سناریوهای احتمالی جنگ اوکراین/ نقشههای پوتین چگونه پیش میرود؟
به گزارش خبرآنلاین، جوز میگوئل آلانسو ترابانکو در مقاله ای برای ژئوپولیتکال مانیتور با عنوان تکامل استراتژی روسیه برای اوکراین نوشت:
انقلاب نارنجی ۲۰۰۴، موجی از اعتراضات خیابانی که به ظهور یک دولت طرفدار غرب در کی یف دامن زد، احتمالاً توسط مورخان آینده به عنوان اولین اپیزود مدرن در این درام که در نهایت به جنگ کنونی اوکراین منتهی می شود، به یاد خواهند آورد. این نقطه عطف بهعنوان یک پیروزی ایدئولوژیک معنادار برای لیبرال دموکراسی و - بالاتر از همه - بهعنوان نقطه عطف ژئوپلیتیکی در حرکت ناتو و اتحادیه اروپا به سمت شرق، با اشتیاق مورد حمایت غرب قرار گرفت. نیازی به گفتن نیست که امواج شوک به شدت در کرملین احساس شد. تا آن زمان، بوریس یلتسین و جانشین او، ولادیمیر پوتین، به دنبال نوعی سازش با غرب بودند. مسکو به ناتو، امتیازات دیپلماتیک یکجانبه، و حتی حمایت از مداخله نظامی آمریکا در افغانستان، پیشنهادهای عشوه آمیز داد. چنین حرکاتی در واشنگتن و بروکسل به عنوان نشانه ای از ضعف تلقی می شد. از این گذشته، خرد متعارف حکم میکرد که در دوران پس از جنگ سرد، روسیه به سرعت در حال محو شدن به سمت بیربط بودن بود، بنابراین توجه به آنچه که می گفت یا آنچه میخواست یک موضوع تجملی و قبال چشم پوشی بود. با توجه به اینکه روسیه تنها سایه ای از قدرت چشمگیری بود که زمانی در اختیار اتحاد جماهیر شوروی بود، مسکو دیگر جدی گرفته نمی شد.
همه چیز در سال ۲۰۰۴ تغییر کرد. در آن زمان، ولادیمیر پوتین و اطرافیانش - که در آن حضور شبحهای سابق ک. گ.ب همیشه برجسته بود - یک بیداری ناگهانی را تجربه کردند. از دیدگاه آنها، انقلاب نارنجی چیزی بیش از یک عملیات تغییر رژیم بود که توسط سازمان سیا و سازمان های غیردولتی تحت حمایت وزارت امور خارجه به منظور محاصره تهاجمی روسیه طراحی شده بود. شاید ناتو مانند ناپلئون و هیتلر مشتاق فتح روسیه نبود. با این حال، مسکو بر این باور بود که در شرایط مناسب، چنین نیاتی ممکن است در آینده ای قابل پیش بینی ظاهر شود. آنها متقاعد شده بودند که پایان جنگ سرد اعتبار تئوری های ژئوپلیتیکی سر هالفورد مکیندر در مورد نیاز به نیروی دریایی از هلال حاشیه ای برای کنترل محوری ترین مناطق به اصطلاح "قلب" اوراسیا را از میان نبرده است.
بدیهی است که در نشست ۲۰۰۷ کنفرانس مونیخ در مورد سیاست امنیتی، رئیس جمهور پوتین سخنرانی ای ایراد کرد که در آن صراحتاً جنگ صلیبی نومحافظه کارها برای تحمیل دنیای تک قطبی - و به ویژه گسترش ناتو در اروپای شرقی - را برای ثبات در سیستم بین المللی خطرناک توصیف کرد. زیرا این پدیده می تواند احتمال رویارویی را افزایش دهد، درک متقابل بین قدرت های بزرگ را کاهش دهد و به تنش های نظامی دامن بزند. اظهارات پوتین در آن زمان تا حد زیادی در غرب رد شد، اما در نگاهی به گذشته، این اظهارات مانند هشداری در مورد آنچه در آینده بود به نظر می رسد. تعداد انگشت شماری از کارشناسان غربی (جورج کنان، هنری کیسینجر، کنت والتز و جان میرشایمر) نگرانیهای مشابهی را در مورد بیاحتیاطی تلاش برای تحت فشار قرار دادن روسیه ابراز کردند، اما نظرات آنها استثنا بود تا قاعده. این متفکران رئالیست معتقد بودند که در به واقعیت پیوستن واکنش شدید روسیه فقط موضوع زمان مطرح است.
