیدار مادرم به کرج می‌آمدند و ارتباط ما با خانواده‌ها و بالعکس بیشتر از طریق جعفر و من بود. در سال ۱۳۸۱ که مادرم به تهران نقل‌مکان کرد، رفت‌وآمد مادران و خانواده‌های خاوران به خانه مادرم بیشتر شد و من به طور پیوسته مراسم گرامیداشت عزیزانمان را تدارک می‌دیدم و گاهی مادرم را به مراسم‌های خانواده‌ها می‌بردم. مادران و خانواده‌های خاوران، جمع‌هایی دوستانه نیز داشتند که من در این جمع‌ها فعالانه شرکت می‌کردم. پس از کشتار عزیزانمان در تابستان ۱۳۶۷، من با تعدادی از همسران کشته‌شدگان نیز رابطه نزدیکی داشتم و بچه‌های ما عملاً با هم بزرگ شدند و در غم‌ها و شادی‌های همدیگر به شکل جمعی شرکت می‌کردیم.

پیگیری‌های مادرم برای اطلاع یافتن از نحوه کشته شدن و محل دفن زهرا بدین‌گونه بود: در صبح ۳ شهریور ۱۳۶۰ به خانه خواهرم زهرا بهکیش با نام سازمانی اشرف در تهران حمله کردند و گفته شده زهرا سیانور می‌خورد تا به دست مأموران نیفتد. ولی گویا مأموران، سیانور را خنثی کرده و او را ابتدا به کمیته مشترک (زندان توحید) و بعد به زندان اوین برده و وحشیانه شکنجه کرده‌اند تا اطلاعاتی از او در مورد سایر هم‌رزمانش در سازمان فداییان اقلیت به دست بیاورند که او شجاعانه مقاومت کرد و کشته شد. البته حکومت تا به حال در مورد چرایی و چگونگی کشته شدن خواهرم به ما اطلاعاتی نداده و نام او را در سامانه الکترونیکی فوت‌شدگان بهشت‌زهرا نیز ثبت نکرده‌اند، زیرا به عمد می‌خواهند اسامی آن‌ها مخفی و محرمانه باقی بماند تا در دادگاه‌های آینده بتوانند کشته شدن آن‌ها را انکار کنند. مادرم را برای پیدا کردن پیکر زهرا مانند سنگ و قلاب کرده بودند و از این سو به آن سو می‌فرستادند. به زندان اوین می‌رفت به او می‌گفتند ما اطلاع نداریم و باید به بهشت‌زهرا برود، به بهشت‌زهرا می‌رفت و می‌گفتند ما اطلاعی نداریم و باید از اوین بپرسد و عاقبت یک نفر از مسئولان بهشت زهرا به او گفت به مسگرآباد برود. مادرم به اتفاق پدرم به مسگرآباد رفتند و در آنجا گفتند اینجا نیست و بالاخره نشانی خاوران را دادند و به خاوران رفتند.

در خاوران به آن‌ها شماره‌ای ندادند، ولی بر مبنای برخی شواهد و اظهارات خانواده‌های حاضر در خاوران، محلی را به مادرم نشان دادند که در شهریور ۱۳۶۲ فردی را در خاوران دفن کرده‌اند و مادرم این محل را به یاد زهرا نشانه‌گذاری کرد. این محل کمی بالاتر از در ورودی خاوران با فاصله کوتاهی از جدول کناری است و مادرم هر بار که به خاوران می‌رفت، همان نقطه می‌نشست و آنجا گل می‌گذاشت. بعد از آن من نیز بارها در آن محل کاج کاشتم که حکومت یا آن را شکست یا به زیرش نفت ریخت و خشک شد و دوباره درختچه‌ای کاشتم. تا جایی که به یاد دارم پدرم یکی دو بار بیشتر به خاوران نرفت زیرا آن مکان غریب به‌شدت او را آزار می‌داد و مادرم پس از آزادی جعفر در پاییز ۱۳۶۳ گاه‌گاهی با او به خاوران می‌رفت.

آن زمان من به‌خاطر فرار از زندان در سال ۱۳۶۰ که با وثیقه آزاد شده بودم و دیگر به زندان بازنگشتم و هم چنین فراری شدن دوباره‌ام با خانواده از خانه حصار کرج در سوم شهریور ۱۳۶۲، احتیاط می‌کردم و کمتر به خاوران می‌رفتم. پس از کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷ گاهی به خاوران می‌رفتم و ارتباطم با خانواده‌ها بیشتر و نزدیک‌تر شد. از اواسط دهه هفتاد که شرایط جامعه کمی بازتر شده بود و به نظر می‌رسید که دیگر قصد پیگرد پرونده قدیمی مرا ندارند تا سال ۱۳۹۶ که در ایران بودم مرتب و پیوسته هر دوهفته یک‌بار به خاوران می‌رفتم و سال‌های طولانی همراه همیشگی مادر پناهی، مادر شریفی و مادر هاشم‌زاده و دیگر مادران و خانواده‌های خاوران بودم و در خانه مادرم و خانه خودم، مراسم‌های یادبود می‌گرفتم. حکومت بارها مرا تهدید و بازجویی کرد و می‌گفت تو خانواده‌ها را تشویق می‌کنی که جمعی به خاوران بیایند. از اوایل دهه هشتاد نیز مقالات و گزارش‌های زیادی از مقاومت‌ها و ایستادگی‌های مادران و خانواده‌های خاوران و سرکوب‌های مداوم حکومت به نام خودم نوشته‌ام.

آن زمان مادرم هنوز در خیابان طالقانی در کرج زندگی می‌کرد و به دلیل مراقبت مداوم از پدرم که به بیماری اسکیزوفرنی مبتلا شده بود، امکان آمدن به خاوران را نداشت و متأسفانه پدرم پس از ۴ سال درگیری با این بیماری لعنتی در ۲۴ فروردین ۱۳۸۰ از میان ما رفت. دوران ابتلای پدرم به این بیماری و حتی قبل‌تر، خود داستان پر از زخم و شکنجه بسیار است که این حکومت جنایت‌کار به سر ما آوار کرد و نتیجه‌اش بغض و اشک همیشگی برای ما و خشم فراوان از حکومت است و بالاخره روزی تمامی مسئولان شریک در این جنایت‌ها، شکنجه‌ها و اذیت و آزارها باید پاسخ‌گو باشند و آن‌ها را به پای میز محاکمه خواهیم کشاند. پس از یک سال از مرگ پدرم، مادرم را راضی کردیم که آن خانه سراسر خاطره تلخ‌وشیرین که از سال ۱۳۶۱ تا ۱۳۸۱ در آنجا زندگی کرده بود را بفروشیم و آپارتمانی در تهران ویلا نزدیک خانه من برایش بخریم تا به ما نزدیک باشد و من و فرزندانم و هم چنین برادر بزرگم محمدمهدی که در تهران زندگی می‌کرد، بیشتر بتوانیم به او برسیم.

زنده‌یاد نیره جلالی مهاجر (مادر بهکیش)

در دهه هشتاد گاه‌گاهی مادرم را با خودم به خاوران می‌بردم، ولی پس از سال ۱۳۸۷ که در اصلی خاوران را بستند و مجبور بودیم از در بالایی بهایی‌ها وارد خاوران شویم و بایستی مسافت زیادی را روی سنگ‌‌ها و ماسه‌ها طی کنیم تا به نشانه‌های بی‌نشان شده‌ی عزیزانمان برسیم، دیگر توان آمدن به خاوران را نداشت، بخصوص که اذیت و آزار مأموران نیز او را بیشتر رنج می‌داد. در دهه نود، چندین بار ابراز دلتنگی شدید کرد و او را به‌سختی و لنگ‌لنگان به خاوران بردم. متأسفانه مادر عزیزم البنین (نیره) جلالی مهاجر معروف به مادر بهکیش، محاکمه این جنایت‌کاران که آرزویش بود را ندید و در ۱۳ دی ۱۳۹۴ در بغل من و خواهرم فاطمه، نفس کم آورد و از میان ما رفت و روز بعد در ۱۴ دی ۱۳۹۴ او را همراه با استخوان‌های احتمالی برادرم محسن بهکیش در قطعه ۹۹ بهشت‌زهرا زیر کنترل شدید و سرکوبگرانه سه گروه از مزدوران حکومتی؛ مأموران اطلاعات سپاه، مأموران وزارت اطلاعات و نیروی انتظامی به خاک سپردیم. مادرم با تمام زخم‌ها و شکنجه‌های بسیار آوار شده بر تن و جانش، توسط این حکومت جنایت‌کار، چون ستونی استوار، عاشق، صبور و مقاوم ایستاده بود و به ما بچه‌های زنده مانده و نوه‌ها، شور و عشق به زندگی می‌داد و رفتنش برای ما بسیار سخت بود و هنوز هم جای خالی‌اش برای همگی ما بسیار مشهود است.

