چریکی که ۱۴ سال ساواک را به دنبال خود کشانید

شب نوزدهم ماه رمضان سال ۱۳۵۷ هجری شمسی در منزل رجبعلی طاهر افشار، مراسم شب احیاء برقرار بود و عده‌ای از دوستان وی قرآن بر سر گرفته بودند که یکی از آنان، سید علی‌اندرزگو بود. او از صمیم قلب، دعای «اللهم أَسْأَلُکَ أَنْ تَجْعَلَ وَفَاتِی قَتْلا فِی سَبِیلِکَ» (خدایا، مرا در راه خودت بمیران) را زمزمه می‌کرد.

روز بعد نزدیکی‌های افطار نوزدهم ماه رمضان، با منزل حاج اکبر حسینی صالحی تماس گرفت و در مورد جنس‌هایی که بایستی آماده می‌بود تا او آن‌ها را ببرد، سؤال کرد و با پاسخ مثبت حاج اکبر گفت که «همین الان می‌آیم»، خداحافظی کرد و عازم منزل او شد. غافل از آنکه ساواک تلفن منزل حاج اکبر صالحی را تحت کنترل دارد.

بیشتربخوانید

  • عجله شهید اندرزگو برای خروج از قم چه بود؟

سید علی‌اندرزگو در خیابان سقاباشی در محاصره ماموران ساواک قرار گرفت، در حالی که مسلح نبود. به او اخطار داده شد که تسلیم شود، اما اندرزگو بار‌ها به دوستان و همرزمانش گفته بود که زنده به دست ساواک نخواهد افتاد. وقتی دریافت که کاملا محاصره شده و راه‌گریز ندارد، ابتدا شروع به بلعیدن همه کاغذ‌ها و نوشته‌ها و آدرس‌ها و شماره تلفن‌هایی که در جیب داشت، کرد و سپس به نشانه اینکه اسلحه دارد و می‌خواهد از آن استفاده کند، به شکل خاصی حرکت کرد تا همه ماموران ساواک که او را از کوچه و خیابان و بام‌ها در محاصره گرفته بودند، شروع به تیراندازی نمایند. صد‌ها گلوله به سمتش شلیک شد تا عمق خشم و کینه مزدوران شاه از او را به نمایش بگذارند. خشم و کینه‌ای که ناشی از ۱۴ سال تعقیب و‌گریز بود.

از همان صبح روز پنجشنبه ۱۷ رمضان برابر با اول بهمن ۱۳۴۳، ساعت ۱۰/۳۰ که حسنعلی منصور، عامل اجرای قانون ننگین کاپیتولاسیون و تبعید امام توسط محمد بخارایی به سزای اعمال خود رسید و بخارایی به همراه ۲ تن از یارانش، مرتضی نیک نژاد و رضا صفار هرندی، دستگیر شدند، ولی سید علی‌اندرزگو به‌عنوان نفر چهارم آن تیم در یک تعقیب و‌گریز نفس‌گیر از آن مهلکه جان سالم به‌در برد.

در شرایطی که همواره عنوان می‌شد، عمر یک چریک از ۲ سال بیشتر نخواهد بود، اما حجت‌الاسلام سید علی‌اندرزگو در عین فعالیت‌های مختلف و سطح بالای تبلیغاتی و سیاسی و نظامی و در حالی که به گروه‌های متعددی از مبارزان و انقلابیون کمک می‌رساند و مدام به خارج و داخل کشور در رفت و آمد بود، ۱۴ سال در سخت‌ترین شرایط اختناق و تور‌های پلیسی شاه دوام آورد و خود را حفظ نمود و هربار با چهره و نام جدیدی به فعالیت‌های خود، سمت و سوی جدیدی داد.

شاید از همین روی بود که ساواک در گزارش‌های خود، از سید علی‌اندرزگو با نام رمز «کیس سرفراز» یاد می‌کرد. اسناد ساواک نشان می‌دهد که بار‌ها و بارها، پس از روز‌ها و ماه‌ها ردگیری و شنود و تعقیب و مراقبت، هنگامی که به یکی از پایگاه‌های داخلی وی دست پیدا می‌نمودند، اما پس از حمله، ردی از وی نمی‌یافتند. بار‌ها و بارها، انبار‌های وسیع اسلحه از‌اندرزگو یافتند، ولی اثری از خود وی پیدا نکردند. بار‌ها و بار‌ها دوستان و یاران و حتی همسر و خویشانش را به دام انداختند، ولی قادر به شکار او نشدند.

