شیشه و باران
دوربین شروع میکند به حرکت، نزدیک میشود به تکههای جداافتاده و خشک درختان که روی زمین پراکندهاند و حالا که در نمای درشت نگاهشان میکنیم به فسیلهای دورانی سپریشده میمانند. خلل و فرج داخل چوب و درهمآمیختگیشان، شبیه پیکر بهجامانده از حیواناتی است که شاید پس از نبردی سهمناک بر خاک افتادهاند، سالها گذشته، نشانی جز نیستی در پیکرشان به چشم نمیآید.
اما این همهی ماجرا نیست؛ جلوتر میرویم، به یک گیاه سبز میرسیم. دوربین مکث میکند، سرش را بالا میآورد، چند گل کوچک آبیرنگ روی این گیاه زندهاند. عجب! موجود زندهی کوچکی وسط این برهوت جداافتاده از حیات.
باران شروع به باریدن میکند. دوربین عقب میکشد و میایستد، لحظهای باران را میبینیم و میشنویم.
اما این همهی ماجرا نیست، کمی عقب میآییم، چند قدم دورتر از آن گلهای آبی، تکه شیشهی شکستهای روی خاک افتاده، زیر گل و لای پنهان شده، صدای چکیدن آب روی شیشه را میشنویم، چند قطره باران در فرورفتگی شیشهی کوچک جمع میشود، تلألوِ خفیف نوری را دارد که از پشت ابرها میتابد.
حالا به گذشته میرویم، چند ماهی، شاید هم چند سالی پیشتر، تا سردربیاوریم این تکه شیشه اینجا چه میکند، در چند قدمی آن گلهای آبی. وسط بیابانی خشک که حالا دارد تَر میشود.
دو اپیزود اول فصل جدید دیدنی بودند، اما اپیزود سوم بازگشت درخشانی است به خمیرهی منحصربهفرد این سریال و همزادش برکینگبد. همان تیرگی. همان طعم تلخِ مستأصلکننده. همان برآشوبندگی که باعث میشود هر اپیزود در پایانش تمام نشود، بلکه تازه شروع کند به زندگی در ذهن تماشاگر.
چه غریب است دنبال کردن سرنوشت آدمی که از قعر آن تانکر غولپیکر وسط بیابان، از دل آن مایع لزج سیاهرنگ، چنان مشتاقانه و سمج به زندگی برمیگردد تا برسد به تکه شیشهای که وسط بیابانی دیگر از او به یادگار میماند.
منبع خبر: خبر آنلاین
اخبار مرتبط: شیشه و باران
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۵ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران