دانلود سریال راز بقا قسمت ۱۱ یازدهم + خلاصه داستان

پیشنهادهای دیگر درباره همین قسمت سریال راز بقا که هر هفته از فیلمنت پخش می‌شود.

عکسهای بیشتر درباره این قسمت ۱۱  سریال راز بقا  را کلیک کنید و ببینید. 
نسخه انگلیسی همین روایت Raze Bagha را کلیک کنید و بخوانید.
نسخه ترکی پاورقی سریال راز بقا قسمت ۱۱ را بخوانید.

دم در زندان، می‌بینیم که پدر بیتا آزاد شده است. در قسمت قبل، دیدیمن که این شرط همکاری رحیم با تبه‌کارها بود. او نمی‌خواهد آزاد شود چون دوباره آزاد باشد زن می‌گیرد. نمی‌خواهد آزاد شود و می‌گوید این کار شما غیرقانونی است. رحیم و ایرج می‌رسند. آمده‌اند دنبال او. مرد می‌گوید تا ندانم با چه قانون و تبصره‌ای آزادم کردید من نمی‌آیم. همان زمان یک زن می‌آید از او آدرس می‌پرسد و او هم برای فرار از عاشق شدن، سوار ماشین بچه‌ها می‌شود.

سریال شروع می‌شود

🛎️ همین حالا روی این متن کلیک کنید، به تلگرام پندار سریال بیایید و سریال ببینید و در جریان حواشی باشید 🛎️

حالا پدر بیتا در مقابل دوربین در مزار می‌گوید این پسر گردن من خیلی حق داشت. بیتا هم جلوی دوربین می‌آید ولی قول می‌دهد چیزی نگوید.

پدر می‌گوید که رحیم ذاتا با معرفت بود. بیتا حرفش را قطع می‌کند می‌گوید با معرفت واقعی‌ها. اگر هزار تومن پول داشت می‌دید دوستش پول نداره می‌داد به دوستش. پدر می‌گوید من در زندان که بودم واقعا در یک آرامش روحی بودم. بیتا دوباره میان حرف او می‌پرد و می‌گوید بابای من به فوبیای جنس مونث دچار شده. زندان را هم دوست دارند چون آن‌جا جنس مونث وجود ندارد.

در مقابل دیوارهای کاخ نیاوران می بینیم که پلیس، فردی را گرفته و بیسیم می‌زند. حاتم هم آنجاست. می‌گوید من هم مثل شما خادم ملت هستم اتفاقی نیفتاده است. پلیس می‌گوید فقط با پتک افتاده‌ای به جان ساختمان. دکتر شعرباف می آید می گوید خودم گوشش را میگیرم. دستبند را باز می کنند.

به اغذیه فروشی می‌رویم. حاجی الماسی نشسته و حساب کتاب می‌کند. به مشتری می‌گوید که ایرج دیر می‌آید. مشتری یک پسر نوجوان است که بندری می‌خواهد. حاجی الماسی می‌گوید نباید الان بندری تند بخوری. برایت تخم مرغ درست می‌کنم. باید به بدن خودت احترام بگذاری. همین اعضا و جوارح هستند که فردای قیامت زبان به شکایت باز می‌کنند. تو یک بندری تند بخوری الان فکر می‌کنی که فردای قیامت معده شما از شما حمایت می‌کند؟ نمی‌کند دیگر. پسر بچه می‌گوید من صلاح خودم را می‌دانم. الماسی می‌گوید که اگر می‌دانستی که با معده خالی بیرون نمی‌آمدی. حضرت امام جعفر صادق (ع) می‌فرماید که چون نماز صبح را خواندی پاره‌نانی بخور تا با آن دهان خود را خوشبو سازی. حرارت خود را فرو نشانی. دندان خود را استوار و لثه‌هایت را مستحکم سازی. روزی خود را به چنگ آری و خوی خود را نکو سازی. پسربچه می‌گذارد می‌رود.

این را هم ببینید:  پاورقی راز بقا قسمت ۲ دوم | Raze Bagha Serial Part 2

زینت و خاندانی با لباس سفید وارد مغازه می‌شوند. مردم صف کشیده‌اند پشت شیشه، آن‌ها را تماشا می‌کنند. آمده‌اند صدای قلب من را بشنوند. نیمروی قبلی را برای آنها می‌گذارد. بیرون می‌رود و همه را می‌زند.

جلوی همان دیوار کاخ نیاوران، حاتم در یک ماشین شاسی بلند نشسته است.

بیشتر ببینید:

سریال جیران قسمت ۱۵ پانزدهم – دانلود

23 اردیبهشت 1401

دانلود سریال شهرک مسکونی کلیله و دمنه – قسمت ۱

22 اردیبهشت 1401 قبلی بعدی

در ساندویچی، حاجی الماسی فکر می‌کند حاتم یا رحیم می‌خواهد ازدواج کند. خبر ازدواجشان را به او می‌گویند. تعجب می‌کند. می گوید یعنی حاتم و رحیم در جریان ماجرا نیستند و فقط به بنده گفتید؟ حالا این همه جماعت روی کره زمین هست چرا من یکی باید در جریان ماجرا باشم؟ درست است که من ارادت قدیمی داریم ولی من غریبه محسوب می‌شوم.

دکتر رفته بستنی خریده برای حاتم. حاتم می‌پرسد آقا من گند زدم نه؟ شما را در دردسر انداختم؟ دکتر می‌گوید تو چه کاره مملکتی که می‌خواستی با بیل و کلنگ مجلس را خراب کنی؟ ایرادت می‌دانی چیست؟ همه چیز را جدی می‌گیری. اگر ظاهر را جدی می‌گیری اشکالی ندارد ها ولی باطن هرچه شل‌تر، زندگی بهتر. حاتم می‌پرسد این را شب برایم اس ام اس می‌کنید؟ دکتر می‌گوید آن پسر دستفروش را می‌بینی؟ آیا مردم حق دارند از این ور اون ور رد بشنوند یا نه؟ کار تو مقابله با سد معبرهاست.

حاتم می‌گوید این‌ها گناه دارند. من دنبال دانه درشت‌ها هستم. می‌شود تخریب آن بخش از لواسان را بدهید دست من؟ جواب این است که این‌ها چهره شهر را زشت کرده‌اند. آن‌ها که ویلاهایشان را شیک ساخته‌اند که شهر را زیبا کرده‌اند. حاتم می‌گوید من دنبال اینم که هفت دولت زیر لوای پرچم ایران باشند چرا می‌خواهید بروم زیر پرچم روس؟ دریغا از این همه بی‌غیرتی. این همه بی‌ریشگی. این‌ها فرازهایی‌ست از سخنان ستارخان. سوز نفس‌های ایران. سردار قلب دلیران. دکتر می‌گوید افشین تو را از کجا پیدا کرده؟

این را هم ببینید:  سریال راز بقا قسمت ۳ سوم چه شد؟

افشین به بیتا ژورنال لباس عروس نشان می‌دهد. بیتا می‌گوید من خدم یک کت دامن سفید شیک دارم همان را می‌پوشم. در مغازه طلافروشی هستند. رحیم وارد می‌شود. افشین قهر می کند. زنگ می‌زند برای مزاحمت برای نوامیس. همان لحظه رحیم با پدر بیتا وارد می‌شود. از رحیم می‌پرسند چطور این کار را کردی؟ سخنرانی رسمی درباره پدر می‌کند و این‌که بسم‌الله الرحمن الرحیم. هرچا خلاء پدر بود ما از آن‌جا ضربه خوردیم. من خودم خلاء پدر دارم. منتهی وقتی می‌بینم این دختر از پدرش جدا بوده همین که… حالِ پدر را ببرید. بیتا می‌گوید باید بمانید من یک کیک بگیرم جشن بگیریم. رحیم می‌گوید من باید بروم با «برادرها» سه تا زندانی دیگر هم آزاد کنم امروز. افشین جل و پلاسش را جمع می‌کند و می‌رود.

بیتا به مادرش خبر آزادی پدر را می دهد.رحیم دارد می‌رود که در راهرو بیتا از او می‌پرسد کجا می‌روی؟ رحیم می‌گوید من از آن قهرمان‌هایی هستم که وقتی کاری را می‌کنم بی سر و صدا محل را ترک می‌کنم. بیتا از او می‌خواهد که نرود گم و گور شود. رحیم می‌گوید شاید بروم دو سه روزی گم و گور بشوم. شاید هم اصلا کلا گم و گور شوم. ولی کلا مواظب خودتون باشید چون افشین دیوانه‌ست. درباره من درست می‌گفتید من آدم بی عرضه‌ای هستم. پیشاپیش ازدواجت را هم تبریک می‌گویم امیدوارم خوشبخت بشوید.بیتا که ناراحت می‌شود صدایش می‌کند می‌گوید زر زدم! ریختی به هم؟ اما یک سوالی. واقعا شما دختر همین پدر هستید؟ شما هیچی توی صورتتان شبیه هم نیست ولی خب موفق باشید.

این را هم ببینید:  سریال راز بقا قسمت ۵ پنجم

حاتم به خانه آمده و مادرش را صدا می‌زند. صدای مادرش می‌آید که در وضعیتی ناجور ببا خاندانی حرف می‌زند. مادرش می‌آید بیرون جا می‌خورد می‌گوید برای چی زود آمدی خانه مامان جون؟ حاتم می‌پرسد کی اینجاست؟ مادر می‌گوید خاندانی است. دراز کشیده. کمرش درد گرفته. حاتم می‌پرسد پس این صداها چی بود؟ خاندانی داد می‌زند که زینتی، یه چای درست کن حال کنیم. حاتم می‌پرسد چی؟ زینتی؟ مادر می‌گوید توی شکنجه‌ها مخش تکون خورده خب.

خاندانی که بیرون می‌آید تی‌شرت بروسلی پوشیده و می‌گوید سلام پسرم. کارت تموم شد؟ حاتم می‌پرسد زینتی چی بود گفتی؟ خاندانی می‌گوید آهاا گفتم توی اون فنجون‌های جیرفتی زینتی بخوریم. حاتم اما جواب می‌دهد تمدن ایران به جیرفت ختم نمی‌شود. تمدنی داریم ۵ هزار ساله مثل شهر سوخته. تمدن‌های دیگری  مثل غارهای زاگرس، مارلیک گیلان.

رحیم سراغ کار کامیون رفته. ایرج هم کت شلوار پوشیده و پاپوین زده. نگران این است که عروسی چه کسانی را باید دعوت کند. عروسی خودش با دختر خانفادر. رحیم می‌گوید برو پایین. رویش اسلحه می‌کشد. می‌گوید برو دنبال زندگی‌ت. تو نباید بیایی آنجا. خانفادر از آنجا. که یک بار رَکَب بدی زدیم بهش حتما یکی را می‌کشد. خب من که نیستم تو را می‌کشد. ایرج می‌گوید نه اینطوری نیست دخترش عاشق من است. رحیم می‌گوید شیوا عاشق تو نیست. برادر من ۱۰ سال است بهت می‌گویم اگر کسی لبخندی به تو می‌زند عاشقت نیست. ایرج می‌گوید عشق مثل بندری می‌ماند آخرهای منو می‌نویسند ولی نمی‌توانی نادیده بگیری. وسط دعوا هستند که تیراندازی به آنها شروع می‌شود و شروع به فرار کردن با کامیون می‌کنند.

خانفادر را می‌بینیم که در حال انجام آموزش حرکات جنگی است که با موسیقی رزمی هماهنگ می‌شود و گاهی شکل رقص محلی به خود می‌گیرد. در این میان، رحیم وارد اردوگاه می‌شود.

منبع خبر: پندار

اخبار مرتبط: دانلود سریال راز بقا قسمت ۱۱ یازدهم + خلاصه داستان