ماجرای شکایت خواننده لس‌آنجلسی از پدر پینگ‌پنگ ایران!/ ناگفته‌هایی از زندگی تختی

ماجرای شکایت خواننده لس‌آنجلسی از پدر پینگ‌پنگ ایران!/ ناگفته‌هایی از زندگی تختی
ایسنا

پیشکسوت ۸۹ ساله پینگ پنگ ایران خاطرات جالبی را از روزهای پرتلاطم ورزش ایران روایت کرد و تنها افسوس او از سال ها حضور در ورزش برای فرزندانش است که نتوانسته حمایت مالی زیادی از آنها داشته باشد.

به گزارش ایسنا، امیر احتشام زاده را به عنوان پدر پینگ پنگ ایران می شناسند که سابقه ۲۵ سال عضویت در تیم ملی ایران را داشته است. او که اکنون گرد پیری روی صورتش نشسته است، کوله باری از خاطرات و حرف های شنیدی از ورزش ایران را با خود به همراه دارد از این رو به سراغش رفتیم تا راوی این خاطرات باشد. احتشام زاده با وجود بیماری و شرایط جسمانی اش که حتی نشستن طولانی مدت روی صندلی هم برایش مشکل بود، درخواست ما را برای گفت وگو پذیرفت و به همراه همسر و دامادش با خوشرویی پذیرای مهمانان خود شد و بابت اینکه امکان بلند شدن از روی صندلی را به احترام مهمانانش ندارد، بارها عذرخواهی کرد.

در طول مدتی که در منزل احتشام زاده بودیم صمیمیت او  و همسرش، شوخی ها  و حتی کل کل هایی که بر سر استقلال  و پرسپولیس داشتند، خودنمایی می کرد و باعث شده بود لحظات شیرینی را در کنار این زوج سالمند و ورزش دوست سپری کنیم.

با وجود اینکه به گفته داماد خانواده،  بیماری کرونا عوارض زیادی را برای احتشام زاده داشته و حتی روی حافظه او هم تاثیر گذاشته است اما این پیشکسوت پینگ پنگ ایران تمام تلاش خود را می کرد تمام اتفاقات دوران زندگی اش را با  جزییات کامل بیان کند. احتشام زاده از حضورش در پینگ پنگ تا ماجرای  فروش زمینی گفت که هنوز هم فرزندانش بابت آن افسوس می خورند. در  لابلای مرور خاطراتش به رفاقتش با غلامرضا تختی و درگذشت او نیز اشاره کرد. 

در ادامه گفت و گوی خبرنگار ایسنا با پیشکسوت ۸۹ ساله پینگ پنگ را می خوانید:

ابتدا کمی در مورد خودتان صحبت می کنید؟

در سال ۱۳۱۲ در محله قنات آباد تهران به دنیا آمدم. البته بعدا در خیابان فردوسی زندگی کردیم. شش ساله بودم که پدرم فوت کرد. ۴ خواهر و ۲ برادر بودیم و من فرزند آخر خانواده بودم. الان هم من که ۸۹ سال سن دارم، به سختی از جایم بلند می شوم. البته وقتی می گویم ۹۰ ساله هستم، همسرم ناراحت می شود و می گوید ۸۹ ساله هستی. من مانده ام ۸۹ سال با ۹۰ سال چه فرقی دارد (با خنده)

 همسر احتشام زاده در واکنش به این صحبت گفت: می خواهم واقعیت را بگویی.

چگونه به پینگ پنگ علاقه مند شدید؟

قبل از پینگ پنگ، فوتبالیست بودم. پای من که شکست دیگر نتوانستم فوتبال را ادامه دهم. آن موقع در دبیرستان البرز تحصیل می کردم و در مدرسه عنوان کردم که دکتر گفته دیگر ورزش سنگین نکن. به من گفتند طبقه بالا پینگ پنگ بازی می کنند و آن را امتحان کنم. من هم رفتم و آنجا به حرکت دست و راکت بازیکنان توجه کردم و  پس از آن راکت را به دست گرفتم و شروع به بازی کردم. همان موقع از من پرسیدند که تا به حال پینگ پنگ بازی کرده ام یا نه که گفتم خیر. حدود هشت ماه پینگ‌پنگ بازی کردم و پس از آن در سال ۱۳۲۸ اولین قهرمانی  ام را در باشگاه های تهران  به دست آوردم. در سال ۱۳۳۲ نیز قهرمان ایران شدم. آن موقع میزهای پینگ پنگ به صورت هزار تکه بود. یعنی تکه ها را به هم می چسباندند و مایعی روی آن می زدند که صاف و یکدست بشود. البته در کشورهای دیگر میزها سنگی بود. راکت ها هم ابتدا فقط یک تخته بود که بعد یک لایه پلاستیکی روی آن کشیدند و بعدا اسفنج هم به آن اضافه کردند. یادم می آید ما در یک اتاق کوچک که سقف کوتاهی هم داشت بازی می‌کردیم. یک نفر  به اسم حسین بود که چون زیاد سوت می زد به او حسین سوتی می گفتیم. خیلی علاقه داشت تمرین و بازی‌های ما را تماشا کند. یک بار به او گفتم من آبشارهای سنگین می زنم و در مسیر توپ من نشیند اما او نشست و یک بار که آبشار زدم توپ به صورت او برخورد کرد و لبش پاره شود. پس از آن دیگر نتوانست سبیل بگذارد.

برای اولین بار در کدام مسابقات شرکت کردید؟

وقتی می‌خواستیم به مسابقات قهرمانی جهان اتریش برویم، پول برای اعزام تیم نبود. من زمینی به مساحت پنج هزار متر در بلوار کشاورز فعلی داشتم که آن را فروختم و با پول آن در مسابقات شرکت کردیماولین اعزام من به مسابقات بین‌المللی در سال ۱۹۵۱ بود که به مسابقات قهرمانی جهان در وین اتریش رفتم. آنجا هنوز خیلی خوب در پینگ پنگ جا نیفتاده بودم. بعد از این که از این مسابقات آمدم، در مسابقات هند و پاکستان شرکت کردم و توانستم پیشرفت داشته باشم. تیم ایران در سال ۱۹۵۷ در مسابقات جهانی استکهلم سوئد شرکت کرد که در بخش تیمی من در بین بازیکنان حاضر در مسابقات، کمترین باخت را داشتم و توانستم کاپ بهترین بازیکن جهان را دریافت کنم. این کاپ به درخواست آقای صالحی امیری رییس کمیته ملی المپیک اکنون در موزه ملی ورزش است. در آن مسابقات در بخش انفرادی مقابل تاناکا بازیکن اول جهان شکست خوردم اما در بازی‌های آسیایی ۱۹۵۸ توانستم تاناکا را شکست دهم. در مسابقات ۱۹۶۹ نهم جهان شدیم و فکر نکنم تیم ایران بتواند دیگر نهم جهان شود. ما با روسیه برای نهمی رقابت داشتیم که با نتیجه ۵ بر ۴ پیروز شدیم. علاوه بر این مسابقات، در مسابقات جهانی  ۱۹۵۹، ۱۹۶۱، ۱۹۶۳، ۱۹۶۵، ۱۹۶۷ و ۱۹۶۹ بازی کردم. وقتی هم ۴۰ ساله شدم پینگ پنگ را کنار گذاشتم. یادم می آید مسابقات قهرمانی کشور بود که ۲۴ نفر شرکت کرده بودم و من باید ۱۲ بازی انجام می دادم که در همه بازی ها با نتیجه ۲ بر صفر پیروز شدم و بعد بازی را کنار گذاشتم. در بازی های آسیایی ۱۹۵۸ هم شرکت کردم که مدال گرفتم. ۱۳۸ نفر  در بازی های آسیایی شرکت کردیم که فکر می کنم حدود ۱۰۰ نفر آن کاروان فوت کردند و تنها ۳۸ نفر باقی مانده‌ایم.

در زمانی که شما ورزشکار بودید، علاقه مندی به تنیس زیاد بود و این شرایط برای پینگ پنگ هم وجود داشت؟

 زمانی که من پینگ پنگ بازی می‌کردم به این صورت نبود که علاقه مندی به این رشته زیاد باشد. تنیس وضعیت بهتری داشت و بازیکنان خیلی بزرگی هم داشت بعد از افرادی مثل آفتاندلیان، آرشام یسایی، تقی اکبری هم توانست موفقیت هایی را به دست آورد و قهرمان آسیا شد اما دیگر تنیس ایران نتوانست مثل آن روزها باشد. وضعیت پینگ پنگ متفاوت از تنیس بود به گونه ای که وقتی می‌خواستیم به مسابقات قهرمانی جهان اتریش برویم، پول برای اعزام تیم نبود. من زمینی به مساحت پنج هزار متر در بلوار کشاورز فعلی داشتم که آن را فروختم و با پول آن در مسابقات شرکت کردیم. بعد از اینکه ما در پینگ پنگ مقام هایی به دست آوردیم، کم کم علاقه مندی ها به این رشته هم بیشتر شد.

در چه سالی ازدواج کردید و چند فرزند دارید؟

 من دوبار ازدواج کردم. ازدواج اولم در سن ۱۸ سالگی بود که حاصل آن سه پسر  بود و دو پسرم را از دست داده ام و فقط مجید (ملی پوش سابق ایران) باقی مانده است. در سن ۲۷ سالگی ازدواج دوم را انجام دادم که چهار فرزند هم از همسر دوم دارم. همسر دومم، ورزشکار بود و والیبال بازی می کرد. آشنایی ما هم جالب بود  و ما در میگون با هم آشنا شدیم.

در این میان همسر احتشام زاده در مورد آشنایی آنها اینگونه توضیح داد: در میگون بودیم که دعوا شد و من برادرم را بغل کردم و ژاکتم را درآورده بودم و روی برادرم انداخته بودم. آقای احتشام زاده به من گفت ژاکتم را روی بچه انداخته‌ام، خودم سرما می خورم. او بچه را بغل کرد و ما را تا دم منزل رساند. من هم یک چراغ قوه به او دادم که چون هوا تاریک بود بتواند راه را پیدا کند. بعدا هم رفتم چراغ قوه را گرفتم و دیگر از همان جا با هم آشنا شدیم و ازدواج کردیم.

چند نفر از فرزندان شما به سمت پینگ پنگ آمدند؟

پسر بزرگم حمید عضو تیم ملی تنیس روی میز و بازیکن خیلی خوبی بود. بهترین بازی او در مقابل کانادا بود. زمانی که ایران و کانادا ۴ بر ۴ مساوی شده بودند، او توانست در بازی آخر  پیروز شود و ایران برنده مسابقه شد. متاسفانه دست او زیر تریلی رفت و قطع شد یادم می‌آید در بیمارستان پارس دکتر وزیری زاده حدود ۹ ساعت عمل جراحی روی دست حمید انجام داد که بتواند آن را پیوند بزند و داخل دست او یک‌میله گذاشتند. این میله  باعث شد که دست او نتواند بچرخد در حالی که در پینگ پنگ چرخش مچ خیلی مهم است. پس از آن حمید به آلمان رفت که در آنجا هم پینگ پنگ بازی می کرد اما دیگر دستش را خیلی نمی توانست بچرخاند و به سبک خودش بازی می کرد. یک پروفسوری در سالن مسابقه نحوه بازی حمید را دیده بود و و از او در مورد علت اینکه به این صورت پینگ پنگ بازی می کند سوال کرده بود و حمید هم توضیح داده بود چه اتفاقی برای دستش رخ داده است. از آنجا که هزینه عمل جراحی خیلی بالا بود آن پروفسور قبول کرد که بدون هزینه، جراحی روی دست حمید انجام دهد و میله را درآورد. حمید بعد از آن باز هم پینگ‌پنگ بازی کرد اما دیگر بازیکنی که بتواند در سطح جهان رقابت کند، نبود. مجید هم بازیکن خیلی خوبی بود. به نظر من او یکی از نوابغ تنیس روی میز ایران بود و در سال ۱۳۵۱ که من تنیس روی میز را کنار گذاشتم چند سال بعد توانست اولین قهرمانی خود را به دست آورد و تا ۲۶ سال هم عضو تیم ملی تنیس روی میز ایران بود. مجید پنج دوره قهرمان مسابقات ۲۲ بهمن ایران شد.

