"تا نظام جمهوری اسلامی ایران بر جا است، هیچ فیلمی، چه مستند و چه داستانی، نمی توان از زندگی کسی ساخت که درصد بالایی از واقعیت را بیان کند"

 "تا نظام جمهوری اسلامی ایران بر جا است، هیچ فیلمی، چه مستند و چه داستانی، نمی توان از زندگی کسی ساخت که درصد بالایی از واقعیت را بیان کند"
پیک ایران

 "تا نظام جمهوری اسلامی ایران بر جا است، هیچ فیلمی، چه مستند و چه داستانی، نمی‌توان از زندگی کسی ساخت که درصد بالایی از واقعیت را بیان کند"

فیلم «صورت فلکی»، در آخرین مراحل پس از تولید به «هناس» تغییر نام داد

ساختن فیلم براساس واقعیت، یکی از دشوارترین کارهایی است که در جمهوری اسلامی ایران می‌توان انجام داد. اگر فیلم مربوط به مسائل امنیتی باشد، این دشواری دوچندان می‌شود، زیرا خود نیروهای امنیتی گاه با هم همسو نیستند و علیه هم دست به اقداماتی می‌زنند و تازه برای لاپوشانی حماقت‌ها و ناکارآمدی‌هاشان هزار دروغ را راست جلوه می‌دهند و هزاران راست را دروغ. اگر فیلم هم امنیتی باشد هم عاشقانه، دیگر کار بسیار دشوار می‌شود و از عشق فقط می‌توان «زن» عینک «شوهر» را بگیرد و پاک کند و بیننده باید حدس بزند که آن‌ها دارند یکدیگر را می‌بوسند! در حالی که در دنیای بدون سانسور که بوسیدن مجاز است، این می‌تواند به مفهوم آن باشد که زن دارد چشم همسرش را باز می‌کند تا بهتر دوروبر خود را ببیند. «هناس» یکی از این فیلم‌ها ست.

فیلم «صورت فلکی»، در آخرین مراحل پس از تولید به «هناس» تغییر نام داد. «هناس» که در زبان کردی «هه‌ناس» نوشته می‌شود، به معنای «نفس» است و در کلامی عاشقانه یعنی همان‌طور که به نفس کشیدن نیاز دارم، به تو محتاجم و نفس منی. این فیلم دومین فیلم سینمایی ساخته «حسین دارابی» است و چندی است که در سینماهای ایران اکران شده است و نظرات مثبت و منفی در مورد آن ابراز می‌شود. «هناس» روایت زندگی «داریوش رضایی‌نژاد» است. رضایی‌نژاد در مرداد ۱۳۹۰، وقتی با همسرش «شهره پیرانی» و دخترشان «آرمیتا» به خانه بازمی‌گشتند، به دست ضارب ناشناسی، که هنوز بعد از ۱۰ سال شناسایی نشده است، به قتل می‌رسد.

داستان «هناس» از زبان همسر او «شهره پیرانی» نقل می‌شود و اطلاعات ما از روابط کاری و دوستان و دشمنان او در حد اطلاعات خانم پیرانی است، و این بهترین شیوه برای نوشتن فیلم‌نامه‌ای‌ است که اطلاعات زیادی در موردش نداریم و نمی‌توانیم داشته باشیم. فیلم با رد خون آغاز می‌شود و به «مریلا زارعی» که نقش «شهره پیرانی» را بازی می‌کند، ختم می‌شود. این درواقع یک «آینده‌نما» یا «فلش‌فوروارد» است که دقیقا در اواخر فیلم تکرار می‌شود و مربوط به صحنه به قتل رسیدن «داریوش رضایی‌نژاد» (بهروز شعیبی) است. این صحنه قطع می‌شود به خانه رضایی‌نژادها که دارند آماده می‌شوند که برای یک فرصت مطالعاتی به آلمان بروند، و با دختر آن‌ها، «آرمیتا» (کوثر حیدری) هم آشنا می‌شویم، و سپس برش می‌خورد به فرودگاه که معلوم می‌شود نمی‌توانند بروند، و دو روایت مبهم برای دلیل نرفتن‌شان آورده می‌شود. رئیس داریوش رضایی‌نژاد (سیاوش طهمورث)، معتقد است که دانشگاه آلمان چون متوجه شده است که رضایی‌نژاد در زمینه‌هایی کار می‌کند که به انرژی هسته‌ای ربط دارد، پذیرش او را لغو کرده‌ است، و شهره پیرانی عقیده دارد به دلیل اینکه جزو معترضان به انتخابات ۱۳۸۸ بوده است، او را ممنوع‌الخروج کرده‌اند. جای دیگری اواسط کار، رئیس تایید می‌کند که رضایی‌نژاد جزو معترضان بوده است، اما ترجیح داده است با حکومت کار کند. این صحنه از نظر ساختاری به «پیشامد پیش‌برنده» یا «حادثه محرک» در ساختار سه‌پرده‌ای مشهور است.

