مک فارلین؛ مردی که با یک انجیل از طرف رونالد ریگان، مخفیانه به تهران سفر کرد
- کیوان حسینی
- بیبیسی
منبع تصویر، Getty Images
توضیح تصویر،رابرت مکفارلین (راست) از سال ۱۹۸۲ تا سال ۱۹۸۵، مشاور امنیت ملی رونالد ریگان بود
تصور کنید که در میانه ریاست جمهوری دونالد ترامپ، ناگهان رسانهای فاش میکرد که جان بولتون، مشاور امنیت ملی او با یک دسته گل، مخفیانه به تهران سفر کرده تا با "آیتاللهها" مذاکره کند. بسیاری که در آبان ۱۳۶۵ (نوامبر ۱۹۸۶)، از سفر رابرت مکفارلین به ایران با خبر شدند، کمابیش با سناریویی به همین اندازه باورنکردنی و دور از ذهن روبهرو شدند.
مهمتر اینکه چه برای شهروندان ایران و چه آمریکا، آرامآرام روشن شد که سفر آقای مکفارلین به تهران، تنها نوک کوه یخی است از شبکهای بسیار پیچیده و درهمتنیده از رفتارهای مخفیانه دولتهای آمریکا، ایران، اسرائیل، لبنان و عربستان و ... که تخیلات سناریونویسهای فیلمهای جیمز باندی در برابرشان باورپذیرتر به نظر میرسید.
رابرت مکفارلین بر سر این ماجرا همه اعتبار و آبروی سیاسیاش را بر باد داد. در آن سالها چنان از طرف رسانهها و حتی همکارانش هدف انتقادهای تند قرار گرفت که در سال ۱۹۸۷، چند ساعت قبل از جلسه پرسش و پاسخ کمیسیون حقیتیاب دولت آمریکا، دست به خودکشی زد.
از خودکشی جان سالم به در برد و در نهایت، هم به پرسشهای کمیسیون حقیقتیاب جواب داد و هم در دادگاه محاکمه شد. اما تا پنجشنبه هفته گذشته که در ۸۴ سالگی درگذشت، هرگز نتوانست عبارت عجیب "ایران-کنترا" را از زندگینامهاش جدا کند؛ رسوایی پرسروصدایی که پای بسیاری به آن باز شد، اما دستکم برای ایرانیها نام هیچ کدامشان به اندازه مکفارلین به این پرونده گره نخورد.
- رابرت مک فارلین درگذشت
ایران - کنترا
منبع تصویر، Getty Images
توضیح تصویر،رابرت مکفارلین به همراه وکیلش در حال پاسخ دادن به پرسشهای اعضای کمیته تحقیق و تفحص کنگره آمریکا
ظاهرا رسوایی ایران-کنترا آنقدرها پیچیده به نظر نمیرسد. کنگره آمریکا هرگونه کمک به گروههای شورشی نیکارآگوئه، معروف به "کنتراها" را ممنوع کرده بود. دولت رونالد ریگان تصمیم گرفت که از انبارهای اسرائیلی به ایران اسلحه بفرستد تا در مقابل، ایران به آزادی گروگانهای این کشور، که در دست حزبالله لبنان بودند، کمک کند. بعد پولی که ایران بابت سلاحها میدهد، مخفیانه به دست شورشیان نیکارآگوئه برسد.
اما تنها چند سوال نشان میدهد که این موضوع چقدر پیچیده شده است: چرا دولت ریگان تصمیم گرفت به ایران سلاح بفروشد؟ چرا ریگان اصرار داشت که به "کنتراها" کمک کند؟ چرا اسرائیل همراه شد؟ چرا ایران قبول کرد که با آمریکا معامله کند و چرا در پایان کار زیر میز مذاکره زد؟
پاسخ به این سوالات است که نشان میدهد، آنچه به عنوان رسوایی "ایران-کنترا" میشناسیم، در واقع نتیجه یک نقشه بسیار پیچیده ژئواستراتژیک است که بر مبنای محاسبات گوناگون سیاست بینالملل و بر اساس طبقهبندی اولویتهای منافع ملی چند کشور شکل گرفت.
از پادکست رد شوید و به خواندن ادامه دهیدپادکسترادیو فارسی بیبیسیپادکست چشمانداز بامدادی رادیو بیبیسی – دوشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۱
پادکست
پایان پادکست
برای کنگره آمریکا در آن سالها، مساله کمک دولت ریگان به شبهنظامیان نیکارآگوئه همانقدر اهمیت داشت که معامله با آیتاللههای ایران. نیکارآگوئه کمابیش همزمان با ایران از متحد استراتژیک واشنگتن به منتقد سرسخت تبدیل شده بود و مساله کمک به مخالفان دستراستیاش، دعوای ایدئولوژیک عمیقی در داخل آمریکا بهوجود آورده بود.
فارغ از تازه بودن زخم شکست در ویتنام، ریاست جمهوری ریگان با حمله شوروی به افغانستان همزمان شده بود. در چارچوب آنچه بعدها "دکترین ریگان" نام گرفت، مقابله با شوروی از راه کمک به نیروهای ضدکمونیستی در سراسر جهان، از ستونهای سیاست خارجی او بود؛ دکترینی که در افغانستان از مسیر کمک به اسلامگرایان نمود یافت.
رونالد ریگان و همفکرانش، دموکراتها را متهم میکردند که در برابر پیشرفت اتحاد جماهیر شوروی، مماشات میکنند و باید سرسختانه در برابر رژیمهای کمونیستی ایستاد. برای او اتهاماتی مانند نقض حقوق بشر، جنایت جنگی یا فساد برای قطع کمک به گروههای دستراستی آمریکای لاتین دلایلی کافی نبود. به همین دلیل هم یکی از نخستین ماموریتهای رابرت مکفارلین در مقام مشاور امنیت ملی ریگان، پیدا کردن راهی برای کمک به "کنتراها" بود.
او از همان ابتدا راهحل را در خاورمیانه دید. البته نه در ایران. بلکه در عربستان. رابرت مکفارلین موفق شد از راه شاهزاده بندر بن سلطان، سفیر عربستان در واشنگتن، ملک فهد پادشاه وقت عربستان را راضی کند که ماهانه یک میلیون دلار به گروههای شبهنظامی نیکارآگوئه کمک کنند؛ راهحلی که ماهها مشکل این گروهها را حل کرد و از جایی حتی بدون درخواست آمریکا، ملک فهد این رقم را به دو میلیون دلار افزایش داد.
مساله ایران
منبع تصویر، Getty Images
توضیح تصویر،جورج شولتز که در آن زمان وزیر خارجه بود و در این عکس در میان ریگان و مکفارلین دیده میشود، در واکنش به نخستین پیشنهادات مکفارلین در ارتباط با ایران گفته بود، شبیه به این است که از معمر قذافی دعوت کنیم بیاید واشنگتن با هم حرف بزنیم!
اسناد دولت آمریکا که از طبقهبندی خارج شدهاند، در کنار کتابهای خاطرات دستاندرکاران دولت آمریکا که در آن روزها مسئولیت داشتند (مانند کاسپار واینبرگر، وزیر دفاع و اولیور نورث از کارکنان شورای امنیت ملی)، نشان میدهند که مقامهای دولت ریگان در ارتباط با ایران، اختلاف نظرهایی جدی داشتهاند.
هنوز از انقلاب اسلامی دوران زیادی نگذشته بود و سطح آشنایی سیاستگذاران آمریکا با روحانیون ایران و اسلامگرایی شیعه بسیار محدود بود. به همین دلیل از منابع مختلف سیاستگذاری، توصیههای متفاوتی به دست رونالد ریگان میرسید. بعضی مثل ویلیام کیسی، رئیس سازمان سیا، معتقد بودند که واشنگتن باید فعالانه از مخالفان سلطنتطلب برای تغییر رژیم حمایت کند.
اما گروهی دیگر هم معتقد بودند که ایران - چه با جمهوری اسلامی و چه حکومت پهلوی - دیر یا زود بار دیگر به آمریکا نزدیک خواهد شد و دشمنی فعلی همیشگی نیست. این ایده در آن زمان درمیان سران اسرائیل هم طرفدارانی داشت و لابی اسرائیل در آمریکا هم آن را دنبال میکرد.
در واقع پیشنهاد ارسال تجهیزات نظامی آمریکایی به ایران، در اولین جلسهای مطرح شد که سازمان ایپک (لابی اسرائیل) بین سفیر اسرائیل و تیم انتقالی ریگان برگزار کرد. اسرائیلیها اعتقاد داشتند که روابط ویژه آنها با ملت ایران، دیر یا زود، از سرگرفته میشود و در جنگ ایران و عراق، نباید بگذارند که صدام حسین پیروز شود.
آنچه رابرت مک فارلین را در نگاه رقبای سیاسیاش متمایز میکرد این بود که او از نخستین سالهای به قدرت رسیدن رونالد ریگان، مساله برقراری ارتباط با ایران را به شکلی جدی مطرح کرده بود. مکفارلین بعدها متهم شد که حتی در جریان آزادی گروگانهای آمریکا هم به نمایندگی از سوی جمهوریخواهان با ایرانیها تماس گرفته است.
او خود پذیرفت که در جریان کمپین انتخاباتی با کسی که خود را فرستاده حکومت ایران میخواند ملاقات کرده و در این ملاقات از طرف ایران این پیشنهاد مطرح شده که برای شکست جیمی کارتر در انتخابات، گروگانها تا ریاستجمهوری ریگان آزاد نشوند. مکفارلین مدعی بود که کمپین ریگان این پیشنهاد را رد کرده است.
جنگهای خاورمیانه
منبع تصویر، Bettmann
توضیح تصویر،در بمبگذاری پایگاه نظامیان آمریکا در بیروت در سال ۱۹۸۳، بیش از ۳۰۰ نفر کشته شدند
برای دولت آمریکا، علاوه بر مساله اسرائیل یا جنگ سرد، یکی دیگر از عوامل مهم برای تصمیمگیری، جنگ ایران و عراق و جنگ داخلی لبنان بود.
در جنگ ایران و عراق، آمریکاییها کماکان براساس محاسبات جنگ سرد، علاقهای به پیروزی هیچ کدام از دو طرف نداشتند. به همین دلیل هم بعد از اینکه از سال ۱۹۸۲، این تصور در دولت ریگان شکل گرفت که احتمال شکست عراق وجود دارد، به اشکال مختلف از صدام حسین حمایت کردند.
در لبنان هم، ایران و آمریکا عملا در جنگی نیابتی گرفتار بودند. شبهنظامیان عرب که از حمایت ایران برخوردار بودند، شهروندان غربی - از جمله آمریکایی - را گروگان میگرفتند. در اکتبر سال ۱۹۸۳ حمله به پایگاه نظامی آمریکا در بیروت به کشته شدن ۳۰۷ نفر منجر شد که ۲۴۱ نفرشان آمریکایی بودند.
از مجموع این اتفاقات، آنچه رونالد ریگان را در سطحی شخصی به شکل قابل ملاحظهای آزار میداد، گروگانهایی بودند که گروههایی مثل حزبالله لبنان آنها را گرفته بودند. او اصرار داشت که با "تروریستها" مذاکره نمیکند، اما کاملا مشخص بود که علاقهمند است که این گروگانها سالم آزاد شوند.
رابرت مکفارلین در مقام مشاور امنیت ملی ریگان معتقد بود که حکومت ایران در موارد دیگر نشان داده که حاضر است در ازای گرفتن امتیازاتی، به آزادی گروگانها کمک کند.
همزمان دو نفر به نامهای منوچهر قربانیفر و عدنان خاشقجی، یکی ایرانی و دیگری عربستانی و هر دو دلال اسلحه، اصرار داشتند که فروش اسلحه به ایران، راهی برای حمایت از «جناح میانهرو» جمهوری اسلامی است که با "جناح تندرو" رقیب است.
عدنان خاشقجی برای پیشبرد این نظر، مقاله تحلیلی مفصلی برای شورای امنیت ملی آمریکا نوشت و در آن آنچه را که "جناحهای مختلف جمهوری اسلامی" میخواند، تشریح کرد. در چارچوب این گفتمان آنچه به عنوان مثال در جریان بمبگذاری بیروت رخ میداد، اقدامی از طرف "جناح تندرو" یا "جناح چپ" توصیف میشد که بر اساس اطلاعات قربانیفر و خاشقجی، میرحسین موسوی (نخست وزیر وقت) و علی خامنهای (رئیسجمهور وقت) آن را نمایندگی میکردند. اما وقتی ایران به آزادی گروگانهای عماد مغنیه کمک میکرد، اقدامی از طرف جناح "میانه رو" یا کسانی مانند اکبر هاشمی رفسنجانی توصیف میشد.
معامله با ایران
منبع تصویر، Getty Images
توضیح تصویر،تصویری از کاخ سفید در جریان گروگانگیری سرنشینان یک هواپیمای مسافربری توسط عماد مغنیه. رابرت مکفارلین در سمت راست در حالی که پای تلفن است دیده میشود
در نهایت، رابرت مکفارلین موفق شد که بهرغم همه مخالفتها در کابینه ریگان، معامله با ایران را با واسطهگری منوچهر قربانیفر و کمک اسرائیل پیش ببرد. اگرچه بعدها ریگان مدعی شد که از جزییات این اقدامات خبر نداشته، اما این موضوع در سالهای اخیر از سوی پژوهشگران زیر سوال رفته است.
در این معامله، فهرستی از اقلام نظامی مورد نیاز ایران به دست آمریکا رسید و قرار شد که در ازای ارسال آنها، گروگانهای آمریکایی آزاد شوند. اگرچه در جریان ارسال محموله اول، گروگانی آزاد نشد و بعد از محموله دوم هم تنها یک گروگان آزاد شد، اما دولت آمریکا همچنان به این تاکتیک، پایبند باقی ماند.
مدتی طولانی، مهمترین راه ارتباطی دولت آمریکا با طرف ایرانی، منوچهر قربانیفر بود؛ کسی که به مرور اعتبارش را نزد مقامهای آمریکا از دست داد و افراد دیگری که از وابستگان حکومت محسوب میشدند، در دادوستدهای ایران و آمریکا نقش بازی کردند. در نهایت کار به جایی رسید که در چارچوب فکری ماجراجویانه، مکفارلین و اطرافیانش تصمیم گرفتند که مستقیم با سران جمهوری اسلامی مذاکره کنند.
ابتدا جزیره کیش و سپس تهران به عنوان محل این مذاکرات انتخاب شد. حدود چند ماه بعد از اینکه مکفارلین از مقام مشاور امنیت ملی آمریکا استعفا کرده بود، همراه با عدهای از دیپلماتهای کشورش، از یک پایگاه نظامی در تگزاس ابتدا به اسرائیل و از آنجا با یک هواپیمای بوئینگ، که در آن یک چهارم آخرین درخواستهای تسلیحاتی ایران قرار داشت، به تهران سفر کرد.
مکفارلین بر اساس اطلاعاتی که از افرادی مانند منوچهر قربانیفر دریافت میکرد، انتظار داشت که در فرودگاه یکی از عالیمقامترین شخصیتهای جمهوری اسلامی - مثلا رفسنجانی - را ملاقات کند. اما در تهران هیچ کس به استقبال هیات آمریکایی نیامد.
چنانکه بعدها محسن کنگرلو در مصاحبهای گفت، او قرار بود که در فرودگاه به استقبال هیات آمریکایی برود، اما به دلیل ماه رمضان و اینکه صبح بعد از خوردن سحری دوباره خوابیده، خواب مانده بود و با دو ساعت و نیم تاخیر به فرودگاه رسید. در این مدت، نیروهای سپاه پاسداران در فرودگاه هیات آمریکایی را بازرسی کردند و کیکی را که آنها با خود آورده بودند، خوردند.
بعدها بعدها اولیور نورث، از کارکنان شورای امنیت ملی آمریکا که در این هیات حضور داشت در خاطراتش نوشت که او کیک را در اسرائیل و برای مادر پیر منوچهر قربانیفر خریده بود. علاوه بر این کیک معروف، یک انجیل که توسط ریگان امضا شده بود، به همراه یک هفتتیر بلکهاک، هدایایی بودند که هیات آمریکایی برای سران جمهوری اسلامی آورده بودند.
سردرگمی در تهران
منبع تصویر، Getty Images
توضیح تصویر،تصویری از درون هتل استقلال (هیلتون سابق) در دهه ۸۰ میلادی. رابرت مکفارلین و همراهانش را در تهران به این هتل آوردند و تمامی بالاترین طبقه هتل را در اختیارشان گذاشتند
رابرت مکفارلین و همراهانش از فرودگاه به هتل استقلال (هیلتون سابق) برده شدند و به آنها گفته شد چون ماه رمضان است، تا غروب با کسی ملاقات نخواهند کرد. بر اساس روایتی که محسن کنگرلو از این ساعات ارائه کرده، از اینجا بین او که از طرف دفتر نخستوزیری درگیر مذاکره با آمریکاییها بود و با منوچهر قربانیفر ارتباطاتی داشت و اعضای سپاه پاسداران، بر سر چگونگی برخورد با مساله اختلاف شکل گرفت. سپاه اصرار داشت که باید کنترل این مذاکرات را به دست بگیرد، اما کنگرلو میخواست که موضوع از طریق وزارت خارجه پیگیری شود.
رفتار دور از انتظار طرف ایرانی موجب شد تا مکفارلین و همراهانش به گفتههای واسطههایی مانند قربانیفر شک کنند و به این نتیجه برسند که سران جمهوری اسلامی اساسا متوجه اهمیت سفر آنها نشدهاند. این موضوع بعدها تا اندازهای از سوی محسن کنگرلو نیز تایید شد، چرا که او گفت طرف ایرانی خبر نداشت که کسی در سطح مکفارلین در هیات آمریکایی خواهد بود.
اما چنانکه از خاطرات اکبر هاشمی رفسنجانی بر میآید، سران جمهوری اسلامی - از جمله شخص روحالله خمینی - از نخستین ساعات این سفر از جزئیاتش خبر داشتند و به شکل آگاهانه تصمیم گرفتند که با مکفارلین و همراهانش دیدار نکنند. آنها در عوض سعی کردند از طریق فرستادگانشان که اعضای نه چندان مهم سپاه و دولت بودند، با آمریکاییها برای گرفتن تسلیحات بیشتر چانه بزنند.
برخلاف انتظار مکفارلین، مذاکراتی که در هتل استقلال انجام میشد، به جزییات میزان محموله لوازم یدکی موشکها و قیمت تسلیحات آمریکایی اختصاص داشت. نه تنها از مساله تجدید روابط ایران و آمریکا خبری نبود بلکه حتی وعدههای طرف ایرانی مانند آزادی گروگانها در لبنان یا حتی میزان پرداخت پول تسلیحات هم با چالشهایی روبهرو شد.
به بیان ساده، رابرت مکفارلین که به گفته کنگرلو "با پیامی ویژه از سوی شخص رونالد ریگان" و برای یک آشتیکنان تاریخی پایش را در تهران گذاشته بود، ناگهان خود را در میانه چانهزنی بر سر قیمت موشکهای ضدتانک تاو و قطعات سیستم دفاع موشکی هاوک دید. و کار به جایی رسید که وسط یکی از همین مذاکرات با عصبانیت از اتاق مذاکرات خارج شد و به طرف ایرانی گفت تا یک مقام همسطح او به هتل نیاید، با شخص دیگری ملاقات نمیکند.
چنانکه مالکوم برن، از مورخان آمریکایی در یکی از کتابهایش نوشتهاست، هیات آمریکایی با این باور که اتاقهایشان میکروفن دارد و مکالماتشان شنود میشود، در جلسات خود که ایرانیها حضور نداشتند، به دروغ درباره اطلاعات امنیتی و محرمانه بسیار مهمی صحبت میکردند که با خود آوردهاند و باید آنها را تنها به سران عالیرتبه ایران بدهند. آنها در این مکالمات از نقشه شوروی برای حمله به ایران صحبت میکردند و اینکه باید فرصتی پیدا کنند تا با سران جمهوری اسلامی هشدار بدهند.
امید مکفارلین و همراهانش این بود که ایرانیها این حرفها را شنود کنند و به دست سران کشور مانند رفسنجانی، خامنهای یا موسوی برسانند و آنها مجاب شوند که باید با مکفارلین دیدار کنند. اما حتی این کلک هم بینتیجه ماند. در واقع روشن نیست که آیا اتاقهای آمریکاییها در هتل استقلال شنود میشد یا حتی اگر ایرانیها این مکالمات را شنیدهاند، این حرفها را باور کردهاند یا نه.
سرانجام مکفارلین به این نتیجه رسید که اساسا نظام حاکم بر ایران برای پیگیری دیپلماسی و مذاکرات محرمانه در چنین سطحی، از کارآیی لازم برخوردار نیست و بعد از پنج روز، بی نتیجه ایران را ترک کرد.
شکست مکفارلین
منبع تصویر، Bettmann
توضیح تصویر،مکفارلین بعد از ایران-کنترا برای همیشه از صحنه سیاست خارجی دولت آمریکا حذف شد
مکفارلین معتقد بود که اگر بتواند در تهران، روابط ایران و آمریکا را بهبود ببخشد و به دشمنی چند ساله دو کشور پایان دهد، به یک پیروزی استراتژیک مهم دست پیدا میکند. در "دکترین ریگان" آنچه بیش از هر چیز اهمیت داشت، مقابله با کمونیسم بود و آیتالله خمینی و همفکرانش در چند سال نخست حکومتشان نشان داده بودند که در ضدیت با کمونیستها، با واشنگتن هم نظر هستند.
دولت آمریکا در آن زمان حتی از اسلامگرایان در برابر کمونیستها در افغانستان حمایت میکرد و آنچه در نیمه نخست دهه ۸۰ میلادی رخ داد نشان داد که واشنگتن آماده بود روابط مشابهی را با ایران نیز برقرار کند؛ روابطی که بر پایه آن، جمهوری اسلامی در ایران، شبیه به باقی حکومتهای غیردموکراتیک و ضدلیبرال خاورمیانه، در چارچوب اولویتهای سیاست خارجی وقت، شریک آمریکا میشد.
حتی شکست مکفارلین در تهران هم موجب نشد تا ریگان از این ابتکار عمل دست بکشد. آنچه که موجب شد تا کل ایده آشتی با ایران به یک "رسوایی" تبدیل شود و به کلی کنار گذاشته شود، نه لو رفتن کمک دولت ریگان به شورشیان نیکارآگوئه، بلکه انتشار خبر سفر رابرت مکفارلین در یک نشریه گمنام لبنانی بود.
بر اساس نوشتههای آیتالله منتظری (قائم مقام رهبری در آن زمان)، این خبر توسط مهدی هاشمی، داماد او در اختیار یک نشریه گمنام لبنانی قرار گرفت. مهدی هاشمی یک اسلامگرای ضدآمریکایی بسیار رادیکال بود که به شکل قابلتوجهی با چنین مذاکراتی مخالف بود.
از اینجا بود که آرام آرام، آنچه بعدها رسوایی "ایران-کنترا" نام گرفت، در زمینه اختلاف نظرهای سیاسی درون واشنگتن، همچون بهمنی بر سر دولت ریگان آوار شد و موجب شد تا تعدادی از اعضای دولتش، از جمله جورج بوش پدر (که در آن زمان معاون رئیسجمهور بود) و رابرت مکفارلین محاکمه شوند.
مکفارلین در دادگاه اتهاماتش را پذیرفت و دادگاه نیز او را به دو سال "تعلیق تحت نظر" محکوم کرد. وقتی جورج بوش بعد از ریگان موفق شد در انتخابات پیروز شود، محکومان پرونده ایران-کنترا از جمله مکفارلین را عفو کرد.
رابرت مکفارلین زمانی فکر میکرد که در حال شکلدادن رویدادی تاریخی است که برای کشورش یک امتیاز بسیار مهم در رقابت سرنوشتساز شرق و غرب در جنگ سرد ارمغان خواهد آورد؛ رویدادی که از نظر او و اطرافیانش با سفر تاریخی ریچارد نیکسون به چین یا توافق خطتلفن ویژه واشنگتن-مسکو قابل مقایسه بود. اما مجموعهای از عوامل گوناگون که در محاسبات او نادیده گرفته شدند (از جمله میزان اهمیت ایدئولوژیک آمریکاستیزی برای سران جمهوری اسلامی و رقابتهای سیاسیشان) موجب شدند تا نام او نه به عنوان قهرمان یک ابتکار عمل تاریخی، بلکه به خاطر یک بلبشوی بینتیجه دیپلماتیک، در تاریخ سیاست خارجی کشورش ثبت شود.
- کیوان حسینی
- بیبیسی
تصور کنید که در میانه ریاست جمهوری دونالد ترامپ، ناگهان رسانهای فاش میکرد که جان بولتون، مشاور امنیت ملی او با یک دسته گل، مخفیانه به تهران سفر کرده تا با "آیتاللهها" مذاکره کند. بسیاری که در آبان ۱۳۶۵ (نوامبر ۱۹۸۶)، از سفر رابرت مکفارلین به ایران با خبر شدند، کمابیش با سناریویی به همین اندازه باورنکردنی و دور از ذهن روبهرو شدند.
مهمتر اینکه چه برای شهروندان ایران و چه آمریکا، آرامآرام روشن شد که سفر آقای مکفارلین به تهران، تنها نوک کوه یخی است از شبکهای بسیار پیچیده و درهمتنیده از رفتارهای مخفیانه دولتهای آمریکا، ایران، اسرائیل، لبنان و عربستان و ... که تخیلات سناریونویسهای فیلمهای جیمز باندی در برابرشان باورپذیرتر به نظر میرسید.
رابرت مکفارلین بر سر این ماجرا همه اعتبار و آبروی سیاسیاش را بر باد داد. در آن سالها چنان از طرف رسانهها و حتی همکارانش هدف انتقادهای تند قرار گرفت که در سال ۱۹۸۷، چند ساعت قبل از جلسه پرسش و پاسخ کمیسیون حقیتیاب دولت آمریکا، دست به خودکشی زد.