خودتان به پسرها پینگ پنگ را یاد دادید؟

فوت کوزه گری رو خودم یاد دادم اما پس از آن مربیان با آنها کار می کردند و من خیلی با آنها کار نمی کردم. تنها یک بار هم سرمربی شدم.  چند سال بعد از اینکه بازی را کنار گذاشته بودم، تیم ژاپن به ایران آمد و تیم ما با آنها بازی کرد که  بازی را واگذار کردیم اما پس از آن مسئول تیم ژاپن که من را می شناخت به بهترین بازیکن آنها گفت که با من هم بازی کند. متوجه می شدم که او می گوید من چگونه با این فرد که سن بالایی دارد بازی کنم. در نهایت بازی کرد و من  ۲۱ بر ۷  او را شکست دادم. او ناراحت شده بود که نفر اول و دوم ایران را شکست داده اما به یک پیر مرد باخته است (با خنده).

در مسابقات چگونه شخصیتی داشتید؟

خیلی خونسرد بازی می کردم. البته مجید پسرم شلوغ بازی می کرد. من به حدی خونسرد بودم که رقیبم ناراحت می شد و تصور می کرد او را قابل ندانسته‌ام. یادم می آید یک مسابقه داشتم که قبل از آن به حمام رفته بودم و بدنم گرفته بود گیم اول را باختم اما خونسردی ام را حفظ کردم و در گیم دوم در حالی که ۱۹ بر ۶ عقب بودم در نهایت آن گیم را ۲۲ بر ۲۰ بردم و در  گیم سوم هم پیروز شدم. وقتی حریفم بعد از پایان مسابقه می‌خواست دوش بگیرد یکی به او تبریک گفته بود که عنوان کرده بود بازی را باخته  است و آن فرد هم به حریفم گفته بود خاک بر سرت که بازی ۱۹ بر ۶ را واگذار کردی (با خنده).

برای اینکه آسیب نبینید چگونه از خودتان مراقبت می کردید؟

من خیلی مراقب دستم بودم. حتی چمدان را هم با دست راستم که پینگ پنگ بازی می‌کردم، بلند نمی‌کردم که مبادا آسیب ببیند. بیلیارد را خیلی دوست داشتم اما به خاطر پینگ‌پنگ دیگر بازی نکردم. همچنین تنیس هم خوب بازی کردم که ای کاش رهایش نمی کردم اما تنیس با پینگ‌پنگ جور در نمی‌آید. پینگ پنگ با مچ است و در تنیس باید از دست به صورت کامل استفاده کرد. اگر سه جلسه تنیس بازی کنی دیگر نمی توانی پینگ پنگ بازی کنی. به من گفتند که سمت تنیس نیایم و همان پینگ‌پنگ را ادامه دهم. به نظر خودم اگر تنیس را ادامه می دادم شرایط برایم فرق می کرد. البته این را هم بگویم اجبارم نکردند که حتما پینگ پنگ بازی کنم اما خودم حرف گوش دادم و دیگر سمت تنیس نرفتم این در حالی بود که بخاطر قد بلندی که داشتم سرویس‌های خیلی خوبی در تنیس می زدم  به گونه ای که بازیکن مقابل نمی‌توانست آن سرویس‌ها را بگیرد.خواهر شهلا قهرمانان را دوست داشت و باعث ازدواج شهلا و تختی شد اما این دو خانواده تفاوت فرهنگی بسیار زیادی داشتند و هیچ گونه به هم نمی خوردند.