همان‌طور که گفته شد، فیلم‌نامه براساس روایت «شهره» پیش می‌رود و این یکی از دشوارترین گونه‌های فیلم‌نامه‌نویسی است که احسان ثقفی و مهدیه عین‌اللهی از پس آن برآمده‌اند؛ هرچند، در هنگام اجرا و کارگردانی خطاهای کوچکی رخ داده است و ما چیزی را می‌بینیم که قاعدتا «شهره» نمی‌توانست ببیند. مثلا در مورد مقابله «داریوش» و «فرهاد»‌ (وحید رهبانی) که نقش حریف و شخصیت منفی را بازی می‌کند، مجبور شده‌اند «شهره» را فال گوش بگذارند و این دو رقیب که ظاهرا هر دو از دوران دانشکده عاشق «شهره» بوده‌اند، با هم جدال حرفی کنند و داریوش قهرمان این جدال باشد، و شهره از کله‌شقی همسرش لبخند رضایت بر لب بیاورد. این شیوه فیلم‌نامه‌نویسی البته در جهان و ایران نمونه‌های زیادی دارد. ایرج پزشک‌زاد و ناصر تقوایی در «دایی‌جان ناپلئون» از همین شیوه روایتی استفاده کرده‌اند، یا داریوش مهرجویی در «هامون» و چند اثر دیگرش از همین تکنیک بهره برده است. دوربین سر دست «مجید گرجیان» و تدوین «سیاوش کردجان» و موسیقی «فردین خلعتبری» موجب شده است فیلم ریتم مناسبی داشته باشد و کندی بعضی از سکانس‌ها و صحنه‌ها آسیبی به فیلم نزده است.

انتخاب بازیگران خوب بوده است. بهروز شعیبی از همان «آژانس شیشه‌ای» (ابراهیم حاتمی‌کیا) که در نقش «سلمان»، پسر فرمانده بسیجی، «حاج کاظم» (پرویز پرستویی)، نقش ایفا کرد، دیگر در قالب همان نقش بسیجی و سپاهی و آخوند و حکومتی باقی ماند و فیلم هم که می‌سازد، برای سپاه و وزارت اطلاعات می‌سازد و خلاصه یک بازیگر و کارگردان حکومتی با عیار خالص است. «مریلا زارعی» هم اینقدر نقش «مادر شهید» و «خواهر شهید» بازی کرده است که این نقش برایش چالش تازه‌ای نداشت، و تکلیف «وحید رهبانی» هم مشخص است. این بازیگر دوتابعیتی در تورنتو روی صحنه بازیگر مقابلش را می‌بوسد و به ایران می‌رود، و مجبور به همکاری با هر فیلم امنیتی می‌شود. او گاه مامور امنیتی می‌شود، گاه جاسوس ضدامنیتی! امیدوارم «کوثر حیدری» این‌چنین نشود و در فیلم‌های مستقل بازی کند تا انگ و ننگ حکومتی بودن بر پیشانی‌اش نخورد.

