پروتوتیپ (سرنمون) چیست؟

پیشگفتار: در سال‌های پایانی دهه‌ی شصت در تهران، زمانی که هنوز استاد امیرحسین آریانپور در قید حیات بود، به کمک دوست فرهیخته خانم مریم محبوب، قرار ملاقاتی برای دیدار با او در خانه اش در حوالی نیاوران گرفتم. سال‌ها بود که با خواندن رمان‌ها و آثار داستانی مهم دنیا، زندگینامه‌های نویسندگان و نقدهای آنها دچار کنجکاوی بی امانی شده، یک خط را در این مسیر دنبال می‌کردم و طی حدود هفت سال، یادداشت‌های بسیاری روی هم انباشته بودم.
کنجکاوی من این بود: آیا همه‌ی کاراکترهای آثار برجسته‌ی ادبیات داستانی دنیا، سرنمون‌ها یا به عبارتی پروتوتیپ‌هایی در زندگی واقعی داشته اند؟ آیا نویسندگان، خطوط شخصیتی کاراکترهای خود را از خویشان، اطرافیان، شخصیتی تاریخی یا آثار ادبی دیگر الهام گرفته اند؟ آیا آنها جایی به خاستگاه این الهام‌ها اشاره کرده اند؟ و در این رهگذر، ساز و کار خلاقیت نویسندگان در شخصیت پردازی، چه مناسبتی با چهره‌های زندگی واقعی آنها دارند؟ مرزهای قصه/داستان کجا با مرز انسان‌های حقیقی مماس می‌شوند؟
آن روز دور، همسر استاد با خوشرویی در را گشود. همان گونه که شنیده بودیم، او زنی زیبا و سال‌ها جوانتر از استاد بود که عاشقانه از او که اینک روی صندلی چرخدار بود، مراقبت می‌کرد. آریانپور هر چند در بند آن صندلی، پتویی روی پاهای بی حرکتش کشیده بود، اما بیدرنگ، برق تند چشم‌ها و لبخند جاندارش، فضای پرشور و هیجانی پدید آورد. او به دقت به فکرهایم گوش داد و نیز به پرسش لرزان و نامطمئن من – که حدودا سی سال داشتم و با اخراج از دانشگاه در اثر انقلاب فرهنگی، در دانشجو بودن گیر کرده یا شاید جاودانی شده بودم- “آیا این موضوع پروتوتیپ‌ها در ادبیات جهان و ایران می‌تواند پژوهشی موجه باشد؟ ” استاد با حالتی سرزنش آمیز به من خیره شد و گفت: “این چه پرسشی است؟ در این شرایط که همه چیز به سکوت و سکون کشیده شده، تحقیق کردن، یعنی نبوغ! “
آن زنده‌نام پذیرفت که طرح پژوهشی خامی را که روی کاغذ آورده بودم، همراه یادداشت‌های چند فصل از نوشته هایم مرور کند. در طول ماه‌های بعد، سه بار دیگر موفق به نشستن در محضر آریانپور و گرفتن راهنمایی‌هایش شدم. چه سخاوتمند بود و چه خوب اگر او سرمشق همه پیشکسوتان در برخورد با تازه کارها باشد.
آن طرح و یادداشت‌ها بعدا به صورت کتابی به نام نقش پروتوتیپ‌ها در آفرینش هنری (منشاء شخصیت در ادبیات داستانی) منتشر شد. از آن پس، یادداشت‌ها به مناسبت‌های گوناگون گسترش یافته‌اند.
با درگذشت ایرج پزشک زاد، نویسنده‌ای که او را بسیار می‌ستودم، به فکر نوشتن درباره‌ی دایی جان ناپلئون و بر اساس گفته‌های پزشک زاد در مورد چهره‌های واقعی الهام بخش کاراکترهای رمان جاودانه اش افتادم و نیز مطرح کردن نظرم در مورد ارتباط پروتوتیپی میان دن کیخوته (دن کیشوت)/خدمتکارش سانچو پانزادر اثر میگل سروانتس و دایی جان ناپلئون/مش قاسم در دایی جان ناپلئون اثر ایرج پزشک زاد. در کتاب نقش پروتوتیپ‌ها در آفرینش هنری که در سال۱۳۷۱ در تهران منتشر شد، مختصری به این مقایسه پرداختم. این نوشتار مقایسه‌ای تطبیقی خواهد بود و نه فقط به شباهت‌ها، بلکه به تفاوت‌های این شخصیت‌های دو رمان نویس بزرگ خواهد پرداخت.
اما از آنجا که بدون شناخت پروتوتیپ‌ها و سابقه‌های آنها در ادبیات دنیا نمی‌توان یکراست به دایی جان ناپلئون پرداخت، در سلسله نوشته‌هایی به پروتوتیپ‌ها و نقش آنها در شخصیت پردازی داستانی می‌پردازم که بخش پایانی آن به دایی جان ناپلئون اختصاص خواهد داشت.

پروتوتیپ‌های ادبی

پروتوتیپ واژه‌ای است برگرفته از رشته‌های مهندسی و پیش نمونه‌هایی که برای نمایش یک اختراع جدید ساخته می‌شوند. اما این واژه‌ی مهندسی قلمرو مواد و ماشین‌ها در قلمرو ادبیات داستانی، از سیالیت انسانی و وجودی برخوردار می‌شود. برای نخستین بار با اصطلاح “پروتوتیپ ادبی” در کتابی درباره‌ی داستایوسکی اثر نظریه پرداز ادبی لئونید گروسمن آشنا شدم. این که پیش از او منتقدان دیگری این اصطلاح را به کار برده باشند، تا کنون برخورد نکرده‌ام.

کنجکاوی‌ درباره‌ی چگونگی‌ آفرینش یک کاراکتر یا تیپ ادبی‌ شاید هرگز کسی‌ را به حقیقت کامل رهنمون نگردد، اما در جریان این کنجکاوی‌، رازهای‌ بسیاری‌ درباره‌ی روند خلاقیت ادبی‌ و چگونگی‌ تبدیل مواد خام در ذهن خلاق نویسنده به شخصیت‏های‌ ادبی‌ آشکار می‌‏شود.

خواننده‌ی کنجکاو یا نوآموز نویسندگی، اغلب پس از مطالعه‌ی آثار ادبی‌ ممتاز، با حیرت از خود می‌‏پرسد: نویسنده چگونه و با طی‌ چه مراحلی‌ موفق به آفرینش کاراکترهایی‌ این چنین نیرومند و تأثیرگذار شده است؟ او اغلب، در بین این کاراکترها با یکی همذات‏پنداری‌ یا نزدیکی احساس می‌‏کند و بسیاری‌ از عواطف، ذهنیات و واکنش‏های‌ خود را در او می‌‏بیند. گاه حتی‌ نزدیکی‌ یک کاراکتر، به فردی‌ که در زندگی‌ روزمره می‌‏شناسیم، حیرت‏انگیز می‌‏شود و این نکته به ذهن راه می‌‏یابد که بی‌‏شک نویسنده نمونه‌‏هایی‌ واقعی‌ در نظر داشته، وگرنه با تخیل محض نمی‌‏توان واقعیت را این‏ گونه هنرمندانه بازآفرینی‌ کرد!

چگونه ساختار یک داستان را پردازش کنیم: نکات پایه‌ای پیرامون روایت

اما هنوز نکاتی‌ به ما می‌‏گویند که نباید یک نمونه‌‏سازی‌ ساده و ابتدایی‌ در کار باشد. آندره موروا به درستی می‌گفت که: «آفرینش هنری‌، یک آفرینش وجود از عدم نیست، بلکه نوعی‌ تجدید گروه‏بندی‌ عناصر واقعیت است.»

