خالق تصویر ماهی سیاه کوچولو، طراح یک بهشت خیالی

خالق تصویر ماهی سیاه کوچولو، طراح یک بهشت خیالی
خبر آنلاین

مرجان صادقی: از آثار مهم دیگر او می توان به تصویرسازی برای کتاب‌های «عمو نوروز»، «جمشید شاه»، «خروس زری، پیرهن پری»، «پسرک چشم آبی»، «آرش کمانگیر» و «افسانه‌ی آفرینش در ایران» اشاره کرد. توفیق در ارتباط با کودکان و هم‌زمان استفاده از المان‌های ساده و لطیف در جلب‌توجه مخاطبی که لزوماً کودک یا نوجوان هم نبود، او را به‌زودی در دسته‌ی مهمی از تصویرگران و طراحان پوستر فیلم قرار داد.

«فرشید مثقالی» و «آراپیک باغداساریان» را اساساً بنیان‌گذاران بخش انیمیشن کانون پرورش فکری کودکان ونوجوانان ایران می‌دانند. مثقالی دراین‌باره می‌گوید: «فیلم‌هایی را که از آلمان آورده بود فریم به فریم نگاه می‌کرد تا بفهمد تفاوت فریم‌ها با هم در چیست و شخصیت‌ها چطور حرکت می‌کنند...» کشف او از عکاسیِ چند نقاشی پشت سرهم و بعد مونتاژ آن‌ها باعث می‌شود به فکر ساخت انیمیشن بیفتد. پیشنهاد ساخت انیمیشن «جمشید شاه» را به کانون می‌دهد؛ اما به دلیل کمیِ بودجه‌ی کانون در آن روزها کار به تعویق می‌افتد. ایده‌ی جالب «فیروز شیروانلو» مشکل مالی ساخت این ایده را حل می‌کند. او سیرک مسکو را به تهران دعوت کرده و عواید فروش این سیرک صرف تولید و انتشار این فیلم در کانون می‌شود. آثاری چون: «آقای هیولا» و «سوءتفاهم» محصول همان فعالیت‌هاست. از نمونههای دیگر کار مثقالی می توان به تصویرسازی‌های پوستر فیلم «گاو» و همچنین تصویرگری «تو را من چشم در راهم»، شعری از نیما یوشیج اشاره کرد. او در آستانه ۸۰ سالگی (متولد ۱۳ آبان ۱۳۲۲) است و هنوز پویا و خلاق اثر هنری خلق می کند. به این بهانه با گفتگو با «سعید باباوند» طراح، گرافیست و منتقد هنری نشسته ایم تا ابعاد کار یک هنرمند را واکاوای کنیم.

ردپای «کانون پرورش فکری» در زندگی حرفه‌ای بسیاری از هنرمندان به چشم می‌خورد، یک مرکز فرهنگی می تواند سکوی پرتاب هنرمندان به عرصه حرفه‌ای باشد؟

من چندان با تلقی سکوی پرتاب برای اطلاق به یک مرکز موافق نیستم. مسئله فراتر از یک مرکز و دو مرکز است. اگر یک بستر فرهنگی، اقتصادی برای ظهور هنرمندان فراهم باشد، کسانی هستند که جان و جنم هنرمند شدن را دارند و اشتیاق به هنر در دلشان پیدا می‌کنند، گاهی زمانه این امکان را برای ظهورشان فراهم می‌کند، گاهی هم مثل امروز با روش‌ها و محدودیت‌های زیاد، جلوی بروز و ظهور گرفته می‌شود. در آن سال‌های کانون، نام‌هایی ثبت شده که یا از آن مکان استفاده کرده‌اند یا هنرمندان بزرگی بوده‌اند که از شرایط تجربه‌گری و شرایط آزادی در کانون استفاده کرده و مسیر را ادامه داده‌اند و باعث شده بیشتر دیده شوند. این اتفاق را من به خاطر وجود منحصراً یک مرکز نمی‌دانم. تالار رودکی یا مثلاً جاهای خصوصی رو هم نگاه کنید، می‌بینید دائماً از دل این‌ها شاعر، ویراستار، نقاش، نویسنده و ... ظهور می‌کنند. کانون بخشی از یک جریان بزرگ‌تر است که الزاماً به خاطر شرایط حاکمیتی نبوده، یعنی هم شرایط حاکمیتی مقداری دست هنرمندان را باز گذاشته و هم بستر اجتماع ازلحاظ هسته‌ها و گروه‌های فکری مهیا بوده برای این‌که هنرمندان و متفکران زمینه بروز پیدا کنند.

ما از این پیک‌ها (نقاط اوج) در دوره‌های دیگر هم داشتیم. می‌شود این رابطه را کلی گفت به این شکل که وقتی جامعه قدر هنر را می‌داند، به اندیشمندان امکان فعالیت می‌دهد و درازای فعالیت می‌توانند معیشت خودشان را بگذرانند، تجربه تاریخی نشان می‌دهد که با افزایش این زمینه‌ها، هنرمندان هم به همان نسبت زمینه‌ی بروز پیدا می‌کنند. کانون در آن سال‌ها جزئی از یک کل بود.

در تمامی این سال‌ها که هنر اوج و حضیض داشته کسانی مثل مثل مثقالی بودند که می گفتند «ما برای روستاییان که قشر وسیعی هم هستند، هیچ تولیدی نداریم. ما کتابی نداریم که برای عموم تولید شود». نظر شما در مورد نگاه «تولیدی» به آثار چیست و چقدر این نقصان قابل‌رفع و جبران است؟

صورت هنر یک پدیده‌ی الیت است. دست‌کم هنر پساعصر روشنگری پدیده‌ی الیت است. قبل از آن هم هنر به طبقه فرادست نزدیک بود. طبقه فرودست درگیر روزمرگی و اولیات زندگی است. این طبقه به هنری اقبال دارد که از جنس اوست. (هنری بسیار ساده و دور از پیچیدگی، مناسب مصرف توده‌های جامعه.) امروزه بعضی از مناسبات تغییر کرده، و صدالبته که منظور من هم از طبقه فرادست و فرودست الزاماً بحث اقتصادی نیست، امّا زمینه اقتصادی در اینجا مهم است. امروز هم نقیض این حرف که گفتم را می‌شود پیدا کرد، بسیاری از هنرمندان ما از طبقه فرودست هستند؛ امّا به واسطه‌هایی متوجه اهمیت هنر شده‌اند و خود را از آن طیف به لحاظ فرهنگی جدا کرده‌اند.

بسیاری از طبقات فرادست ما نیز با هنر الیت هیچ نسبتی ندارند. مثال آن هم همین چند روز پیش حراج تهران برپا شد و من همواره به دوستان می‌گویم که شما اگر ادوار مختلف این رویداد رو نگاه کنید، متوجه ذائقه‌ی «نوپولدار» می‌شوید. در حقیقت ما با دسته‌ای به اسم نوپولدار یا تازه‌به‌دوران‌رسیده مواجه هستیم با علاقه‌ی مشخص به گل‌وبلبل و خوشنویسی که از آن فراتر نرفته و در حراج تهران ظهور و بروز کرده است.

آثار عرضه شده در این حراج سلیقه و خورند طبقه‌ی تازه به دوران رسیده ایران را به خوبی نشان می دهد.

باوجوداین مثال‌های نقض باید بدانیم که هنر ماهیتاً، دست‌کم در عصر پسا عصر روشنگری، با الیت و طبقه خاص در ارتباط است. پدیده‌ای است که به‌واسطه تجمع سرمایه و فراغتِ حاصل از آن پدید می‌آید. اگرچه هنر مبارزاتی، هنر ضد سرمایه‌داری هم داریم اما پیشینه‌ی خود این‌ها هم به همان فضا برمی‌گردد؛ یعنی آدمی زمانی سراغ هنر و زیبایی و دغدغه‌های فکری می‌رود که از دغدغه معیشتی جدا شده باشد تا بتواند فکر کند و به پیچیدگی‌های ذهنی توجه کند.