بدون آنکه اوکراین را تحت فرمانروایی خود بگیرند، روس ها برای همیشه در موقعیت دفاعی ناراحت کننده با عمق استراتژیک اندک در صورت حملات متعارف یا حملات هسته ای گرفتار می شدند. علاوه بر این، فشار روسیه برای تثبیت مجدد خود به عنوان یک قدرت امپریالیستی بدون تبعیت اوکراین ضعیف خواهد بود. بنابراین، الحاق اوکراین به ناتو و اتحادیه اروپا روسیه را به طور فزاینده ای بیگانه، منزوی و آسیب پذیر می کند. از این رو، روس ها احساس کردند که باید کاری در این زمینه انجام دهند. بر این اساس، آنها نمایندگان سیاسی خود و هر منبعی را که در اختیار داشتند در اوکراین بسیج کردند تا یک رهبری طرفدار روسیه بتواند در اسرع وقت آنجا را به دست گیرد. مسکو حتی از طریق شبکه گسترده خطوط لوله خود، انتقال گاز طبیعی به بازارهای مصرف اروپا را نیز به تسلیحات تبدیل کرد.
علاوه بر این، روسها شروع به به چالش کشیدن دستور کار سیاست خارجی واشنگتن در قفقاز، آسیای مرکزی، شام، آفریقا و حتی نیمکره آمریکا کردند تا نشان دهند که منظورشان تجارت و همچنین برای به دست آوردن اهرم چانهزنی است. آنها در نهایت با انتخاب ویکتور یانوکوویچ توانستند اوضاع را در اوکراین برگردانند. با این وجود، پیروزی آنها کوتاه مدت بود. جنبش یورومیدان ۲۰۱۴ دولت یانوکوویچ را سرنگون کرد و یک رژیم طرفدار غرب را جایگزین آن کرد. قابل پیش بینی بود که چنین شکستی تبدیل به یک بحران کابوس وار وجودی برای کرملین شد. در آن زمان، روس ها متقاعد شده بودند که ایالات متحده مصمم است آنها را خفه کند، بنابراین واکنش بعدی آنها مسیری از پیشرفت تدریجی را دنبال کرد. در گذشته، استراتژی مسکو برای رویارویی با شرایط متغیر در سه مرحله اصلی تکامل یافته است:
فاز ۱: افزایش فشار
پس از یورومیدان، روسیه کارزار جنگ ترکیبی را علیه اوکراین آغاز کرد. اول از همه، شامل استفاده از زور - همانطور که در الحاق کامل شبه جزیره کریمه نشان داده شد و حمایت آشکار از شبه نظامیان جدایی طلب طرفدار روسیه در دونباس - با هدف به خطر انداختن تمامیت ارضی اوکراین و ایجاد درجه ای از هرج و مرج بود. اوکراین نمی تواند در آینده نزدیک جذب ساختارهای غربی شود و همچنین روسیه می خواست به کی یف یادآوری کند که نمی توان منافع روسیه را نادیده گرفت. علاوه بر این، روشهای غیر متعارفی مانند فشار اقتصادی، نمایش قدرت نظامی، نفوذ مذهبی، تبلیغات، بسیج شاخکهای سیاسی روسیه در اوکراین، و «اقدامات فعال» مانند تحریک و تلاشهای مخفیانه برای تحریک کودتا را به نمایش گذاشت. همچنین پیشینه ژئوپلیتیکی است که در آن باید توسعه پروژه های زیرساختی برای تامین گاز طبیعی روسیه به کشورهای اروپایی از طریق خطوط لوله ای که اوکراین را دور می زند، درک کرد. اگرچه این اقدام توانست الحاق اوکراین به ناتو را پیچیده کند، اما از تمایل کی یف برای پیوستن به ائتلاف آتلانتیک کاسته نشد. در نهایت، استراتژی مذکور در دستیابی به تغییر مطلوب رژیم شکست خورد.
