مرگ پیتر بروک، سالک خستگی‌ناپذیر تئاتر

تبلیغ بازرگانی

برخی شرقیان شکاک، پیتر بروک را از جمله روشنفکران اروپایی می‌دیدند که به پیروی از حال و هوای زمانه، به "عشق شرق و عرفان" روی آورده و شیوه‌های هیپی‌‌وار پیش گرفته است. علاقه‌اش به ادبیات شرق و علم باطن، تمرین‌های شبیه به یوگا که برای بازیگرانش مقرر می‌کرد، موسیقی هندی، تعزیۀ ایرانی، اجراهایش در تخت جمشید یا صحرای آفریقا، شیفتگی‌اش به شخصیت مشکوکی مثل گورجیف و ساختن فیلم "ملاقات با مردان برجسته"... همۀ این ملغمه در نظر اول شاید وجود ظن و تردید را در قبال شخصیت او توجیه می‌کرد اما آشنایی با کار پیتر بروک بلافاصله به فرد شکاک می‌نمایاند که در کارنامۀ تقریبا هشتاد سالۀ این هنرمند بزرگ، هیچ عنصر سطحی، مجعول یا متظاهرانه‌ای وجود ندارد. تمامی جستجوها، تجربیات حرفه‌ای و سیر معنوی بروک، او را به یک نتیجۀ واحد و بنیادین رسانده بود: تئاتر یعنی فقط حضور انسان.

استانیسلاوسکی و پیتر بروک

بارها گفته شده که شکل و ظاهر نمایش‌هایی که امروزه بر صحنه‌های مختلف جهان می‌بینیم بیش از همه مدیون دونفر است: استانیسلاوسکی و پیتر بروک.

اگر استانیسلاوسکی فن بازیگری را دگرگون ساخت، پیتر بروک به سهم خود صحنۀ نمایش و ارتباط بازیگر و تماشاگر را زیر و رو کرد. او بعد از بررسی پرحوصلۀ نمایشهای سنتی جهان به این نتیجه رسید که باید به اصل و پایۀ تئاتر بازگشت: رویارویی بازیگر با تماشاگر. بقیۀ عوامل به عقیدۀ او فرع بود و آرایش بیهوده. بروک در آغاز کتاب "فضای خالی" که برای اهل تئاتر نوعی کتاب مقدس محسوب می‌شود، نوشته است: " می می‌توانم هر فضای خالی را در نظر بگیرم و آن را صحنه بنامم: یک نفر از این فضای خالی عبور می‌کند، در حالی که کس دیگری او را تماشا می‌کند. تئاتر از همین جا شروع می‌شود"...

آنچه بروک در نظر داشت، عبور از لایه‌های سطحی و رسیدن به ذات آفرینش هنری بود. شاید به همین دلیل کار او را گاه "مینیمالیست" (حداقلی یا کمینه‌گرا)، توصیف کرده‌اند. نتیجۀ این کار اما هیچگاه ملال‌‌آور یا کسالت‌بار نبوده. نمایش‌های بروک هیچگاه تماشاگر را ناراضی از سالن بیرون نفرستاده است.

از لندن به پاریس

پیتر بروک که در بریتانیا به دنیا آمد، از حدود پنجاه سال قبل در فرانسه مستقر شد، هرچند که تابعیت انگلیسی‌اش را هیچگاه رها نکرد. والدین بروک از یهودیان مهاجر منطقۀ بالتیک بودند که در آغاز قرن بیستم بخشی از روسیه به حساب می‌آمد. بروک بارها گفته بود که هیچ تعلق خاصی به فرهنگ یا دین یهود ندارد اما در عوض خود را به زبان و فرهنگ روسیه بسیار نزدیک احساس می‌کند. این نزدیکی در اجراهای متعدد او از آثار چخوف به وضوح حس می‌شود.

بروک بعد از آن که در اوایل دهۀ ۱٩۷٠ در پاریس سکونت گزید، یک سالن نیمه مخروبه (Bouffes du Nord) را صاحب شد و در آنجا محفلی تحت عنوان "مرکز بین‌المللی مطالعات تئاتر" به راه انداخت. این تالار که فعالیت خود را تقریباً در همان وضعیت نیم‌ویرانه آغاز کرد، با مرمتی اندک به تدریج روی پای خود ایستاد و بعد از چند سال به یکی از قطب‌های  تئاتر پاریس تبدیل شد. با صحنه‌ای ساده، بدون تأسیسات مدرن تغییر دکور، با دیوارهای اخرایی ترک‌خورده و رنگ و رو رفته و نیمکت‌های چوبی... بروک می‌گفت: "این سالن تناسبات فوق‌العاده‌ای دارد که در اروپا بی‌همتاست. فضایی است که در عین حال خانه، مسجد یا حیاط را به یاد می‌آورد".

به سوی تئاتر تجربی

بروک در جوانی هوس سینما داشت اما بعد از آنکه تحصیلات دانشگاهی را در آکسفورد به پایان رساند به استراتفورد – زادگاه شکسپیر – رفت و خیلی زود کار تئاتر را شروع کرد. یکی از اولین تجربیات او در همین سالهایی که با گروه افسانه‌ای "رویال شکسپیر کامپنی" (Royal Shakespeare Company) کار می‌کرد، حذف پردۀ سرخ صحنه بود.

 چند سال بعد، در سی سالگی، بروک بدون آن که از مرحلۀ دستیاری یا کارآموزی بگذرد به جایی رسید که نمایش‌های بزرگ "برادوی" نیویورک را رهبری می‌کرد. او در این مدت آثار شکسپیر و بسیاری دیگر از نویسندگان بزرگ را به صحنه برد و با بازیگرانی چون لارنس الیویه یا اورسن ولز همکاری کرد. اما در اواخر دهۀ ۱٩۶٠، بعد از موفقیت‌های بزرگ مالی و هنری، انگار به آخر خط رسید. او بعدها گفت که احساس کرده بود همۀ امکانات تئاتر کلاسیک و رسمی را مصرف کرده و نیاز به چیز دیگری دارد. او از اینجا وارد دوره‌ای شد که می‌توان آن را "تجربی" نامید.

از نظر اکثر منتقدان، اجرای پیتر بروک از پیس "رویای شب نیمۀ تابستان" اثر شکسپیر، در ورزشگاهی  که شکل یک مکعب سفید را داشت، نقطۀ آغاز تجربیات وی محسوب می‌شود (۱٩۷٠). از همین سالها، بروک سفرهای دور و دراز خود را در چهار گوشۀ جهان، به ویژه برای دیدن نمایش در سایر حوزه‌های فرهنگی، شروع کرد. گشت و گذار در نقاط دورافتادۀ آمریکا، آفریقا، شرق دور و البته ایران برای وی افق‌های تازه‌ای را گشود که در آثار بعدی به روشنی دیده می‌شود. "ایکس‌ها" (برگرفته از نام قبیله‌ای در اوگاندا)، "مهابهاراتا" یا "منطق‌الطیر" از جمله آثار بسیار مهمی هستند که بروک طی دهۀ ۱٩۷٠ خلق کرد. در اکثر این تجربیات، ژان کلود کاریر که همین هفده ماه قبل از دنیا رفت، در کار نگارش و تنظیم متون ادبی همراه، دوست و همکار نزدیک بروک بود.

طی دو دهۀ بعد بروک به نمایشنامه‌های بزرگ اروپایی بازگشت: از طوفان شکسپیر تا باغ آلبالوی چخوف... در این سالها بخصوص اجرای او از "روزهای خوش" بکت در لندن بسیار موفق بود. در آن زمان منتقدان سخت‌گیر انگلیسی نوشتند: "پیتر بروک بزرگ‌ترین کارگردان تئاتر است که بریتانیا از داشتنش محروم شده"...

پیتر بروک در ٨۵ سالگی مدیریت سالن محبوب پاریسی‌اش را به همکارانش واگذاشت اما کارگردانی را رها نکرد. هفت سال قبل (۲٠۱۵)، درگذشت همسر بروک - ناتاشا پَری – ضربۀ بسیار سختی بود که وی را تقریبا از پا انداخت. می‌گفت: "آدم دلش می‌خواهد بتواند با سرنوشت کنار بیاید و بگوید حداقل برای ۳٠ ثانیه او را به من پس بده"...

روز یکشنبه سوم ژوئیه/۱۲ تیر، نزدیکان پیتر بروک خبر درگذشت وی را که ابتدا توسط روزنامۀ لوموند منتشر شد، تأیید کردند. بر این اساس، او یک روز قبل در پاریس از دنیا رفته است.

پیتر بروک از مرید و مرادبازی متنفر بود و چنان که روزنامۀ لیبراسیون می‌نویسد هیچوقت ادای "رنج کشیدن به سبک هنرمندانه" را از خود درنیاورد. نه سر هنرپیشه‌هایش فریاد می‌کشید و نه هنگام تمرین عصبی می‌شد. آنچه پیتر بروک از تعمق در ادب فارسی، عرفان هندی یا شکسپیر آموخت، پرداختن به مغز و وانهادن پوست، در هرلحظه از زندگی بود.

دریافت رایگان خبرنامهبا خبر-پیامک های ما اخبار را بصورت زنده دریافت کنید

آبونه شوید

اخبار جهان را با بارگیری اَپ ار.اف.ای دنبال کنید

منبع خبر: آر اف آی

اخبار مرتبط: مرگ پیتر بروک، سالک خستگی‌ناپذیر تئاتر