همه گرفتار چشمهای رنگی عباس بودند! + عکس
به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، شهید مدافع حرم عباس آبیاری متولد هشت دیماه هزار و سیصد و هفتاد بود و در منطقه عباسآباد شهریار از توابع استان تهران زندگی میکرد. او در بیست و یک دی ماه نود و چهار در منطقه عملیاتی خان طومان در حوالی شهر حلب، در سن بیست و چهار سالگی به شهادت رسید.
پیکر او حدود پنج ماه بعد در هفتم تیرماه ۱۳۹۵ از طریق آزمایش DNA شناسایی شد و به دست خانواده رسید. آنچه در ادامه میخوانید، اولین قسمت از گفتگوی خبرنگار ما با خانم شهناز فریادرس، مادر این شهید است که جزئیاتی جالب و خواندنی دارد و بستر رشد و تربیت یک شهید را برایمان ترسیم میکند.
**: وقتی عباس رو با این وضعیت دیدید چه حالی بهتون دست داد؟
مادر شهید: گفتم خدایا! چقدر عباس رو دوست داشتی چون عباس جسم و روحش واقعا آسمانی شد. الان هم خدا رو شکر میکنم و اصلا ناراحت نیستم و به وجودش افتخار میکنم. اگر زمان برگرده میذارم همین جوری بره و شهید بشه.
شکر خدا رو میکنم که خدا عباس رو به من داد. این ۲۴ سال نه این که بگم عباس کنار من بود نه شکر خدا رو میکنم که من در کنار عباس بودم و مادر شهید شدم. یک روزی یادم میاد که زمان جنگ، آقا آبیاری تعریف از خاطراتش تعریف میکرد. آقا آبیاری از ۱۳ سالگی تو جنگ بود تا آخر جنگ. وقتی تلویزیون فیلم جنگی رو نشون میداد آقا آبیاری مثلا میگفت نه، این طوری نود این طوری بوده؛ این جور شده و فیلمهای جنگی اینطوری نشون میده. آقا آبیاری تعریف میکنه که این طوری و این طوری بوده.
یادمه یه بار فیلم که تموم شد یه مادر شهید نشون دادند. گریه کردم و گفتم خوش به حالِت که مادر شهیدی؛ خوش به حالِت که افتخار این رو داری اون دنیا خانم فاطمه زهرا رو ببینی؛ مثلا بهشت مد نظرم نبود ؛گفتم خوش به حالِت که حضرت زهرا رو میبینی؛ ببین چقدر تو خوبی که مادر شهید شدی. به عامیانه خودمون به خودم گفتم خاک بر سرت که این لیاقت رو نداری؛ خاک بر سر من که هیچی ندارم مادر شهید بشم.
عباس اومد و بغلم کرد و گفت مامان چرا اینقدر خودت رو دست کم میگیری؟ گفتم من کجا، اون کجا؛ اون مادر شهیده؛ من کیام؟ من یک مادر معمولیام. بهشت درسته زیر پای مادراست ولی اون فرق میکنه. گفت مامان خودتو دست کم نگیر توام مادر شهیدی. من خندیدم. گفتم عباس! من غیر از تو پسر دیگهای دارم که شهید شده باشه و منم مادر شهید بشم؟ گفت مامان خودت رو دست کم نگیر؛ من شهید میشم؛ تو مادر شهیدی؛ حالا میبینی چه شهیدی هم میشم. گفتم عباس چی داری میگی؟ گفت حالا ببین دیگه؛ کِی باشه من این حرف رو زدم. توی ذهنت بمونه.
شهید عباس آبیاری در کنار پدرمنبع خبر: خبرگزاری دانشجو
اخبار مرتبط: همه گرفتار چشمهای رنگی عباس بودند! + عکس
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران