حمله به قلعه باستیل

آفتاب‌‌نیوز :

«یک کشور و بیشتر از آن پاریس در تلاطم بود. شاه این تلاطم را نمی‌دید و حتی آن را احساس هم نمی‌کرد. همراه با خانواده‌اش در ورسای زندگی می‌کرد و از جریان حوادث و کشمکش‌ها فاصله داشت. خبرها به او می‌رسیدند اما انگار هیچ معنا و مفهومی برایش نداشتند. می‌خواست قدرت و اختیارات سلطنتی را حفظ کند اما نه خودش مرد این کار بود و نه یاران و مشاوران لایقی داشت که کمکش کنند. حادثه به حادثه، اقتدار پادشاه کمتر می‌شد و «ملت» گام‌به‌گام به سمت تغییر همه‌ چیز پیش می‌رفت. به قول اشتفان تسوایگ «لغت ملت ظرف چند روز از حرف الفبای گرد و خاک گرفته به صورت بزرگ‌ترین و قدرتمندترین اصطلاح برای عدالت تبدیل می‌شود.»

اما شاه، لویی شانزدهم - حداقل در آن مقطع، پایان بهار و شروع تابستان ۱۷۸۹ میلادی - متوجه این دگرگونی بزرگ نشد. حتی برای تظاهر به اقتدار و به تحریک اشراف، چند چهره نسبتا موجه و محبوب مثل ژاک نکر (وزیر دارایی) را کنار گذاشت و به تبعید فرستاد و با این کارش، سدی که راه سیل را بسته بود باز کرد. خودش نمی‌دانست چه کرده و آنچه کرده چه پیامدی خواهد داشت. چهاردهم جولای در دفتر خاطراتش نوشت: «امروز به شکار نرفتیم. گوزنی شکار نکردیم.» اصلا خطری را که در یک‌قدمی‌اش بود به ذهنش راه نمی‌داد و واکنش بعدی مردم را پیش‌بینی نمی‌کرد.

دو: پاریسی‌ها خبر عزل و تبعید نکر را دوازدهم جولای شنیدند و آن را اعلام جنگ تلقی کردند. «در یک دقیقه مظهر شورش یعنی پرچم سه‌رنگ جمهوری تهیه می‌شود. بعد از چند دقیقه ارتش به همه‌ جا حمله می‌کند، زرادخانه‌ها غارت و خیابان‌ها مسدود می‌شوند. روز چهاردهم جولای، بیست هزار نفر از قصر رویال به سوی باستیل حرکت می‌کنند و چند ساعت بعد قلعه به تصرف مردم درمی‌آید. سر فرماندهی که از باستیل محافظت و دفاع می‌کند روی نوک نیزه‌ای به رقص درمی‌آید. اولین ستاره خونین انقلاب می‌درخشد. هیچ‌کس قدرت مقابله با خشم ناگهانی ملت را ندارد. نیروهای ارتشی که دستور صریحی از ورسای دریافت نکرده‌اند، عقب‌نشینی می‌کنند و عصر همان روز هزاران شمع روشن مژده پیروزی را در پاریس می‌دهد.»

خبر ناآرامی‌ها پاریس و درگیری‌های باستیل با تاخیر به ورسای رسید. شاه توان تصمیم‌گیری نداشت و حتی از درک بزرگ خطری که تهدیدش می‌کرد نیز عاجز بود.

زدوخوردهای باستیل را هم بخشی از ناآرامی‌های چندوقت اخیر تصور کرد و بی‌اعتنا به آنچه در جریان بود، ساعت ۱۰ شب به خواب رفت. «به چنان خواب عمیقی که حتی زمین‌لرزه جهانی هم او را بیدار نخواهد کرد. چه زمان هرج‌ومرج، بی‌باک و لجام‌گسیخته‌ای است؟ چه دوره بی‌شرمانه‌ای شروع شده که حتی اجازه خواب خوش را هم به شاه نمی‌دهد؟»

ساعتی بعد پیکی از پاریس رسید. به او گفتند اعلی‌حضرت خواب است اما اصرار کرد که حتما باید شاه را ببیند و با او صحبت کند. نگهبانان خوابگاه سلطنتی متوجه اهمیت موضوع شدند و شاه را بیدار کردند. پیک که هرزوگ لیانکور نام داشت گفت: «باستیل ویران شده، فرمانده آنجا به قتل رسیده، سر او نوک نیزه از خیابان‌های شهر عبور داده می‌شود.» شاه با وحشت گفت: «این که شورش است!» پیک، تشریفات مرسوم را کنار گذاشت، جمله لویی شانزدهم را تصحیح کرد و با لحنی خالی از ادب و احترام گفت: «نه اعلی‌حضرت! این انقلاب است!»

منبع خبر: آفتاب

اخبار مرتبط: حمله به قلعه باستیل