تاکنون بحث‏‌های‌ بسیاری‌ درباره آثار طراز اول ادبی‌ بر این اساس درگرفته که فلان کاراکتر، چه کسی‌ در زندگی‌ شخصی‌ نویسنده می‌‏تواند باشد؟ مراجعه به زندگینامه‏‌ها و یادداشت‌‏های‌ شخصی‌ نویسندگان و نزدیکان آنها، نخستین چاره‌ی فرونشاندن این کنجکاوی‌ بوده است. اما پرسش بسیار است: آیا همه‌ی این آدم‌‏ها اختراع ذهن نویسندگان هستند؟ آیا نویسندگان همه‌ی آنها را عینا در زندگی‌ واقعی‌ دیده‌‏اند؟ آیا همه‌ی مختصات آنهایی‌ که نمونه‌های‌ اولیه‌ی نویسندگان در خلق کاراکتر داستانی‌ بوده‌‏اند، یعنی‌ پروتوتیپ‏‌ها، عینا در آثار آنها بازنمایی‌ شده‏‌اند؟ آیا چندین نفر در آن واحد، در ذهن نویسنده به یکدیگر جوش خورده، آمیخته شده‏‌اند و یک کاراکتر واحد را پدید آورده‏‌اند؟ این پرسش‏‌ها نویسندگان را وادار به پاسخگویی‌ کرده و البته گوناگونی‌ پاسخ‏ها نیز، بازتاب گوناگونی‌ بی‌‏کران ذهن انسانی‌ است.

هیچ نویسنده‌‏ای‌ تاکنون نقش پروتوتیپ‌‏ها، یعنی‌ نمونه‏‌های‌ اولیه‏‌ای‌ را که در زندگی‌ واقعی‌ به نوعی‌ ذهن او را برای‌ خلق یک کاراکتر تحریک کرده و به او ابزارها و مواد خام لازم برای‌ این آفرینش را بخشیده‏‌اند، یکسره انکار نکرده است. با این حال، دیدگاه‏‌ها به حدی‌ متنوع و پیچیده‏‌اند که رسیدن به نتیجه‌ی واحدی‌ را ناممکن می‌‏سازد. نمونه‌هایی از این دیدگاه‌ها را مرور می‌کنیم.

سامرست موام درباره‌ی کاراکترهای‌ آثار بالزاک می‌‏نویسد:

«گمان می‌‏کنم که قهرمانان بالزاک مانند بازیگران همه رمان‏نویس‏ها از روی‌ نمونه‌ی مردمی‌ که می‌‏شناخت و با آنها آشنا بود، ساخته می‌‏شد. ولی‌ وقتی‌ قوه‌ی تخیل خود را روی‌ آنها به کار می‌‏انداخت، این بازیگران از هر لحاظ و به تمام معنی‌، آفریدگان نیروی‌ خیال او می‌‏شدند.[1]»

پل والری‌، شاعر فرانسوی‌، روند خلق یک کاراکتر را چنین توضیح می‌‏دهد:

«هنرمند به وسیله موضوع مقداری‌ تمایلات، مقاصد و حالات را که از کلیه مراکز روح و وجود سرچشمه می‌‏گیرد، جمع، متراکم و ترکیب می‌‏کند. به علاوه باید افزود که پس از راه‏اندازی‌ این مکانیسم، خود این مکانیسم با حرکت خاص خود به صورت ژنراتور زندگی‌ درخواهد آمد. چنین است که پروست وقتی‌ «شارلوس» را با استفاده از شخصیت «مونتسکیو» خلق می‌‏کند، سریعا این قدرت را می‌‏یابد که بدون نیاز به الگو از زبان «شارلوس» سخن بگوید. در مورد بالزاک، این زندگی‌ ویژه‌ی شخصیت‏های‌ رمان، بخصوص در اواخر عمر وی‌ بیشتر به چشم می‌‏خورد.»

در فرهنگ غرب که زندگینامه‏‌نویسی‌ رایج است، نویسندگان و هنرمندان ابایی‌ از برملا کردن رازهای‌ زندگی‌ خصوصی‌ خود ندارند و بی‌‏پرده به پرسش‏های‌ خوانندگان پاسخ گفته‌‏اند. تورگنیف از جمله نویسندگانی‌ است که درباره پروتوتیپ‏‌های‌ آثار خود سخن گفته است. وی‌ درباره‌ی پروتوتیپ اصلی‌ شخصیت بازاروف در رمان پدران و پسران می‌‏نویسد:

«در ماه اوت ۱۸۶۰ در وانتور در جزیره وانت به استفاده از آب دریا مشغول بودم که اولین اندیشه‌ی پدران و پسران به ذهن من خطور کرد. در مقالات انتقادی‌ غالبا خوانده‏‌ام که من این کتاب را بر مبنای‌ یک تصور ذهنی‌ نوشته‏ا‌م. به سهم خود باید اقرار کنم که هرگز سعی‌ نکرده‏‌ام نمونه‏‌ای‌ را خلق کنم، مگر اینکه منبع الهام من نه یک فکر، بلکه انسانی‌ بوده باشد که عوامل مختلف به طور هماهنگ در او آمیخته‏‌اند. من همواره به پایه‏‌های‌ محکمی‌ که بتوانم با قدرت به آن تکیه زنم، نیاز داشته‏‌ام. در مورد پدران و پسران هم جریان به همین صورت بود. مبنای‌ پیدایش قهرمان اصلی‌ داستان، بازاروف[2]، شخصیت یک پزشک جوان شهرستانی‌ بود. در این انسان شاخص، عنصری‌ که تازه تولد یافته و هنوز در مرحله‌ی بی‌‏شکلی‌ بود و بعدها نام نیهلیسم[3] را به خود گرفت، تجسم یافته بود. احساسی‌ که این مرد برانگیخت بسیار قوی‌ بود. در آغاز من حتی‌ قادر نبودم برای‌ خود تعریفی‌ از او به دست بدهم. اما تا آنجا که توانستم چشم و گوشم را به خدمت گرفتم.»[4]

شکی‌ نیست که قهرمان تورگنیف پس از یافتن چهره‌ی منحصربه‏فرد خود در ذهن نویسنده، تفاوت‏های‌ فراوانی‌ با پزشک جوان شهرستانی‌ پیدا کرد. اما، نکات اساسی‌ و مایه‌ی اولیه خود را از او گرفت.

استفاده از پروتوتیپ برای‌ نویسندگان چیره‏‌دست، نه یک انگاره‏‌برداری‌ ساده، بلکه جریانی‌ دیالک‏تیکی‌ است. نمونه اولیه، به عنوان یک نهاد (تز)، با جریان ذهن و نیروی‌ خلاقه نویسنده یا برنهاد (آنتی‌‏تز) برخورد می‌‏کند و حاصل این رویارویی‌ هم نهادی‌ (سنتز) است که همانا کاراکتر خلق شده توسط نویسنده است. این محصول دارای‌ بسیاری‌ از عناصر موجود در نهاد و برنهاد است، اما به گونه‌ی مطلق هیچ‏یک از آنها نیست. کاراکتر ادبی‌ با طی‌ چنین روندی‌ موجودیت مستقل می‌‏یابد.

نویسنده به عنوان کسی‌ که دست به آفرینش منظم و آگاهانه می‌‏زند، از محسوسات، ادراکات، شناخت‏های‌ نظری‌ و تجربی‌ شخص خود برکنار نیست و شاید هنگام دست بردن به قلم، تمامی‌ این ادراک‌ها در مغزش می‌‏جوشد. انسان‏‌ها، ذهنیت‏‌ها، موقعیت‏‌ها، رویدادها و همه آنچه که خود از نزدیک با آنها روبه‏رو بوده، نیز دخیل می‌‏شود.

کیفیت آفرینش ادبی‌ هرگز نباید کیفیتی‌ ساده قلمداد گردد؛ بلکه همه‌ی عناصر فوق، در یک ذهن خلاق به تقابل و تضاد با یکدیگر برخاسته، در هم می‌‏آمیزند. ذهن خلاق یک نویسنده مانند مجسمه ژینوس از اساطیر یونان باستان است که دو سر دارد و در آن واحد نگاه هر سر به سویی‌ متضاد است. بدون وجود چنین خصلتی‌، یک کاراکتر ادبی‌، خشک، بی‌‏روح و فاقد جذابیت می‌‏گردد. از این‏رو شاید خلاقیت را بتوان دیدن ابعاد گوناگون یک پدیده در آن واحد، بررسی‌ روابط آن با پدیده‏های‌ دیگر، جمعبندی‌ آن و گام نهادن در قلمروهای‌ تاریک به منظور رسیدن به روشنایی‌ دانست.

برای چه کسی می‌نویسیم؟

اگر شناخت نظری‌ و تجربی‌ نویسنده نسبت به کاراکترهایش، پیشرفته باشد، نتیجه ثمربخش خواهد بود. گاه می‌‏بینیم که نویسنده به زمینه‏‌ای‌ که شناخت محدود از آن دارد، وارد می‌‏شود و تیپ‌‏های‌ کلیشه‏ای‌ و دور از واقعیت می‌‏آفریند. اغلب نویسندگان زیرک در روند خلاقیت ذهنی‌ خود، به چنین قلمروهایی‌ پای‌ نمی‌‏گذارند. تولستوی‌ به گورکی‌ گوشزد می‌‏کرد که کاراکترهای‌ دهقانی‌ او قالبی‌ هستند. سخن گفتن آنها به دهقانان شبیه نیست و همه گویی‌ مانند گورکی‌ و از زبان او سخن می‌‏گویند. تولستوی‌ درباره‌ی شیوه سخن گفتن موژیک‌‏های‌ آثار گورکی‌ چنین تذکر می‌‏دهد:

«موژیک‌‏ها در نوشته شما با حالتی‌ بسیار هوشمند تجسم می‌‏شوند. آنها در زندگی‌ واقعی‌، ابلهانه و بی‌‏نظم سخن می‌‏گویند و سخنانشان بلافاصله درک نمی‌‏شود. در کلام آنها خطاهای‌ لفظی‌ همواره با میل سخن گفتن به گونه‏‌ای‌ غیرعادی‌ آمیخته می‌‏شود. یک موژیک خوب هرگز هوش سرشار خود را به نمایش نمی‌‏گذارد. این کار به درد او نمی‌‏خورد. او می‌‏داند که دیگران به یک انسان نادان بیشتر نزدیک می‌‏شوند و این همان چیزی‌ است که به کار او می‌‏آید.»

تولستوی‌ درباره شخصیت‏های‌ آثار گورکی‌ می‌‏گوید:

«شما بیش از اندازه درباره‌ی افکار خود داد سخن می‌‏دهید. از این روست که در آثار شما شخصیت‌‏های‌ گوناگون وجود ندارد و همه‌ی شخصیت‌‏ها از یک قالب بیرون آمده‏اند.[5]»

شاید بی‌‏سبب نباشد که خود تولستوی‌ هرگز به صورت گسترده به کاراکترهای‌ کارگری‌ نپرداخته، ولی‌ در ترسیم چهره‌‏های‌ دهقانی‌ نبوغ عظیمی‌ از خود نشان داده است، حال آنکه گورکی‌ به سبب شناخت عمیق و عینی‌ خود از زندگی‌ کارگران شخصیت‏‌های‌ پخته‏ای‌ در این زمینه خلق کرده است.

شان اوکیسی‌ نویسنده و نمایشنامه‏نویس ایرلندی‌ در اوایل فعالیت خود در زمینه‌ی نوشتن چندان موفق نبود. سرانجام یکی‌ از شاعران ایرلندی‌ به نام ییتز به او چنین رهنمود داد: «از زندگی‌‏ای‌ که می‌‏شناسی‌ بنویس[6]». اوکیسی‌ که در میان کارگران، کودکان فقیر و آوارگان دوبلین می‌‏زیست، با استفاده از دیده‌‏ها و برداشت‌‏های‌ خود، دست به نوشتن آثار موفق زد.

برخورد تخیل هنرمندانه با پروتوتیپ ها

آیا می‌‏توان گفت که تنها شناخت تجربی‌ و نظری‌، ابزار شکل‏‌گیری‌ کاراکترها و تیپ‏ها در ذهن نویسندگان است؟ با در دست داشتن چنین ابزاری‌، بی‌‏شک می‌‏توان مقاله‌ی تحلیلی‌ خوبی‌ نوشت، اما خلق اثر ادبی‌ موضوع دیگری‌ است. عنصر اصلی‌ فراگرد خلاقه‌ی تبدیل پروتوتیپ‏ها به تیپ‏های‌ ادبی‌، تخیل هنرمندانه است.

تخیل هنرمند در تار و پود یک پروتوتیپ نفوذ می‌‏کند و مانند ماده‌ی اسرارآمیزی‌ از جسم سخت آن، سیالی‌ شکل‏‌پذیر می‌‏سازد و سپس آن را مناسب سلیقه و اندیشه‏‌های‌ خود و نیز مطابق طرح کلی‌ اثر ادبی‌ شکل می‌‏دهد. همین تخیل است که در برخورد کشاکشی‌ با پروتوتیپ، نقش اصلی‌ را بازی‌ می‌‏کند و آن را به موجودی‌ مستقل تغییر شکل می‌‏دهد. گاه نویسنده پروتوتیپ خود را در محور زمان و مکان جابه‏جا می‌‏کند و کاراکتر را در زمان و مکان دیگری‌ جا می‌‏دهد. بعضی‌ اوقات نیز نویسنده، خصلت‌‏های‌ ظاهری‌ پروتوتیپی‌ را انتزاع می‌‏کند و در آفرینش کاراکتر خود از آن کمک می‌‏گیرد. انتزاع و تجرید خلاق، که یکی‌ از ابزارهای‌ مهم کارگاه چهره‏پردازی‌ ذهن نویسنده است، در قلمروهای‌ اجتماعی‌، فلسفی‌، عاطفی‌ و غیره نیز عمل می‌‏کند. گاه نویسنده یک خصلت جداگانه را از یک پروتوتیپ انتزاع می‌‏کند و در آفرینش تیپی‌ که در همه‌ی خطوط با پروتوتیپ آن یکسان نیست، به کار می‌‏برد. هزاران حالت پیش‏‌بینی‌‏نشده و بدیع وجود دارد که به گوناگونی‌ بی‌‏کران ذهن انسان باز می‌‏گردد.

پروتوتیپ‌‏ها گاه حتی‌ از قلمرو موجودات انسانی‌ پا فراتر می‌‏گذارند و یک وضعیت، یک ماجرا از زندگی‌ واقعی‌ یا یک فلسفه و طرز فکر را دربرمی‌‏گیرند. در این میان، تنها به کمک اعترافات خود نویسنده‏ها می‌‏توان به سرچشمه‌ی آنها یقین پیدا کرد. در غیر این صورت، اثر گشوده به تأویل‏ها و تفسیرهای‌ چندگانه خواهد بود.

گفته‌های نویسندگان در مورد پروتوتیپ‌های شخصیت‌های خود

نویسندگان همواره آماج کنجکاوی‌ خوانندگان و حتی‌ منتقدان بوده‌‏اند. بی‌‏شک پاسخ‏های‌ آنها نیز درباره‌ی پروتوتیپ‏‌ها دارای‌ گوناگونی‌ و حتی‌ تضاد است. تضادی‌ که گاه از جهان‏بینی‌ و سبک ادبی‌ آنها ریشه می‌‏گیرد.

برخی مانند ادعای‌ گوستاو فلوبر ابتدا به ظاهر به نفی‌ نقش پروتوتیپ‏‌ها در آفرینش کاراکترهای خود می‌پردازند، اما گفته‌های فلوبر، در تحلیل نهایی‌، خود، آشکارگر نقش تعیین‏‌کننده پروتوتیپ‏‌ها در آفرینش ادبی‌ است. مادام بُواری رمان مشهور گوستاو فلوبر، نویسنده‌ی فرانسوی قرن نوزدهم است. اما بواری دختری زیباست که به همسری پزشکی در یک شهرستان در می‌آید. اما زندگی کسل کننده و کاراکتر پرکار و غیررمانتیک همسرش با روحیه‌ی لطیف، بلندپروازی‌های او برای ورود به محافل اشرافی، شیک پوشی و عشق ورزی هماهنگی ندارد. او سرانجام در شهرستان ملال انگیز، به ولخرجی‌های شدید روی آورده، قرض بالا می‌آورد و وارد روابط عاشقانه با مردانی می‌شود که قلب او را می‌شکنند. اما بواری که عاشق گل‌های صحرایی بود، سرانجام با خوردن زهر گیاهی خودکشی می‌کند.

داستان: فرد، جمع و امر سیاسی

گوستاو فلوبر در پاسخ به کنجکاوی‌ خوانندگان رمان مشهور خود، مادام بواری‌ که از او پرسیده بودند: “مادام بواری‌ واقعی‌ چه کسی‌ است؟ “، می‌‏گوید:

«این داستان تماما ساختگی‌ است. بواری‌ هیچ عنصر واقعی‌ ندارد. در این داستان نه چیزی‌ درباره خودم نه احساساتم و نه وجودم به جا نگذاشته‏ام.[7]»

اما ادعای او چندان دوام نمی‌آورد. این تضاد شاید ذاتی‌ اندیشه‌ی فلوبر باشد: نویسنده‌‏ای‌ که یکی‌ از نمایندگان مکتب رئالیسم و در عین حال معتقد به تز هنر برای‌ هنر است، اما خود در آثارش به تحلیل اجتماعی‌ کاراکترهایش می‌‏پردازد، ولی در بحث نظری‌، ارزشی‌ برای‌ آن قائل نیست. چنان که می‌‏گوید:

«پرداخت واقعیت به نظر من شرط نخست هنر نیست. پرداختن به زیبایی‌، هدف اصلی‌ نویسنده است.»[8]

در میان سخنان پراکنده و متناقض فلوبر به این جمله می‌‏رسیم:

«هر چه اختراع می‌‏کنیم، همه واقعیت است. مطمئن باش.»[9]

فلوبر سرانجام درباره‌ی شخصیت امابواری‌ در رمان مادام بواری‌ به نتایج چشمگیری می‌‏رسد:

«مادام بواری‌ بیچاره‌ی من بی‌‏شک در همین لحظه، همزمان، در بیست شهرستان فرانسه رنج می‌‏کشد و اشک می‌‏ریزد.»[10]

فلوبر آن‏گاه که اثر خود را از دیدگاه فلسفی‌ می‌کاود، می‌‏گوید:

«اما بواری‌ خود من هستم!»

تورگنیف برخلاف فلوبر نویسنده‌‏ای‌ است که درباره‌ی اهمیت پروتوتیپ‌‏ها دیدگاهی‌ صریح دارد و بی‌‏هیچ پرده‌‏پوشی‌ درباره‌ی پروتوتیپ‌‏های‌ آثارش سخن می‌‏گوید. تورگنیف حتی‌ در چرکنویس‌‏های‌ آثارش نام پروتوتی‌پ‏های‌ کاراکترهایش را می‌‏نوشت. تورگنیف که می‌‏گفت:

«من هرگز نتوانسته‏‌ام چیزی‌ را خلق کنم که منحصرا از خیال من ناشی‌ شود، برای‌ این که بتوانم شخصیتی‌ را بیافرینم، نیاز به انسان زنده دارم.»

او در چرکنویس داستان اولین عشق می‌‏نویسد:

من: پسر بچه سیزده ساله

پدرم: سی‌ و هشت ساله

مادرم: سی‌ و شش ساله

برخی‌ از خطوط خانواده‌ی تورگنیف عینا در داستان اولین عشق حفظ شده است. مادر او واروارا پترروونا پیش از ازدواج، دختری‌ بود خشن و با سلیقه‏‌های‌ مردانه که به اسب‌‏سواری‌ و شکار علاقه داشت و پس از ازدواج با سرهنگ تورگنیف، خوی‌ تند و سلطه‏‌طلب خود را در زندگی‌ نشان داد. در حالی‌ که شوهر او افسر بی‌‏بند و باری‌ با خصوصیات ملایم بود. خلق و خوی‌ مادر که هرگونه اراده‏‌ای‌ را از فرزند خود سلب می‌‏کرد و در خانه فرمانروایی‌ مطلق داشت. ضعف‏‌های‌ پدر نیز بر شخصیت و روح تورگنیف تأثیر بسیار گذاشته بود. نویسنده همه‌ی این شرایط را در داستان اولین عشق بازتاب می‌‏دهد.

در بخش آینده‌ی این سلسله جستارها به خطوط زندگینامه‌ای کاراکترهای آثار سامرست موام، مارسل پروست، میلان کوندرا، فرانتس کافکا و ارنست همینگوی و نظر آنها درباره‌ی پروتوتیپ‌های الهام بخش رمان هایشان خواهیم پرداخت.

ادامه دارد

––––––––––––

پانویس‌ها

۱. درباره رمان و داستان کوتاه، سامرست موام. ترجمه کاوه دهگان، ۱۳۶۴.

۲. بازاروف نام کاراکتر اصلی‌ رمان پدران و پسران است. او انقلابی‌ دو آتشه جوان و نماینده جوانان نوگرایی‌ است که از انحطاط، فساد و رکود اجتماع به تنگ آمده‏اند و دشمنی‌ آشتی‌‏ناپذیری‌ با دنیای‌ قدیم دارند.

۳. این اصطلاح را نخستین بار تورگنیف در پدران و پسران به کاربرد و آن را این گونه تعریف کرد: نیهلیست در مقابل هیچ قدرتی‌ کرنش نمی‌‏کند. حاضر نیست هیچ اصل غیرمعقولی‌ را بپذیرد. حتی‌ اگر تمام مردم دنیا هم آن را قبول داشته باشند. این اصطلاح امروز مترادف هیچ گرایی‌ یا نفی‌‏گرایی‌ است.

۴. تورگنیف ـ آندره مورآ. ترجمه دکتر منوچهر عدنانی‌ نشر زمان، ۱۳۶۸.

۵. تولستوی‌ از دریچه یادها ترجمه شیرین دخت دقیقیان، نشر خینا، ۱۳۷۱.

۶. زندگی‌ و آثار شون اوکیسی‌. بهروز تبریزی‌، نشر رز، ۱۳۵۱.

[7]Flaubert. ecrivain de toujours. Victor Brombert. 1984. seuil

۸. همان‏جا

۹. همان‏جا

۱۰. همان‏جا

منبع خبر: رادیو زمانه

اخبار مرتبط: پروتوتیپ (سرنمون) چیست؟