تاریخی اگر به هنر توده‌ها نگاه کنیم این نکته‌ای که می‌گویم روشن‌تر می‌شود، ما تعدادی نقاشی دیواری باقی‌مانده از ادوار گذشته در اماکن عمومی داریم که بسیار ساده‌اند. همین امر را می‌شود در قیاس نقاشی قهوه‌خانه‌ای با نقاشی دربار قاجار داشت؛ به لحاظ رنگ‌گذاری، ترکیب‌بندی، طراحی و...درنهایت نسخه تقلید شده عامه بسیار ساده‌شده و خام‌دستانه‌ی همان هنر الیت دربار است. هنر توده جامعه همان اندازه که عوامانگی و صراحت در موضوع دارد، همان‌قدر هم در نوع پرداخت هنری مثل تکنیک و ترکیب و قلم‌گذاری صریح و سطحی‌ است. گرچه من این نگاه را می‌پسندم، ولی این هنر خیلی پیچیده‌ای نیست.

باز برای روشن شدن موضوع عرض می‌کنم مثلاً کسی بگوید؛ تا امروز کتابی برای کشاورزان (با این فرض که گرفتار معیشت است و هزار یک مشکل دارد) خلق نشده است، خب مسئله اصلی حتی پیش‌تر از خلق کتاب این است؛ اصلاً آن کشاورز سواد خواندن را دارد؟ این نگاه تا حدی فانتزی است. در کنار این تبلیغات گسترده که در مورد سوادآموزی می‌شود، کودکان بسیاری محروم از تحصیل هستند. اصلاً هنر به درد طبقه‌ی فرودست می‌خورد؟ امکان برخورداری از آن را دارند؟ شرایط یک کودک زباله‌گرد، امکان دیدن سطح پایین‌ترین فیلم را می‌دهد؟ امکان خریدن بلیت را دارد؟ تازه به شرطی که او را به سینما راه دهند. این است که می‌گویم هنر ماهیتاً یک امر طبقه فرادست است، می‌تواند دغدغه‌ی طبقه‌ی فرودست را پیدا کند و می‌تواند تلاش کند به این طبقه نزدیک شود؛ امّا ماهیتاً اختلاف طبقانی وجود دارد.

امروز با گسترش رسانه های اجتماعی روبرو هستیم و به گمان به هنرمند کمک کرده تا رابطهای نزدیکتر و فراگیرتر با مخاطب داشته باشد، از آنجا که اساساً کار هنری کاری انفرادی است شما این تعامل را در راستای بهتر شدن خلق اثر می‌دانید؟

رسانه‌های اجتماعی جنس دیدار ما و فرهنگ بصری ما را به‌واسطه نوع و مواجهای که دارند، تغییر داده‌اند. ما در این شبکه‌ها با هنرِ سابق مواجه نیستیم. شبکه‌های اجتماعی عرضه هنری را بیشتر کرده‌اند امّا تولید هنری را نمی‌دانم. این هم مجال خوبی است و هم بد. هر دو نکته را دارد.

من و هم‌نسلان من در جوانی برای نمایش آثارمان مشقت می‌کشیدیم، از این گالری به آن گالری تا نمایشگاهی برپا کنیم از آثار پراکنده ای که تولید کرده بودیم. منظورم گالری به مفهوم امروزی نیست که یک واحد تجاری و رسمی و عجیب‌وغریب است با قواعد خاص خودش، آن زمان گالری فرهنگسرایی تازه داشت جان می گرفت، فرهنگسراهایی که نمایشگاه هم برپا می‌کردند. (این را باید اضافه کنم که گذاشتن گالری در جوانی هم تجربهی خاصی است، چراکه نمایشگاه برپا کردن مثل نوشتن یک رمان است، شاید یک جوان بتواند یک داستان کوتاه بنویسد یا یک شعر بگوید، ولی رمان به مفهوم واقعی امری است حاصل تجربه زیسته. رمان اثری است که پشت آن یک منظومه فکری باشد و بافت و ساختاری داشته باشد مقداری پختگی می‌خواهد. این اتفاق در مورد نمایشگاه هنری هم هست.) بگذریم.