آیا در خلال سال‌های ۶۰ تا ۶۷ و یا پس از کشتار تابستان ۶۷ این تجمع‌ها، قوت گرفت؟

در مورد روند تجمع‌ها و گردهمایی‌ها و اینکه علی‌رغم سرکوب‌های مداوم حکومت، چگونه این تجمع‌ها پیش و پس از قتل‌عام زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷ و سپس در دهه هفتاد و هشتاد قوت گرفت و بعد از تخریب خاوران در سال ۱۳۸۷ و رفتن و پیر و ناتوان شدن تعداد زیادی از مادران دادخواه، چگونه توانستند این تجمع‌ها را تضعیف کنند، در زیر توضیح خواهم داد. هرچند علی‌رغم رفتن مادران و تمام این اذیت و آزارها و شکنجه‌ها، هیچ‌گاه نتوانستند حضور خانواده‌ها در خاوران را متوقف کنند، ولی واقعیت این است که تعداد حاضران در خاوران، نسبت به سال‌های گذشته کاهش یافته‌ است، ولی امیدوارم این تجمع‌ها دوباره قوت بگیرد و روزبه‌روز تعداد دادخواهان در خاوران بیشتر شوند.

در اینجا می‌خواهم شما را به کتاب تازه منتشر شده برادرم جعفر بهکیش با نام «دوباره هرگز – سه مقاله درباره جنبش دادخواهی و نقش مادران و زنان» رجوع دهم. او در صفحه ۶۰ کتابش از تجمع خانواده‌ها مقابل دفتر سازمان ملل در سال ۱۳۶۶ در اعتراض به قطع ملاقات‌ها این‌گونه می‌نویسد:

«در شهریور ۱۳۶۶ خاور پرز دکوئیار، دبیرکل وقت سازمان ملل برای مذاکرات آتش بس جنگ ایران و عراق به ایران آمد. در ۱۹ شهریور صدها تن از خانواده‌های زندانیان سیاسی برای رفتن به دفتر سازمان ملل در تهران برنامه‌ریزی کردند. آنان می‌خواستند که دادخواست خود مبنی بر نقض حقوق بشر در ایران را تسلیم وی کنند، با این امید که وی این مسأله را در ملاقات‌های خود با مقامات جمهوری اسلامی طرح نماید. ولی تمام مسیرهای منتهی به دفتر سازمان ملل در تهران را بستند و از تجمع و ملاقات خانواده‌ها و ارائه دادخواست به دبیرکل جلوگیری کردند.»

در دادخواست به پرز دکوئیار در سال ۱۳۶۶ چنین آمده بود:

«قطع ملاقات با خانواده، بردن به سلول انفرادی، قطع امکانات ضروری بهداشتی و غیره نظیر استفاده از هوای آزاد و… روشی است که مقابل هر خواسته‌ی منطقی زندانیان اعمال می‌گردد و حتی در این میان، از آزار و اذیت و دستگیری خانواده‌هایی که به ملاقات فرزندانشان معترض هستند، ابایی نمی‌شود.»

برادرم جعفر، مادرم را تا نزدیکی آن محل همراهی کرده بود که در این تجمع شرکت کند، ولی مأموران مانع رسیدن مادرم و دیگر خانواده‌ها به تجمع شدند.

در زمستان سال ۱۳۶۸ یعنی یک سال بعد از قتل‌عام زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷، گالیندوپل به ایران آمد و در دفتر سازمان ملل در میدان آرژانتین مستقر شد. مادرم به همراه ده‌ها نفر از مادران و خانواده‌های خاوران، جلوی دفتر سازمان ملل تجمع کردند و پس از زمان کوتاهی مأموران به آن‌ها حمله کردند و کیف مدارک و مستندات که دست «مادر قباخلو» بود و مادران و خانواده‌ها می‌خواستند به گالین دوپل تحویل دهند را دزدیدند. زنده‌یاد گلزار قباخلو (مادر قباخلو) یکی از مادران فعال و مقاوم خاوران بودند که متأسفانه در ۱۲ مهر ۱۴۰۰ در کلن آلمان به دلیل ابتلا به سرطان از میان ما رفت. ما سال‌ها رفیق راه همدیگر در خاوران بودیم. پسرش «حمید قباخلو» در کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ در زندان اوین کشته شد. در این لینک می‌توانید روایتی از این تجمع را بخوانید.

مادران و خانواده‌های خاوران در طی ۴۰ سال گذشته علی‌رغم سرکوب‌های مداوم حکومت، مقاوم و پایدار و دادخواه از تیرماه سال ۶۰ تا به امروز به خاوران می‌روند. در خرداد سال ۶۰، حکومت تصمیم گرفت که گورستانی برای غیر مسلمان‌ها (کمونیست‌ها) در نظر بگیرد، زیرا پیکر عزیزان ما را نجس می‌دانند و اولین اعدام‌شدگان در خاوران در تیرماه سال ۶۰ مخفیانه در زیر خاک خاوران پنهان شدند. حکومت آنجا را لعنت‌آباد نامید و خانواده‌ها آنجا را گلزار یا گورستان خاوران نامیدند. آن زمان مادران و خانواده‌های خاوران هر جمعه به خاوران می‌رفتند و بسیاری از ما یا جلوی زندان‌ها و یا در خاوران و یا در مراسم‌های جمعی همدیگر را یافتیم و با همدیگر آشنا و سپس رفیق و همراه و از یک خانواده شدیم. برای اینکه در مورد روند چگونگی تجمع‌ها و مراسم‌ها در خاوران بهتر بدانید، بخشی از مقاله‌ام که در شهریور سال ۱۳۸۶ در ایران نوشتم را در اینجا می‌آورم و می‌توانید اصل مقاله را در این لینک بخوانید:

«خاوران چگونه خاوران شد؟

خاورانْ خاوران شد، چون خانواده‌ها با همۀ مشکلاتی که رژیم برایشان ایجاد کرد، از سختی راه گرفته تا تخریب سنگ‌ها و نشانه‌ها، تهدیدها و فشارها و هزاران مسایل دیگر نهراسیدند و مقاوم و استوار برای گرامیداشت یاد و خاطرۀ عزیزانشان، به‌صورت فردی و جمعی به خاوران آمدند و با حضور دائمی خود، این نماد را زنده نگاه داشتند. آنها جلوی راه را بستند، خانواده‌ها روز دیگری به خاوران آمدند! آنها خانواده‌ها را دستگیر کردند، خانواده‌ها پس از آزادی باز به خاوران آمدند! آنها سنگ‌ها و علامت‌های اعدام شدگان را تخریب کردند و شکستند، خانواده‌ها دوباره ساختند! آنها برای بازسازی خاوران برنامه‌ریزی کردند و هدف گ‌شان سر به نیست‌کردنِ گورهای دسته جمعی بود، ولی خانواده‌ها با هوشیاری و همبستگی خود به این حرکت اعتراض کردند و جلوی کار آنها را گرفتند! آنها هر سال تلاش کردند که به بهانه‌های مختلف از برگزاری مراسم جلوگیری کنند، ولی خانواده‌ها با تلاش و پشتکار و همبستگی، هر سال مراسم را هر چه با شکوه‌تر برگزار کردند!».

هم چنین بخشی از مقاله دیگری که در شهریور ۱۳۸۵ نوشتم را در اینجا می‌آورم و اصل مقاله را می‌توانید در این لینک بخوانید:

«مراسم در خاوران، چند سالی است که رنگ و بویی دیگر یافته است و حداقل سالی دوبار گردهمایی گسترده داریم. این گردهمایی‌ها دیگر به خانواده‌ها محدود نمی‌شود و این بسیار جای امیدواری است که همراهانی را یافته‌ایم که یا به دلیل تعلق شخصی و یا تعلق جمعی، این جسارت را یافته‌اند که برای ابراز درد مشترک با ما همراه باشند و این حق آنهاست و هیچ‌کس نمی‌تواند آنها را از این کار منع کند. هیچ فرد، گروه، دسته و یا دولتی حق ندارد که انسان‌ها را از رفتن بر سر مزار عزیزانشان منع کند، حال این عزیز یا عزیزان می‌توانند از یک خانواده یا دوست، یا هم‌کلاسی، یا همشهری، یا هم‌بند زندان و یا حتی دیگری باشند. ولی مسئله مهم این است که این گردهمایی برای بیان یک واقعیت تلخ است و آن زنده نگاه داشتن نام عزیزانی است که علی‌رغم داشتن حکم و گذراندن زمان زیادی از حکم خود به‌عنوان زندانی سیاسی، با یک فرمان؟! در یک دادگاه چند دقیقه‌ای به مرگ محکوم و بلافاصله به دار آویخته و یا تیرباران شده و به شکلی غیرانسانی به‌صورت دسته‌جمعی دفن شده‌اند.».

از اوایل دهه هشتاد تا قبل از تخریب و قفل زدن به درب اصلی خاوران در فاصله ۲۰ تا ۲۷ دی‌ماه سال ۱۳۸۷، تجمع‌ها در خاوران حال و هوایی دیگر یافته بود و تعداد بیشتری از مادران و خانواده‌های خاوران و دیگر همراهان ما، به‌خصوص در دو تجمع گروهی آخرین جمعه سال برای یادآوری و حضور در کنار عزیزانمان در آستانه سال نو و همچنین در سالگرد کشتار زندانیان سیاسی چپ در شهریور ۶۷ در جمعه نزدیک به دهم شهریور در خاوران حضور می‌یافتیم. در دهه هشتاد جوانان مبارز و پر شوری نیز چه از میان خانواده‌ها چه از دوستان همراهشان در جمع‌های ما حضور می‌یافتند. در آن سال‌ها در مراسم‌های جمعی، عکس‌ها را در دست می‌گرفتیم و به دور خاوران می‌چرخیدیم و جمعی سرودهای انقلابی را می‌خواندیم تا یاد عزیزانمان که در گوشه‌گوشه‌ی خاوران، مخفیانه توسط این حکومت جنایت‌کار کشته شده و در خاوران در گورهای فردی و جمعی پنهان کرده‌اند را به یاد بیاوریم و تمامی مادران و خانواده‌های خاوران احساس کنند که این مراسم‌های جمعی باشکوه تنها برای گرامیداشت عزیزان کشته‌شده‌مان در قتل‌عام زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ نیست، بلکه به یاد و برای گرامیداشت تمامی کشته‌شدگان دهه شصت تعلق دارد که عزیزانشان را از تیرماه ۶۰ در زیر خاک خاوران پنهان کرده‌اند و همراهی همگی ما با هم است که به این تجمع‌ها و اعتراض‌ها معنا می‌بخشد.

حضور تعداد زیاد شرکت‌کنندگان در این تجمع‌ها از یک سو باعث خوشحالی بسیار ما بود و از سوی دیگر به دلیل حضور مداوم نیروهای سرکوبگر نگران بودیم که نکند جوانان پرشور را بازداشت کنند و عاملی بازدارنده برای حضور خانواده‌ها در خاوران منجر شود، به‌خصوص با شعارهای گاه و بیگاهی که داده می‌شد. در این مقاله کمی این موضوع را شکافته‌ام، با اینکه من و بسیاری از خانواده‌ها به‌شدت اعتقاد داریم که این شعارها بخش مهمی از مطالبات دادخواهانه‌ی ماست، ولی این نگرانی را نیز داشتیم که آیا خاوران مکان مناسبی برای طرح این‌گونه شعارها هست یا نیست؟ و در این شرایط به‌غایت سرکوب‌گرایانه، چه باید کرد که روند مبارزات دادخواهانه خانواده‌ها به مقاومت و ایستادگی‌شان لطمه نزند؟ هرچند همواره این پرسش برای من و بسیاری مطرح بوده است که چرا خاوران، مکانی برای شعار دادن نیست؟ به‌خصوص که حکومت، همواره از این سیاست، استفاده‌های ابزاری شدیدی کرده است تا خانواده‌ها را به انزوا بکشاند و در نتیجه این تجمع‌ها را راحت‌تر کنترل کند. امروز که به آن سال‌ها بر می‌گردم، همچنان این پرسش برایم مطرح است که در شرایط سرکوب مداوم حکومت، چه باید کرد که همچنان امکان حضور در خاوران و برگزاری تجمع‌ها به شکل گسترده‌تری را داشته باشیم و این تجمع‌ها اثربخش‌تر باشد و صدای دادخواهی ما، هم تن جنایت‌کاران را برای تکرار جنایت بلرزاند و هم به دیگر خانواده‌های دادخواه، نیرو و انرژی فراوان برای مقاومت و ایستادگی بدهد؟

گورستان خاوران، جمعی از بستگان اعدام‌شدگان

خانم بهکیش عزیز، پس از آشنایی با دیگر مادران، اولین خواسته‌ی شما چه بود؟

اولین خواسته‌ی ما روشن شدن حقیقت درباره جنایت‌های حکومت در دهه شصت، به‌ویژه در مورد چرایی و چگونگی کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ بود، زندانیانی که پیش از آن حکم زندان داشتند، هرچند این احکام نیز بدون دادرسی عادلانه بود، ولی زندانیان سیاسی و ما خانواده‌ها منتظر آزادی عزیزانمان بودیم. مادران و خانواده‌های خاوران پیش و پس از کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ به هرجایی که توانستند به‌صورت فردی و جمعی رفتند تا از عزیزان خود خبری بگیرند و پس از اطلاع یافتن از کشتار زندانیان سیاسی در آبان و آذر ۱۳۶۷، می‌خواستند بدانند که چرا و چگونه عزیزانشان را کشته‌اند؟ آن‌ها را در کجا و چگونه در خاک پنهان کرده‌اند؟ چرا پیکرشان را تحویل خانواده‌ها نداده‌اند؟ چرا وصیت‌نامه‌های آن‌ها را تحویل نمی‌دهند؟ چرا اجازه آزادانه برگزاری مراسم به آن‌ها نمی‌دهند و برای حضور و برگزاری مراسم در خاوران و در منازل مورد اذیت و آزار و بازداشت قرار می‌گیرند و بسیاری پرسش‌های بی‌پاسخ که بارها و بارها مطرح شد. در پنجم دی‌ماه ۱۳۶۷ مادران و خانواده‌های خاوران در اعتراض به کشتار زندانیان سیاسی در جلوی دادگستری تهران تجمع کردند و مأموران ساعت‌ها خانواده‌ها را در محاصره قرار دادند و به آن‌ها حمله کردند و امکان تحویل نامه به دادگستری میسر نشد و علیرغم خطرات زیادی که آن زمان برای ما خانواده‌ها وجود داشت توسط امکانی که میسر شد، به خارج از کشور فرستادیم و در نامه مردم شماره ۲۵۲ به تاریخ هشتم فروردین ۱۳۶۸ منتشر شد.

متن نامه را می‌توانید در زیر بخوانید:

«آقای دکتر حبیبی وزیر دادگستری

شما را به‌عنوان وزیر «داد» گستری جمهوری اسلامی مورد خطاب قرار می‌دهیم. در ماه‌های اخیر اقدامات هولناکی در زندان‌های کشور ما به‌وقوع پیوسته است. اعدام هزاران تن از زندانیان سیاسی که اکثر قریب به‌اتفاق آنان قبلاً محاکمه شده و حکم دریافت کرده و دوران محکومیت خود را سپری می‌کرده‌اند و حتی دوران محکومیتشان سپری شده بوده، موجی از حیرت و تأثر در افکار عمومی ایران و جهان برانگیخته است و همگان جویای پاسخی درخور برای این اقدام می‌باشند.

ما که مادر و پدر و بستگان این قربانیان هستیم، هرلحظه از خود می‌پرسیم چرا باید چنین بی‌رحمانه، این فرزندان برومندمان را به خاک و خون کشند. ادعاهایی که می‌خواهند اینان را به عملیات نظامی این یا آن گروه در مرزهای کشور منتسب کنند، باتوجه به اوضاعی که در زندان‌ها حاکم بوده، به‌طورکلی باطل است، چراکه فرزندان ما در سخت‌ترین شرایط بسر می‌بردند، ملاقات‌های ۱۵ روز یک‌بار آن هم به‌مدت ده دقیقه از پشت شیشه و به‌وسیله تلفن و محرومیت اینان از داشتن هرگونه وسیله ارتباط با خارج زندان که ما آن را در هفت سال اخیر از نزدیک تجربه کرده‌ایم، حقانیت ادعاهای ما را به اثبات می‌رساند.

– ما سؤال می‌کنیم: اگر اقدامات مقامات قانونی بوده است، چرا اعدام‌ها از چشم همگان پنهان نگاه‌داشته شد؟

– ما سؤال می‌کنیم: اگر این اقدامات موجه بوده چرا صریحاً اعلام نمی‌گردد، چرا باید ملاقات‌ها که حق طبیعی هر فرد زندانی است قطع شود؟

چرا فرزندان ما را در حصاری که حتی بسیاری از مسئولین نیز به‌عنوان “نامحرم” در آنجا تلقی می‌گردند، گروه‌گروه به جوجه‌های اعدام سپرده‌اند؟

– ما سؤال می‌کنیم: چرا مقامات با بازدید یک هیئت بی‌طرف بین‌المللی از زندان‌ها و مذاکره با زندانیان و خانواده‌های زندانیان و قربانیان مخالفت می‌نماید؟

– ما سؤال می‌کنیم: کدام اصل قانون اساسی به مقامات این اجازه را داده است که چه در گذشته و چه در حال حاضر محاکمات خود را در پشت درهای بسته و آن هم در شرایطی که زندانی حق حتی یک کلام دفاع از خود را ندارد، انجام دهند؟

– ما سؤال می‌کنیم: کدام محکمه، به چه اتهامی، در چه تاریخی، حکم اعدام عزیزان ما را صادر کرده است؟ آن هم در شرایطی که پرونده مثلاً بنیاد نبوت ماه‌ها مورد بررسی قرار می‌گیرد، درحالی‌که اتهامات و جرائم آنها برای تمام مردم ایران مثل روز روشن است.

– ما سؤال می‌کنیم: کدام قانون اجازه داده است که حکم اعدام دسته‌جمعی صادر کنند؟ … و هزاران سؤال ریزودرشت دیگر. ما خانواده‌های قربانیان فاجعه اخیر و خانواده‌های زندانیان سیاسی خواستار اقدام فوری، جدی و مسئولانه شما هستیم و خواست‌های زیر را با شما در میان می‌گذاریم:

۱.‌ تاریخ محاکمه، مدتی که محکمه مشغول بررسی پرونده هر یک از قربانیان بوده، دلیل محاکمه دوباره، و محل محاکمه برای تک‌تک قربانیان را اعلام دارید.

۲.‌ محل دفن و تاریخ اعدام کلیه قربانیان را به خانواده‌ها آنان اطلاع دهید

۳.‌ وصیت‌نامه‌های قربانیان را به خانواده‌های آنان مسترد کنید.

۴.‌ تعداد و اسامی اعدام‌شدگان را اعلام نمایید.

۵.‌ به دلیل اینکه این اقدام ناقض صریح اصول قانون اساسی جمهوری اسلامی و اعلامیه جهانی حقوق بشر است، ما علیه مسئولین این فاجعه دردناک اعلام جرم می‌کنیم و خواهان آن هستیم که اینان بازداشت و در یک محکمه علنی محاکمه گردند.

۶.‌ ما خواهان موافقت جمهوری اسلامی، با بازدید یک هیئت بین‌المللی برای بررسی وضعیت زندان‌های کشور و اجازه مذاکره این هیئت با زندانیان سیاسی و خانواده‌های قربانیان فاجعه اخیر هستیم.

گروه کثیری از خانواده‌های شهدای قتل‌عام اخیر زندانیان سیاسی

رونوشت:

– دفتر آیت‌الله‌العظمی منتظری

– دفتر سازمان ملل متحد در ایران

– آقای خاویر پرز دکوئیار دبیرکل سازمان ملل متحد

– کلیه سازمان‌های بشردوست و مترقی»

آیا این خواست بعد از گذشت زمان، تغییر کرد؟ و یا مصمم‌تر از قبل، روند دادخواهی را پیش گرفتید؟

بله خواسته‌های دیگری نیز به خواسته‌های ما افزوده شد و مصمم‌تر روند دادخواهی را در پیش گرفته‌ایم. اغلب ما؛ مادران و خانواده‌های خاوران و هم چنین اعضای گروه مادران پارک لاله ایران با مجازات اعدام مخالفیم و به یکی از خواسته‌های اصلی ما بدل شده است، ولی خواهان محاکمه و مجازات جنایت‌کاران در دادگاه‌هایی عادلانه و علنی و مردمی در ایران، و هم چنین پیگیرانه خواهان آزادی تمامی زندانیان سیاسی و عقیدتی هستیم. در محدوده ارتباط‌های من با خانواده‌ها، اغلب به دنبال انتقام‌گیری نیستیم و معتقدیم که محدودکردن دادخواهی به خون‌خواهی یا انتقام‌گیری ما را از اصل هدف دادخواهی دور می‌کند، ولی بر سر چگونگی مجازات جنایت‌کاران جمهوری اسلامی ایران بین خانواده‌ها و دیگر دادخواهان اختلاف‌نظر وجود دارد. برخی الگویشان آفریقای جنوبی است و می‌گویند در صورت روشن شدن حقیقت «می‌بخشیم، ولی فراموش نمی‌کنیم». برخی می‌گویند: «نه می‌بخشیم و نه فراموش می‌کنیم» و خواهان محاکمه علنی، عادلانه و مردمی تمامی آمران و عاملان شریک در این جنایت‌ها از ابتدای تشکیل جمهوری اسلامی ایران تا کنون هستیم و معتقدیم که این محاکمات باید به کشف حقیقت نیز منجر شود.

من با نظر دوم موافقم. تعدادی نیز معتقدند که این جنایت‌کاران باید اعدام شوند و تنها راه پایان دادن به خشونت دولتی را همین می‌دانند. تا جایی که من اطلاع دارم نظر سوم در میان مادران و خانواده‌های خاوران، کمتر وجود دارد، ‌ولی واقعیت این است که این حکومت آنقدر جنایت کرده و تا هم‌اکنون به اشکال مختلف به سرکوب‌ها، بازداشت‌ها، ‌ شکنجه‌ها و جنایت‌هایش ادامه داده است که نظر سوم در میان خانواده‌ها و دیگر دادخواهان کم هم نیست، ولی من معتقدم این نظر می‌تواند به ادامه چرخه‌ی خشونت و انتقام‌گیری کور در آینده منجر شود. همان سیاستی که جمهوری اسلامی ایران بلافاصله پس از بر سر کار آمدن در پیش گرفت و بسیاری از مخالفان و فعالان سیاسی و دگراندیشان را بدون محاکمه عادلانه و علنی و به وحشیانه‌ترین شکل ممکن از صحنه سیاست و جامعه حذف کرد و این رویه‌ی جنایت‌کارانه را بی‌وقفه تا هم کنون ادامه داده است.

خانم بهکیش عزیز، «دادخواهی» اولین‌بار چگونه به جمعتان رسید؟ آیا از مادران دیگر هم این مطالبه را داشتید؟

درست متوجه منظورتان نشدم. به نظر من دادخواهی یک روند اعتراضی و مبارزاتی و ایستادگی در برابر سرکوب‌ها، بازداشت‌ها، شکنجه‌ها و جنایت‌های سیاسی قدرت‌ها و دولت‌ها به اشکال مختلف است و شاید بتوان گفت دادخواهی مقاومت، افشاگری و ایستادگی در برابر وحشیانه‌ترین نوع جنایت‌های حکومت‌ها و قدرت‌ها و پیامدهای مستقیم و غیرمستقیم آن جنایت‌هاست. دادخواهی سکوت نکردن در برابر جنایت‌هاست. دادخواهی برای کشف حقیقت و پایان دادن به جنایت‌ها، بی‌عدالتی‌ها و جلوگیری از تکرار جنایت است. دادخواهی پاسخ‌گو کردن و مسئولیت‌پذیری آمران و عاملان شریک در جنایت‌ها و پایان دادن به مصونیت از مجازات است.

به نظر من تمام مبارزات، مقاومت‌ها و ایستادگی‌های مادران و خانواده‌های خاوران از همان ابتدای کشتار زندانیان سیاسی چپ که عزیزانشان را مخفیانه در گورهای فردی و جمعی خاوران پنهان کردند و خانواده‌ها گورها را کاویدند تا نشانی از عزیزان خود بیابند و در برابر سرکوب‌های مداوم مزدوران حکومت شجاعانه ایستادند، یا به شکلی بسیار ساده ولی مداوم به خاوران رفتند تا نام عزیزانشان را زنده نگاه دارند، مبارزه‌شان برای یادآوری و دادخواهی بوده است. اگر آن ایستادگی‌ها و مقاومت‌ها و حضور مداوم خانواده‌ها در خاوران قبل از قتل‌عام زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ نبود، خانواده‌ها گورهای جمعی را در خاوران نمی‌دیدند و در این مورد اطلاع‌رسانی نمی‌شد. ولی معتقدم که نقطه عطف و شروع جنبش دادخواهی در ایران در دوران جمهوری اسلامی ایران با حضور جمعی و یکپارچه تعدادی از مادران و خانواده‌های خاوران پس از کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ بوده است که از مفهوم دادخواهی در فضای عمومی صحبت کردند. شما اگر به نامه اعتراضی مادران و خانواده‌های خاوران در پنجم دی‌ماه ۱۳۶۷ توجه کنید، مطالبات دادخواهانه مادران و خانواده‌ها را به‌روشنی می‌توانید ببینید. پیش از آن نیز همین خانواده‌ها در جلوی زندان‌ها و در جلوی خانه آقای منتظری در قم و جلوی دفتر سازمان ملل و دادستانی و دادگستری و دیگر ادارات و جلوی زندان‌ها اع

منبع خبر: رادیو زمانه

اخبار مرتبط: خاوران، خُفته در دامن‌ات، طوفان زمان