سریال راز بقا قسمت ۹ نهم

رحیم جلوی تیم تبهکاری است. رئیس آن‌ها در حال گرفتن ماساژ در کنار استخر. رحیم می‌گوید من آن قدر قشقرق راه انداختم حالا من را آوردید سونا؟ رئیس می‌گه که سونای قبل از خواب شب باعث میشه قلب،‌کلیه و کبد حس کنند که برای آن‌ها ارزش قائلی و بیشتر بهت خدمت می‌کنند. رحیم می‌گوید این چه آدمی است که سر کبد و کلیه خودش کلاه می‌گذارد. سوال آن ها این است که بدون بلد بودن اسلحه توانسته از خانفادر جان سالم به در ببرد. مساله این است که ضامن‌های اسلحه توسط رحیم باز نشده بوده.

رحیم یاد می‌گیرد که تفنگ را آماده تیراندازی کند. حالا دوباره همه را مورد هدف قرار می‌دهد. رحیم می‌گوید که شما چندکار با من کردید که چیزی نگفتم. ولی شما با خانواده من هم کار داشتید.

خانواده‌ام را تهدید کردید. می‌خواهد بکشد که باز هم اسلحه کار نمی‌کند. رحیم جا می‌زند. بعد هم می‌گوید من بدهکار نیستم. آن کسی که سوسمار را گذاشت آنجا بدهکار است. می‌گوید من زمانی شما را لو می‌دهم که به پر و پای خانواده‌ام بپیچید.

رحیم می‌خواهد برود که فیلمی از او که در حال شکنجه کسی هستند را نشان می‌دهند. مادرش، ‌خاندانی و دیگران هستند.

سریال راز بقا شروع می‌شود.

در مصاحبه‌های بر سر مزار، مردی می‌گوید من شناختی نداشتم بجز زمانی که با احسان‌خان دیدمش. جوان طناز بود. احسان‌خان هم می‌گوید مرد خانواده بود. بچه با استعدادی بود. زمانی که مادرش را گرفتند خیلی اذیت شد. معلم بوکسوری است و از توانایی او تعریف می‌کند. فن ها را روی مرد میانسال امتحان می‌کند و او داغون می‌شود.

وارد یک مبارزه زیرزمینی می‌شویم با حضور رحیم. که دعوایش می‌شود. بعد از مبارزه با خدا حرف می‌زند می‌گوید حکمتت را شکر. به یکی خوشگلی میدی مقام میدی پول میدی.

این چی بود به من ادی؟ خدایا من می‌خواهم بمیرم تو را ببینم. الان من در دردسر افتادم من مادرم را از تو می‌خواهم. همان احسان می‌آید در رخت‌کن می‌گوید می‌خواهم کمکت کنم.

رحیم می‌گوید می‌خواهم من را ببری ته یک کوچه بن‌بست آن قدر بزنی تا بمیرم. خبر می‌دهد که یک گندی زدم مادرم را گروگان گرفتند.

حاتم با تعداد زیادی از آدم‌ها و بیل و کلنگ با آن مرد مسن در مراسم خاکسپاری، دم در یک خانه می‌رسند. دستور تخریب آن‌جا را می‌دهد. حاتم تیمسار خودش را حاتم مردمی معرفی می‌کند و برای دیگران یک سخنرانی پرشور می‌کند. از آن‌ها می‌خواهد داد بزنند دوباره دوباره. و دوباره سخنرانی می‌کند.

این را هم ببینید:  سریال روزی روزگاری چوکوروا قسمت ۴۷۵ دوبله

نام آن مرد وازگن است. افشین حاتم را مسئول رسیدگی به ویلاهای غیر قانونی کرده است. وازگن خبر می‌دهد که این ویلا ویلای آقای چیز است و نامش را در گوش حاتم می‌گوید. حاتم می گوید هرجا کاخی باشد در کنارش کوخی ویران شده است. ویران

سریال راز بقا قسمت ۹ نهم

کنید. حاتم خودش ضربه می‌زند که دوربین آن‌ها را می‌گیرد و همه فرار می‌کنند فقط حاتم باقی مانده. نگهبان با سگ بیرون می‌آید که حاتم جا می‌زند می‌گوید اگر آشغال داشتید می‌برم.

حاجی الماسی در ساندویچی را بسته و جمعیت پشت شیشه تجمع کرده‌اند. می‌گوید ساندویچ هرچه بخواهید همیشه هست ولی صدای قلب هرگز. و لعنت می‌فرستد برای رحیم. می‌گوید قلب نداریم ولی مغز و بندری هست. ایرج با حالتی گرفته وارد می‌شود. حاجی مسخره ش می‌کنه که چی میل دارید برایتان بیاورم. ایرج هم لوبیا می‌خواهد! حاجی الماس می‌رود وسایلش را بر میدارد و می‌آید سمت غذاخوری. وسایل ایرج را به او تحویل می‌دهد و می‌گوید ما قرار بود هر وقت خواستی نیای یا جایی بروی مرخصی بگیری. خیر پیش. ما همینجوری دوست می‌مونیم ولی امکان همکاریمون وجود ندارد. ایرج عاشق دختر خانفادر شده و دنبال شغلی با درآمد بهتر است!

ایرج نشسته دم مغازه سیگاری گوشه لب گذاشته و دنبال آتش می‌گردد. مردی سراغش می‌آید جنس می‌دهد و می‌رود. می‌گوید از آب برگشته است. حاجی الماس می‌بیند. ایرج می‌خواهد آن را بفروشد. یک نفر میآید می‌خرد. مشتری‌ها بیشتر می‌شوند. تا اینکه حاجی الماس می‌آید و می‌گوید می‌توانی برگردی. ماجرای عاشق شدن را می‌پرسد. ایرج هم خیلی قاطی تعریف می‌کند.

رحیم به خانه پیش ریحان رفته. می‌گوید تقصیر من است مامان را بردند. همه بدبختی‌ها به خاطر من است. ریحان جلوی قهر کردن او را می‌گیرد.

بیشتر ببینید:

شبکه مخفی زنان قسمت ۱ اول

12 اردیبهشت 1401

برنامه شباهنگی چیست؟

12 اردیبهشت 1401 قبلی بعدی

رحیم می‌گوید کاش موقع تولد می‌مردم و ریحان می‌گوید مامانت همون موقع هم همینطور بوده و دکترها فکر می‌کردند تو مرده به دنیا می‌آیی. رحیم می‌گوید یا رحیم با مادرش برمی‌گردد یا خودش را یک جایی گم و گور می‌کند. بچه را هم می‌خواهد با خود ببرد که حواسش می‌آید سر جایش. دم در از یک خبرگزاری آمده.

این را هم ببینید:  سریال از ما بهترون قسمت ۵۳ پنجاه و سه

حاتم هماهنگ کرده است. درباره جان‌سختی او می‌خواهند مصاحبه کنند که دعوا می‌شود. در را می‌زنند. عصبانی باز می‌کند. که می‌بیند حاجی الماس است. همراه ایرج آمده‌اند. رحیم می‌پرسد آیا خودکشی یک فرزند که مادرش او را نفرین کرده است جایز است؟ حاجی الماس هم درباره ماجرای صدای قلب می‌خواهد از او بپرسد. خبر گم شدن زینت خانم را به خاجی الماس می‌دهند. ایرج از رحیم می‌خواهد که بیشتر با قاچاقچی‌ها راه بیاید چون هر دو عاشق هستند و زندگی متاهلی هم هزینه دارد. رحیم می‌خواهد خود را دار بزند و طناب آویزان کرده است. مشکل قد رحیم است که نمی‌تواند در آن اتاق این کار را بکند.

رحیم خودش را دار می‌زند. سقف می‌ریزد و نمی‌میرد.

افشین در بیمارستان است. به آزمایشگاه آمده‌اند با بیتا. هیچ کدام از بچه‌های آزمایشگاه نیستند. فردا و پس‌فردا هم که تعطیلند. شنبه‌ها هم تست ازدواج نمی‌گیرند و می‌ماند برای یکشنبه. افشین می‌خواهد پول دستی رشوه بدهد اسمش را می‌گذارد عیدی. ولی امروز وفات است. قرار می‌شود خرما بگیرد.

پرستار که می‌آید بیتا می‌گوید فهمیدم که ناشتا نیستم. زبانش قرمز است و لو می‌رود که شاتوت و کیک خورده است.

. افشین می‌پرسد چه کسی به تو خط می‌دهد؟ بیتا می‌گوید من فقط آمادگی عقد را ندارم. افشین می‌گوید اینطوری نیست که بزنی زیر میز و همه چیز خراب بشود ها. هر کسی یک رگ پلشتی دارد و نگذار رگ پلشت من هم بزند بالا که برای هیچ کس خوب نمی‌شود. و می‌رود.

حاجی الماس می‌پرسد یعنی ما حتی نمی‌دانیم خاندانی و زینت‌خانم را کجا برده‌اند؟ این محل محل خوشنامی بود یک زمانی همه می‌گفتند همان محلی که استاد و قهرمان و ورزشکار دارد در حد المپیک؟

ولی این دو نفر جوری رنکینگ محل را پایین آوردند که الان اسم محل را می‌گویی می‌گویند همان که نمی‌میره، همون که نمی‌خوابه، همونی که کرم داره. همونی که نمی‌ری**ه؟ هر اشتباهی ممکن است باعث مرگ آن دو نفر بشود به خصوص خاندانی که نه سر پیازه نه ته پیازه. وسط حرفشان دختر حاتم و ریحان می‌گوید مامان زینت و خاندانی همدیگر را عشق کردند.

این را هم ببینید:  سریال راهزنان قسمت ۵۴ پنجاه چهار

رحیم غیرتی می‌شود. ریحان می‌گوید از کارتون‌ها یاد گرفته است. رحیم می‌گوید من به آن‌ها گفته‌ام خط قرمز ما بابامون هست. برامون مهمه. از اون موقع فکر می‌کنند خاندانی بابام هست.

فیلم هم که می‌فرستند خاندانی را همه جایش همه چیز فرو کرده‌اند ولی مامانم نشسته تخمه می‌شکند. حاجی الماسی می‌گوید ما حدیث داریم درباره نیرنگ و خدعه. تو داری آتش جهنم را برای خودت می‌خری. گره این ماجرا فقط به دست پلیس باز می‌شود و تمام!

ریحان می‌گوید ولی آخه رحیم آدم معمولی نیست. دخترش می‌گوید مادرم گفته خون عمو رحیم طلاست . رحیم می‌تواند یک شبکه همه را میلیاردر کند. ریحان باز هم می‌گوید توی این کارتون‌ها دیده است.

رحیم می‌گوید مشکل حاتم است. حاتم مشکل دارد. برادر گل من فوبیایی متاثر از بی‌اختیاری دوری مادر دارد. اگر احساس کند برای مدتی طولانی قرار است از مادر دور باشد ناخودآگاه اختیارش را از دست می‌دهد. ریحان می‌گوید کلا اختیارش دست مامان است. چند سال پیش ۲-۳ روز مامان رفتند مسافرت، من روزی ۴-۵ بار فرش‌های خانه را آب می کشیدم.

بچه می‌گوید مامانم بعضی وقت‌ها عکس بابا حاتم را نگاه می‌کند گریه می‌کند. ریحان بچه را بر میدارد می‌برد بیرون. رحیم به حاجی می‌گوید اگر پای پلیس را وسط بکشیم گفته‌اند مادرت را می‌کشم. می‌گویند به آن‌ها بدهکارم. باید دزدی کنیم. می‌گویند از بانک باید پول بدزدیم و پول آن‌ها را تحویل بدهیم. ایرج به دنبال ریسک کردن است چون آدم دم بخت است.

حاتم اومده و ریحان می‌ترسد که به او بگویند و حالش بد باشد. رحیم برای حاتم لگن می‌خواهد.

حاتم به حاج آقا خوشامد می‌گوید که ایرج وسط حرف می‌پرد می‌گوید جای زینت‌خانم خالی نباشد. ریحان می‌گوید رفته نانوایی نان بگیرد. حاتم می‌گوید چرا این لندهور، رحیم نرفته است؟‌ یک طاغوتی سفاک را هم با مادرم فرستادید نان بگیرد؟

رحیم می‌خواهد به او بگوید که نمی‌تواند. حاتم می‌گوید اگر نگویی به سرنوشت قذافی دچار می‌شوی. با هم گلاویز می‌شوند. بعد از دعوا با همه مادرش را صدا می‌زند که جوابی نمی‌آید. به حاجی می‌گوید مامان واقعا رفته نانوایی؟ جواب این است که اطلاعی ندارم. حاتم حوله را جلوی خود می‌گیرد و دچار بی‌اختیاری می‌شود.

منبع خبر: پندار

اخبار مرتبط: سریال راز بقا قسمت ۹ نهم