بوی جوی مولیان، شیرین سمیعی - Gooya News

بامداد با شعر «بوی جوی مولیان» رودکی از خواب برخاستم و به یاد شهر و دیار، با تکرارش در مغز و غرقه در اندوهی که همچو ابر غلیظی در برم گرفته بود از بستر بیرون امدم. می‌خواستم پرنده‌ای باشم و پرواز کنم و به بخارای خودم بازگردم، به دیاری که به آن تعلق دارم و سالهاست بخاطر یک دژخیم عمامه به سر و جانشینان پلیدش از آن به دور افتاده‌ام، و اما بندی که مرا به آن می‌پیوندد همچنان باقیست و ناگسستنی و هیچ زمان گسسته نخواهد شد و تا زنده‌ام می‌دانم در هر کجایی که باشم با این بند و در این بند زندگی خواهم کرد. همیشه این سروده را دوست می‌داشتم، اما هیچ زمان یک چنین اثری بر من نداشت و اینچنین تکانم نداده و منقلبم نکرده بود! شاید چون اسوده خاطر در شهر و دیار خودم در کناری نشسته بودم و این شعر را چو سایر اشعاری که دوست می‌دارم با لذت می‌خواندم و خبر از درد آوارگی نداشتم!

منبع خبر: گویا

اخبار مرتبط: بوی جوی مولیان، شیرین سمیعی - Gooya News