امروز در فضای جدید و رسانه های اجتماعی جوانی که کار می‌کند، تجربه‌اش را به شکل تک اثر عرضه می‌کند و دنبال یک مجموعه نیست. مخاطب هم می‌بیند و نظرش را اعلام می‌کند، این وجه مثبت رسانه های اجتماعی است. در دنیای بیرون هم وقتی کسی نمایشگاه برگزار می‌کند، کسی به‌عنوان منتقد می‌رود؟ اگر هم هنرمند مورد نقد قرار بگیرد، مگر بازاندیشی می‌کند؟ بخش منفی آن هم این وجه است که ما در وضعیت انسداد گفتمان قرار داریم، نه هنرمند از مقام جبروتش پایین می‌آید و نه منتقد حوصله نوشتن نقد دارد. آن کورسوی روشن نوشتن نقد تقریباً خاموش شده. چند نفر محدود و معدود می‌نویسند که چندان اثری ندارد. لذا گسترش شبکه اجتماعی هم وجه مثبت دارد ولی نکته منفی آن فراتر از شبکه‌های اجتماعی است.

این مُردگی و بی‌توجهی در تمام زندگی وجود دارد. امّا شبکه‌های اجتماعی فرهنگ خود را خلق می‌کند، چراکه امکانات جدید دارد و رسانه جدید، هنر جدید را هم ناگزیر خلق می‌کند.

دستاوردهای فرشید مثقالی در تصویرسازی و طراحی گرافیک در عین اینکه به شکل گسترده‌ای، شاید به سبب تنوع و ظرافت، قبول عام یافته‌اند. شما به‌عنوان هنرمندی که در این زمینه فعال هستید، فکر می‌کنید مجموعه کارهای او چقدر شیوه‌های متفاوت و انتقادی دیدن را ممکن کرده؟

عمر تاریخ گرافیک ایران کمتر از صدسال است؛ فرشید مثقالی در حوزه پوستر حتماً یکی از پنج طراح بزرگ تاریخ گرافیک ایران است. در همین عمر کوتاه، قطعاً فرشید مثقالی جایگاه بسیار ممتازی دارد. به‌عنوان تصویرگر هم البته او اقبال زیادی داشته و به او توجه زیادی شده و شاید خیلی از این توجه‌ها محصول تعدادی از کتاب‌هایی مثل ماهی سیاه کوچولو است که توجه جهانی به آن شد و مثقالی به‌واسطه آن شناخته شد. کسان دیگر هم در آن نسل بودند. اتمسفر درستی بود با هنرمندان درجه یک. بعضی‌ها هم البته به‌اندازه مثقالی قدر ندیدند. نکته مهم در مورد او این است که او هیچ‌وقت یک‌جا نایستاد و پویا بود؛ او به‌شدت شیفته پیشرفت البته نه پیشرفت شخصی یا چیزی مثل فرصت‌طلبی، منظور پیشرفت انسان است. من با نگاه او در این مورد زاویه دارم، آنچه می‌گویم مطابق با شنیده‌هاست و محصول گفتگوی رودررو نیست، شنیده‌ام او شیفته تکنولوژی و پیشرفت است؛ و این علاقه او به پیشرفت این جنب‌وجوش و تلاش در زندگی شخصی او هم نشسته است او یک نمی‌ایستد و مدام در حال حرکت است، پوستر سازی می‌کند، انیمیشن می‌سازد، نقاشی میکشد و...او فکر نمی‌کند به بن‌بست رسیده، چون مدام در تلاش برای ساختن راه است. نمایشگاه اخیر او انتقادهای زیادی به دنبال داشت که چرا کارها چاپی است. امّا در واقعیت این شخصیتش است. هرزمانی تکنولوژی را در اختیار گرفته و کاری ساخته مناسب زمانه، این نه تمجید و نه تقبیح است. بله او هنرمند بزرگی است امّا نه به این خاطر که او در کارش از ابزار نو استفاده می‌کند به این دلیل که شیفته استخدام امکانات جدید برای کارش است.

«اگر تأیید جشنواره‌های جهانی نبود، آثار فرشید مثقالی همچنان با مخالفت‌های زیادی مواجه می‌شد.» این نقل‌قول را از مرتضی ممیز آورده‌ام که بپرسم آیا مثالی از عکسِ این مسئله هم وجود دارد؟ کسی که کارهایش به سبب دوری از جشنواره‌های مهم اثرگذار، مغفول مانده باشد.

بعید است کسی بتواند این گزاره را رد کنه. در هم‌عصرهای او جان‌های شیفته‌ی زیاد و هنرمندی بوده‌اند که آن‌طور که باید به بروز و ظهور نرسیده‌اند. در این مورد به تاریخ گرافیک معاصر ایران رجوع کنید، آدم‌های قدر ندیده کم نداریم. شرایط مهیا نبوده برای بروز؛ بعضاً هنرمندانی داریم که به خاطر شرایط شخصی و اجتماعی از کار هنری فاصله گرفتند. شرایط بسیار مهم و تعیین‌کننده است؛ اما در مورد فرشید مثقالی همان‌طور که پیش‌ازاین گفتم تلاش و کوشش خستگی‌ناپذیر او هم در کنار آن شرایط، اثرگذار بوده. در مقاطعی هم با وجود عدم مهیا بودن شرایط، او نایستاد و به راه و تلاشش ادامه داده. هنوز هم در این سن و سال، سایه‌اش مستدام- در حال تلاش و کار است. او هنرمند پر کار و تجربه‌گراست. برای مثقالی شرایط بدی بود؛ امّا خود را بیرون کشی. به نظرم نگاه جبری نمی‌شود داشت. تلاش او در کنار بخت‌یاری هر دو توأمان بوده است.

امّا او چقدر امکان دیدن نگاه‌های متفاوت را فراهم کرده؟

فرشید مثقالی از پیشگامان نسلی است که سراغ گذشته فرهنگی ایران رفته‌اند. به گمان من تأثیرات مثبت مثقالی و هنرمندانی شبیه او - در زمانه‌ای که عده‌ای تماماً وابسته به تفکر فرنگی بودند و عده‌ای هم مطلقاً سنت‌گرا که هر چه از فرنگ می‌آمد را بوق شیطان می‌دانستند که باید کنار گذاشته شود- با این نگاه وارد عرصه هنری شدند که مدرن باشند و گذشته را بازخوانی کنند. در همین‌جا هم یک طیف دوگانه به وجود آمده. کسانی که گذشته فرهنگی ایران را صرفاً با یک‌سری اِلمان می‌فهمند، یعنی همان کسانی که ما آن‌ها را با عناوین مکتب سقاخانه می‌شناسیم، فارغ از این‌که این مکتب را درست یا غلط بدانیم، امّا ایده اصلی و هسته آن این بود که هنرمند مدرن با نگاه آبستره به دنیا باید از المان‌های بومی خود هم استفاده کند. این نگاه، این روزها بسیار مورد استقبال واقع می‌شود، سلیقه‌ای ‌که در سؤال قبل هم در حراج تهران به آن پرداختیم، فرهنگ بصری که این اِلمان‌ها به‌صورت واضح در آن دیده شود؛ امّا طیف دیگری هم بودند که گذشته فرهنگی را بازخوانی کردند. برای توضیح بیشتر از دوگانه‌ای که یکی از متفکران استفاده می‌کرد، بیاورم. ایشان می‌گفت ما دو طیف فکری داریم: یکی میرزا ملکم خان ناظم الدوله و جریانی که می‌خواهد فرهنگ ایرانی را با فرهنگ غربی ترکیب کند. طیف دیگر، میرزا محمدحسین غروی نائینی‌ است که به دنبال بازاندیشی امروزیِ گذشته بود. گذشته را رها نمی‌کرد. نه آن‌چنان‌که می‌گفتند از فرق سر تا نوک پا باید فرنگی شد. به‌عنوان آبجکت هم از گذشته استفاده نمی‌کند، بلکه سعی می‌کند آن را بازخلق و بازاندیشی کند. من فرشید مثقالی را در این جایگاه قرار می‌دهم، کسانی مثل او یا هانیبال الخاص و کسانی ازاین‌دست، افرادی بودند که آن گذشته فرهنگی را بازاندیشی کرده‌اند. شما زمانی که به آثار فرشید مثقالی نگاه کنید، می‌بینید دوره‌هایی هست که سراغ گذشته رفته، آثار چاپ سنگی را نگاه کرده و نه با تکرار آثار چاپ سنگی بلکه با طراحی به شیوه‌ی آن‌ها، این کارها را مثلاً در پوسترها انجام داده. در ادامه‌ی خلق آثارش متوجه می‌شویم که روح آن گذشته را درمی‌یابد و شروع به زدن حرف امروز در اثرش می‌کند البته با تکیه بر همان گذشته. انسانی است که روی سازه‌های تاریخی، بنای امروزی را روی همان شالوده بنا می‌کند. گاهی هم از مواد و مصالح آن استفاده می‌کند امّا خیلی مشخص نیست. با در نظر گرفتن طیف رنگ‌های مثقالی، می‌بینید که فرهنگ از دل نگارگری بیرون آمده، شاید مخاطب ناآشنا متوجه نشود امّا جنس صورتی که در بسیاری از کارها استفاده می‌کند در بسیاری از موارد از نگارگری صفویه می‌آید. هم‌نشینی بین رنگ‌های شدیداً درخشان در آثارش ایجاد می‌کند همه از فرهنگ گذشته می‌آید. مثقالی این توانمندی را داشته که گذشته را بخواند در کنار شیفتگی امروز، این خوانش را بکار گرفته. طبیعتاً کژ راه‌هایی هم رفته، اگر نرفته بود به مقصد نمی‌رسید.

با نگاه اجمالی به حیات هنری فرشید مثقالی به شکل نوعی خط سیر، به ما بگویید از کدام کارها این هنرمند بیشتر از بقیه یاد می‌کنید.

به حیات هنری و روند کارها که نظری بیندازید تا امروز که مشغول نقاشی و مجسمه‌ساز است یک خط سیر را طی کرده. البته او کارهای ضعیفی هم در خلال زندگی‌اش، ارائه داده مثل خیلی از هنرمندان دیگر. به هنرمندان دیگر هم نگاه کنیم متوجه کارهای ضعیفشان می‌شویم. سلیقه تاریخ این است که این کارها را بیرون می‌گذارد و معمولاً به قسمت‌های خوب آثار نگاه می‌کند. به قول زنده‌یاد اخوان رودی است که فرازی دارد و فرودی و حد میانه هم دارد. تاریخ همیشه از حد میانه به بالا را برای خودش انتخاب کرده و نگه می‌دارد. او هم کارهایی در پوستر و طرح کتاب داشته که کارهای عمدتاً ضعیفی بوده‌اند و فراموش‌شده‌اند و بخش‌های درخشانش در ذهن ما مانده‌اند که خط سیری ثابت داشته است. او به گذشته فرهنگی آگاه است و اشراف دارد. او گذشته فرهنگی را بازخوانی می‌کند، گاهی در قالب پوستر و گاهی – همچون کارهای امروزش- در شکل مجسمه امّا درنهایت او با توجه به گذشته فرهنگی، امروزش را خلق می‌کند، او از لحظه اکنون غافل نیست. هرچند به نظرم مثقالی انتخاب کرده که قسمت‌های تیره زندگی را نگاه نکند. با نظر در سیر آثار او متوجه شده‌ام یک بهشت ذهنی و یک جهان روشن ذهنی برای خودش خلق کرده و در آن زندگی می‌کند. قسمت‌های تیره‌وتار زندگی را عامدانه نمی‌بیند. این روش انتقادی‌ او است، همیشه سعی می‌کند بر کرانه باشد و پرهیز دارد از حضور در آشوب‌ها. این انتخاب هوشمندانه‌ای است. بخشی از کارهایش را نمی‌توان بیرون کشید؛ اما این خط سیر را می‌شود دید نه به‌صورت مجزا.

ذائقه و پسند من مجسمه‌های مثقالی است. این انتخاب شخصی است امّا مجسمه‌ها همه‌ی فرشید مثقالی است. فرشید مثقالی نقاش، تصویرگر، طراح، گرافیست است. همه با هم جمع شده و تبدیل شده به جهانی خیال‌انگیز و روشن و پر از فانتزی. درنهایت جهان روشن ذهنی او در تمام آثارش جریان دارد.

۵۷۵۷

منبع خبر: خبر آنلاین

اخبار مرتبط: خالق تصویر ماهی سیاه کوچولو، طراح یک بهشت خیالی