تعداد انبوه مکاتبات انجام شده ماموران و رؤسای ساواک، صرف هزینه‌های گزاف، تعقیب و مراقبت‌های مدام، بازرسی همیشگی منازل اقوام و دوستان و آشنایان و ناامن کردن تمامی مکان‌ها و مسیر‌های احتمالی رفت و آمد و... همه و همه حکایت از تلاش فوق‌العاده سیستم امنیتی عریض و طویل شاه برای دستگیری سید علی‌اندرزگو داشت و با چنین محدودیت‌ها و مراقبت‌های شدید، زندگی مخفی به سبک و شیوه اسلامی و رعایت ضوابط و قواعد شرعی و نه به صورت منافقین با توجیه بی‌بند و باری و زیرپاگذاردن حرام و حلال‌های دینی، قطعا بسیار دشوار و طاقت فرسا بود.

نگاهی گذرا به مجموعه عظیم اسناد باقی مانده از ساواک درباره سید علی‌اندرزگو، گواه مستندی بر این ادعاست. بخشی از این اسناد در کتابی قطور و ۶۰۰ صفحه‌ای توسط مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات و در جلد هشتم از مجموعه «یاران امام به روایت اسناد ساواک» در سال ۱۳۷۷ منتشر گردید.

اندرزگو در حالی که تمامی دستگاه جهنمی ساواک در تعقیبش بود و با فشار به خانواده و دوستان او، تمامی مکان‌ها و شهر‌هایی که امکان حضورش می‌رفت را زیر نظر داشت، پس از مدتی زندگی مخفی، به طور مخفیانه به نجف اشرف رفت و به دیدار امام در تبعیدش نائل آمد.

او پس از بازگشت به ایران درحالی که تعداد بسیاری از یاران و دوستانش بازداشت و زندانی شده و محمد بخارایی و همرزمانش نیز به شهادت رسیده بودند، با رهنمود‌هایی که از امام دریافت کرده بود، به سازماندهی مبارزان و انقلابیون مسلمان مشغول شد. ضمن اینکه تغییر لباس داد و با نام شیخ عباس تهرانی در کسوت طلبگی در حوزه علمیه قم مشغول تحصیل و در عین حال تدریس گردید.

اندرزگو در سال ۱۳۴۷ به دلیل فعالیت‌های انقلابی در قم، مورد شناسایی قرار گرفت، به همین دلیل به تهران آمد و در حوزه علمیه چیذر ساکن شد و مجددا به لباس روحانیت ملبس گردید. در حوزه چیذر و در کنار فعالیت‌های انقلابی، همچنان به فراگیری دروس علمی و آموزش و تعلیم و تعلّم مشغول بود و به‌عنوان طلبه‌ای فعال در آن منطقه شناخته می‌شد.

همکاری با گروه‌های انقلابی در سال‌های اوایل دهه ۵۰ موجب شد بازهم اندرزگو در تور ساواک قرار بگیرد تا این بار به مشهد رفته و در آنجا ساکن گردد. این بار با تغییر چهره و نام دکتر سید حسن حسینی مشغول فعالیت‌های انقلابی شد ضمن اینکه همچنان به تحصیل و تدریس در حوزه ادامه می‌داد.

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای درباره آن روز‌های اقامت شهید اندرزگو در مشهد و مبارزاتش فرموده‌اند:
«.. فراموش نمی‌شود کرد آن چهره متواضع را، آن‌اندام کوچک را، آن دل مهربان و آن صورت صمیمی را و روی آن موتور گازی حقیر با سبدی در دست در شکل کاسب‌کاری در حقیقت بیکاره که در کوچه و پس کوچه‌های سرشور و چهنو به ظاهر به دنبال کاری شبیه بیکاری، اما در باطن به دنبال هدفی عظیم می‌گشت. برادران دیرینش او را به نام سیدعلی‌اندرزگو می‌شناختند، دیگرانی او را به نام شیخ عباس و در مشهد بیشترین کسانی که او را می‌دیدند به نام دکتر...» 

حجت‌الاسلام سید مهدی‌اندرزگو، یکی از فرزندان آن شهید بزرگوار درباره ارتباط مقام معظم رهبری و پدرش گفته است:
«.. منزل ما در مشهد با منزل حضرت‌آقا چند کوچه بیشتر فاصله نداشت. در خاطر دارم که شهید اندرزگو برای این عزیزان کلاس آموزش اسلحه گذاشته بود؛ برای حضرت‌آقا، شهید هاشمی‌نژاد و آیت‌الله واعظ طبسی. البته من خاطر‌اتی را در این مورد از زبان رهبر معظم انقلاب شنیده‌ام. حضرت آقا می‌فرمودند: شهید‌اندرزگو شب‌ها دیروقت به منزل ما می‌آمدند و با هم جلسه داشتیم و در مورد مسائل مختلف با هم صحبت می‌کردیم...» 

سید مهدی اندرزگو از خاطرات حضرت آیت‌الله خامنه‌ای درباره پدرش چنین نقل می‌کند:
«.. یکی از خاطراتی که رهبر معظم انقلاب برایم تعریف کردند، این بود که بار‌ها پدرم را در کوچه و خیابان دیده بودند و بعد از سلام و احوال‌پرسی متوجه شده بودند که در دست او زنبیلی پر از مهمات و اسلحه است و او با خونسردی کامل آن‌ها را با خود جابه‌جا می‌کرد. از حضرت‌آقا شنیدم که: یک روز آقای‌اندرزگو را در بازار «سرشور» مشهد دیدم که با یک موتور گازی می‌آمد. موتور را که نگه داشت، دیدم چند خروس در عقب موتور خود دارد. از او درباره خروس‌ها پرسیدم، جواب داد که این خروس‌ها استثنایی‌اند و تخم می‌گذارند! حضرت آقا فرمودند زنبیل را که کنار زدم، دیدم زیر پای خروس‌ها پر از نارنجک و اسلحه است...» 

شهید سید علی‌اندرزگو طی دوران مبارزه، بار‌ها و بار‌ها در نجف خدمت حضرت امام شرفیاب شد و از ایشان رهنمود‌های لازم را دریافت کرد. او هر بار با اعلامیه یا نوار‌هایی از سخنرانی‌های امام به کشور باز گشته و با گروه‌هایی که سازماندهی کرده بود، آن اعلامیه‌ها و نوار‌ها را در اسرع وقت تکثیر و توزیع می‌نمود.

از طرف دیگر کانال ورود اسلحه و مهمات از لبنان و سوریه و همچنین آموزش نظامی برای گروه‌های مبارز داخلی از جمله گروه منصورون شد، سازماندهی مبارزان در خط امام خمینی (رحمه الله علیه) مانند همافران انقلابی را انجام داد و بنا به دستور امام، به طور کاملا مخفیانه بنیه نظامی نهضت را تقویت می‌کرد. اگرچه یکی از آرزو‌های او، مجازات شاه بود که برای این منظور طرح و نقشه‌های متعددی را به مرحله عمل نزدیک ساخت.

شهید حجت‌الاسلام سید علی‌اندرزگو که ۱۸ رمضان سال ۱۳۱۸ چشم به جهان گشوده بود، در ۱۹ رمضان سال ۱۳۵۷ سرانجام در محاصره ماموران ساواک افتاد و در اثر اصابت ۲۰ گلوله (براساس گزارش پزشکی قانونی) به شهادت رسید و چشم از جهان فرو بست، بدون آنکه کوچک‌ترین اطلاعاتی در مورد شبکه‌های گسترده مبارزاتی‌اش به مزدوران شاه و آمریکا بدهد.

حجت‌الاسلام سید مهدی‌اندرزگو می‌گوید:
«.. ما حتی خبر شهادت پدر را هم نمی‌دانستیم و ساواک هم به ما نگفته بود. حتی منتظر بودیم ایشان همراه امام از تبعید بیایند. اما خبر شهادت پدر را امام به ما دادند، اول مقدمه‌ای گفتند و بعد یادم هست که فرمودند، «پدرتان آرزو داشت شاه را بزند.» هنوز لبخند امام یادم نمی‌رود که فرمودند، «این بلایی که بر سر شاه آمد، از مردن صد‌ها درجه بدتر است.» امام فرمودند: همان شبی که این روحانی مبارز به شهادت رسید، خبر شهادتش را برای من تلگراف کردند و من به‌شدت از این موضوع ناراحت شدم و غصه خوردم که ما محروم ماندیم از نعمت بزرگی مانند شهید اندرزگو که تجربه‌های گرانبهایی در مبارزات داشت...» 

منبع: کیهان

باشگاه خبرنگاران جوان وب‌گردی وبگردی

منبع خبر: باشگاه خبرنگاران

اخبار مرتبط: چریکی که ۱۴ سال ساواک را به دنبال خود کشانید