به هر حال، ماجرایی است که به «ترور شخصیت‌های هسته‌ای ایران» معروف شد؛ با قتل چند شخصیت دانشگاهی که آخرین‌شان «داریوش رضایی‌نژاد» بود. در مرداد ۱۳۹۱، یک سال پس از قتل رضایی‌نژاد، فیلم مستند خبری ۳۸ دقیقه‌ای تحت عنوان «كلوپ ترور» از شبکه یک صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش شد. این فیلم مستند خبری را «باشگاه خبرنگاران جوان» ساخته بود و در آن «مازیار ابراهیمی» به عنوان سرگروه یازده نفر معرفی شد و اعترافات تلویزیونی از او پخش کردند و پای آمریکا و اسرائیل را وسط کشیدند و انهدام این شبکه تروریستی را اعلام کردند. چندی بعد، طی یک دعوای جناحی بین امنیتی‌های سپاه و دولت معلوم شد که همه افراد دستگیر شده، از جمله مازیار ابراهیمی، بی‌گناه بوده‌اند و آزاد شدند و مازیار ابراهیمی به خارج کشور آمد و توضیح داد که چگونه او را وادار کرده بودند آن اعترافات دروغ را بگوید.

ناگفته نماند که «حیدر مصلحی»، وزیر اطلاعات وقت، گفته بود که «دانشجوی ترور شده در پروژه‌های هسته‌ای فعال نبوده‌ است و ربطی به موضوع هسته‌ای ندارد». حقایقی هم که در فیلم مطرح می‌شود، ما را به سمتی می‌برد که فرض کنیم با یک تصفیه داخلی روبه‌رو‌ایم. به نظر می‌رسد که رضایی‌نژاد استعفا کرده بوده است و قصد داشته برای ادامه تحصیل به آلمان برود، اما به قتل می‌رسد و حکومتی که بر خون شهدایش تاکنون مانده است، خون تازه به آن دریای خون افزوده است. اگر غیر از این باشد، باید به سیستم فشلی که حتی یک گارد محافظ هم برای «دانشمند» خود نمی‌گذارد، انتقاد کرد. با این حساب اسرائیلی‌ها لطف کرده‌اند که بقیه را ترور نکردند!

اگر «داریوش رضایی‌نژاد» با خانواده به آلمان رفته بود و بعید بود دیگر برگردد (در فیلم خانم پیرانی به آن اشاره می‌کند)، اکنون آرمیتا که شده است فرزند «شهید رضایی‌نژاد»، به جای اینکه دبیر بزرگترین رویداد نوجوانانه کشور/ «از ۲۰»، مسابقه‌ای برای سازندگان ۱۴۲۰» باشد که می‌خواهد منویات «مقام معظم رهبری» را اجرا کند، اکنون دانشجویی در کالجی در اروپا یا آمریکا بود که درس می‌خواند و فرزند «دکتر داریوش رضایی‌نژاد» معرفی می‌شد.

تا نظام جمهوری اسلامی ایران بر جا است، هیچ فیلمی، چه مستند و چه داستانی، نمی‌توان از زندگی کسی ساخت که درصد بالایی از واقعیت را بیان کند. مهم نیست این شخص حکومتی باشد یا غیرحکومتی؛ به هر حال این نظام برای هر کس و هر چیزی روایت خودش را دارد و سیستم سانسور امنیتی‌اش برای اعمال سانسور همیشه آماده است. کاش هنرمندان ایرانی بیش از این خود را آلوده سانسور جمهوری اسلامی نکنند. این‌ها سرمایه‌های ملی ایران‌اند و حیف است هنر خود را به ثمن بخس بفروشند.

مصطفی عزیزی / ایندیپندنت فارسی
 
فیلمها و خبرهای بیشتر در کانال تلگرام پیک ایران

منبع خبر: پیک ایران

اخبار مرتبط: "تا نظام جمهوری اسلامی ایران بر جا است، هیچ فیلمی، چه مستند و چه داستانی، نمی توان از زندگی کسی ساخت که درصد بالایی از واقعیت را بیان کند"