فاز ۲: اولتیماتوم
در سال ۲۰۲۱، تمرکز گسترده ای از نیروهای روسیه، سکوهای نظامی و سلاح در نزدیکی مرز اوکراین رخ داد. روس ها حتی به خود زحمت ندادند که این حرکت را پنهان کنند که بسیاری آن را نشانه ای از حمله قریب الوقوع تفسیر کردند. با این حال، اگر آنچه در ابتدا در نظر گرفته شده بود یک حمله در مقیاس بزرگ بود، چندان منطقی به نظر نمی رسید زیرا چنین حرکتی عنصر غافلگیری را قربانی می کند. اما از سوی دیگر، کاملاً منطقی است که هدف از مقدمات مذکور صدور یک تهدید یا اولتیماتوم معتبر باشد. به هر حال، همانطور که هانس مورگنتاو اشاره کرده، درخواست های دیپلماتیک بدون پشتوانه زور حتی معتبر نیستند. در واقع، مسکو مجموعه ای از خواسته ها را تدوین کرد، از جمله تضمین این که هیچ کشور دیگری از فضای پس از فروپاشی شوروی هرگز به ناتو نپیوسته یا از فعالیت های نظامی انجام شده توسط ائتلاف ترانس آتلانتیک میزبانی نکند، خروج تسلیحات تهاجمی از کشورهای اروپایی همسایه، حذف زیرساخت های نظامی ناتو در اروپای شرقی که از سال ۱۹۹۷ مستقر بودند و مجموعه ای از محدودیت های مربوط به سلاح های هسته ای و موشک های بالستیک.
با توجه به ماهیت حداکثری این مطالبات، این درخواست ها نمیتوانستند به طور واقع بینانه از سوی ایالات متحده و ناتو مورد موافقت قرار بگیرند؛ اما علاقه آشکار کرملین به برگزاری مذاکرات دوجانبه با ایالات متحده در ژنو نشان داد که شاید یک راهحل مذاکره با در نظر گرفتن نگرانیهای مسکو ممکن است قابل قبول باشد. با این حال، آنچه روسها میخواستند چیزی جز بازنگری در نظم جهانی پس از جنگ سرد برای انجام طراحی مجدد ساختاری معماری امنیتی اروپا نبود، چیزی که مستلزم کنسرت قدرت بزرگی شبیه کنگره وین است. مسکو شدیداً میخواست با او بهعنوان یک قدرت بزرگ که مستحق به رسمیت شناختن واشنگتن و بروکسل است، و همچنین بهعنوان یک هژمون منطقهای که حوزه نفوذ - بهویژه در اوکراین - باید در دنیای چند قطبی مورد احترام قرار میگرفت، رفتار شود. با این وجود، مسکو فاقد قدرت یا نیروی لازم برای واداشتن واشنگتن یا متقاعد کردن ناتو برای کنار گذاشتن داوطلبانه بسیاری از مواضعی که در دهههای اخیر به دست آورده، حداقل بدون جنگ را نداشت.
روس ها نه تنها دست بالا را نداشتند، بلکه در موقعیتی هم نبودند که چیزی را تحمیل کنند. بنابراین، این در غرب یک باج خواهی به منظور توجیه تهاجم تلقی می شد که به هر حال اتفاق می افتاد. با این وجود، این اولتیماتوم احتمالاً آخرین کارتی بود که روسها میتوانستند با آن بازی کنند و به محض اینکه ناکارآمدی آن نشان داده شد، گزینههای آنها تمام شده بود و زمان آنها نیز رو به پایان بود. تنها امکان کرملین برای رسیدن به آنچه در اوکراین می خواست، زور محض بود. حتی اگر روسها به احتمال زیاد هرگز ایده تهاجم را در تمام مدت کنار نمیگذاشتند، باید تصمیم دشواری بوده باشد. سپس دوباره، آموزههای نویسندگان برجستهای مانند سان تزو و ماکیاولی تأکید میکنند که برای انجام کارهای مهم، باید مایل به پیمودن مسیر خطرناکی بود که میتواند به شکوه دنیوی یا تباهی مطلق منجر شود. در واقع، دولت داری اغلب می تواند یک پیشه مرگبار باشد.
فاز ۳: تهاجم
در ۲۴ فوریه ۲۰۲۲، روسیه یک "عملیات نظامی ویژه" را آغاز کرد، اصطلاحی که برای تهاجم آشکار به اوکراین در نظر گرفته شد. اکنون نیروی جنبشی به عنوان ابزاری در خدمت مسکو استفاده می شود، تصمیمی که بازی را تغییر می دهد و ابعاد بی سابقه ای در دهه های اخیر تاریخ اروپا دارد. در ابتدا به نظر می رسید که هدف از مداخله نظامی روسیه سرنگونی دولت اوکراین به منظور جایگزینی آن با یک رژیم طرفدار روسیه و بازگرداندن کی یف به مدار استراتژیک مسکو به عنوان یکی از اقمار، انحلال نیروهای مسلح اوکراین و مبارزان سرسخت ملی گرا وگروه هایی مانند هنگ آزوف بود. روس ها می خواستند بحران دیپلماتیکی را آغاز کنند که انسجام داخلی ناتو را از بین ببرد. با این حال، اکنون چشم انداز روشن تری وجود دارد. پایان بازی روسیه از طریق «شوک و ترس»، حمله رعد آسا یا حملات جراحیگونه فراتر از تغییر رژیم است. حقایق میدانی قویاً نشان میدهند که آنچه مسکو از طریق قدرت سخت به دنبال انجام آن است، از بین بردن کامل اوکراین به عنوان یک کشور ملی کارآمد است، حتی اگر کل این تلاش ماهها یا حتی سالها طول بکشد.
چنین هدف استراتژیکی در نابودی زیرساختها، از بین بردن صنعت، حملاتی که مکانهای فرهنگی را هدف قرار دادهاند، خروج عمدی گسترده اوکراینیها و تضعیف روحیه جمعیت باقیمانده اوکراین منعکس میشود. این اقدامات همچنین با انکار مشروعیت دولت اوکراین همسو شده است. بعلاوه، استفاده سنگین روسیه از قدرت نظامی - عمدتاً حملات هوایی، توپخانه و پیاده نظام در محاصره و محاصره مواضع کلیدی - یک ویژگی است، نه یک اشکال. در مقابل، نمایش قدرت هستهای و شلیک موشکهای مافوق صوت برای تخریب ساختمانها به شیوهای تماشایی، اقداماتی هستند که برای یادآوری به غرب طراحی شدهاند که مداخله نظامی مستقیم به نفع اوکراین باعث تحریک آخرالزمانی میشود، اما فینفسه هدف آنها اوکراین نیست.