هم دوره‌ای های شما چه کسانی بودند؟

مسعود برومند، جدی کار، پرویز کوزه کنانی، نادر افشار، برادران مشحون، محمود عدل و سیاوش فرخی بودند. اواخر بازی ام همایون بهزادی، حسین کلانی، همایون شاهرخی و ناصر حجازی به ورزش آمدند.

با غلامرضا تختی نیز هم دوره بودید، درست است؟

با تختی دوست بودم و همدیگر را از سن کم می‌شناختیم. تختی از یک خانواده خیلی مذهبی بود و یادم می‌آید که حتی یک بار هم صورت مادر و خواهر او را ندیدم. تختی کشتی گیر فوق‌العاده‌ای بود که البته با رژیم آن موقع میانه ای نداشت. یادم می آید یک مسابقه‌ای بود که غلامرضا پهلوی هم به سالن آمده بود. تختی هم قرار بود بیاید. از آنجا که می دانستند من با تختی دوست هستم، به من اطلاع دادند که تختی می‌خواهد وارد شود اما اجازه ورود به او نمی دهند. من رفتم که تختی را بیاورم یک افسر جلوی ما را گرفت و او را کنار زدم و گفتم برو دنبال کارت و با تختی وارد سالن شدیم. بدون اغراق بگویم وقتی تختی وارد سالن شد پنج دقیقه تمام تماشاگران او را تشویق می کردند که پس از آن هم غلامرضا پهلوی سالن را ترک کرد. مردم خیلی تختی را دوست داشتند. او خیلی مردم دار بود.  

شما علت فوت تختی را می دانید؟

وقتی تختی فوت کرد من ایران نبودم. حتی برای ازدواجش هم در ایران نبودم. همسر من و خانواده شهلا (همسر تختی) دوست بودند از این رو  من هر دو خانواده را کاملاً می‌شناختم. بخشنده خواهر شهلا قهرمانان را دوست داشت و باعث ازدواج شهلا و تختی شد اما این دو خانواده تفاوت فرهنگی بسیار زیادی داشتند و هیچ گونه به هم نمی خوردند. همانطور که گفتم من حتی یک بار هم صورت مادر و خواهر تختی را ندیده بودم و این درحالی بود که خانواده شهلا بسیار متفاوت بودند به همین خاطر مادر و خواهر تختی رابطه چندان خوبی با شهلا نداشتند. این مشکلات وجود داشت و آن اواخر هم در کشتی هایش حق خوری می‌شد. چون تختی خیلی با رژیم قبلی میانه نداشت به این حق خوری ها ورود نمی کردند. در مورد این مسئله صحبت مفصل است که فعلا وقتش نیست.

چرا بعد از پایان دوران قهرمانی مسئولیتی را قبول نکردید؟

اولین رییس سازمان تربیت بدنی بعد از انقلاب از من برای ریاست فدراسیون دعوت کرد. من کراوات و ادکلن  زده و خیلی ژیگول به دیدنش رفتم که خیلی تعجب کرد. پیشنهادش را نپذیرفتم که برای آن هم دلایل زیادی داشتم. یکی از دلایلم این بود که بالاخره یک روزی او را برمی‌دارند و بعد من را هم برکنار می کنند. آن موقع من می شوم رییس فدراسیون برکنار شده. دوست داشتم اسم من همان قهرمان پینگ پنگ بماند و همه من را به همان اسم بشناسند.

من مسئول یک انجمن برای بانوان بودم که روزی چند نفر وارد آنجا شدند و از من پرسیدند چرا آنجا هستم. من با آن فرد بحث کردیم و در همان حال سرایدار که برای من چایی آورد و از من پرسید آقای احتشام زاده چه اتفاقی افتاده است؟  آن فرد که محمد غرضی بود وقتی نام من را متوجه شد  با تعجب گفت چرا زودتر خودم را معرفی نکرده ام و هر کاری داشتم حتما به او بگویم. او بعدا وزیر پست و تلگراف شد. در مراسمی او را دیدم و گفت: مشتی چرا نیومدی؟ گفتم: من به شما ارادت دارم اما خون من و شما به هم نمی خورد.  وقتی برادرش فوت کرد من به مراسم ختم رفتم که آنجا من را دید و گفت پیش من نمی آیی اما مراسم ختم میایی؟ من هم پاسخ دادم اینجا وظیفه دارم که بیایم اما اگر به دفترت می آمدم  انگار برای کار بوده است.

شغل دیگری داشتید؟

استاد دانشگاه بودم. نفراتی مثل نصرالله سجادی، محمد مایلی کهن، امیر حسینی و مدیر کل و معاونان زیادی شاگرد من بودند.

چرا نسل جدید شما را کم می شناسد؟

 هیچ کاری برای این که قهرمان های بزرگ دیده شوند انجام نشده است. اگر کسی هم من را می شناسد به واسطه عکس هایی است که منتشر شده است. نسل الان محمدعلی صنعتکاران، منصور مهدی زاده، جعفر سلماسی، محمود نامجو یا محمد نصیری هیچکدام را نمی شناسند.

مشکل مالی بین یکی از آشنایان و یکی از خواننده های لس آنجلسی به وجود آمد که از  من خواسته شد  با میانجیگری و ریش سفیدی مشکل را حل کنم و من ندانسته ۱۴۵ هزار دلار آمریکا سفته امضا کردم! این مسائل  را می بینید تاکنون پشیمان شده‌اید که تمام وقت خود را در ورزش گذاشتید؟

نه اصلا پشیمان نیستم فقط بچه‌هایم ناراحتند که چرا زمین ۵ هزار متری در بلوار کشاورز را فروختم تا به مسابقات اتریش برویم. آن موقع من ۱۲ هزار و ۵۰۰ تومان فروختم. من تمام تلاشم را کردم از لحاظ مادی و معنوی به ورزش کمک کنم. برای خودم افسوس نمی خورم اما برای بچه هایم افسوس می‌خورم چون از لحاظ مالی می‌توانستم شرایط بهتری را برایشان فراهم کنم.

ورزش هیچ آورده مالی برای شما نداشت، درست است؟

خانه من پر از پول است(با خنده).  ما همیشه نگران ماه بعد هستیم اما باز هم، هر چه داریم با آن می‌سازیم.  
 

فکر می کنم درگیر یک پرونده مالی هم شده‌اید درست است؟

حدود ۹ سال پیش در سفری که به ترکیه داشتم، مشکل مالی بین یکی از آشنایان و یکی از خواننده های لس آنجلسی به وجود آمد که از  من خواسته شد  با میانجیگری و ریش سفیدی مشکل را حل کنم و به من گفتند که فقط به شما که قهرمان بزرگ و ملی هستی، به قضاوتتون اعتماد کامل داریم. به سرعت آن خواننده ماشینی را به دنبال من فرستاد و در دفتری برای حل این مشکل بین آن دو حاضر شدم. آنها برگه هایی را به زبان ترکی مقابل من گذاشتند و با توجه به اعتمادی که داشتم برگه‌ها را امضا کردم. پس از بازگشت به اقامتگاهم در ترکیه کپی برگه هارا به دخترم که آنجا بود نشان دادم و  دخترم مات و مبهوت ماند و به من گفت پدر این برگه ها سفته هستند! در واقع 145 هزار دلار آمریکا من را ضامن کرده اند. آن خواننده به یک نفر در ایران وکالت داد و من در ایران محکوم شدم. با وجود پیگیری های فراوانی که انجام دادیم اما به هیچ نتیجه‌ای نرسیدیم و محکوم به پرداخت پولی شدم که واقعا نباید آن را بپردازم و خودم به هیچ عنوان در آن مسئله ذی نفع نبودم. فقط خواستم مشکل حل شود.

اهل سیاست هستید؟

پدر من قربانی سیاست شد و و زمانی که در حال مرگ بود این وصیت را به فرزندان پسرش کرد که به هیچ عنوان کاری به سیاست نداشته باشند و من هم سمت سیاست نرفتم و کاری نداشتم.

خاطره تلخی از ورزش دارید؟

پسرم حمید قرار بود به مسابقات چین برود. رییس فدراسیون وقت که نمی‌خواهم اسمی از او ببرم یک فرد قمارباز بود. او از یک بازیکن دیگر پنج میلیون گرفت پسر من را کنار گذاشت و او را جایگزین کرد و این خاطره بدی است که دارم.

خاطره جالبی هم از ورزش دارید؟

حدودا ۱۸ ساله بودم که من به روستای امامه بالای فشم رفته بودم. آن زمان آن روستا را فقط با الاغ و قاطر می توانستیم برویم. یکی از این چهارپا داران به من نامه داد که از طرف رییس وقت سازمان تربیت بدنی بود که در آن نوشته شده بود که برای جشن پادشاهی محمد ظاهرشاه پادشاه افغانستان تعدادی از نفرات دعوت شده اند که یکی از آنها من هستم و باید تا ۵ صبح در فرودگاه مهرآباد حاضر باشم تا از آنجا به افغانستان برویم.  من واقعا نمی دانستم که چگونه خودم را به فرودگاه برسانم هیچ حیوانی هم نبود که با آن به پایین بروم بنابراین یک چوب برداشتم و از روستا بیرون آمدم. واقعا هم می ترسیدم که مبادا حیوانی در مسیر به من حمله کند. بعد از یک ساعت و نیم به محلی رسیدم که در آنجا چهار پاها را نگه می‌داشتند و یک قهوه خانه هم بود. مسئول قهوه خانه به من گفت هیچ ماشینی نیست که من را به تهران ببرد و فقط یک ماشین ذغال سنگ است که آن هم به نظر می رسد پر باشد و جای نشستن نداشته باشد. من منتظر ماندم تا ماشین آمد و مسئول قهوه خانه با راننده صحبت کرد که من را هم با خود ببرند. جلوی ماشین پر بود و هیچ کس حاضر نشد پیاده شود بنابراین من هم مجبور شدم روی ذغال سنگ ها بنشینم تا به تهران برویم. در تهران به خانه خواهرم رفتم پس از حمام هرطور بود خودم را  به فرودگاه رساندم. الان که فکرش را می کنم واقعا وحشت می‌کنم که چگونه آن مسیر را پیاده رفتم و واقعا پدرم در آمد تا توانستم خودم را به فرودگاه برسانم.

چند سال است که دیگر پینگ پنگ بازی نمی کنید؟

من با همین سن و سال می‌توانستم باز هم  بازی کنم. یکی از دخترانم علاقه زیادی به من دارد. یک بار برای او تعریف کردم که یکی از دوستانم قلبش را عمل کرده بود اما دائم در مسابقات پیشکسوتان بود و در نهایت بعداز یک مسابقه همان جا فوت کرد. دخترم وقتی این را شنید به من گفت اگر دیگر سمت پینگ پنگ بروم، از نگرانی می میرد و من قبول کردم و حدود ۷ سال است‌ دیگر دست به راکت نشده‌ام.  

همایون بهزادی و حسین کلانی پرسپولیسی واقعی بودند اما الان کسی پرسپولیسی نیست.

در حال حاضر از بازی کدام بازیکنان پینگ پنگ ایران لذت می برید؟

برادران عالمیان از سن خیلی کم بازی می کردند. پدرشان رحمت عالمیان از پنج سالگی آنها را آموزش می داد. البته شرایط برای آنها بی نهایت خوب است. ببینید آنها کجا تمرین می کنند و من و پسرم کجا تمرین می کردیم. الان هر هفته در پینگ پنگ مسابقات برگزار می‌شود اما زمان ما هر یک سال یا دو سال یک بار در مسابقات شرکت می کردیم.

هنوز به تماشای مسابقات می روید؟

الان جایی نمی روم. والیبال و فوتبال دوست دارم که از تلویزیون نگاه می کنم.  با نوه هایم سرگرم هستم و جانم برایشان در می‌رود. قبلا دوستان من همایون بهزادی و حسین کلانی پرسپولیسی واقعی بودند اما الان کسی پرسپولیسی نیست.

همسر احتشام زاده در اینجا اعلام کرد که او پرسپولیسی و آقای احتشام زاده استقلالی است‌ و سر همین مسئله با یکدیگر کل کل هم دارند.

احتشام زاده به حمایت از ناصر حجاری خطاب به همسرش گفت: به حجازی اجازه ندادند به انگلیس برود و بخاطر خانواده‌اش مجبور شد دو سال به بنگلادش برود و در آن آب و هوای بد  مربی بود. با همان تیم هم پرسپولیس را برد.

همسرش در واکنش به این صحبت گفت: برایم مهم نیست پرسپولیس ببازد، این تیم همیشه برای من قهرمان است.

از فوت کدام ورزشکار خیلی ناراحت شدید؟

محراب شاهرخی و ورزشکارانی که در فقر فوت کردند.

همسر احتشام زاده به فوت همایون بهزادی هم اشاره کرد که احتشام زاده  گفت: همایون بهزادی خودش، خودش را کشت. با مجید پسرم و همایون یک مراسمی دعوت بودیم با هم داخل یک ماشین بودیم. در مسیر رفت و برگشت سیگار از دستش نیفتاد. روزی ۲۰۰ نخ سیگار می‌کشید. اینکه می گویند بهزادی ساواکی بوده درست نیست و بچه‌ها را نجات می داد.

ورزشکاران حتما هم دنبال درس بروند. زمان ما ورزشکارها تحصیل کرده بودند اما الان همه دنبال پول هستند. 

شما شرایط زندگی در خارج از ایران را داشتید؟

بله من می توانستم بروم اما ایران را دوست دارم و اینجا بزرگ شده ام. من سفیر حسن نیت بودم که به همراه چند نفر دیگر  یک ماه در چین بودیم و از آنجا به هنگ کنگ رفتیم. اعلام کردند یک شب در هنگ کنگ می مانیم و بعد به ایران بر می گردیم. من همان موقع گفتم من می‌خواهم برگردم اصلا نمی توانم خارج از ایران بمانم. من ایران را دوست دارم و حتی یک شب اضافه تر هم نتوانستم خارج از ایران بمانم.

بهترین حرفی که می‌توانید به ورزشکاران نسل جدید بزنید چیست؟

اخلاق درجه اول قرار دارد و حتما هم دنبال درس بروند. زمان ما ورزشکارها تحصیل کرده بودند.  فوتبالیست های قدیم مهندس یا دکتر بودند و آنها را با الان مقایسه کنید. الان همه دنبال پول هستند. ما دنبال پول نبودیم خود من پول هم دادم.

صحبت دیگری دارید؟

حرفهای خوبی برای گفتن داشتم اما اینجا دیگر فایده ندارد چیزی بگویم.

انتهای پیام
 

منبع خبر: ایسنا

اخبار مرتبط: ماجرای شکایت خواننده لس‌آنجلسی از پدر پینگ‌پنگ ایران!/ ناگفته‌هایی از زندگی تختی