از خودکشی جان سالم به در برد و در نهایت، هم به پرسشهای کمیسیون حقیقتیاب جواب داد و هم در دادگاه محاکمه شد. اما تا پنجشنبه هفته گذشته که در ۸۴ سالگی درگذشت، هرگز نتوانست عبارت عجیب "ایران-کنترا" را از زندگینامهاش جدا کند؛ رسوایی پرسروصدایی که پای بسیاری به آن باز شد، اما دستکم برای ایرانیها نام هیچ کدامشان به اندازه مکفارلین به این پرونده گره نخورد.
ایران - کنترا
ظاهرا رسوایی ایران-کنترا آنقدرها پیچیده به نظر نمیرسد. کنگره آمریکا هرگونه کمک به گروههای شورشی نیکارآگوئه، معروف به "کنتراها" را ممنوع کرده بود. دولت رونالد ریگان تصمیم گرفت که از انبارهای اسرائیلی به ایران اسلحه بفرستد تا در مقابل، ایران به آزادی گروگانهای این کشور، که در دست حزبالله لبنان بودند، کمک کند. بعد پولی که ایران بابت سلاحها میدهد، مخفیانه به دست شورشیان نیکارآگوئه برسد.
اما تنها چند سوال نشان میدهد که این موضوع چقدر پیچیده شده است: چرا دولت ریگان تصمیم گرفت به ایران سلاح بفروشد؟ چرا ریگان اصرار داشت که به "کنتراها" کمک کند؟ چرا اسرائیل همراه شد؟ چرا ایران قبول کرد که با آمریکا معامله کند و چرا در پایان کار زیر میز مذاکره زد؟
پاسخ به این سوالات است که نشان میدهد، آنچه به عنوان رسوایی "ایران-کنترا" میشناسیم، در واقع نتیجه یک نقشه بسیار پیچیده ژئواستراتژیک است که بر مبنای محاسبات گوناگون سیاست بینالملل و بر اساس طبقهبندی اولویتهای منافع ملی چند کشور شکل گرفت.
برای کنگره آمریکا در آن سالها، مساله کمک دولت ریگان به شبهنظامیان نیکارآگوئه همانقدر اهمیت داشت که معامله با آیتاللههای ایران. نیکارآگوئه کمابیش همزمان با ایران از متحد استراتژیک واشنگتن به منتقد سرسخت تبدیل شده بود و مساله کمک به مخالفان دستراستیاش، دعوای ایدئولوژیک عمیقی در داخل آمریکا بهوجود آورده بود.
فارغ از تازه بودن زخم شکست در ویتنام، ریاست جمهوری ریگان با حمله شوروی به افغانستان همزمان شده بود. در چارچوب آنچه بعدها "دکترین ریگان" نام گرفت، مقابله با شوروی از راه کمک به نیروهای ضدکمونیستی در سراسر جهان، از ستونهای سیاست خارجی او بود؛ دکترینی که در افغانستان از مسیر کمک به اسلامگرایان نمود یافت.
رونالد ریگان و همفکرانش، دموکراتها را متهم میکردند که در برابر پیشرفت اتحاد جماهیر شوروی، مماشات میکنند و باید سرسختانه در برابر رژیمهای کمونیستی ایستاد. برای او اتهاماتی مانند نقض حقوق بشر، جنایت جنگی یا فساد برای قطع کمک به گروههای دستراستی آمریکای لاتین دلایلی کافی نبود. به همین دلیل هم یکی از نخستین ماموریتهای رابرت مکفارلین در مقام مشاور امنیت ملی ریگان، پیدا کردن راهی برای کمک به "کنتراها" بود.
او از همان ابتدا راهحل را در خاورمیانه دید. البته نه در ایران. بلکه در عربستان. رابرت مکفارلین موفق شد از راه شاهزاده بندر بن سلطان، سفیر عربستان در واشنگتن، ملک فهد پادشاه وقت عربستان را راضی کند که ماهانه یک میلیون دلار به گروههای شبهنظامی نیکارآگوئه کمک کنند؛ راهحلی که ماهها مشکل این گروهها را حل کرد و از جایی حتی بدون درخواست آمریکا، ملک فهد این رقم را به دو میلیون دلار افزایش داد.
مساله ایران
اسناد دولت آمریکا که از طبقهبندی خارج شدهاند، در کنار کتابهای خاطرات دستاندرکاران دولت آمریکا که در آن روزها مسئولیت داشتند (مانند کاسپار واینبرگر، وزیر دفاع و اولیور نورث از کارکنان شورای امنیت ملی)، نشان میدهند که مقامهای دولت ریگان در ارتباط با ایران، اختلاف نظرهایی جدی داشتهاند.
هنوز از انقلاب اسلامی دوران زیادی نگذشته بود و سطح آشنایی سیاستگذاران آمریکا با روحانیون ایران و اسلامگرایی شیعه بسیار محدود بود. به همین دلیل از منابع مختلف سیاستگذاری، توصیههای متفاوتی به دست رونالد ریگان میرسید. بعضی مثل ویلیام کیسی، رئیس سازمان سیا، معتقد بودند که واشنگتن باید فعالانه از مخالفان سلطنتطلب برای تغییر رژیم حمایت کند.
اما گروهی دیگر هم معتقد بودند که ایران - چه با جمهوری اسلامی و چه حکومت پهلوی - دیر یا زود بار دیگر به آمریکا نزدیک خواهد شد و دشمنی فعلی همیشگی نیست. این ایده در آن زمان درمیان سران اسرائیل هم طرفدارانی داشت و لابی اسرائیل در آمریکا هم آن را دنبال میکرد.
در واقع پیشنهاد ارسال تجهیزات نظامی آمریکایی به ایران، در اولین جلسهای مطرح شد که سازمان ایپک (لابی اسرائیل) بین سفیر اسرائیل و تیم انتقالی ریگان برگزار کرد. اسرائیلیها اعتقاد داشتند که روابط ویژه آنها با ملت ایران، دیر یا زود، از سرگرفته میشود و در جنگ ایران و عراق، نباید بگذارند که صدام حسین پیروز شود.
آنچه رابرت مک فارلین را در نگاه رقبای سیاسیاش متمایز میکرد این بود که او از نخستین سالهای به قدرت رسیدن رونالد ریگان، مساله برقراری ارتباط با ایران را به شکلی جدی مطرح کرده بود. مکفارلین بعدها متهم شد که حتی در جریان آزادی گروگانهای آمریکا هم به نمایندگی از سوی جمهوریخواهان با ایرانیها تماس گرفته است.
او خود پذیرفت که در جریان کمپین انتخاباتی با کسی که خود را فرستاده حکومت ایران میخواند ملاقات کرده و در این ملاقات از طرف ایران این پیشنهاد مطرح شده که برای شکست جیمی کارتر در انتخابات، گروگانها تا ریاستجمهوری ریگان آزاد نشوند. مکفارلین مدعی بود که کمپین ریگان این پیشنهاد را رد کرده است.
جنگهای خاورمیانه
برای دولت آمریکا، علاوه بر مساله اسرائیل یا جنگ سرد، یکی دیگر از عوامل مهم برای تصمیمگیری، جنگ ایران و عراق و جنگ داخلی لبنان بود.
در جنگ ایران و عراق، آمریکاییها کماکان براساس محاسبات جنگ سرد، علاقهای به پیروزی هیچ کدام از دو طرف نداشتند. به همین دلیل هم بعد از اینکه از سال ۱۹۸۲، این تصور در دولت ریگان شکل گرفت که احتمال شکست عراق وجود دارد، به اشکال مختلف از صدام حسین حمایت کردند.
در لبنان هم، ایران و آمریکا عملا در جنگی نیابتی گرفتار بودند. شبهنظامیان عرب که از حمایت ایران برخوردار بودند، شهروندان غربی - از جمله آمریکایی - را گروگان میگرفتند. در اکتبر سال ۱۹۸۳ حمله به پایگاه نظامی آمریکا در بیروت به کشته شدن ۳۰۷ نفر منجر شد که ۲۴۱ نفرشان آمریکایی بودند.
از مجموع این اتفاقات، آنچه رونالد ریگان را در سطحی شخصی به شکل قابل ملاحظهای آزار میداد، گروگانهایی بودند که گروههایی مثل حزبالله لبنان آنها را گرفته بودند. او اصرار داشت که با "تروریستها" مذاکره نمیکند، اما کاملا مشخص بود که علاقهمند است که این گروگانها سالم آزاد شوند.
رابرت مکفارلین در مقام مشاور امنیت ملی ریگان معتقد بود که حکومت ایران در موارد دیگر نشان داده که حاضر است در ازای گرفتن امتیازاتی، به آزادی گروگانها کمک کند.
همزمان دو نفر به نامهای منوچهر قربانیفر و عدنان خاشقجی، یکی ایرانی و دیگری عربستانی و هر دو دلال اسلحه، اصرار داشتند که فروش اسلحه به ایران، راهی برای حمایت از «جناح میانهرو» جمهوری اسلامی است که با "جناح تندرو" رقیب است.