بیشتر بخوانید:
-
آیا پوتین به پیروزی نسبی در اوکراین نزدیک میشود؟
-
گاردین: روسیه در حال برنده شدن در جنگ اقتصادی است
-
اهرم پرفشار پوتین ، غرب را به تسلیم وادار میکند؟
-
آیا روسیه و غرب از وقوع جنگ اتمی نجات مییابند؟
-
چالشِ آینده روسیه برای حفظ جایگاه یک قدرت بزرگ
-
جنگ اوکراین؛ دوازده گسستی که جهان را تغییر میدهد
-
آیا پوتین در حال مقدمهچینی برای پایان جنگ است؟
برای بسیاری از ناظران معاصر، درک این موضوع ممکن است دشوار یا حتی گیج کننده به نظر برسد. با این حال، سوابق تاریخی سوابق روشنگرانه ای را ارائه می دهد که می تواند درک دقیق تری از منطق کرملین در جنگ اوکراین ارائه دهد. به عنوان مثال، پس از چندین درگیری دراماتیک، نتیجه سرنوشتساز جنگهای پونیک، نابودی کارتاژ توسط نیروهای رومی بود. پس از یک محاصره خونین که در آن خود کارتاژ با خاک یکسان شد و بسیاری از ساکنان آن کشته شدند، بازماندگان به بردگی فروخته شدند و سرزمینی که قبلاً در مغرب در اختیار کارتاژنیها بود به رم ملحق شد. این پیروزی به ظهور بی چون و چرای رم به عنوان بزرگترین قدرت جهان مدیترانه دامن زد، موقعیتی که برای قرن ها در اختیار داشت. علاوه بر این، پادشاهی باستانی خوارزم آسیای مرکزی به معنای واقعی کلمه توسط چنگیزخان در اقدامی نامتناسب برای اعدام فرستادگان دیپلماتیک مغولستان به ویرانه تبدیل شد. نابودی خوارزم به قدری جامع و حجم خونریزی آنقدر سرسام آور بود که به جز مورخان حرفه ای، کمتر کسی حتی از وجود آن آگاه است.
با این حال، نمونههای جدیدتری نیز وجود دارد که به یک جهت مشابه اشاره میکنند. در واقع، همانطور که دیوید گلدمن، تحلیلگر آمریکایی مشاهده کرده، روند اقدام ولادیمیر پوتین در اوکراین منعکس کننده رویکردی است که کاردینال ریشلیو در قبال پومرانیا دنبال می کند. در چارچوب جنگ سی ساله، ویرانی و کشتار بیرحمانهای که توسط دولتمرد حیلهگر فرانسوی در آنجا به راه انداخته شد - شخصیتی افسانهای که هنوز بهعنوان یکی از برجستهترین مجریان فلسفه «علت وجودی» از آن یاد میشود - به علاقه به تضعیف امپراتوری هابسبورگ اتریش-اسپانیایی که تا آن زمان دشمن برتر بود پاسخ داد تا فرانسه بتواند تحت یک همبستگی جدید، به عنوان یک قدرت پیشرو اروپایی ظاهر شود. از سوی دیگر، پس از شکست آلمان نازی، به اصطلاح «طرح مورگنتا» که توسط هنری مورگنتا جونیور، وزیر خزانهداری ایالات متحده تدوین شد، غیرنظامیسازی عمدی آلمان، تجزیه ارضی آن، و پراکندن جمعیت محلی را در نظر گرفت. همینطور حذف قابلیتهای صنعتی آلمان بهطوریکه اقتصاد این کشور کم و بیش یک جامعه کشاورزی شود. این طرح گرچه در ابتدا مورد توجه قرار گرفت، اما اجرا نشد، زیرا واشنگتن متوجه شد که آلمان غربی مرفه، صنعتی شده و قوی بسیار مفیدتر به عنوان سنگری - و شاید حتی سر نیزه بالقوه - در برابر بلوک به رهبری اتحاد جماهیر شوروی خواهد بود.
قسمت های گفته شده نشان می دهد که مسیر روسیه در اوکراین به سختی نوآورانه است. به هر حال، تفکر استراتژیک روسی با تمام وجود این اصل کلاسیک ماکیاولی را پذیرفته است که اگر کسی نتواند هر دو باشد بهتر است از او بترسند تا دوست داشته شوند. از این رو، استراتژی جاری کرملین غیرقابل انکار بی رحمانه و پرخطر است، اما لزوما غیر منطقی نیست. در واقع، مسلماً اهداف متعددی را دنبال می کند:
- مجازات اوکراین به دلیل انتخاب یک مسیر غربگرا، یک «انحراف» تاریخی که روسیه آن را نابخشودنی میداند.
- ارسال یک پیام دوگانه قوی به دیگر کشورهای پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی: ۱) عاقلانه نیست که با روسیه دست و پنجه نرم کنیم و انتظار داشته باشید که بدون مجازات بمانید و ۲) تضمین های امنیتی غرب همینقدر که می بینید ارزش دارد.
- انصراف از گسترش و حضور ناتو - اعم از رسمی یا غیر رسمی - در کشورهایی که به طور سنتی به حوزه نفوذ روسیه تعلق داشته اند.
- اطمینان از اینکه اوکراین نمی تواند تهدیدی معنادار برای امنیت ملی روسیه برای دهه های آینده باشد، به خصوص که روسیه یک رکود شدید جمعیتی را تجربه می کند.
تاکنون مشخص نیست روسها تا چه حد آمادهاند، به ویژه از لحاظ در دسترس بودن منابع، پویایی سیاسی داخلی، شکستهای تاکتیکی و عملکرد ضعیف لجستیکی آشکار نیروهای روسی. در ابتدا به نظر می رسید که آنها می خواستند کی یف را تصرف کنند و شاید حتی سعی کنند یک کریدور مستقیم برای رسیدن به مولداوی ایجاد کنند، اما تغییر مسیر تلاش های آنها به شرق و خط ساحلی جنوبی احتمالاً نشان می دهد که آن مناطق هدف قرار گرفته اند زیرا از نظر استراتژیک مهم هستند. به ویژه اگر تقسیم یا حتی الحاق کامل آن برای منافع ملی روسیه مناسب تلقی شود. علاوه بر این، هر دو احتمال میتوانند در کنار هم وجود داشته باشند. خیلی زود است که بگوییم، اما احتمالی که ارزش آن را دارد، الحاق دونباس به فدراسیون روسیه و ایجاد موازی «نووروسیا» به عنوان یک کشور جدید شبیه کوزوو، آبخازیا یا اوستیای جنوبی است.
بدون آن سرزمینها، آنچه از اوکراین باقی میماند، کمی بیش از یک کشور غیرقابل دفاع و از نظر اقتصادی ضعیف شده و بدون آینده قابل دوام خواهد بود. علاوه بر این، روس ها حتی نیازی به تسخیر همه آن ندارند. به هر حال، هزینههای تلاش برای تصرف و اشغال غرب اوکراین - منطقهای که جمعیت آن مدتهاست نگرشهای روسهراسی را برای نسلها داشته است - از مزایای آن بیشتر خواهد بود، زیرا احتمالاً منجر به یک باتلاق نظامی طولانی و یک حمام خون خواهد شد. اگر روس ها واقعاً اوکراین را به دو نیم کنند، به دلیل پیشینه تاریخی و مشخصات اجتماعی-فرهنگی خود و در نتیجه هرج و مرج متعاقب، گالیسیا احتمالاً توسط لهستان بلعیده می شود در حالی که ترانس کارپاتیا به طور فرضی به مجارستان ضمیمه می شود. تا زمانی که روسیه بتواند حاکمیت خود را بر منطقه شرق رودخانه دنیپر ایجاد کند، کرملین با این تحولات مخالفت نمیکند، زیرا اگرچه برای منافع ملی ورشو و بوداپست مفید است، اما آرایش مجدد ارضی باعث ایجاد اختلاف در اتحادیه اروپا و هم بین اتحادیه اروپا و ناتوخواهد شد. در واقع، تمثیل سیب های خراب شده در یک جعبه می تواند در تمرین دولت داری مفید باشند. علاوه بر این، تحقق این سناریو فرصت ارزشمندی را برای اصلاح ساختار امنیتی اروپا فراهم میکند، فرآیندی که در آن روسیه باید صدای خود را به هر طریقی به گوش مردم برساند.
