وقتی پدر شهید از گرسنگی از حال رفت +عکس

وقتی پدر شهید از گرسنگی از حال رفت +عکس
خبرگزاری دانشجو

 به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، برایمان عجیب بود اما واقعیت داشت. پدر شهیدی که بارها نامش را شنیده بودیم و ارادت خاصی به او داشتیم، در حاشیه شهر پاکدشت، در آستانه بی‌خانمانی بود! بروبچه‌های سپاه برایش پولی جور کرده بودند تا خانه کوچکی بخرد اما جهش قیمت‌ها، دستش را کوتاه کرده بود. حالا حتی با آن پول نمی‌توانست همین خانه‌ای که در آن زندگی می کند را اجاره کند!

وقتی تلفنش را گرفتیم، غم از صدایش می بارید. مردی که از بچگی در خیابان‌های تهران کار کرده بود،  با سختی روزگارش را گذرانده بود و لقمه‌های حلالش، پسرش محمدهادی را جانفدای اهل بیت(ع)‌ کرده بود، حالا گرفتار تأمین سرپناهی برای خودش و دخترانش بود. کاری که از دست ما برمی‌آمد این که قبل از ظهر پانزدهمین روز از خرداد، زیر تیغ تیز آفتاب، خودمان را به خانه‌های مسکن مهر پاکدشت برسانیم و بنشینیم پای صحبت مردی که از چهره‌اش می‌شد سال‌ها سختی و مرارت را فهمید.

حدود سه ساعت یک جفت گوش دیگر هم قرض کردیم برای شنیدن درددل‌های بابا رجبعلی که محمدهادی‌اش در سامرا شهید شد و حتی نتوانست پیکر جوانش را ببیند و به دل خاک بسپارد. حرف‌هایش را شنیدیم به امید این که شاید گره‌های زندگی‌اش به دست کسی باز شود. ما امیدوار بودیم و او، امیدوارتر. محمدهادی که کنار مزارش در قبرستان وادی‌السلام نجف، حاجت می‌دهد، مگر می‌شود هوای پدرش را نداشته باشد؟...

آنچه در این چند قسمت می‌خوانید، متن کامل این گفتگوی سه ساعته است. برای حل مشکلات این پدر دردمند، یا کمک کنید، یا دعا...

**: ما برعکس خیلی‌ها، به جای این که مستقیما به خودِ‌ شهید بپردازیم، به اطرافیان و خانواده شهید می‌پردازیم تا ببینیم اساسا شهید در چه بستری رشد کرده است؛ به همین خاطر از خود شما شروع می‌کنیم تا اول خودتان را برای ما معرفی کنید و بگویید اهل کجایید و متولد چه سالی هستید؟

پدر شهید: بسم الله الرحمن الرحیم. من رجبعلی ذوالفقاری، پدر شهید مدافع حرم محمدهادی ذوالفقاری، متولد ۱۱ تیرماه ۱۳۴۱ در قوچان هستم.

**: شما کِی به تهران آمدید؟

پدر شهید: من حوالی سال ۱۳۵۳ آمدم تهران. کوچک بودم و در میدان فوزیه (امام حسین علیه السلام فعلی) کار می کردم.

**: شما برای کار از قوچان تنها به تهران آمدید؟

پدر شهید: نه، برادرم اینجا بود و کار می کرد. من هم چون پدرم فوت کرده بود، به تهران آمدم. من چهار پنج سالَم بود که پدرم از دنیا رفت. برادرم، بزرگ ما بود و زن گرفت. بعد از ادواج ایشان، ‌نتوانستیم زیاد دور هم جمع بشویم و من در همان میدان فوزیه می نشستم و واکس می زدم و خرجی خودم و مادرم را درمی‌آوردم.

**: برادرتان در همان قوچان ازدواج کردند و بعدش به تهران آمدند؟

پدر شهید: بله،‌ در روستایمان در قوچان ازدواج کرد. البته قبلا هم سربازی‌اش در تهران بود و در گارد شاهنشاهی خدمت می کرد. بعدش در تهران یک کار پیدا کرد و مدتی کار می کرد. بعدش آمد به روستا و زن گرفت. قبل از ازدواجش هم در کمی بالاتر از سه راه تهرانپارس در یک شرکتی کار می کرد که کپسول‌های اکسیژن تولید می کرد. بعد از آن من و مادرم را به تهران آورد و سه نفری با هم زندگی می کردیم.

**: شما خواهر هم داشتید؟

پدر شهید: بله،‌ خواهر هم داشتم که آن موقع در قوچان ازدواج کرده بود و فقط من و مادر مانده بودیم و به تهران آمدیم. من در میدان فوزیه واکس می زدم و خرجی زندگی‌مان را در می آوردم.

یک کسی بود به نام «اوستا میخی» کنار سینما میامی که من برای او کار می کردم. اگر کسی رد می شد، جذبش می کردم که بیاید و کفشش را درست کند. مثلا می گفتم آقا! بیایید پاشنه کفشتان خراب شده، یک میخ می‌خواهد!

**: شما با مادرتان در خانه اخوی زندگی می کردید؟

پدر شهید: بله. در تهران نو، روبروی ده متری شاهرخ و نرسیده به پمپ بنزین، کنار داروخانه زندگی می کردیم. آنجا بودیم و کم کم بعد از مدتی، می‌آمدم میدان فوزیه و کفاشی می کردم. خلاصه اینطوری زندگی مان می چرخید. اول انقلاب بود که مادرم به خاطر مشکلی به زندان افتاد و من در تنهایی خیلی سختی کشیدم.

یک روز در میدان فوزیه تظاهرات شد. من نرسیده به میدان در خیابان تهران نو، نشسته بودم و واکس می زدم که یک نفر در کنارم افتاد روی زمین. تیر خورده بود. اگر آن تیر، ده سانتی متر این ور تر می آمد، به من خورده بود. البته تیر به پایش خورد و افتاد. من هم بساطم را جمع کردم و رفتم به سمت مردم در تظاهرات. بعدش هم که انقلاب شد و تا ۲۲ بهمن همین طور فعالیت می کردم.

شهید محمدهادی ذوالفقاری در کودکی

منبع خبر: خبرگزاری دانشجو

اخبار مرتبط: وقتی پدر شهید از گرسنگی از حال رفت +عکس