عدنان خاشقجی برای پیشبرد این نظر، مقاله تحلیلی مفصلی برای شورای امنیت ملی آمریکا نوشت و در آن آنچه را که "جناحهای مختلف جمهوری اسلامی" میخواند، تشریح کرد. در چارچوب این گفتمان آنچه به عنوان مثال در جریان بمبگذاری بیروت رخ میداد، اقدامی از طرف "جناح تندرو" یا "جناح چپ" توصیف میشد که بر اساس اطلاعات قربانیفر و خاشقجی، میرحسین موسوی (نخست وزیر وقت) و علی خامنهای (رئیسجمهور وقت) آن را نمایندگی میکردند. اما وقتی ایران به آزادی گروگانهای عماد مغنیه کمک میکرد، اقدامی از طرف جناح "میانه رو" یا کسانی مانند اکبر هاشمی رفسنجانی توصیف میشد.
معامله با ایران
در نهایت، رابرت مکفارلین موفق شد که بهرغم همه مخالفتها در کابینه ریگان، معامله با ایران را با واسطهگری منوچهر قربانیفر و کمک اسرائیل پیش ببرد. اگرچه بعدها ریگان مدعی شد که از جزییات این اقدامات خبر نداشته، اما این موضوع در سالهای اخیر از سوی پژوهشگران زیر سوال رفته است.
در این معامله، فهرستی از اقلام نظامی مورد نیاز ایران به دست آمریکا رسید و قرار شد که در ازای ارسال آنها، گروگانهای آمریکایی آزاد شوند. اگرچه در جریان ارسال محموله اول، گروگانی آزاد نشد و بعد از محموله دوم هم تنها یک گروگان آزاد شد، اما دولت آمریکا همچنان به این تاکتیک، پایبند باقی ماند.
مدتی طولانی، مهمترین راه ارتباطی دولت آمریکا با طرف ایرانی، منوچهر قربانیفر بود؛ کسی که به مرور اعتبارش را نزد مقامهای آمریکا از دست داد و افراد دیگری که از وابستگان حکومت محسوب میشدند، در دادوستدهای ایران و آمریکا نقش بازی کردند. در نهایت کار به جایی رسید که در چارچوب فکری ماجراجویانه، مکفارلین و اطرافیانش تصمیم گرفتند که مستقیم با سران جمهوری اسلامی مذاکره کنند.
ابتدا جزیره کیش و سپس تهران به عنوان محل این مذاکرات انتخاب شد. حدود چند ماه بعد از اینکه مکفارلین از مقام مشاور امنیت ملی آمریکا استعفا کرده بود، همراه با عدهای از دیپلماتهای کشورش، از یک پایگاه نظامی در تگزاس ابتدا به اسرائیل و از آنجا با یک هواپیمای بوئینگ، که در آن یک چهارم آخرین درخواستهای تسلیحاتی ایران قرار داشت، به تهران سفر کرد.
مکفارلین بر اساس اطلاعاتی که از افرادی مانند منوچهر قربانیفر دریافت میکرد، انتظار داشت که در فرودگاه یکی از عالیمقامترین شخصیتهای جمهوری اسلامی - مثلا رفسنجانی - را ملاقات کند. اما در تهران هیچ کس به استقبال هیات آمریکایی نیامد.
چنانکه بعدها محسن کنگرلو در مصاحبهای گفت، او قرار بود که در فرودگاه به استقبال هیات آمریکایی برود، اما به دلیل ماه رمضان و اینکه صبح بعد از خوردن سحری دوباره خوابیده، خواب مانده بود و با دو ساعت و نیم تاخیر به فرودگاه رسید. در این مدت، نیروهای سپاه پاسداران در فرودگاه هیات آمریکایی را بازرسی کردند و کیکی را که آنها با خود آورده بودند، خوردند.
بعدها بعدها اولیور نورث، از کارکنان شورای امنیت ملی آمریکا که در این هیات حضور داشت در خاطراتش نوشت که او کیک را در اسرائیل و برای مادر پیر منوچهر قربانیفر خریده بود. علاوه بر این کیک معروف، یک انجیل که توسط ریگان امضا شده بود، به همراه یک هفتتیر بلکهاک، هدایایی بودند که هیات آمریکایی برای سران جمهوری اسلامی آورده بودند.
سردرگمی در تهران
رابرت مکفارلین و همراهانش از فرودگاه به هتل استقلال (هیلتون سابق) برده شدند و به آنها گفته شد چون ماه رمضان است، تا غروب با کسی ملاقات نخواهند کرد. بر اساس روایتی که محسن کنگرلو از این ساعات ارائه کرده، از اینجا بین او که از طرف دفتر نخستوزیری درگیر مذاکره با آمریکاییها بود و با منوچهر قربانیفر ارتباطاتی داشت و اعضای سپاه پاسداران، بر سر چگونگی برخورد با مساله اختلاف شکل گرفت. سپاه اصرار داشت که باید کنترل این مذاکرات را به دست بگیرد، اما کنگرلو میخواست که موضوع از طریق وزارت خارجه پیگیری شود.
رفتار دور از انتظار طرف ایرانی موجب شد تا مکفارلین و همراهانش به گفتههای واسطههایی مانند قربانیفر شک کنند و به این نتیجه برسند که سران جمهوری اسلامی اساسا متوجه اهمیت سفر آنها نشدهاند. این موضوع بعدها تا اندازهای از سوی محسن کنگرلو نیز تایید شد، چرا که او گفت طرف ایرانی خبر نداشت که کسی در سطح مکفارلین در هیات آمریکایی خواهد بود.
اما چنانکه از خاطرات اکبر هاشمی رفسنجانی بر میآید، سران جمهوری اسلامی - از جمله شخص روحالله خمینی - از نخستین ساعات این سفر از جزئیاتش خبر داشتند و به شکل آگاهانه تصمیم گرفتند که با مکفارلین و همراهانش دیدار نکنند. آنها در عوض سعی کردند از طریق فرستادگانشان که اعضای نه چندان مهم سپاه و دولت بودند، با آمریکاییها برای گرفتن تسلیحات بیشتر چانه بزنند.
برخلاف انتظار مکفارلین، مذاکراتی که در هتل استقلال انجام میشد، به جزییات میزان محموله لوازم یدکی موشکها و قیمت تسلیحات آمریکایی اختصاص داشت. نه تنها از مساله تجدید روابط ایران و آمریکا خبری نبود بلکه حتی وعدههای طرف ایرانی مانند آزادی گروگانها در لبنان یا حتی میزان پرداخت پول تسلیحات هم با چالشهایی روبهرو شد.
به بیان ساده، رابرت مکفارلین که به گفته کنگرلو "با پیامی ویژه از سوی شخص رونالد ریگان" و برای یک آشتیکنان تاریخی پایش را در تهران گذاشته بود، ناگهان خود را در میانه چانهزنی بر سر قیمت موشکهای ضدتانک تاو و قطعات سیستم دفاع موشکی هاوک دید. و کار به جایی رسید که وسط یکی از همین مذاکرات با عصبانیت از اتاق مذاکرات خارج شد و به طرف ایرانی گفت تا یک مقام همسطح او به هتل نیاید، با شخص دیگری ملاقات نمیکند.
چنانکه مالکوم برن، از مورخان آمریکایی در یکی از کتابهایش نوشتهاست، هیات آمریکایی با این باور که اتاقهایشان میکروفن دارد و مکالماتشان شنود میشود، در جلسات خود که ایرانیها حضور نداشتند، به دروغ درباره اطلاعات امنیتی و محرمانه بسیار مهمی صحبت میکردند که با خود آوردهاند و باید آنها را تنها به سران عالیرتبه ایران بدهند. آنها در این مکالمات از نقشه شوروی برای حمله به ایران صحبت میکردند و اینکه باید فرصتی پیدا کنند تا با سران جمهوری اسلامی هشدار بدهند.
امید مکفارلین و همراهانش این بود که ایرانیها این حرفها را شنود کنند و به دست سران کشور مانند رفسنجانی، خامنهای یا موسوی برسانند و آنها مجاب شوند که باید با مکفارلین دیدار کنند. اما حتی این کلک هم بینتیجه ماند. در واقع روشن نیست که آیا اتاقهای آمریکاییها در هتل استقلال شنود میشد یا حتی اگر ایرانیها این مکالمات را شنیدهاند، این حرفها را باور کردهاند یا نه.
سرانجام مکفارلین به این نتیجه رسید که اساسا نظام حاکم بر ایران برای پیگیری دیپلماسی و مذاکرات محرمانه در چنین سطحی، از کارآیی لازم برخوردار نیست و بعد از پنج روز، بی نتیجه ایران را ترک کرد.
شکست مکفارلین
مکفارلین معتقد بود که اگر بتواند در تهران، روابط ایران و آمریکا را بهبود ببخشد و به دشمنی چند ساله دو کشور پایان دهد، به یک پیروزی استراتژیک مهم دست پیدا میکند. در "دکترین ریگان" آنچه بیش از هر چیز اهمیت داشت، مقابله با کمونیسم بود و آیتالله خمینی و همفکرانش در چند سال نخست حکومتشان نشان داده بودند که در ضدیت با کمونیستها، با واشنگتن هم نظر هستند.
دولت آمریکا در آن زمان حتی از اسلامگرایان در برابر کمونیستها در افغانستان حمایت میکرد و آنچه در نیمه نخست دهه ۸۰ میلادی رخ داد نشان داد که واشنگتن آماده بود روابط مشابهی را با ایران نیز برقرار کند؛ روابطی که بر پایه آن، جمهوری اسلامی در ایران، شبیه به باقی حکومتهای غیردموکراتیک و ضدلیبرال خاورمیانه، در چارچوب اولویتهای سیاست خارجی وقت، شریک آمریکا میشد.
حتی شکست مکفارلین در تهران هم موجب نشد تا ریگان از این ابتکار عمل دست بکشد. آنچه که موجب شد تا کل ایده آشتی با ایران به یک "رسوایی" تبدیل شود و به کلی کنار گذاشته شود، نه لو رفتن کمک دولت ریگان به شورشیان نیکارآگوئه، بلکه انتشار خبر سفر رابرت مکفارلین در یک نشریه گمنام لبنانی بود.
بر اساس نوشتههای آیتالله منتظری (قائم مقام رهبری در آن زمان)، این خبر توسط مهدی هاشمی، داماد او در اختیار یک نشریه گمنام لبنانی قرار گرفت. مهدی هاشمی یک اسلامگرای ضدآمریکایی بسیار رادیکال بود که به شکل قابلتوجهی با چنین مذاکراتی مخالف بود.
از اینجا بود که آرام آرام، آنچه بعدها رسوایی "ایران-کنترا" نام گرفت، در زمینه اختلاف نظرهای سیاسی درون واشنگتن، همچون بهمنی بر سر دولت ریگان آوار شد و موجب شد تا تعدادی از اعضای دولتش، از جمله جورج بوش پدر (که در آن زمان معاون رئیسجمهور بود) و رابرت مکفارلین محاکمه شوند.
مکفارلین در دادگاه اتهاماتش را پذیرفت و دادگاه نیز او را به دو سال "تعلیق تحت نظر" محکوم کرد. وقتی جورج بوش بعد از ریگان موفق شد در انتخابات پیروز شود، محکومان پرونده ایران-کنترا از جمله مکفارلین را عفو کرد.
رابرت مکفارلین زمانی فکر میکرد که در حال شکلدادن رویدادی تاریخی است که برای کشورش یک امتیاز بسیار مهم در رقابت سرنوشتساز شرق و غرب در جنگ سرد ارمغان خواهد آورد؛ رویدادی که از نظر او و اطرافیانش با سفر تاریخی ریچارد نیکسون به چین یا توافق خطتلفن ویژه واشنگتن-مسکو قابل مقایسه بود. اما مجموعهای از عوامل گوناگون که در محاسبات او نادیده گرفته شدند (از جمله میزان اهمیت ایدئولوژیک آمریکاستیزی برای سران جمهوری اسلامی و رقابتهای سیاسیشان) موجب شدند تا نام او نه به عنوان قهرمان یک ابتکار عمل تاریخی، بلکه به خاطر یک بلبشوی بینتیجه دیپلماتیک، در تاریخ سیاست خارجی کشورش ثبت شود.
- کیوان حسینی
- بیبیسی
تصور کنید که در میانه ریاست جمهوری دونالد ترامپ، ناگهان رسانهای فاش میکرد که جان بولتون، مشاور امنیت ملی او با یک دسته گل، مخفیانه به تهران سفر کرده تا با "آیتاللهها" مذاکره کند. بسیاری که در آبان ۱۳۶۵ (نوامبر ۱۹۸۶)، از سفر رابرت مکفارلین به ایران با خبر شدند، کمابیش با سناریویی به همین اندازه باورنکردنی و دور از ذهن روبهرو شدند.
مهمتر اینکه چه برای شهروندان ایران و چه آمریکا، آرامآرام روشن شد که سفر آقای مکفارلین به تهران، تنها نوک کوه یخی است از شبکهای بسیار پیچیده و درهمتنیده از رفتارهای مخفیانه دولتهای آمریکا، ایران، اسرائیل، لبنان و عربستان و ... که تخیلات سناریونویسهای فیلمهای جیمز باندی در برابرشان باورپذیرتر به نظر میرسید.
رابرت مکفارلین بر سر این ماجرا همه اعتبار و آبروی سیاسیاش را بر باد داد. در آن سالها چنان از طرف رسانهها و حتی همکارانش هدف انتقادهای تند قرار گرفت که در سال ۱۹۸۷، چند ساعت قبل از جلسه پرسش و پاسخ کمیسیون حقیتیاب دولت آمریکا، دست به خودکشی زد.
از خودکشی جان سالم به در برد و در نهایت، هم به پرسشهای کمیسیون حقیقتیاب جواب داد و هم در دادگاه محاکمه شد. اما تا پنجشنبه هفته گذشته که در ۸۴ سالگی درگذشت، هرگز نتوانست عبارت عجیب "ایران-کنترا" را از زندگینامهاش جدا کند؛ رسوایی پرسروصدایی که پای بسیاری به آن باز شد، اما دستکم برای ایرانیها نام هیچ کدامشان به اندازه مکفارلین به این پرونده گره نخورد.
ایران - کنترا
ظاهرا رسوایی ایران-کنترا آنقدرها پیچیده به نظر نمیرسد. کنگره آمریکا هرگونه کمک به گروههای شورشی نیکارآگوئه، معروف به "کنتراها" را ممنوع کرده بود. دولت رونالد ریگان تصمیم گرفت که از انبارهای اسرائیلی به ایران اسلحه بفرستد تا در مقابل، ایران به آزادی گروگانهای این کشور، که در دست حزبالله لبنان بودند، کمک کند. بعد پولی که ایران بابت سلاحها میدهد، مخفیانه به دست شورشیان نیکارآگوئه برسد.
اما تنها چند سوال نشان میدهد که این موضوع چقدر پیچیده شده است: چرا دولت ریگان تصمیم گرفت به ایران سلاح بفروشد؟ چرا ریگان اصرار داشت که به "کنتراها" کمک کند؟ چرا اسرائیل همراه شد؟ چرا ایران قبول کرد که با آمریکا معامله کند و چرا در پایان کار زیر میز مذاکره زد؟
پاسخ به این سوالات است که نشان میدهد، آنچه به عنوان رسوایی "ایران-کنترا" میشناسیم، در واقع نتیجه یک نقشه بسیار پیچیده ژئواستراتژیک است که بر مبنای محاسبات گوناگون سیاست بینالملل و بر اساس طبقهبندی اولویتهای منافع ملی چند کشور شکل گرفت.
برای کنگره آمریکا در آن سالها، مساله کمک دولت ریگان به شبهنظامیان نیکارآگوئه همانقدر اهمیت داشت که معامله با آیتاللههای ایران. نیکارآگوئه کمابیش همزمان با ایران از متحد استراتژیک واشنگتن به منتقد سرسخت تبدیل شده بود و مساله کمک به مخالفان دستراستیاش، دعوای ایدئولوژیک عمیقی در داخل آمریکا بهوجود آورده بود.
فارغ از تازه بودن زخم شکست در ویتنام، ریاست جمهوری ریگان با حمله شوروی به افغانستان همزمان شده بود. در چارچوب آنچه بعدها "دکترین ریگان" نام گرفت، مقابله با شوروی از راه کمک به نیروهای ضدکمونیستی در سراسر جهان، از ستونهای سیاست خارجی او بود؛ دکترینی که در افغانستان از مسیر کمک به اسلامگرایان نمود یافت.
رونالد ریگان و همفکرانش، دموکراتها را متهم میکردند که در برابر پیشرفت اتحاد جماهیر شوروی، مماشات میکنند و باید سرسختانه در برابر رژیمهای کمونیستی ایستاد. برای او اتهاماتی مانند نقض حقوق بشر، جنایت جنگی یا فساد برای قطع کمک به گروههای دستراستی آمریکای لاتین دلایلی کافی نبود. به همین دلیل هم یکی از نخستین ماموریتهای رابرت مکفارلین در مقام مشاور امنیت ملی ریگان، پیدا کردن راهی برای کمک به "کنتراها" بود.