بر اساس مفهوم «تخریب سازنده»، روسیه میتواند بخشهایی از اوکراین را که تحت کنترل خود است مطابق با منافع نظامی، ژئوپلیتیکی، استراتژیک، اقتصادی و جمعیتی خود بازسازی کند. شاید آنچه مسکو در ذهن دارد، سیاستی شبیه بلاروس باشد. یعنی یک کشور به شدت روسی شده که از همه جهات معنادار با کرملین همسو است. به همین ترتیب، میتوان آن را هم به یک حائل دفاعی و هم به یک موقعیت رو به جلو برای دور نگه داشتن نیروهای غربی تبدیل کرد. این ایجاد می تواند با چارچوب های نهادی منطقه ای تحت کنترل مسکو، مانند اتحادیه اقتصادی اوراسیا و سازمان پیمان امنیت جمعی، ادغام شود. علاوه بر این، روسها میتوانند از علاقه پکن به کریدورهای محوری فراملیتی استفاده کنند که پیوندهای ژئواکونومیکی با اروپا را به عنوان اجزای اساسی طرح کمربند و جاده تقویت میکند تا اوکراین را بازسازی کند به شیوهای که برای قدرت های بزرگ محوری اوراسیا مفید باشد.
اوکراین با توجه به مزیت های نسبی صنعتی و کشاورزی، فراوانی منابع طبیعی و موقعیت ممتاز آن برای لجستیک و تجارت، قطعاً یک جایزه وسوسه انگیز برای چین خواهد بود. به عنوان یک سابقه قابل توجه، باید در نظر داشت که پارک صنعتی گریت استون، واقع در بلاروس و به لطف سرمایه چینی و مشارکت فعال شرکت های چینی بزرگ، یکی از مهم ترین پروژه های سرمایه گذاری با فناوری پیشرفته در اروپا است.
جمع بندی
استراتژی روسیه در قبال اوکراین به روشی تطبیق پذیر و منعطف برای رسیدگی به شرایط در حال تغییر طی چند دهه گذشته تنظیم شده است. ماهیت فزاینده رویکرد مسکو از اقدامات نسبتاً ظریف تا استفاده آشکار از قدرت نظامی، نشانه ناامیدی است، اما همچنین نشان میدهد که کرملین معتقد است ریسکها و هزینههای مرتبط ارزش انجام آن را دارند، زیرا آنچه در خطر است برای روسیه موضوعی حیاتی است. استراتژی کلان و امنیت ملی با این حال، اجرای یک استراتژی تضمین نمی کند که نتایج مورد نظر با موفقیت به دست آید. به هر حال، جنگ یک قمار خطرناک است و هنگامی که اولین گلوله ها شلیک می شود، هیچ راهی برای گفتن اینکه اوضاع چگونه پیش خواهد رفت وجود ندارد. هیچ طرحی پس از اخذ تصمیم های برگشت ناپذیر، بدون تغییر باقی نمی ماند. ابزار موجود ممکن است برای پیگیری نتایج مورد نظر کافی نباشد و اهداف مورد انتظار ممکن است به طور واقع بینانه در چارچوب زمانی مورد نظر در ابتدا قابل دستیابی نباشند. عواقب حاصله نیز میتواند بسیار آشفتهتر از حد انتظار باشد. علاوه بر این، جنگ اوکراین یک درگیری بسیار پیچیده است که در بسیاری از میدانهای نبرد با هم تداخل دارند. در نهایت، دهها چیز وجود دارد که ممکن است اشتباه پیش برود و دورنمای محاسبات نادرست، تشدید تنش و حوادث، هم عدم اطمینان و هم خطرناک بودن جنگ را افزایش میدهد.
علاوه بر این، حتی اگر روسها پیروز شوند، این بدان معنا نیست که درگیری فروکش خواهد کرد. پیروزی آنها آنها را ترغیب می کند تا وضعیت موجود را در دیگر نقاط مناقشه برانگیز مانند بالتیک، مولداوی یا لهستان به چالش بکشند تا با تلاش زورمدارانه برای براندازی توازن نامطلوب قدرت ناشی از عصر جنگ سرد، برنامه تجدیدنظرطلبانه خود را تقویت کنند. به عبارت دیگر، تنش ها کاهش نمی یابد. قدرتهای دریایی آتلانتیک - عمدتاً ایالات متحده و بریتانیا - از این موضوع آگاه هستند، به همین دلیل است که آنها منابع زیادی را سرمایهگذاری میکنند تا مطمئن شوند که منابع روسیه به اتمام می رسد یا در اوکراین لااقل فقط یک پیروزی توخالی بدست خواهد آورد. مطمئن شوند که یک پیروزی بزرگ با هزینه های گزاف همراه است، حتی اگر این بدان معنا باشد که اوکراین به معنای واقعی کلمه در این فرآیند ویران شود. برای واشنگتن و لندن، تضعیف پروژه ژئوپلیتیکی روسیه قبل از توسعه نوعی مشارکت با آلمان ضروری است و استفاده از اوکراین به عنوان طعمه علیه روسیه راهی عملی برای تحقق آن بدون درگیر کردن خود روس ها در یک رویارویی مستقیم است. تنها کاری که آنها باید انجام دهند این است که از کی یف با منابع سخاوتمندانه اطلاعات، تسلیحات، حمایت دیپلماتیک و پول نقد حمایت کنند.
با این وجود، اگر روس ها یک شکست استراتژیک تمام عیار را تجربه کنند و اوکراین واقعاً به گورستان جاه طلبی های امپریالیستی مجدد آنها تبدیل شود، این امر منجر به جنگ قدرت داخلی در مسکو می شود و یک واکنش زنجیره ای را به راه می اندازد که می تواند منجر به برکناری ولادیمیر پوتین شود. برخلاف آنچه لیبرالهای غربی میخواهند، هم تاریخ روسیه و هم رئال پالیتیک نشان میدهد که احتمالاً یک رهبر جنگطلبتر جایگزین او میشود (و در مسکو تندروها کم نیستند)، ناگفته نماند که احساسات انتقام جویانه در میان روسهای معمولی افزایش خواهد یافت. بدتر از آن، بالکانیزاسیون روسیه - کشوری با بزرگترین زرادخانه هستهای جهان - جعبه پاندورا را با ایجاد مقدار سمی از عدم قطعیت باز خواهد کرد. از این رو، این سناریو نیز مشکل ساز است.
به هر طریقی، خصومت متقابل فروکش نخواهد کرد زیرا منافع ژئوپلیتیکی ناسازگاری وجود دارد و هر دو طرف در حال افزایش دادن ریسک هستند. مطابق با جهان بینی سنت فکری رئالیستی، تنها راه جلوگیری از خارج شدن منازعه از کنترل قبل از اینکه خیلی دیر شود، دستیابی به یک راه حل از طریق مذاکره است. چنین تغییری به صلح ابدی منتهی نخواهد شد، اما در یک جهان ناقص، میتواند چارچوبی کاربردی برای مدیریت رقابتها فراهم کند تا ثبات معقولی وجود داشته باشد، راهحلی که سنگینوزنهای اروپای قارهای مانند فرانسه و آلمان میتوانند به آن علاقه داشته باشند. روسیه باید استراتژی تهاجمی خود را کاهش دهد و جاه طلبی های خود را در ازای تضمین های قابل اعتماد تعدیل کند و به نوبه خود، غرب باید امتیازاتی بدهد و بر اساس درک هوشیارانه و بی طرفانه از واقعیت های ژئوپلیتیکی، روسیه را به عنوان یک قدرت بپذیرد. با این وجود، حداقل در حال حاضر، راه حلی که از خونسردی الهام گرفته شده باشد، دست نیافتنی به نظر می رسد. همانطور که توسیدید قرن ها پیش در مورد ماهیت خشن جنگ نوشت، تا زمانی که نگرش ها تغییر نکند، قوی ها آنچه را که می توانند انجام می دهند و ضعیفان از آنچه باید رنج می برند.
*منبع: ژئوپولیتکال مانیتور
۳۱۱۳۱۱
منبع خبر: خبر آنلاین
اخبار مرتبط: سناریوهای احتمالی جنگ اوکراین/ نقشههای پوتین چگونه پیش میرود؟
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران