سریال بازی سرنوشتم قسمت ۲۳ بیست و سوم

جمال و هلین با شنیدن خبر بیماری احمد خودشان را می بازند اما دکتر می گوید با روش هایی مثل پیوند مغز استخوان می توانند به بهبودی احمد امیدوار باشند و احتمال این پیوند از خواهر و برادر احمد بیشتر است. هلین از آسیه می پرسد: «بچه ها می تونن آزمایش بدن؟» آسیه می گوید: «معلومه که می تونن.»
وقتی احمد را به خانه برمی گردانند اوئور و نرگس بیرون از خانه منتظر او نشسته اند. اوئور برادرش را بغل می کند اما هلین او را دور می کند و می گوید ممکن است احمد را بیمار کند. او به احمد که می خواهد با اوئور بازی کند اجازه این کار را نمی دهد.
مرال در حال برگشتن به آماسیاست که راجی اتوبوسش را متوقف می کند و او را مجبور می کند پیاده شود. وقتی راجی راضی به رها کردن مرال نمی شود او به ناچار می گوید به خاطر پول و قدرت راجی با او رابطه داشت و کس دیگری را دوست دارد و پیش او برمی گردد.
شب راجی با ناراحتی به خانه برمی گردد و به زاهده می گوید مرال او را ترک کرده است. زاهده از اینکه نقشه اش گرفته خوشحال می شود و خنده اش می گیرد و می گوید: «چه انتظاری داشتی؟ اون زن می خواست پولت رو بالا بکشه و بره.»
فردا صبح هلین به مادرش می گوید جمال تمام شب بالای سر او و پسرش بوده و فکر می کند بیماری احمد دوباره آنها را به هم نزدیک می کند.
آسیه که از زاهده شنیده مرال از استانبول رفته با او تماس می گیرد و وقتی می فهمد هنوز در استانبول است از او می خواهد همانجا بماند و می گوید از ماهر می خواهد برای او کار و خانه مناسب پیدا کند.
جمال از پشت در می شنود که آسیه به اوئور می گوید احمد برادر کوچک اوست و باید همیشه در کنارش باشد و به او کمک کند. جمال که متاثر شده با خودش می گوید چطور ممکن است چنین زنی مرتکب قتل شده باشد.
در شرکت وقتی ماهر به زحل می گوید دنبال خانه ای برای مرال می گردد زحل می گوید می تواند پیش او بماند و خیال ماهر راحت می شود.
وقتی جمال و آسیه و بچه ها به خانه می رسند و هلین آنها را می بیند کفری می شود و حرصش را سر اوئور خالی می کند. اوئور به احمد می گوید به دیدن نمایش عروسکی بروند و احمد خوشحال می شود اما هلین اوئور را سرزنش می کند و می گوید با این حرف ها احمد را هوایی نکند.
جمال پیش اوئور می رود و از او که ناراحت شده عذرخواهی می کند. نرگس می پرسد چطور است نمایش را خودشان در خانه اجرا کنند؟ اوئور قبول می کند و جمال آسیه را برای خریدن وسایل نمایش می برد.
در راه جمال می گوید: «زندگی خیلی عجیبه مگه نه؟ پسری که تو روز تولدش ولش کردم داره جون پسر دیگه م رو نجات میده. من تو رو ول کردم اما داری برای خوشحالی پسرم تلاش می کنی. من دارم تاوان میدم. احمد به خاطر کارای من مریض شده.» جمال گریه می کند و آسیه سعی می کند او را آرام کند و دلداری اش می دهد. جمال می پرسد: «تو همون آسیه ای پس چطوری تونستی اون مرد رو بکشی؟ زنی مثل تو چطور می تونه؟» آسیه با کلافگی از ماشین پیاده می شود.
هلین وقتی می فهمد جمال و آسیه با هم بیرون رفته اند دیوانه می شود و با عصبانیت در اتاق داد می زند و وقتی مادرش از او می خواهد آرام باشد او را هم دور می کند.
در شرکت زحل به جمال می گوید امروز قرار است با بچه توی شکمش آشنا شود و به سونوگرافی برود. جمال که نمی خواهد او در این دوره تنها باشد همراهش می رود و به او توصیه می گوید ماجرا را با ماهر در میان بگذارد چون هیچ پدر و فرزندی نباید از هم دور بمانند.
راجی پیام مرال را در گوشی آسیه می بیند که از او خواسته به کافه نزدیک عمارت بیاید تا صحبت کنند. راجی از طرف آسیه پیغام می دهد و قرار می گذارد. وقتی آسیه متوجه می شود، با مرال تماس می گیرد و مرال کافه را ترک می کند اما می ایستد و از دور راجی را تماشا می کند.
شب احمد با نمایشی که نرگس و اوئور و جمال اجرا می کنند خیلی می خندد و حسابی به او خوش می گذرد.
مرال به خانه زحل رفته و شب وقتی آنها صحبت می کنند مرال می گوید هنوز راجی را دوست دارد اما می خواهد تنها روی پای خودش بایستد.
اوئور از ماهر می خواهد تا وقتی احمد خوب شود در عمارت بمانند و ماهر بعد از مشورت با آسیه قبول می کند.
شب هلین از جمال می خواهد کنار او بخوابد جمال قبول نمی کند و می گوید او و پسرش را تنها نمی گذارد اما بهتر است فاصله شان را حفظ کنند.
راجی در حیاط در حال مشروب خوردن است که جمال هم کنارش می نشیند و با او می نوشد و وقتی آسیه را می بیند سراغش می رود و دوباره از او در مورد قتلی که مرتکب شده می پرسد. آسیه باز هم جواب او را نمی دهد. جمال هم با مرال قرار می گذارد. وقتی مرال می فهمد جمال چه چیزهایی در مورد آسیه شنیده جا می خورد اما حقیقت را نمی گوید. او از جمال می خواهد اجازه بدهد آسیه با ماهر خوشبخت شود.
وقتی جمال به عمارت برمی گردد آسیه و ماهر را در کنار هم در حال صحبت کردن و خندیدن می بیند به طرف آنها می رود و شروع به طعنه زدن می کند. آسیه داخل می رود و ماهر از جمال می پرسد چه می خواهد. جمال می گوید: «نمی خوام به آسیه نزدیک بشی. دیدم بهش دست زدی.» ماهر می گوید: «داری زیاده روی می کنی!» جمال از ماهر می پرسد: «عاشق آسیه ای؟» ماهر تایید می کند. جمال می پرسد: «آسیه چی؟ اون عاشقته؟» ماهر سکوت می کند و جمال می گوید: «نیست. انقدر دنبال زنی که عاشقت نیست نباش.»
فردا در بیمارستان اوئور و احمد آماده پیوند می شوند. وقتی نرگس به در اتاق احمد می رود می شنود که هلین به مادرش می گوید همین که پیوند انجام شد آسیه را لو می دهد و او را روانه زندان می کند و با شوهر و پسرش به خانه برمی گردد. نرگس فورا به اتاق اوئور می رود و او را از بیمارستان بیرون می برد. وقتی دکترها برای شروع عملیات پیوند وارد می شوند اوئور در اتاق نیست و همه با تعجب به هم نگاه می کنند.

بیشتر ببینید:

ابوذر روحی، خواننده سلام فرمانده کیست؟

31 اردیبهشت 1401

تعریف وطن‌پرستی به نقل از اندی خواننده

30 اردیبهشت 1401 قبلی بعدی

منبع خبر: پندار

اخبار مرتبط: سریال بازی سرنوشتم قسمت ۲۳ بیست و سوم