او از همان ابتدا راهحل را در خاورمیانه دید. البته نه در ایران. بلکه در عربستان. رابرت مکفارلین موفق شد از راه شاهزاده بندر بن سلطان، سفیر عربستان در واشنگتن، ملک فهد پادشاه وقت عربستان را راضی کند که ماهانه یک میلیون دلار به گروههای شبهنظامی نیکارآگوئه کمک کنند؛ راهحلی که ماهها مشکل این گروهها را حل کرد و از جایی حتی بدون درخواست آمریکا، ملک فهد این رقم را به دو میلیون دلار افزایش داد.
مساله ایران
اسناد دولت آمریکا که از طبقهبندی خارج شدهاند، در کنار کتابهای خاطرات دستاندرکاران دولت آمریکا که در آن روزها مسئولیت داشتند (مانند کاسپار واینبرگر، وزیر دفاع و اولیور نورث از کارکنان شورای امنیت ملی)، نشان میدهند که مقامهای دولت ریگان در ارتباط با ایران، اختلاف نظرهایی جدی داشتهاند.
هنوز از انقلاب اسلامی دوران زیادی نگذشته بود و سطح آشنایی سیاستگذاران آمریکا با روحانیون ایران و اسلامگرایی شیعه بسیار محدود بود. به همین دلیل از منابع مختلف سیاستگذاری، توصیههای متفاوتی به دست رونالد ریگان میرسید. بعضی مثل ویلیام کیسی، رئیس سازمان سیا، معتقد بودند که واشنگتن باید فعالانه از مخالفان سلطنتطلب برای تغییر رژیم حمایت کند.
اما گروهی دیگر هم معتقد بودند که ایران - چه با جمهوری اسلامی و چه حکومت پهلوی - دیر یا زود بار دیگر به آمریکا نزدیک خواهد شد و دشمنی فعلی همیشگی نیست. این ایده در آن زمان درمیان سران اسرائیل هم طرفدارانی داشت و لابی اسرائیل در آمریکا هم آن را دنبال میکرد.
در واقع پیشنهاد ارسال تجهیزات نظامی آمریکایی به ایران، در اولین جلسهای مطرح شد که سازمان ایپک (لابی اسرائیل) بین سفیر اسرائیل و تیم انتقالی ریگان برگزار کرد. اسرائیلیها اعتقاد داشتند که روابط ویژه آنها با ملت ایران، دیر یا زود، از سرگرفته میشود و در جنگ ایران و عراق، نباید بگذارند که صدام حسین پیروز شود.
آنچه رابرت مک فارلین را در نگاه رقبای سیاسیاش متمایز میکرد این بود که او از نخستین سالهای به قدرت رسیدن رونالد ریگان، مساله برقراری ارتباط با ایران را به شکلی جدی مطرح کرده بود. مکفارلین بعدها متهم شد که حتی در جریان آزادی گروگانهای آمریکا هم به نمایندگی از سوی جمهوریخواهان با ایرانیها تماس گرفته است.
او خود پذیرفت که در جریان کمپین انتخاباتی با کسی که خود را فرستاده حکومت ایران میخواند ملاقات کرده و در این ملاقات از طرف ایران این پیشنهاد مطرح شده که برای شکست جیمی کارتر در انتخابات، گروگانها تا ریاستجمهوری ریگان آزاد نشوند. مکفارلین مدعی بود که کمپین ریگان این پیشنهاد را رد کرده است.
جنگهای خاورمیانه
برای دولت آمریکا، علاوه بر مساله اسرائیل یا جنگ سرد، یکی دیگر از عوامل مهم برای تصمیمگیری، جنگ ایران و عراق و جنگ داخلی لبنان بود.
در جنگ ایران و عراق، آمریکاییها کماکان براساس محاسبات جنگ سرد، علاقهای به پیروزی هیچ کدام از دو طرف نداشتند. به همین دلیل هم بعد از اینکه از سال ۱۹۸۲، این تصور در دولت ریگان شکل گرفت که احتمال شکست عراق وجود دارد، به اشکال مختلف از صدام حسین حمایت کردند.
در لبنان هم، ایران و آمریکا عملا در جنگی نیابتی گرفتار بودند. شبهنظامیان عرب که از حمایت ایران برخوردار بودند، شهروندان غربی - از جمله آمریکایی - را گروگان میگرفتند. در اکتبر سال ۱۹۸۳ حمله به پایگاه نظامی آمریکا در بیروت به کشته شدن ۳۰۷ نفر منجر شد که ۲۴۱ نفرشان آمریکایی بودند.
از مجموع این اتفاقات، آنچه رونالد ریگان را در سطحی شخصی به شکل قابل ملاحظهای آزار میداد، گروگانهایی بودند که گروههایی مثل حزبالله لبنان آنها را گرفته بودند. او اصرار داشت که با "تروریستها" مذاکره نمیکند، اما کاملا مشخص بود که علاقهمند است که این گروگانها سالم آزاد شوند.
رابرت مکفارلین در مقام مشاور امنیت ملی ریگان معتقد بود که حکومت ایران در موارد دیگر نشان داده که حاضر است در ازای گرفتن امتیازاتی، به آزادی گروگانها کمک کند.
همزمان دو نفر به نامهای منوچهر قربانیفر و عدنان خاشقجی، یکی ایرانی و دیگری عربستانی و هر دو دلال اسلحه، اصرار داشتند که فروش اسلحه به ایران، راهی برای حمایت از «جناح میانهرو» جمهوری اسلامی است که با "جناح تندرو" رقیب است.
عدنان خاشقجی برای پیشبرد این نظر، مقاله تحلیلی مفصلی برای شورای امنیت ملی آمریکا نوشت و در آن آنچه را که "جناحهای مختلف جمهوری اسلامی" میخواند، تشریح کرد. در چارچوب این گفتمان آنچه به عنوان مثال در جریان بمبگذاری بیروت رخ میداد، اقدامی از طرف "جناح تندرو" یا "جناح چپ" توصیف میشد که بر اساس اطلاعات قربانیفر و خاشقجی، میرحسین موسوی (نخست وزیر وقت) و علی خامنهای (رئیسجمهور وقت) آن را نمایندگی میکردند. اما وقتی ایران به آزادی گروگانهای عماد مغنیه کمک میکرد، اقدامی از طرف جناح "میانه رو" یا کسانی مانند اکبر هاشمی رفسنجانی توصیف میشد.
معامله با ایران
در نهایت، رابرت مکفارلین موفق شد که بهرغم همه مخالفتها در کابینه ریگان، معامله با ایران را با واسطهگری منوچهر قربانیفر و کمک اسرائیل پیش ببرد. اگرچه بعدها ریگان مدعی شد که از جزییات این اقدامات خبر نداشته، اما این موضوع در سالهای اخیر از سوی پژوهشگران زیر سوال رفته است.
در این معامله، فهرستی از اقلام نظامی مورد نیاز ایران به دست آمریکا رسید و قرار شد که در ازای ارسال آنها، گروگانهای آمریکایی آزاد شوند. اگرچه در جریان ارسال محموله اول، گروگانی آزاد نشد و بعد از محموله دوم هم تنها یک گروگان آزاد شد، اما دولت آمریکا همچنان به این تاکتیک، پایبند باقی ماند.
مدتی طولانی، مهمترین راه ارتباطی دولت آمریکا با طرف ایرانی، منوچهر قربانیفر بود؛ کسی که به مرور اعتبارش را نزد مقامهای آمریکا از دست داد و افراد دیگری که از وابستگان حکومت محسوب میشدند، در دادوستدهای ایران و آمریکا نقش بازی کردند. در نهایت کار به جایی رسید که در چارچوب فکری ماجراجویانه، مکفارلین و اطرافیانش تصمیم گرفتند که مستقیم با سران جمهوری اسلامی مذاکره کنند.
ابتدا جزیره کیش و سپس تهران به عنوان محل این مذاکرات انتخاب شد. حدود چند ماه بعد از اینکه مکفارلین از مقام مشاور امنیت ملی آمریکا استعفا کرده بود، همراه با عدهای از دیپلماتهای کشورش، از یک پایگاه نظامی در تگزاس ابتدا به اسرائیل و از آنجا با یک هواپیمای بوئینگ، که در آن یک چهارم آخرین درخواستهای تسلیحاتی ایران قرار داشت، به تهران سفر کرد.
مکفارلین بر اساس اطلاعاتی که از افرادی مانند منوچهر قربانیفر دریافت میکرد، انتظار داشت که در فرودگاه یکی از عالیمقامترین شخصیتهای جمهوری اسلامی - مثلا رفسنجانی - را ملاقات کند. اما در تهران هیچ کس به استقبال هیات آمریکایی نیامد.
چنانکه بعدها محسن کنگرلو در مصاحبهای گفت، او قرار بود که در فرودگاه به استقبال هیات آمریکایی برود، اما به دلیل ماه رمضان و اینکه صبح بعد از خوردن سحری دوباره خوابیده، خواب مانده بود و با دو ساعت و نیم تاخیر به فرودگاه رسید. در این مدت، نیروهای سپاه پاسداران در فرودگاه هیات آمریکایی را بازرسی کردند و کیکی را که آنها با خود آورده بودند، خوردند.
بعدها بعدها اولیور نورث، از کارکنان شورای امنیت ملی آمریکا که در این هیات حضور داشت در خاطراتش نوشت که او کیک را در اسرائیل و برای مادر پیر منوچهر قربانیفر خریده بود. علاوه بر این کیک معروف، یک انجیل که توسط ریگان امضا شده بود، به همراه یک هفتتیر بلکهاک، هدایایی بودند که هیات آمریکایی برای سران جمهوری اسلامی آورده بودند.
سردرگمی در تهران
رابرت مکفارلین و همراهانش از فرودگاه به هتل استقلال (هیلتون سابق) برده شدند و به آنها گفته شد چون ماه رمضان است، تا غروب با کسی ملاقات نخواهند کرد. بر اساس روایتی که محسن کنگرلو از این ساعات ارائه کرده، از اینجا بین او که از طرف دفتر نخستوزیری درگیر مذاکره با آمریکاییها بود و با منوچهر قربانیفر ارتباطاتی داشت و اعضای سپاه پاسداران، بر سر چگونگی برخورد با مساله اختلاف شکل گرفت. سپاه اصرار داشت که باید کنترل این مذاکرات را به دست بگیرد، اما کنگرلو میخواست که موضوع از طریق وزارت خارجه پیگیری شود.
رفتار دور از انتظار طرف ایرانی موجب شد تا مکفارلین و همراهانش به گفتههای واسطههایی مانند قربانیفر شک کنند و به این نتیجه برسند که سران جمهوری اسلامی اساسا متوجه اهمیت سفر آنها نشدهاند. این موضوع بعدها تا اندازهای از سوی محسن کنگرلو نیز تایید شد، چرا که او گفت طرف ایرانی خبر نداشت که کسی در سطح مکفارلین در هیات آمریکایی خواهد بود.
اما چنانکه از خاطرات اکبر هاشمی رفسنجانی بر میآید، سران جمهوری اسلامی - از جمله شخص روحالله خمینی - از نخستین ساعات این سفر از جزئیاتش خبر داشتند و به شکل آگاهانه تصمیم گرفتند که با مکفارلین و همراهانش دیدار نکنند. آنها در عوض سعی کردند از طریق فرستادگانشان که اعضای نه چندان مهم سپاه و دولت بودند، با آمریکاییها برای گرفتن تسلیحات بیشتر چانه بزنند.
برخلاف انتظار مکفارلین، مذاکراتی که در هتل استقلال انجام میشد، به جزییات میزان محموله لوازم یدکی موشکها و قیمت تسلیحات آمریکایی اختصاص داشت. نه تنها از مساله تجدید روابط ایران و آمریکا خبری نبود بلکه حتی وعدههای طرف ایرانی مانند آزادی گروگانها در لبنان یا حتی میزان پرداخت پول تسلیحات هم با چالشهایی روبهرو شد.
به بیان ساده، رابرت مکفارلین که به گفته کنگرلو "با پیامی ویژه از سوی شخص رونالد ریگان" و برای یک آشتیکنان تاریخی پایش را در تهران گذاشته بود، ناگهان خود را در میانه چانهزنی بر سر قیمت موشکهای ضدتانک تاو و قطعات سیستم دفاع موشکی هاوک دید. و کار به جایی رسید که وسط یکی از همین مذاکرات با عصبانیت از اتاق مذاکرات خارج شد و به طرف ایرانی گفت تا یک مقام همسطح او به هتل نیاید، با شخص دیگری ملاقات نمیکند.
چنانکه مالکوم برن، از مورخان آمریکایی در یکی از کتابهایش نوشتهاست، هیات آمریکایی با این باور که اتاقهایشان میکروفن دارد و مکالماتشان شنود میشود، در جلسات خود که ایرانیها حضور نداشتند، به دروغ درباره اطلاعات امنیتی و محرمانه بسیار مهمی صحبت میکردند که با خود آوردهاند و باید آنها را تنها به سران عالیرتبه ایران بدهند. آنها در این مکالمات از نقشه شوروی برای حمله به ایران صحبت میکردند و اینکه باید فرصتی پیدا کنند تا با سران جمهوری اسلامی هشدار بدهند.
امید مکفارلین و همراهانش این بود که ایرانیها این حرفها را شنود کنند و به دست سران کشور مانند رفسنجانی، خامنهای یا موسوی برسانند و آنها مجاب شوند که باید با مکفارلین دیدار کنند. اما حتی این کلک هم بینتیجه ماند. در واقع روشن نیست که آیا اتاقهای آمریکاییها در هتل استقلال شنود میشد یا حتی اگر ایرانیها این مکالمات را شنیدهاند، این حرفها را باور کردهاند یا نه.
سرانجام مکفارلین به این نتیجه رسید که اساسا نظام حاکم بر ایران برای پیگیری دیپلماسی و مذاکرات محرمانه در چنین سطحی، از کارآیی لازم برخوردار نیست و بعد از پنج روز، بی نتیجه ایران را ترک کرد.
شکست مکفارلین
مکفارلین معتقد بود که اگر بتواند در تهران، روابط ایران و آمریکا را بهبود ببخشد و به دشمنی چند ساله دو کشور پایان دهد، به یک پیروزی استراتژیک مهم دست پیدا میکند. در "دکترین ریگان" آنچه بیش از هر چیز اهمیت داشت، مقابله با کمونیسم بود و آیتالله خمینی و همفکرانش در چند سال نخست حکومتشان نشان داده بودند که در ضدیت با کمونیستها، با واشنگتن هم نظر هستند.
دولت آمریکا در آن زمان حتی از اسلامگرایان در برابر کمونیستها در افغانستان حمایت میکرد و آنچه در نیمه نخست دهه ۸۰ میلادی رخ داد نشان داد که واشنگتن آماده بود روابط مشابهی را با ایران نیز برقرار کند؛ روابطی که بر پایه آن، جمهوری اسلامی در ایران، شبیه به باقی حکومتهای غیردموکراتیک و ضدلیبرال خاورمیانه، در چارچوب اولویتهای سیاست خارجی وقت، شریک آمریکا میشد.
حتی شکست مکفارلین در تهران هم موجب نشد تا ریگان از این ابتکار عمل دست بکشد. آنچه که موجب شد تا کل ایده آشتی با ایران به یک "رسوایی" تبدیل شود و به کلی کنار گذاشته شود، نه لو رفتن کمک دولت ریگان به شورشیان نیکارآگوئه، بلکه انتشار خبر سفر رابرت مکفارلین در یک نشریه گمنام لبنانی بود.
بر اساس نوشتههای آیتالله منتظری (قائم مقام رهبری در آن زمان)، این خبر توسط مهدی هاشمی، داماد او در اختیار یک نشریه گمنام لبنانی قرار گرفت. مهدی هاشمی یک اسلامگرای ضدآمریکایی بسیار رادیکال بود که به شکل قابلتوجهی با چنین مذاکراتی مخالف بود.
از اینجا بود که آرام آرام، آنچه بعدها رسوایی "ایران-کنترا" نام گرفت، در زمینه اختلاف نظرهای سیاسی درون واشنگتن، همچون بهمنی بر سر دولت ریگان آوار شد و موجب شد تا تعدادی از اعضای دولتش، از جمله جورج بوش پدر (که در آن زمان معاون رئیسجمهور بود) و رابرت مکفارلین محاکمه شوند.
مکفارلین در دادگاه اتهاماتش را پذیرفت و دادگاه نیز او را به دو سال "تعلیق تحت نظر" محکوم کرد. وقتی جورج بوش بعد از ریگان موفق شد در انتخابات پیروز شود، محکومان پرونده ایران-کنترا از جمله مکفارلین را عفو کرد.
رابرت مکفارلین زمانی فکر میکرد که در حال شکلدادن رویدادی تاریخی است که برای کشورش یک امتیاز بسیار مهم در رقابت سرنوشتساز شرق و غرب در جنگ سرد ارمغان خواهد آورد؛ رویدادی که از نظر او و اطرافیانش با سفر تاریخی ریچارد نیکسون به چین یا توافق خطتلفن ویژه واشنگتن-مسکو قابل مقایسه بود. اما مجموعهای از عوامل گوناگون که در محاسبات او نادیده گرفته شدند (از جمله میزان اهمیت ایدئولوژیک آمریکاستیزی برای سران جمهوری اسلامی و رقابتهای سیاسیشان) موجب شدند تا نام او نه به عنوان قهرمان یک ابتکار عمل تاریخی، بلکه به خاطر یک بلبشوی بینتیجه دیپلماتیک، در تاریخ سیاست خارجی کشورش ثبت شود.
منبع خبر: بی بی سی فارسی
اخبار مرتبط: مک فارلین؛ مردی که با یک انجیل از طرف رونالد ریگان، مخفیانه به تهران سفر کرد