گزارش میدانی از «پاتوق» کارتنخوابها در «میدان کرج»/ مهسا احمدی
خانه > slide, زنان > گزارش میدانی از «پاتوق» کارتنخوابها در «میدان کرج»/ مهسا احمدی
- خبر اختصاصی
- تاریخ : ۱۴۰۱/۰۲/۱۹
- دسته : slide,زنان
- لینک کوتاه :
- کد خبر : 010219942
گزارش میدانی از «پاتوق» کارتنخوابها در «میدان کرج»/ مهسا احمدی
ماهنامه خط صلح – اکرم، مرضیه و محمد کسانیاند که خیابان را برای زندگی انتخاب کردهاند؛ کارتنخوابهایی که همه با همین نامها خودشان را معرفی میکنند. بعضیهایشان نمیدانند چه شد که خانهشان خیابان شد و زندگیشان شبانه. مرضیه را از خانه بیرون کردند و در خیابان ماند. محمد با پدرش نساخت و بیرون آمد و افرادی که هرکدام به دلایلی با زندگی شبانه در خیابان خو گرفتند. گزارش میدانی پیش رو یک ساعت گشت در محل جمعشدن کارتنخوابهاست. گوشهای از شهر بزرگ کرج در شب که بیشباهت به شهرهای بزرگ دیگر در ایران نیست.
تا وقتی پول داشتم، کشیدم؛ هیچوقت دزدی نکردم
ساعت چهار بعدازظهر در یکی از خیابانهای اصلی کرج ترافیک است. همه منتظرند راه باز شود و بروند. جلوتر که میآییم، روبهروی یک شیرینیفروشی مشهور چند ماشین، از جمله اتومبیل زنی در لاین دوم ایستادهاند و خیابان را برای خرید شیرینی بستهاند. تاکسیای از کنار ماشین زن رد میشود و با مکث کوتاهی به زن تذکر میدهد که راه بند آمده و بهتر است جلوتر برود و جای پارکی پیدا کند تا مسیر تردد خودروها باز شود. زن انگار صدای مرد را نمیشوند. هیکلش را از پنجرهی ماشین چندصدمیلیونیاش بیرون میاندازد و به رانندهی تاکسی فحش میدهد و فریاد میکشد: «دلم میخواهد خیابان را ببندم، به تو چه؟!»
ساعت یازده شب در یکی از خرابههای وسط شهر، جایی که شبها کارتنخوابها کنار هم جمع میشوند، با حمید، یکی از کسانی که قبلاً کارتنخواب بوده، ایستادهایم. میگوید: «من هیچوقت دزدی نکردم. همانموقع هم که کارتنخواب بودم، حتی از مواد آدمهایی که کنارم چرت میزدند، نمیدزدیم. من میدانم مردم با چه بدبختی پول درمیآوردند. هیچوقت دست تو جیب کسی نکردم. کارتنخواب و معتاد بودم، ده سال تو خیابان زندگی کردم؛ اما یکبار هم حق کسی را نخوردم.»
اریش فروم، جامعهشناس و روانکاو اجتماعی در گفتوگویی میگوید: «سالمترین انسانها بیمارترینهایند و بیمارترین افراد سالمترینها محسوب میشوند. شاید فکر کنید این نوعی بازی با کلمات باشد، اما اینطور نیست. این یک موضوع بسیار مهم و جدی است. کسی که بیمار است، به شما نشان میدهد که هنوز برخی از عناصر انسانی در وجودش آنچنان سرکوب نشدهاند و برای همین در کشمش و درگیری با قواعد و اصول فرهنگ قرار میگیرد و در نتیجهی این مقاومت علائم بیماری از خود نشان میدهد. علائم بیماری یا همان سمپتوم نشانهی این نیست که چیزی درست کار نمیکند. خوش به حال کسی که سمپتومی دارد. خوشبخت کسی است که وقتی کمبودی دارد، دردی احساس میکند. چنانچه کسی دردی احساس نکند در وضعیت خطرناکی به سر میبرد، اما اکثر مردم یا همان انسانهای نرمال آنقدر زیاد سازگار شدهاند، آنقدر خود واقعیشان را از دست دادهاند و چنان از خود بیگانه و چون ابزار و ربوت شدهاند که دیگر حتی مشکل و درد را حس نمیکنند. به عبارت دیگر احساسهای واقعیشان چون عشق و نفرت آنقدر سرکوب و بازپسزده شده و حتی خشک و پژمرده شده که میتوان به راحتی گفت نوعی اسکیزوفرنی مزمن را از خود نشان میدهند.» (۱)
دو روایتی که در ابتدا آورده شده است، با گفتههای فروم مطابقت دارد. فرد حلشده در ساختار و با امکانات مادی زندگی که به حقوق اولیهی دیگران توجهی ندارد و حتی در برابر تذکر از خودش رفتار سوئی نشان میدهد و کسی که سالها در خیابان بدون دسترسی به هیچ امکاناتی زندگی کرده، آسیبدیده و با برچسب معتاد مورد سرزنش قرار گرفته، همچنان اخلاق درش زنده است و دربارهی حقوق دیگران آگاهی دارد؛ بنابراین میتوان دریافت آنچه از چهرهی شهر در شب و افراد بیخانمان میبینیم، فراتر از چیزی است که تصور میکنیم. سیاهیهای شهر در روز و در شلوغیاش رنگ میبازند، چون روز است و وقت تردد آدمهای معمولی همهچیز عادی به نظر میرسد؛ حتی خشونت؛ اما شب زمان تردد غیرمعمولیهاست. شهر در شب قلمروی انسانهاییست که همچنان برای زنده نگهداشتن وجوه انسانیشان با جامعه و ساختارهای از پیش تعیینشده در ستیزند.
«پاتوق» غیرمعمولیها
ساعت از ده شب گذشته. از خیابانی که به «پاتوق»، محل جمعشدن کارتنخوابها میرسد، رد میشویم. در کنار یک عطاری زنی با لباسی مندرس و سیگار به لب نشسته و با صاحب عطاری حرف میزند. چیزی از صاحب عطاری میگیرد و پولی میدهد. چند لحظهی بعد عطار داخل مغاز میشود. وقتی بیرون میآید، چیزی در دست دارد که شبیه چند کپسول قرص است. زیر چشمی اطراف را نگاه میکند. کپسولها را کف دست زن خالی میکند و آرام چیزی میگوید. بعد هم آماده میشود برای بستن مغازه. هنوز آدمهای معمولی به صورت کامل شهر را تخلیه نکردهاند، اما تعدادشان کم شده. مغازهها که اکثراً خواروبار فروشی یا عطاریاند کرکرههایشان را پایین میکشند و میدان اصلی کرج رفتهرفته در خاموشی فرومیرود.
کنار یک توالت عمومی زیر نور کمرنگی با حمید گپ میزنیم. چند قدم آنطرفتر، جایی که تاریکی شروع میشود، گروههای چند نفره کارتنخوابها کنار هم نشستهاند و گاهی صدای خندهشان سکوت «پاتوق» را میشکند. خیابان اصلی نزدیک «پاتوق» کمکم خلوت میشود و به تعداد افراد کارتنخواب اضافه. حمید میگوید: «امشب اینجا خلوت است. چون دو-سه شب پیش طرح اجرا کردند. آمدند همه را بردند، البته از وقتی هوا گرم شده، گرمخانهها بچهها را ول میکنند تو خیابان.» یکی از کنارمان رد میشود و با خنده میگوید: «آمدید مقاله، پقاله بنویسید دربارهی ما؟ بیایید جلوتر بهتر کمکتان کنیم.»
حمید ادامه میدهد: «کاش یکیــدو ساعت دیرتر میآمدید. بچهها الان اکثرشان خمار و عصبیاند. نشئه که کنند، راحت حرف میزنند. قصههای جالبی دارند، اما یککم دیگر منتظر بمانیم، حالشان جا میآید، البته بیست تومان به هر کی بدهید، هرچه دلتان میخواهد، میگوید. من نفهمیدم چطور معتاد شدم، اما شاگرد اول بودم. دانشگاه سراسری اصفهان درس خواندم. رشتهام را دوست نداشتم. بعد برای کار رفتم کُره. چند سال کره زندگی کردم. وقتی برگشتم، در فرودگاه به خاطر ارتباط با یکی از فامیلهایم گرفتندم. آن خانمی که با من ارتباط داشت، ظاهراً مجاهد بود و خارج از ایران زندگی میکرد. همین شد که ما را تو فرودگاه گرفتند و فرستادند زندان رجاییشهر کرج، البته من کاری نکرده بودم. تو حرفهایم با آن خانم گاهی حرفهای سیاسی میزدم و فعالیتی نکرده بودم. یک آشنا داشتم که توانست من را از زندان بیرون بیاورد. بعدش نفهمیدم چطور شد که معتاد شدم. پول زیاد داشتم، اما تو خیابان زندگی میکردم. تا وقتی که پول داشتم، کشیدم. بعدش که تمام شد، برگشتم خانه و ترک کردم. الان هم میآیم به بچهها سر میزنم. هر وقت جیبم پر باشد، میآیم و یک حالی به همه میدهم. من این بچهها را خیلی دوست دارم.»
با حمید راه میافتیم و به دل تاریکی میزنیم. گروههای چند نفره از زن و مرد یا تکتک در خرابه جمع شدهند. بعضی در حال معاملهی موادند، بعضی هم در حال کشیدن یا چرتزدن. یکیــدو نفر با خنده بفرما میزنند. زنی در کنار دوــسه مرد نشسته. جلو میرویم. حمید هشدار میدهد: «اکرم خیلی عصبی است. شوهرش نظامی بوده. معتادش میکند و بعدش از خانه بیرون میاندازدش. چند سال است بچههایش را ندیده.» حمید رو به اکرم میگوید: «اکرم! با بچهها حرف میزنی؟ دلت میخواهد قصهات را تعریف کنی.» یکی از مردان کنار اکرم میگوید: «ولش کن، الان خماره. حال نداره.» اکرم پایپ به دست سوت میکشد و توله سگی از دور نزدیکش میشود. نگاه پر اضطرابش را به ما میاندازد و آرام میگوید: «ولم کنید بابا! من حرف نمیزنم.» یک مرد دیگر روبهرویش مینشیند و با خنده میگوید: «یک دود هم به من بده خوشگله.» اکرم که انگار احساس امنیت کرده، میزند زیر خنده.
سهدود به جای هروئین
از کنار اکرم و دوستانش میگذریم و به گروه بعدی که دور آتش نشستهاند، میرسیم. حمید دنبال زنی با نام مرضیه میگردد. مرضیه از بچههای «پاتوق» سرآسیاب مارلیک کرج است. حمید میگوید: «اینجا «پاتوق» کوچکی است. هرشب در مارلیک پانصد نفر جمع میشوند. آنجا وضعیتش خیلی با اینجا فرق دارد. تعداد خیلی بیشتر است. قبلاً تعداد زنها کم بود، اما الان زیاد شده، البته باز هم نسبت به مردها کمترند.»
مرضی از دور صدای ما را میشنود و جلو میآید و دست میدهد. او زنی است حدود پنجاه ساله. رو به حمید میگوید: «یک دانه از آن سیگار سوسولیها بده. باز هوا گرم شد، همه ریختند تو خیابان. مارلیک شلوغ بود، آمدم بالا. دوا (هروئین) هم آنقدر گران شده که اصلاً پیدا نمیشود. دو ساعت گشتم تا ساقی امشب را پیدا کردم. باز گیر دادند به ما. همیشه اول حکومتیها میریزند، بعد هم کمکم سروکلهی خبرنگارها و عکاسها پیدا میشود.» بعد سیگارش را آتش میزند و رو به ما ادامه میدهد: «خب! چی میخواهید بدانید؟ قصهی من که تکراری است. پای بساط بابام عملی شدم، بعد هم که بابام مُرد، تو سی سالگی برادرهایم از خانه بیرونم کردند و همهچی را هم بالا کشیدند. خانه ندارم و نمیخواهم داشته باشم. تا حالا ده بار با مددکارها رفتهام، صد بار هم به زور بردندم، ولی همین که میزنم بیرون برمیگردم سراغ رفیق اصلیام؛ یعنی دوا. همهچی دیدم. بلندم کردند، کتکم زدند، لختم کردند. من جاهایی را دیدم که خدا ندیده، اما خب سن که میرود بالا دیگر کسی کاری به کارت ندارند. این را هم بگویم، من اهل اینجا نیستم. از مشهد آمدهام، تا برسم تهران سه تا رانندهی کامیون ترتیبم را دادند. جوان بودم و خوشگل، اما عملی. هر کی میرسید، یک دستی به ما میزد. شنیده بودم تو تهران باید بروم شوش. یک ده سالی هرندی و شوش میچرخیدم. بعد اوضاع آنجا خراب شد. خیلی بگیربگیر بود. ما هم کوچ کردیم این طرف.»
همینطور که با ما حرف میزند، با بچهها هم خوشوبش میکند: «مَمَلی! دکتر سراغت را میگرفت. میگفت: بچهها آمارت را درآوردهاند. مخبر شدی؟ ناکِس زبان درازی کنی، میبرمت سرآسیاب عربی برقصی.» مملی از کنارش رد میشود و با صدای زیری میگوید: «ولمان کن مرضی! سه روز است، نخوابیدم. میخواهم بروم یک گوشه بیفتم.» مرضی قهقه میزند. دود سیگارش را در هوا فوت میکند و میگوید: «امشب از هیچ گورستانی شام نذری نیاوردند. ماه مهمانی خداست ناسلامتی؛ شهر را امنیتی کردند، اما به ما هیچی نمیماسد. باید برویم گدایی. همهی «پاتوقها» رئیس دارد، جز اینجا. جاهایی که رئیس دارد، بچهها گرسنه نمیمانند. بالاخره یک کمپی، یک جایی دو تا ظرف غذا میرساند. اینجا صاحب ندارد، رئیس اینجا پول است. من «پاتوق»های زیادی دیدم. تقریباً همه شبیه هم است. بعضی از بچهها «پاتوق» نمیمانند، میآیند یک دوایی، شیشهای، چیزی میگیرند و میروند. خیلیها قاطی نمیشوند و تکی کفخوابی میکنند. من هم یک وقتهایی میزنم بیرون از پاتوق؛ البته زنهای جوان بیشتر برای کاسبی میروند. بعد هم با شکم پر برمیگردند، ولی من که دیگر کاسبی نمیکنم، نخاله جمع میکنم و میفروشم. من یک شانس بیشتر تو این زندگی نداشتم؛ چون از بچگی بابام دودیام کرد، از زاییدن افتادم. تا حالا حامله نشدم. این هم حالی بوده که زندگی به من داده.»
با مرضی خداحافظی میکنیم و ادامه میدهیم. مردی با سر و وضع شبیه به «معمولیها» کنار گروهی نشسته و با پایپِ آنها مواد مصرف میکند، بعد بلند میشود و ازشان خداحافظی میکند و از «پاتوق» بیرون میروند. جوان دیگری با همان شکل که به کارتنخوابها شباهتی ندارد، در کنار گروه دیگری جا میگیرد و میگوید: «دو تا دود هم به من بدهید، باید زود به خانه بروم.» جمعیت کارتنخوابهای اینجا به پنجاه نفر نمیرسد. حمید میگوید: «کمکم وقت رفتن است. امنیتیها آمار دارند. مخصوصاً که این چند روز حسابی گیر میدهند. بچهها میگویند جمهوری اسلامی قیمت مواد را بالا برده تا سورچه بریزد تو بازار. سورچه قویشدهی هروئین است. بهش میگویند سهدود؛ یعنی سه تا دود کافی است و بیشتر از آن مرگ است. وقتی کراک را ریختند توی بازار تعداد زیادی کارتنخواب مردند. من آنموقع کارتنخواب بودم، از خواب که بیدار میشدم سه-چهار نفر کنارم مرده بودند. ساقیها به جای کراک به بچهها قرص برنج میدادند. بعدش که گندش در آمد، کراک را تا حد زیادی جمع کردند. حالا معلوم نیست با سهدود قرار است چه بلایی سرشان بیاید.»
از بین زنان و مردان میگذریم و دوباره به روشنایی خیابان میرسیم. شهر از صدا افتاده. حمید با خنده میگوید: «جان سالم به در بردیم! بالاخره آمدیم بیرون، البته بچهها آزاری ندارند، اما خب خیلیهایشان روی موادند و دست خودشان نیست. خیلیها هم از آدم معمولیها بدشان میآید.»
سیاهی روز در دل شب بیرون میزند
هر صبح هرکدام از ما نقاب شادیمان را به صورت میزنیم و در پی زندگی بهتر میدویم و نهایتاً شب بیآنکه بدانیم برای چه و چرا آن همه دویدهایم، به خانه میرسیم و میخوابیم. کمتر کسی است که ساکن شهر باشد و نیمهشب در خیابان بماند. شهر در شب قلمروی دیگرانیست که در روز نمیتوانند جزئی از آن باشند. این جملهی «شب ناامن است» در زیست انسان امروز نهادینه شده. مکانها یا شهرهای خاصی شبانهروزیاند. جایی مانند تهران که پایتخت است و محلی پر رفتوآمد در مناسبتها و زمانهای خاصی تا دیروقت زنده است؛ شب که میشود، چهرهاش تغییر میکند. کسانی که فرصت زندگی در روز نیافتهاند، شبها را غنیمت میشمارند، اما سئوال اینجاست که چرا ناامنی در شب توسط حاکمیت تبلیغ میشود؟ چرا فکری برای امنیت شبانه نمیشود؟ چرا اگر زنی فقط برای یک شب از خانه بیرون بماند، در معرض هزاران آسیب قرار میگیرد؟ روایت زنان و مردان کارتنخواب از این حکایت دارد که حتی آنها که دیگر جزء لاینفک شب شدهاند، در محیط ناامنی قرار دارند. خیلی از آنها سالهاست در خیابان زندگی میکنند و به این سبک عادت کردهاند. بسیاری جوان و نوجوانند و اول کار، اما چیزی که بیش از همه به چشم میآید، زیادشدن روزبهروز آنهاست. هربار که به یکی از «پاتوقها» مراجعه کنید، میبینید تعداد کسانی که بیخانمان شدهاند، بیشتر شده. علتها نهتنها ساختاری و مانند عواملی چون فقر و گرسنگیاند، بلکه به نظر میرسد از سوی حاکمیت عمدی هم باشد تا تعداد بیشتری از جوانان در خماری و نشئگی روشنایی روز را از دست بدهند.
پانوشت: ترجمهی بخشی از مقالهی نقاب شادی و مسئلهی سرکوب در جوامع مدرن، اثر اریک فروم، ۱۹۷۷، منتشرشده در وبسایت اوپن کالچر.مطالب مرتـبط
- کرج؛ مرگ یک کارتن خواب در کانال آب در جریان عملیات آبگیری
- صدوسیودومین شماره از ماهنامهی خط صلح منتشر شد
- صد و سیویکمین شماره از ماهنامهی خط صلح منتشر شد
- گسترش فقر و اعتیاد؛ گزارش تصویری از وضعیت بغرنج بی خانمان ها در تهران
- صد و سی امین شماره از ماهنامه خط صلح منتشر شد
برچسب ها: اعتیاد زنان بی خانمانی پاتوق خط صلح خط صلح 132 خیابان کرج زنان کارتن خواب فقر کارتن خوابی گزارش میدانی ماهنامه خط صلح مهسا احمدی
بدون نظر
نظر بگذارید
منبع خبر: هرانا
اخبار مرتبط: گزارش میدانی از «پاتوق» کارتنخوابها در «میدان کرج»/ مهسا احمدی
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران