شاه و اسرائیل؛ به رسمیت شناختن متحدی کلیدی در برابر کشورهای عربی
- کیوان حسینی
- بیبیسی
در تاریخ روابط ایران و اسرائیل، روز اول مرداد ماه سال ۱۳۳۹ از سوی برخی یک نقطه عطف تاریخی توصیف شده؛ روزی که در برخی رسانهها و منابع فارسی و انگلیسی به عنوان روز به رسمیت شناختهشدن اسرائیل از سوی ایران ثبت شده است. اما این یک اشتباه قدیمی است؛ اشتباهی که به واسطه اتفاقات سال ۱۳۳۹ کلید خورد و بیشتر نتیجه انگیزههای سیاسی چهرههایی مانند جمال عبدالناصر بود.
ایران هرگز کشور اسرائیل را به شکل رسمی (de jure) به رسمیت نشناخت. به رسمیت شناختن اسرائیل به شکل غیررسمی یا دو فاکتو (de facto) نیز به همان سالهای نخستین تشکیل اسرائیل باز میگردد. یعنی حدود ۱۰ سال قبل از سال ۱۳۳۹.
اما این بدان معنا نیست که اول مرداد سال ۳۹ در تاریخ روابط دو کشور بیاهمیت است. برعکس، آنچه در این روز و روزها و هفتههای بعد از آن در خاورمیانه رخ داد، نه فقط برای درک بهتر این روابط اهمیت دارد، بلکه یکی از لحظات مهم تاریخ عادیسازی روابط اسرائیل با کشورهای اطرافش محسوب میشود.
در حال حاضر با اینکه بیش از هفت دهه از تولد کشور اسرائیل گذشته، هنوز ۲۸ کشور جهان اسرائیل را به رسمیت نمیشناسند. در میان کشورهایی که اکثریت جمعیتی مسلمان دارند، ایران تنها کشوری است که زمانی اسرائیل را به رسمیت میشناخت و با آن روابط نزدیکی داشت، اما بعد از سه دهه به رسمیت شناختن این کشور را پس گرفت.
موضع ایران، پیش از تاسیس کشور اسرائیل
منبع تصویر، Universal History Archive
توضیح تصویر،یهودیان سالها پیش از تاسیس اسرائیل در فلسطین، مستعمرههای یهودی مستقلی ایجاد کردند که توسط نهادهای اداری آژانس یهود اداره میشدند
جنبش صهیونیسم، دههها قبل از تاسیس کشور اسرائیل در سرزمینهای فلسطینی فعالیتش را آغاز کرد. و از نخستین سالهای خبرساز شدن مقاومت فلسطینیها - به ویژه بعد از جنگ جهانی اول - جامعه ایران، تحت تاثیر مخالفت سرسختانه روحانیون که با عنوان «علما» نفوذ قابل ملاحظهای داشتند، روی خوشی به رشد این جنبش نشان نداد.
با این حال حتی قبل از تشکیل کشور اسرائیل، روابط ایران با نهادهایی که بعدا به اسرائیل تبدیل شدند، آغاز شد. «سازمان جهانی صهیونیسم» در بین دو جنگ جهانی با تاسیس «آژانس یهود» در تلاش بود تا زمینه مهاجرت یهودیان به فلسطین را فراهم کند و ایران به دلیل جمعیت یهودیانش برای این آژانس اهمیت داشت.
آژانس یهود در نهایت در سال ۱۹۴۲ و زمانی که ایران در اشغال بریتانیا و شوروی بود موفق شد تا هیاتی را با هدف «کمک به آموزش دینی یهودیان» به ایران ارسال کند؛ آژانسی که در آن سالها توسط دیوید بنگوریون - یک لهستانی یهودی که بعد از تشکیل اسرائیل نیز رهبری این کشور را به دست گرفت - اداره میشد.
از پادکست رد شوید و به خواندن ادامه دهیدپادکسترادیو فارسی بیبیسیپادکست چشمانداز بامدادی رادیو بیبیسی – دوشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۱
پادکست
پایان پادکست
اما به رغم روابطی که بین ایران و این تشکیلات آغاز شد، همچنان مواضع رسمی دولت ایران در عرصه بینالمللی، مواضعی انتقادی در ارتباط با تشکیل کشور یهودی در مناطق فلسطینی بود. به حدی که وقتی ایران در سال ۱۹۴۷ به عنوان یکی از اعضای «کمیته ویژه فلسطین» در سازمان ملل انتخاب شد، یکی از سه کشوری بود که با تقسیم فلسطین بین یهودیان و فلسطینیها مخالفت کرد.
ایران در جلسه رایگیری در مجمع عمومی سازمان ملل نیز علیه طرح تقسیم فلسطین رای داد. اما در نهایت تعداد آرای موافق بیشتر از آرای مخالف بود و این طرح رای آورد. نهادهای یهودی نیز با توجه به برنامه خروج بریتانیا از فلسطین تصمیم گرفتند که با استناد به همین طرح به محض خروج سربازان بریتانیایی اعلان استقلال کنند.
این اتفاق در سال ۱۹۴۸ رخ داد و کشور اسرائیل بعد از تاسیس، از سازمان ملل درخواست عضویت کرد. ایران اینبار نیز در کنار کشورهای عربی ایستاد و به عضویت اسرائیل در سازمان ملل متحد رای مخالف داد. جامعه ایران هم در نخستین جنگ اعراب و اسرائیل در همان سالها جانب اعراب را گرفت و حتی آیتالله ابوالقاسم کاشانی تلاش کرد با جذب دواطلب و اعزام آنها به جنگ، از فلسطینیها حمایت کند.
نخستین تماسها و اهمیت ایران برای اسرائیل
منبع تصویر، Bettmann
توضیح تصویر،در جریان جنگ ۱۹۴۸، ایرانیان ساکن فلسطین نیز مانند اعراب این منطقه گریختند
از همان نخستین سال تشکیل کشور اسرائیل، ارتباطات دیپلماتیکی بین دو کشور برقرار شد. در پی جنگ ۱۹۴۸، بسیاری از ایرانیان ساکن فلسطین همانند فلسطینیها، خانه و کاشانهشان را رها کردند و از این منطقه گریختند. آنها در ایران از دولت درخواست کردند که برای بازپسگیری املاک و داراییهاشان از دولت تازه تاسیس اسرائیل، وارد عمل شود.
این موضوع موجب شد تا یکسال بعد از تاسیس اسرائیل، یک دیپلمات ایرانی به نام عباس صیقل به اسرائیل اعزام شود تا با مقامهای این کشور درباره املاک اتباع ایرانی مذاکره کند. آقای صیقل با عنوان «نماینده ویژه ایران» به اسرائیل رفت و همین موضوع موجب شد تا اسرائیل نیز درخواست کند که در مقابل، نمایندهای ویژه به تهران بفرستد. اما دولت ایران این درخواست را رد کرد.
در این زمان، اسرائیل کشوری بود که با تمامی همسایگانش در جنگ بود و هیچ یک از کشورهای منطقه حاضر نبودند با آن ارتباط داشته باشند. راهحل دیوید بن گوریون که نخستوزیری این کشور را به عهده گرفته بود، تلاش برای ایجاد ارتباط با همسایگان همسایگان اسرائیل بود؛ سیاستی که به دکترین «حاشیه» معروف شد.
در این دکترین، اسرائیل همچون مرکزی فرض شده بود که نخستین حلقه همسایگانش همگی دشمنانش بودند و این کشور برای حفظ امنیت میبایست با حلقه دوم - همسایه همسایگانش - که در «حاشیه» این دایره فرضی قرار میگرفتند روابط نزدیکی برقرار کند.
بر اساس این دکترین بود که ایران در کنار ترکیه و اتیوپی در صدر اولویتهای وزارت خارجه اسرائیل برای برقراری رابطه قرار گرفتند. نخستین مذاکرات جدی در سال ۱۹۴۹ بین آبا ابن از اسرائیل و نصرالله انتظام از ایران انجام شد. هر دوی این دیپلماتها در آن زمان سفرای کشورهایشان در سازمان ملل متحد بودند.
در همین مذاکرات، نصرالله انتظام به همتای اسرائیلیاش گفت که به رسمیت شناختن اسرائیل برای تهران تا چه حد دشوار است. اما نتیجه مهم این دیدار نه حرفهای او، بلکه تشریح نظرات اسرائیل درباره ایران بود؛ اینکه این کشور تا چه اندازه مایل است با تهران روابط دوستانهای داشته باشد و در بازی قدرت خاورمیانه میتواند به یکی از مهمترین متحدان ایران در برابر اعراب تبدیل شود.
چه شد که ایران، اسرائیل را به رسمیت شناخت؟
منبع تصویر، Bettmann
توضیح تصویر،محمدرضا شاه در سال ۱۳۲۸ برای نخستین بار به آمریکا سفر کرد. در این عکس او در کنار هری ترومن، رئیسجمهوری آمریکا در اتاق بیضی معروف کاخ سفید دیده میشود
در سالهای بعد از جنگ جهانی دوم، ایران، با اقتصاد و سیاست به شدت آسیب دیده از زخم اشغال (سقوط رضا شاه، پادشاهی فرزند کمتجربه او و اصرار شوروی بر ادامه اشغال)، به سختی در تلاش بود تا در سطح بینالمللی به عنوان کشوری مستقل با پیشینهای استثنایی کمر راست کند.
در همین دوران ایالات متحده آمریکا برای نخستین بار در تاریخ در حال تبدیل شدن به یکی از قطبهای اصلی سیاست بینالمللی بود و بسیاری از نخبگان سیاسی ایران، این کشور را بازیگری میدیدند که در برابر استعمارکنندگان قدیمی (به ویژه بریتانیا) و تهدید شوروی میتواند برگ برنده ایران باشد.
آمریکا نیز آرام آرام در حال پذیرش موقعیت جدیدش در سطح جهانی، از کمکهای سخاوتمندانه و تلاش برای افزایش نفوذ، کوتاهی نمیکرد. با چنین پیشزمینهای بود که محمدرضا شاه در سال ۱۹۴۹ (آبان ۱۳۲۸) برای نخستین بار به آمریکا سفر کرد. و در همین سفر نیز بود که در جریان گفتوگوها، مساله روابط ایران و اسرائیل از سوی آمریکاییها مطرح شد.
هری ترومن، رئیسجمهوری آمریکا که خود به واسطه یکی از نزدیکترین دوستان زندگیاش با مصائب دولت تازه تاسیس یهودی آشنا بود و حتی در موفقیتهای دیپلماتیک یهودیان در سازمان ملل نقش بازی کرده بود، در این سفر با شاه ایران ملاقات کرد. آن هم درست در سالی که ترومن در سخنرانی معروفی از برنامهاش برای کمک مالی به کشورهای «توسعه نیافته» صحبت کرده بود؛ همان برنامهای که به «اصل چهار ترومن» شهره شد.
کمی قبل از این سفر، ترکیه به عنوان اولین کشور مسلمان، اسرائیل را به رسمیت شناخته بود و عملا راه ایران را نیز هموارتر کرده بود. وقتی شاه از واشنگتن به ایران بازگشت، مساله به رسمیت شناخته شدن اسرائیل به موضوعی جدیتر تبدیل شد و اسرائیل حتی تعهد کرد که در توسعه اقتصادی نیز به ایران کمک برساند. برخی منابع حتی از طرحی سخن گفتهاند که بر مبنای آن، پول قابلتوجهی به اشخاص مختلف پرداخت شد تا این اتفاق زودتر رخ بدهد.
نیمه دوم سال ۱۳۲۸ یکی از پرتلاطمترین دوران سیاسی ایران، از زمان به قدرت رسیدن محمدرضا شاه بود. انتخابات مجلس شورای ملی با اعتراض گسترده گروهی از سیاستمداران به رهبری محمد مصدق روبهرو شده بود و ناآرامیهای تهران از جمله ترور عبدالحسین هژیر به دست فدائیان اسلام موجب شد تا در نهایت شاه انتخابات را باطل کند.
در بهمنماه انتخاباتی دیگر برگزار شد که به راه یافتن تعدادی از اعضای جبهه ملی به مجلس و تشکیل فراکسیون قدرتمند «اقلیت» در مجلس شانزدهم منجر شد؛ اقلیتی که با هدف حل مساله درآمد بسیار اندک ایران از فروش نفت وارد مجلس شده بود. شاه در اسفند ماه، محمد ساعد را برای نخستوزیری معرفی کرد؛ کسی که چهره مناسبی به نظر میرسید تا مساله نفت را آنطور که بریتانیا علاقه داشت، حل و فصل کند.
هم مجلس شورای ملی و هم مجلس سنا با نخستوزیری ساعد در اسفندماه مخالفت کردند. پیشبینی میشد که در فروردین ماه، شاه شخص دیگری را برای نخستوزیری معرفی کند.
چنانکه دانشنامه ایرانیکا نوشته است، در پانزدهم اسفندماه سال ۱۳۲۸، دولت ایران تصویب کرد که اسرائیل را به شکل دوفاکتو یا غیررسمی به رسمیت بشناسد، اما این موضوع را به شکل علنی اعلام نکرد. این تاریخ، یک هفته پس از شکست محمد ساعد در جلسه رای اعتمادش در مجلس است. او چند هفته بعد در فروردین ماه سال ۱۳۲۹ جایش را به علی منصور داد.
در اول مرداد سال ۱۳۳۹ چه رخ داد؟
منبع تصویر، Getty Images
توضیح تصویر،شاهنشاه در سال ۱۳۳۹ در یک کنفرانس خبری به سوالات روزنامهنگاران برجسته پاسخ داد
بر اساس اسناد آرشیو اسرائیل، فردای روزی که به رسمیت شناخته شدن اسرائیل در سال ۱۳۲۸ (۱۹۵۰) توسط دولت ایران و بدون مداخله مجلس تصویب شد، نصرالله انتظام در نیویورک این موضوع را به همتای اسرائیلیاش اطلاع داد و از اینجا، روابط ایران و اسرائیل به شکلی جدی آغاز شد. از جمله ایران در بیتالمقدس یک دفتر نمایندگی دائمی باز کرد و نمایندهای را به اسرائیل فرستاد.
اما وقتی این خبر در داخل کشور منتشر شد، واکنش روحانیون چیزی جز نارضایتی نبود. در آن روزها فضای سیاسی کشور به شدت تحت تاثیر تلاشها برای رهایی ایران از قرارداد ناعادلانه نفتی با بریتانیا قرار گرفته بود و گروهی از نخبگان سیاسی ملیگرا به رهبری محمد مصدق برای رسیدن به این هدف با مهمترین آخوند سیاسی آن زمان یعنی آیتالله کاشانی دست دوستی داده بودند.
به همین دلیل نیز وقتی همان مجلس شانزدهم، محمد مصدق را در ابتدای سال ۱۳۳۰ به نخستوزیری برگزید، او از سوی متحدان مذهبیاش به ویژه آیتالله کاشانی تحت فشار قرار گرفت تا تصمیم دولت ساعد را لغو کند. مصدق، هرچند در تیرماه سال ۱۳۳۰ (ژوئیه ۱۹۵۱) دفتر نمایندگی دولت ایران را در بیتالمقدس تعطیل کرد، اما در موضعگیری رسمی، علت این کار را مشکلات مالی خواند. به همین دلیل به رغم کاسته شدن از سطح روابط، به رسمیت شناختن اسرائیل سرجایش باقی ماند.
اما وقتی بعد از کودتای ۲۸ مرداد، شاه آرام آرام تلاش کرد تا قدرت سیاسی کشور را به کلی قبضه کند، به رغم افزایش روابط ایران و اسرائیل، در این راه محتاطانه پیش رفت. هر چند که انقلاب مصر در سال ۱۳۳۱ (۱۹۵۲) و اوجگیری ملیگرایی عربی در کشورهای عربی - به ویژه در عراق بعد از کودتای ۱۹۵۸ (۱۳۳۷) - انگیزههای شاه ایران را برای عمق بخشیدن به روابط با اسرائیل افزایش داده بود.
این روابط به حدی نزدیک بود که سالهای بعد از کودتای ۲۸ مرداد، موساد در کنار سیآیای برای تاسیس سازمان ساواک به شاه ایران کمک کرد و در سال ۱۳۳۷ نیز، وقتی عراق به تهدیدی جدی تبدیل شد، موساد در همکاری با ساواک و سازمان امنیتی ترکیه، طرح اشتراک اطلاعات را با اسم رمز «نیزه سهشاخ» (Trident) اجرا کرد.
با این حال و به رغم همکاریهای فزاینده دو کشور در ابعاد مختلف، جنبههای علنی این روابط تا حد امکان از چشم افکار عمومی دور نگاه داشته شد و نمایندگی ایران که به دستور محمد مصدق بسته شده بود، بازگشایی نشد. تا اینکه در سال ۱۳۳۹، محمدرضا شاه در کنفرانسی خبری با روزنامهنگاران سرشناس کشور با سوالی درباره به رسمیت شناخته شدن اسرائیل توسط ایران روبهرو شد.
در این کنفرانس خبری، عبدالرحمان فرامرزی که روزنامهنگاری برجسته بود و به حمایت از حقوق فلسطینیها نیز شهرت داشت، از شاه پرسید که آیا ایران، اسرائیل را به رسمیت شناخته است یا نه. محمدرضا شاه در پاسخ گفت: «شناسایی اسرائیل از طرف ایران سابقاً به طور دوفاکتو صورت گرفته بود و امر تازهای نیست. منتهی روی جریانات روز و شاید هم از لحاظ صرفهجویی، چند سال پیش نماینده ما از اسرائیل احضار شده بود و هنوز هم وی به آنجا برنگشته است.»
به بیان دیگر، در این روز محمدرضا شاه برای نخستین بار شخصا و به شکل علنی اعلام کرد که ایران، اسرائیل را به رسمیت میشناسد. و همانطور که در پاسخش هم به این موضوع اشاره کرد، این اتفاق «امر تازهای» هم نبوده و در واقع سابقهای بیش از یک دهه داشته.
اهمیت آنچه در اول مرداد ۳۹ رخ داد چه بود؟
منبع تصویر، Getty Images
توضیح تصویر،ناصر آنچه را که در سال ۱۳۳۹ رخ داد به فرصتی برای تبلیغات سیاسی و حمله به شاه ایران تبدیل کرد
اظهارات شاه درباره به رسمیت شناختهشدن اسرائیل، به شکل برنامهریزی شده رخ نداد، بلکه او در پاسخ به سوال یک روزنامهنگار به این مساله اشاره کرد. در ظاهر اما اتفاق خارقالعادهای رخ نداده بود. در نهایت مساله به رسمیت شناختن اسرائیل یک دهه پیشتر اعلام شده بود و در واقع هرگز ایران این موضوع را پس نگرفته بود.
اما بازتاب بینالمللی این خبر در سال ۳۹ با توجه به تحولات سیاسی مرتبط با اسرائیل در منطقه موجب شد تا خیلی سریع، یک بحران بینالمللی جدی گریبانگیر ایران شود. اگرچه خبرگزاری رویترز در گزارشی که در روز اول مرداد منتشر کرد، تاکید کرد که شاه گفته این اتفاق سالها پیش رخ داده، اما روزنامههای معتبری مانند نیویورک تایمز، این خبر را با تیتر به «رسمیت شناختهشدن اسرائیل توسط ایران» منتشر کردند.
مساله این بود که خاورمیانه در این سال (۱۹۶۰) هیچ شباهتی به خاورمیانه ۱۰ سال قبلتر نداشت. در این مدت ملیگرایان در مهمترین کشورهای عربی آن زمان از جمله مصر، سوریه و عراق قدرت را در دست گرفته بودند و دنیای عرب در تب داغ «ناصرگرایی» میسوخت.
جمال عبدالناصر نیز این فرصت را نادیده نگرفت. او به سرعت به اظهارات شاه واکنش نشان داد و در اعتراض به اینکه «ایران، اسرائیل را به رسمیت شناخته» سفیر مصر را از تهران فراخواند. ایران هم چارهای نداشت جز اینکه دست به اقدام متقابل بزند.
ناصر سپس سعی کرد از طریق اتحادیه عرب، بر احساسات ضدایرانی کشورهای مختلف عربی بدمد و حمایتهای بیشتری جلب کند. او دو سالی بود که موفق شده بود با تشکیل «جمهوری متحد عربی»، سوریه و مصر را به یک کشور واحد تبدیل کند. ناصر در این زمان خود را مهمترین مدعی رهبری همه اعراب معرفی میکرد که به دنبال تشکیل یک ابرکشور عربی با حضور همه عربهای خاورمیانه و شمال آفریقاست.
بعد از اینکه چند کشور عربی دیگر از جمله لیبی نیز به ایران اعتراض کردند، در روز ششم مرداد (تنها پنج روز بعد از انتشار حرفهای شاه) اتحادیه عرب اعلام کرد که از این پس، ایران نیز مشمول همان تحریمهایی خواهد بود که پیش از این علیه اسرائیل وضع شده بودند. در نشست این اتحادیه، نماینده اردن گفت که مطمئن است شاه ایران از این تصمیم عقبنشینی میکند و به رسمیت شناختن اسرائیل را پس میگیرد.
در میان مقامهای اسرائیلی نیز این نگرانی شکل گرفت که با توجه به جنگ سرد، شوروی در اوجگرفتن پرسرعت این نقش بازی کرده و مسکو امیدوار است که از تضعیف شاه ایران نفع ببرد. اسرائیلیها اگرچه برای مدتها درباره این موضوع به شکل علنی اظهارنظر نکردند، اما به خوبی فهمیدند که تا چه اندازه به قدرت رسیدن جمال عبدالناصر و گسترش ایدئولوژی «ملیگرایی عربی» شرایط منطقه را تغییر داده است.
شاه ایران در نهایت در برابر فشارها کوتاه نیامد و تا پایان سلطنتش، روابط خوبش را با اسرائیل حفظ کرد. اما بحران بزرگ سال ۱۹۶۰ (۱۳۳۹) موجب شد تا نه فقط اسرائیلیها در پیشبرد هدف عادیسازی روابطشان با کشورهای مسلمان، با احتیاط بیشتری رفتار کنند، بلکه رهبران کشورهای عربی - به ویژه پادشاهانی که ملیگرایی عربی و ناصرگرایی را تهدیدی برای خود میدیدند - در برابر مساله عادیسازی روابط با اسرائیل، محافظهکارتر باشند.
بعد از بلوای دیپلماتیک این سال، اسرائیل به مدت بیش از سه دهه نتوانست روابطش را با هیچ یک از کشورهای خاورمیانه عادی کند. و در نهایت ایران نیز، بعد از انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ روابطش را با این کشور قطع کرد.
- کیوان حسینی
- بیبیسی
در تاریخ روابط ایران و اسرائیل، روز اول مرداد ماه سال ۱۳۳۹ از سوی برخی یک نقطه عطف تاریخی توصیف شده؛ روزی که در برخی رسانهها و منابع فارسی و انگلیسی به عنوان روز به رسمیت شناختهشدن اسرائیل از سوی ایران ثبت شده است. اما این یک اشتباه قدیمی است؛ اشتباهی که به واسطه اتفاقات سال ۱۳۳۹ کلید خورد و بیشتر نتیجه انگیزههای سیاسی چهرههایی مانند جمال عبدالناصر بود.
ایران هرگز کشور اسرائیل را به شکل رسمی (de jure) به رسمیت نشناخت. به رسمیت شناختن اسرائیل به شکل غیررسمی یا دو فاکتو (de facto) نیز به همان سالهای نخستین تشکیل اسرائیل باز میگردد. یعنی حدود ۱۰ سال قبل از سال ۱۳۳۹.
اما این بدان معنا نیست که اول مرداد سال ۳۹ در تاریخ روابط دو کشور بیاهمیت است. برعکس، آنچه در این روز و روزها و هفتههای بعد از آن در خاورمیانه رخ داد، نه فقط برای درک بهتر این روابط اهمیت دارد، بلکه یکی از لحظات مهم تاریخ عادیسازی روابط اسرائیل با کشورهای اطرافش محسوب میشود.
در حال حاضر با اینکه بیش از هفت دهه از تولد کشور اسرائیل گذشته، هنوز ۲۸ کشور جهان اسرائیل را به رسمیت نمیشناسند. در میان کشورهایی که اکثریت جمعیتی مسلمان دارند، ایران تنها کشوری است که زمانی اسرائیل را به رسمیت میشناخت و با آن روابط نزدیکی داشت، اما بعد از سه دهه به رسمیت شناختن این کشور را پس گرفت.
موضع ایران، پیش از تاسیس کشور اسرائیل
جنبش صهیونیسم، دههها قبل از تاسیس کشور اسرائیل در سرزمینهای فلسطینی فعالیتش را آغاز کرد. و از نخستین سالهای خبرساز شدن مقاومت فلسطینیها - به ویژه بعد از جنگ جهانی اول - جامعه ایران، تحت تاثیر مخالفت سرسختانه روحانیون که با عنوان «علما» نفوذ قابل ملاحظهای داشتند، روی خوشی به رشد این جنبش نشان نداد.
با این حال حتی قبل از تشکیل کشور اسرائیل، روابط ایران با نهادهایی که بعدا به اسرائیل تبدیل شدند، آغاز شد. «سازمان جهانی صهیونیسم» در بین دو جنگ جهانی با تاسیس «آژانس یهود» در تلاش بود تا زمینه مهاجرت یهودیان به فلسطین را فراهم کند و ایران به دلیل جمعیت یهودیانش برای این آژانس اهمیت داشت.
آژانس یهود در نهایت در سال ۱۹۴۲ و زمانی که ایران در اشغال بریتانیا و شوروی بود موفق شد تا هیاتی را با هدف «کمک به آموزش دینی یهودیان» به ایران ارسال کند؛ آژانسی که در آن سالها توسط دیوید بنگوریون - یک لهستانی یهودی که بعد از تشکیل اسرائیل نیز رهبری این کشور را به دست گرفت - اداره میشد.
اما به رغم روابطی که بین ایران و این تشکیلات آغاز شد، همچنان مواضع رسمی دولت ایران در عرصه بینالمللی، مواضعی انتقادی در ارتباط با تشکیل کشور یهودی در مناطق فلسطینی بود. به حدی که وقتی ایران در سال ۱۹۴۷ به عنوان یکی از اعضای «کمیته ویژه فلسطین» در سازمان ملل انتخاب شد، یکی از سه کشوری بود که با تقسیم فلسطین بین یهودیان و فلسطینیها مخالفت کرد.
ایران در جلسه رایگیری در مجمع عمومی سازمان ملل نیز علیه طرح تقسیم فلسطین رای داد. اما در نهایت تعداد آرای موافق بیشتر از آرای مخالف بود و این طرح رای آورد. نهادهای یهودی نیز با توجه به برنامه خروج بریتانیا از فلسطین تصمیم گرفتند که با استناد به همین طرح به محض خروج سربازان بریتانیایی اعلان استقلال کنند.
این اتفاق در سال ۱۹۴۸ رخ داد و کشور اسرائیل بعد از تاسیس، از سازمان ملل درخواست عضویت کرد. ایران اینبار نیز در کنار کشورهای عربی ایستاد و به عضویت اسرائیل در سازمان ملل متحد رای مخالف داد. جامعه ایران هم در نخستین جنگ اعراب و اسرائیل در همان سالها جانب اعراب را گرفت و حتی آیتالله ابوالقاسم کاشانی تلاش کرد با جذب دواطلب و اعزام آنها به جنگ، از فلسطینیها حمایت کند.
نخستین تماسها و اهمیت ایران برای اسرائیل
از همان نخستین سال تشکیل کشور اسرائیل، ارتباطات دیپلماتیکی بین دو کشور برقرار شد. در پی جنگ ۱۹۴۸، بسیاری از ایرانیان ساکن فلسطین همانند فلسطینیها، خانه و کاشانهشان را رها کردند و از این منطقه گریختند. آنها در ایران از دولت درخواست کردند که برای بازپسگیری املاک و داراییهاشان از دولت تازه تاسیس اسرائیل، وارد عمل شود.
این موضوع موجب شد تا یکسال بعد از تاسیس اسرائیل، یک دیپلمات ایرانی به نام عباس صیقل به اسرائیل اعزام شود تا با مقامهای این کشور درباره املاک اتباع ایرانی مذاکره کند. آقای صیقل با عنوان «نماینده ویژه ایران» به اسرائیل رفت و همین موضوع موجب شد تا اسرائیل نیز درخواست کند که در مقابل، نمایندهای ویژه به تهران بفرستد. اما دولت ایران این درخواست را رد کرد.
در این زمان، اسرائیل کشوری بود که با تمامی همسایگانش در جنگ بود و هیچ یک از کشورهای منطقه حاضر نبودند با آن ارتباط داشته باشند. راهحل دیوید بن گوریون که نخستوزیری این کشور را به عهده گرفته بود، تلاش برای ایجاد ارتباط با همسایگان همسایگان اسرائیل بود؛ سیاستی که به دکترین «حاشیه» معروف شد.
در این دکترین، اسرائیل همچون مرکزی فرض شده بود که نخستین حلقه همسایگانش همگی دشمنانش بودند و این کشور برای حفظ امنیت میبایست با حلقه دوم - همسایه همسایگانش - که در «حاشیه» این دایره فرضی قرار میگرفتند روابط نزدیکی برقرار کند.
بر اساس این دکترین بود که ایران در کنار ترکیه و اتیوپی در صدر اولویتهای وزارت خارجه اسرائیل برای برقراری رابطه قرار گرفتند. نخستین مذاکرات جدی در سال ۱۹۴۹ بین آبا ابن از اسرائیل و نصرالله انتظام از ایران انجام شد. هر دوی این دیپلماتها در آن زمان سفرای کشورهایشان در سازمان ملل متحد بودند.
در همین مذاکرات، نصرالله انتظام به همتای اسرائیلیاش گفت که به رسمیت شناختن اسرائیل برای تهران تا چه حد دشوار است. اما نتیجه مهم این دیدار نه حرفهای او، بلکه تشریح نظرات اسرائیل درباره ایران بود؛ اینکه این کشور تا چه اندازه مایل است با تهران روابط دوستانهای داشته باشد و در بازی قدرت خاورمیانه میتواند به یکی از مهمترین متحدان ایران در برابر اعراب تبدیل شود.
چه شد که ایران، اسرائیل را به رسمیت شناخت؟
در سالهای بعد از جنگ جهانی دوم، ایران، با اقتصاد و سیاست به شدت آسیب دیده از زخم اشغال (سقوط رضا شاه، پادشاهی فرزند کمتجربه او و اصرار شوروی بر ادامه اشغال)، به سختی در تلاش بود تا در سطح بینالمللی به عنوان کشوری مستقل با پیشینهای استثنایی کمر راست کند.
در همین دوران ایالات متحده آمریکا برای نخستین بار در تاریخ در حال تبدیل شدن به یکی از قطبهای اصلی سیاست بینالمللی بود و بسیاری از نخبگان سیاسی ایران، این کشور را بازیگری میدیدند که در برابر استعمارکنندگان قدیمی (به ویژه بریتانیا) و تهدید شوروی میتواند برگ برنده ایران باشد.
آمریکا نیز آرام آرام در حال پذیرش موقعیت جدیدش در سطح جهانی، از کمکهای سخاوتمندانه و تلاش برای افزایش نفوذ، کوتاهی نمیکرد. با چنین پیشزمینهای بود که محمدرضا شاه در سال ۱۹۴۹ (آبان ۱۳۲۸) برای نخستین بار به آمریکا سفر کرد. و در همین سفر نیز بود که در جریان گفتوگوها، مساله روابط ایران و اسرائیل از سوی آمریکاییها مطرح شد.
هری ترومن، رئیسجمهوری آمریکا که خود به واسطه یکی از نزدیکترین دوستان زندگیاش با مصائب دولت تازه تاسیس یهودی آشنا بود و حتی در موفقیتهای دیپلماتیک یهودیان در سازمان ملل نقش بازی کرده بود، در این سفر با شاه ایران ملاقات کرد. آن هم درست در سالی که ترومن در سخنرانی معروفی از برنامهاش برای کمک مالی به کشورهای «توسعه نیافته» صحبت کرده بود؛ همان برنامهای که به «اصل چهار ترومن» شهره شد.
کمی قبل از این سفر، ترکیه به عنوان اولین کشور مسلمان، اسرائیل را به رسمیت شناخته بود و عملا راه ایران را نیز هموارتر کرده بود. وقتی شاه از واشنگتن به ایران بازگشت، مساله به رسمیت شناخته شدن اسرائیل به موضوعی جدیتر تبدیل شد و اسرائیل حتی تعهد کرد که در توسعه اقتصادی نیز به ایران کمک برساند. برخی منابع حتی از طرحی سخن گفتهاند که بر مبنای آن، پول قابلتوجهی به اشخاص مختلف پرداخت شد تا این اتفاق زودتر رخ بدهد.
نیمه دوم سال ۱۳۲۸ یکی از پرتلاطمترین دوران سیاسی ایران، از زمان به قدرت رسیدن محمدرضا شاه بود. انتخابات مجلس شورای ملی با اعتراض گسترده گروهی از سیاستمداران به رهبری محمد مصدق روبهرو شده بود و ناآرامیهای تهران از جمله ترور عبدالحسین هژیر به دست فدائیان اسلام موجب شد تا در نهایت شاه انتخابات را باطل کند.
در بهمنماه انتخاباتی دیگر برگزار شد که به راه یافتن تعدادی از اعضای جبهه ملی به مجلس و تشکیل فراکسیون قدرتمند «اقلیت» در مجلس شانزدهم منجر شد؛ اقلیتی که با هدف حل مساله درآمد بسیار اندک ایران از فروش نفت وارد مجلس شده بود. شاه در اسفند ماه، محمد ساعد را برای نخستوزیری معرفی کرد؛ کسی که چهره مناسبی به نظر میرسید تا مساله نفت را آنطور که بریتانیا علاقه داشت، حل و فصل کند.
هم مجلس شورای ملی و هم مجلس سنا با نخستوزیری ساعد در اسفندماه مخالفت کردند. پیشبینی میشد که در فروردین ماه، شاه شخص دیگری را برای نخستوزیری معرفی کند.
چنانکه دانشنامه ایرانیکا نوشته است، در پانزدهم اسفندماه سال ۱۳۲۸، دولت ایران تصویب کرد که اسرائیل را به شکل دوفاکتو یا غیررسمی به رسمیت بشناسد، اما این موضوع را به شکل علنی اعلام نکرد. این تاریخ، یک هفته پس از شکست محمد ساعد در جلسه رای اعتمادش در مجلس است. او چند هفته بعد در فروردین ماه سال ۱۳۲۹ جایش را به علی منصور داد.
در اول مرداد سال ۱۳۳۹ چه رخ داد؟
بر اساس اسناد آرشیو اسرائیل، فردای روزی که به رسمیت شناخته شدن اسرائیل در سال ۱۳۲۸ (۱۹۵۰) توسط دولت ایران و بدون مداخله مجلس تصویب شد، نصرالله انتظام در نیویورک این موضوع را به همتای اسرائیلیاش اطلاع داد و از اینجا، روابط ایران و اسرائیل به شکلی جدی آغاز شد. از جمله ایران در بیتالمقدس یک دفتر نمایندگی دائمی باز کرد و نمایندهای را به اسرائیل فرستاد.
اما وقتی این خبر در داخل کشور منتشر شد، واکنش روحانیون چیزی جز نارضایتی نبود. در آن روزها فضای سیاسی کشور به شدت تحت تاثیر تلاشها برای رهایی ایران از قرارداد ناعادلانه نفتی با بریتانیا قرار گرفته بود و گروهی از نخبگان سیاسی ملیگرا به رهبری محمد مصدق برای رسیدن به این هدف با مهمترین آخوند سیاسی آن زمان یعنی آیتالله کاشانی دست دوستی داده بودند.
به همین دلیل نیز وقتی همان مجلس شانزدهم، محمد مصدق را در ابتدای سال ۱۳۳۰ به نخستوزیری برگزید، او از سوی متحدان مذهبیاش به ویژه آیتالله کاشانی تحت فشار قرار گرفت تا تصمیم دولت ساعد را لغو کند. مصدق، هرچند در تیرماه سال ۱۳۳۰ (ژوئیه ۱۹۵۱) دفتر نمایندگی دولت ایران را در بیتالمقدس تعطیل کرد، اما در موضعگیری رسمی، علت این کار را مشکلات مالی خواند. به همین دلیل به رغم کاسته شدن از سطح روابط، به رسمیت شناختن اسرائیل سرجایش باقی ماند.
اما وقتی بعد از کودتای ۲۸ مرداد، شاه آرام آرام تلاش کرد تا قدرت سیاسی کشور را به کلی قبضه کند، به رغم افزایش روابط ایران و اسرائیل، در این راه محتاطانه پیش رفت. هر چند که انقلاب مصر در سال ۱۳۳۱ (۱۹۵۲) و اوجگیری ملیگرایی عربی در کشورهای عربی - به ویژه در عراق بعد از کودتای ۱۹۵۸ (۱۳۳۷) - انگیزههای شاه ایران را برای عمق بخشیدن به روابط با اسرائیل افزایش داده بود.
این روابط به حدی نزدیک بود که سالهای بعد از کودتای ۲۸ مرداد، موساد در کنار سیآیای برای تاسیس سازمان ساواک به شاه ایران کمک کرد و در سال ۱۳۳۷ نیز، وقتی عراق به تهدیدی جدی تبدیل شد، موساد در همکاری با ساواک و سازمان امنیتی ترکیه، طرح اشتراک اطلاعات را با اسم رمز «نیزه سهشاخ» (Trident) اجرا کرد.
با این حال و به رغم همکاریهای فزاینده دو کشور در ابعاد مختلف، جنبههای علنی این روابط تا حد امکان از چشم افکار عمومی دور نگاه داشته شد و نمایندگی ایران که به دستور محمد مصدق بسته شده بود، بازگشایی نشد. تا اینکه در سال ۱۳۳۹، محمدرضا شاه در کنفرانسی خبری با روزنامهنگاران سرشناس کشور با سوالی درباره به رسمیت شناخته شدن اسرائیل توسط ایران روبهرو شد.
در این کنفرانس خبری، عبدالرحمان فرامرزی که روزنامهنگاری برجسته بود و به حمایت از حقوق فلسطینیها نیز شهرت داشت، از شاه پرسید که آیا ایران، اسرائیل را به رسمیت شناخته است یا نه. محمدرضا شاه در پاسخ گفت: «شناسایی اسرائیل از طرف ایران سابقاً به طور دوفاکتو صورت گرفته بود و امر تازهای نیست. منتهی روی جریانات روز و شاید هم از لحاظ صرفهجویی، چند سال پیش نماینده ما از اسرائیل احضار شده بود و هنوز هم وی به آنجا برنگشته است.»
به بیان دیگر، در این روز محمدرضا شاه برای نخستین بار شخصا و به شکل علنی اعلام کرد که ایران، اسرائیل را به رسمیت میشناسد. و همانطور که در پاسخش هم به این موضوع اشاره کرد، این اتفاق «امر تازهای» هم نبوده و در واقع سابقهای بیش از یک دهه داشته.
اهمیت آنچه در اول مرداد ۳۹ رخ داد چه بود؟
اظهارات شاه درباره به رسمیت شناختهشدن اسرائیل، به شکل برنامهریزی شده رخ نداد، بلکه او در پاسخ به سوال یک روزنامهنگار به این مساله اشاره کرد. در ظاهر اما اتفاق خارقالعادهای رخ نداده بود. در نهایت مساله به رسمیت شناختن اسرائیل یک دهه پیشتر اعلام شده بود و در واقع هرگز ایران این موضوع را پس نگرفته بود.
اما بازتاب بینالمللی این خبر در سال ۳۹ با توجه به تحولات سیاسی مرتبط با اسرائیل در منطقه موجب شد تا خیلی سریع، یک بحران بینالمللی جدی گریبانگیر ایران شود. اگرچه خبرگزاری رویترز در گزارشی که در روز اول مرداد منتشر کرد، تاکید کرد که شاه گفته این اتفاق سالها پیش رخ داده، اما روزنامههای معتبری مانند نیویورک تایمز، این خبر را با تیتر به «رسمیت شناختهشدن اسرائیل توسط ایران» منتشر کردند.
مساله این بود که خاورمیانه در این سال (۱۹۶۰) هیچ شباهتی به خاورمیانه ۱۰ سال قبلتر نداشت. در این مدت ملیگرایان در مهمترین کشورهای عربی آن زمان از جمله مصر، سوریه و عراق قدرت را در دست گرفته بودند و دنیای عرب در تب داغ «ناصرگرایی» میسوخت.
جمال عبدالناصر نیز این فرصت را نادیده نگرفت. او به سرعت به اظهارات شاه واکنش نشان داد و در اعتراض به اینکه «ایران، اسرائیل را به رسمیت شناخته» سفیر مصر را از تهران فراخواند. ایران هم چارهای نداشت جز اینکه دست به اقدام متقابل بزند.
ناصر سپس سعی کرد از طریق اتحادیه عرب، بر احساسات ضدایرانی کشورهای مختلف عربی بدمد و حمایتهای بیشتری جلب کند. او دو سالی بود که موفق شده بود با تشکیل «جمهوری متحد عربی»، سوریه و مصر را به یک کشور واحد تبدیل کند. ناصر در این زمان خود را مهمترین مدعی رهبری همه اعراب معرفی میکرد که به دنبال تشکیل یک ابرکشور عربی با حضور همه عربهای خاورمیانه و شمال آفریقاست.
بعد از اینکه چند کشور عربی دیگر از جمله لیبی نیز به ایران اعتراض کردند، در روز ششم مرداد (تنها پنج روز بعد از انتشار حرفهای شاه) اتحادیه عرب اعلام کرد که از این پس، ایران نیز مشمول همان تحریمهایی خواهد بود که پیش از این علیه اسرائیل وضع شده بودند. در نشست این اتحادیه، نماینده اردن گفت که مطمئن است شاه ایران از این تصمیم عقبنشینی میکند و به رسمیت شناختن اسرائیل را پس میگیرد.
در میان مقامهای اسرائیلی نیز این نگرانی شکل گرفت که با توجه به جنگ سرد، شوروی در اوجگرفتن پرسرعت این نقش بازی کرده و مسکو امیدوار است که از تضعیف شاه ایران نفع ببرد. اسرائیلیها اگرچه برای مدتها درباره این موضوع به شکل علنی اظهارنظر نکردند، اما به خوبی فهمیدند که تا چه اندازه به قدرت رسیدن جمال عبدالناصر و گسترش ایدئولوژی «ملیگرایی عربی» شرایط منطقه را تغییر داده است.
شاه ایران در نهایت در برابر فشارها کوتاه نیامد و تا پایان سلطنتش، روابط خوبش را با اسرائیل حفظ کرد. اما بحران بزرگ سال ۱۹۶۰ (۱۳۳۹) موجب شد تا نه فقط اسرائیلیها در پیشبرد هدف عادیسازی روابطشان با کشورهای مسلمان، با احتیاط بیشتری رفتار کنند، بلکه رهبران کشورهای عربی - به ویژه پادشاهانی که ملیگرایی عربی و ناصرگرایی را تهدیدی برای خود میدیدند - در برابر مساله عادیسازی روابط با اسرائیل، محافظهکارتر باشند.
بعد از بلوای دیپلماتیک این سال، اسرائیل به مدت بیش از سه دهه نتوانست روابطش را با هیچ یک از کشورهای خاورمیانه عادی کند. و در نهایت ایران نیز، بعد از انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ روابطش را با این کشور قطع کرد.
- کیوان حسینی
- بیبیسی
در تاریخ روابط ایران و اسرائیل، روز اول مرداد ماه سال ۱۳۳۹ از سوی برخی یک نقطه عطف تاریخی توصیف شده؛ روزی که در برخی رسانهها و منابع فارسی و انگلیسی به عنوان روز به رسمیت شناختهشدن اسرائیل از سوی ایران ثبت شده است. اما این یک اشتباه قدیمی است؛ اشتباهی که به واسطه اتفاقات سال ۱۳۳۹ کلید خورد و بیشتر نتیجه انگیزههای سیاسی چهرههایی مانند جمال عبدالناصر بود.
ایران هرگز کشور اسرائیل را به شکل رسمی (de jure) به رسمیت نشناخت. به رسمیت شناختن اسرائیل به شکل غیررسمی یا دو فاکتو (de facto) نیز به همان سالهای نخستین تشکیل اسرائیل باز میگردد. یعنی حدود ۱۰ سال قبل از سال ۱۳۳۹.
اما این بدان معنا نیست که اول مرداد سال ۳۹ در تاریخ روابط دو کشور بیاهمیت است. برعکس، آنچه در این روز و روزها و هفتههای بعد از آن در خاورمیانه رخ داد، نه فقط برای درک بهتر این روابط اهمیت دارد، بلکه یکی از لحظات مهم تاریخ عادیسازی روابط اسرائیل با کشورهای اطرافش محسوب میشود.
در حال حاضر با اینکه بیش از هفت دهه از تولد کشور اسرائیل گذشته، هنوز ۲۸ کشور جهان اسرائیل را به رسمیت نمیشناسند. در میان کشورهایی که اکثریت جمعیتی مسلمان دارند، ایران تنها کشوری است که زمانی اسرائیل را به رسمیت میشناخت و با آن روابط نزدیکی داشت، اما بعد از سه دهه به رسمیت شناختن این کشور را پس گرفت.
موضع ایران، پیش از تاسیس کشور اسرائیل
جنبش صهیونیسم، دههها قبل از تاسیس کشور اسرائیل در سرزمینهای فلسطینی فعالیتش را آغاز کرد. و از نخستین سالهای خبرساز شدن مقاومت فلسطینیها - به ویژه بعد از جنگ جهانی اول - جامعه ایران، تحت تاثیر مخالفت سرسختانه روحانیون که با عنوان «علما» نفوذ قابل ملاحظهای داشتند، روی خوشی به رشد این جنبش نشان نداد.
با این حال حتی قبل از تشکیل کشور اسرائیل، روابط ایران با نهادهایی که بعدا به اسرائیل تبدیل شدند، آغاز شد. «سازمان جهانی صهیونیسم» در بین دو جنگ جهانی با تاسیس «آژانس یهود» در تلاش بود تا زمینه مهاجرت یهودیان به فلسطین را فراهم کند و ایران به دلیل جمعیت یهودیانش برای این آژانس اهمیت داشت.
آژانس یهود در نهایت در سال ۱۹۴۲ و زمانی که ایران در اشغال بریتانیا و شوروی بود موفق شد تا هیاتی را با هدف «کمک به آموزش دینی یهودیان» به ایران ارسال کند؛ آژانسی که در آن سالها توسط دیوید بنگوریون - یک لهستانی یهودی که بعد از تشکیل اسرائیل نیز رهبری این کشور را به دست گرفت - اداره میشد.
اما به رغم روابطی که بین ایران و این تشکیلات آغاز شد، همچنان مواضع رسمی دولت ایران در عرصه بینالمللی، مواضعی انتقادی در ارتباط با تشکیل کشور یهودی در مناطق فلسطینی بود. به حدی که وقتی ایران در سال ۱۹۴۷ به عنوان یکی از اعضای «کمیته ویژه فلسطین» در سازمان ملل انتخاب شد، یکی از سه کشوری بود که با تقسیم فلسطین بین یهودیان و فلسطینیها مخالفت کرد.
ایران در جلسه رایگیری در مجمع عمومی سازمان ملل نیز علیه طرح تقسیم فلسطین رای داد. اما در نهایت تعداد آرای موافق بیشتر از آرای مخالف بود و این طرح رای آورد. نهادهای یهودی نیز با توجه به برنامه خروج بریتانیا از فلسطین تصمیم گرفتند که با استناد به همین طرح به محض خروج سربازان بریتانیایی اعلان استقلال کنند.
این اتفاق در سال ۱۹۴۸ رخ داد و کشور اسرائیل بعد از تاسیس، از سازمان ملل درخواست عضویت کرد. ایران اینبار نیز در کنار کشورهای عربی ایستاد و به عضویت اسرائیل در سازمان ملل متحد رای مخالف داد. جامعه ایران هم در نخستین جنگ اعراب و اسرائیل در همان سالها جانب اعراب را گرفت و حتی آیتالله ابوالقاسم کاشانی تلاش کرد با جذب دواطلب و اعزام آنها به جنگ، از فلسطینیها حمایت کند.
نخستین تماسها و اهمیت ایران برای اسرائیل
از همان نخستین سال تشکیل کشور اسرائیل، ارتباطات دیپلماتیکی بین دو کشور برقرار شد. در پی جنگ ۱۹۴۸، بسیاری از ایرانیان ساکن فلسطین همانند فلسطینیها، خانه و کاشانهشان را رها کردند و از این منطقه گریختند. آنها در ایران از دولت درخواست کردند که برای بازپسگیری املاک و داراییهاشان از دولت تازه تاسیس اسرائیل، وارد عمل شود.
این موضوع موجب شد تا یکسال بعد از تاسیس اسرائیل، یک دیپلمات ایرانی به نام عباس صیقل به اسرائیل اعزام شود تا با مقامهای این کشور درباره املاک اتباع ایرانی مذاکره کند. آقای صیقل با عنوان «نماینده ویژه ایران» به اسرائیل رفت و همین موضوع موجب شد تا اسرائیل نیز درخواست کند که در مقابل، نمایندهای ویژه به تهران بفرستد. اما دولت ایران این درخواست را رد کرد.
در این زمان، اسرائیل کشوری بود که با تمامی همسایگانش در جنگ بود و هیچ یک از کشورهای منطقه حاضر نبودند با آن ارتباط داشته باشند. راهحل دیوید بن گوریون که نخستوزیری این کشور را به عهده گرفته بود، تلاش برای ایجاد ارتباط با همسایگان همسایگان اسرائیل بود؛ سیاستی که به دکترین «حاشیه» معروف شد.
در این دکترین، اسرائیل همچون مرکزی فرض شده بود که نخستین حلقه همسایگانش همگی دشمنانش بودند و این کشور برای حفظ امنیت میبایست با حلقه دوم - همسایه همسایگانش - که در «حاشیه» این دایره فرضی قرار میگرفتند روابط نزدیکی برقرار کند.
بر اساس این دکترین بود که ایران در کنار ترکیه و اتیوپی در صدر اولویتهای وزارت خارجه اسرائیل برای برقراری رابطه قرار گرفتند. نخستین مذاکرات جدی در سال ۱۹۴۹ بین آبا ابن از اسرائیل و نصرالله انتظام از ایران انجام شد. هر دوی این دیپلماتها در آن زمان سفرای کشورهایشان در سازمان ملل متحد بودند.
در همین مذاکرات، نصرالله انتظام به همتای اسرائیلیاش گفت که به رسمیت شناختن اسرائیل برای تهران تا چه حد دشوار است. اما نتیجه مهم این دیدار نه حرفهای او، بلکه تشریح نظرات اسرائیل درباره ایران بود؛ اینکه این کشور تا چه اندازه مایل است با تهران روابط دوستانهای داشته باشد و در بازی قدرت خاورمیانه میتواند به یکی از مهمترین متحدان ایران در برابر اعراب تبدیل شود.
چه شد که ایران، اسرائیل را به رسمیت شناخت؟
در سالهای بعد از جنگ جهانی دوم، ایران، با اقتصاد و سیاست به شدت آسیب دیده از زخم اشغال (سقوط رضا شاه، پادشاهی فرزند کمتجربه او و اصرار شوروی بر ادامه اشغال)، به سختی در تلاش بود تا در سطح بینالمللی به عنوان کشوری مستقل با پیشینهای استثنایی کمر راست کند.
در همین دوران ایالات متحده آمریکا برای نخستین بار در تاریخ در حال تبدیل شدن به یکی از قطبهای اصلی سیاست بینالمللی بود و بسیاری از نخبگان سیاسی ایران، این کشور را بازیگری میدیدند که در برابر استعمارکنندگان قدیمی (به ویژه بریتانیا) و تهدید شوروی میتواند برگ برنده ایران باشد.
آمریکا نیز آرام آرام در حال پذیرش موقعیت جدیدش در سطح جهانی، از کمکهای سخاوتمندانه و تلاش برای افزایش نفوذ، کوتاهی نمیکرد. با چنین پیشزمینهای بود که محمدرضا شاه در سال ۱۹۴۹ (آبان ۱۳۲۸) برای نخستین بار به آمریکا سفر کرد. و در همین سفر نیز بود که در جریان گفتوگوها، مساله روابط ایران و اسرائیل از سوی آمریکاییها مطرح شد.
هری ترومن، رئیسجمهوری آمریکا که خود به واسطه یکی از نزدیکترین دوستان زندگیاش با مصائب دولت تازه تاسیس یهودی آشنا بود و حتی در موفقیتهای دیپلماتیک یهودیان در سازمان ملل نقش بازی کرده بود، در این سفر با شاه ایران ملاقات کرد. آن هم درست در سالی که ترومن در سخنرانی معروفی از برنامهاش برای کمک مالی به کشورهای «توسعه نیافته» صحبت کرده بود؛ همان برنامهای که به «اصل چهار ترومن» شهره شد.
کمی قبل از این سفر، ترکیه به عنوان اولین کشور مسلمان، اسرائیل را به رسمیت شناخته بود و عملا راه ایران را نیز هموارتر کرده بود. وقتی شاه از واشنگتن به ایران بازگشت، مساله به رسمیت شناخته شدن اسرائیل به موضوعی جدیتر تبدیل شد و اسرائیل حتی تعهد کرد که در توسعه اقتصادی نیز به ایران کمک برساند. برخی منابع حتی از طرحی سخن گفتهاند که بر مبنای آن، پول قابلتوجهی به اشخاص مختلف پرداخت شد تا این اتفاق زودتر رخ بدهد.
نیمه دوم سال ۱۳۲۸ یکی از پرتلاطمترین دوران سیاسی ایران، از زمان به قدرت رسیدن محمدرضا شاه بود. انتخابات مجلس شورای ملی با اعتراض گسترده گروهی از سیاستمداران به رهبری محمد مصدق روبهرو شده بود و ناآرامیهای تهران از جمله ترور عبدالحسین هژیر به دست فدائیان اسلام موجب شد تا در نهایت شاه انتخابات را باطل کند.
در بهمنماه انتخاباتی دیگر برگزار شد که به راه یافتن تعدادی از اعضای جبهه ملی به مجلس و تشکیل فراکسیون قدرتمند «اقلیت» در مجلس شانزدهم منجر شد؛ اقلیتی که با هدف حل مساله درآمد بسیار اندک ایران از فروش نفت وارد مجلس شده بود. شاه در اسفند ماه، محمد ساعد را برای نخستوزیری معرفی کرد؛ کسی که چهره مناسبی به نظر میرسید تا مساله نفت را آنطور که بریتانیا علاقه داشت، حل و فصل کند.
هم مجلس شورای ملی و هم مجلس سنا با نخستوزیری ساعد در اسفندماه مخالفت کردند. پیشبینی میشد که در فروردین ماه، شاه شخص دیگری را برای نخستوزیری معرفی کند.
چنانکه دانشنامه ایرانیکا نوشته است، در پانزدهم اسفندماه سال ۱۳۲۸، دولت ایران تصویب کرد که اسرائیل را به شکل دوفاکتو یا غیررسمی به رسمیت بشناسد، اما این موضوع را به شکل علنی اعلام نکرد. این تاریخ، یک هفته پس از شکست محمد ساعد در جلسه رای اعتمادش در مجلس است. او چند هفته بعد در فروردین ماه سال ۱۳۲۹ جایش را به علی منصور داد.
در اول مرداد سال ۱۳۳۹ چه رخ داد؟
بر اساس اسناد آرشیو اسرائیل، فردای روزی که به رسمیت شناخته شدن اسرائیل در سال ۱۳۲۸ (۱۹۵۰) توسط دولت ایران و بدون مداخله مجلس تصویب شد، نصرالله انتظام در نیویورک این موضوع را به همتای اسرائیلیاش اطلاع داد و از اینجا، روابط ایران و اسرائیل به شکلی جدی آغاز شد. از جمله ایران در بیتالمقدس یک دفتر نمایندگی دائمی باز کرد و نمایندهای را به اسرائیل فرستاد.
اما وقتی این خبر در داخل کشور منتشر شد، واکنش روحانیون چیزی جز نارضایتی نبود. در آن روزها فضای سیاسی کشور به شدت تحت تاثیر تلاشها برای رهایی ایران از قرارداد ناعادلانه نفتی با بریتانیا قرار گرفته بود و گروهی از نخبگان سیاسی ملیگرا به رهبری محمد مصدق برای رسیدن به این هدف با مهمترین آخوند سیاسی آن زمان یعنی آیتالله کاشانی دست دوستی داده بودند.
به همین دلیل نیز وقتی همان مجلس شانزدهم، محمد مصدق را در ابتدای سال ۱۳۳۰ به نخستوزیری برگزید، او از سوی متحدان مذهبیاش به ویژه آیتالله کاشانی تحت فشار قرار گرفت تا تصمیم دولت ساعد را لغو کند. مصدق، هرچند در تیرماه سال ۱۳۳۰ (ژوئیه ۱۹۵۱) دفتر نمایندگی دولت ایران را در بیتالمقدس تعطیل کرد، اما در موضعگیری رسمی، علت این کار را مشکلات مالی خواند. به همین دلیل به رغم کاسته شدن از سطح روابط، به رسمیت شناختن اسرائیل سرجایش باقی ماند.
اما وقتی بعد از کودتای ۲۸ مرداد، شاه آرام آرام تلاش کرد تا قدرت سیاسی کشور را به کلی قبضه کند، به رغم افزایش روابط ایران و اسرائیل، در این راه محتاطانه پیش رفت. هر چند که انقلاب مصر در سال ۱۳۳۱ (۱۹۵۲) و اوجگیری ملیگرایی عربی در کشورهای عربی - به ویژه در عراق بعد از کودتای ۱۹۵۸ (۱۳۳۷) - انگیزههای شاه ایران را برای عمق بخشیدن به روابط با اسرائیل افزایش داده بود.
این روابط به حدی نزدیک بود که سالهای بعد از کودتای ۲۸ مرداد، موساد در کنار سیآیای برای تاسیس سازمان ساواک به شاه ایران کمک کرد و در سال ۱۳۳۷ نیز، وقتی عراق به تهدیدی جدی تبدیل شد، موساد در همکاری با ساواک و سازمان امنیتی ترکیه، طرح اشتراک اطلاعات را با اسم رمز «نیزه سهشاخ» (Trident) اجرا کرد.
با این حال و به رغم همکاریهای فزاینده دو کشور در ابعاد مختلف، جنبههای علنی این روابط تا حد امکان از چشم افکار عمومی دور نگاه داشته شد و نمایندگی ایران که به دستور محمد مصدق بسته شده بود، بازگشایی نشد. تا اینکه در سال ۱۳۳۹، محمدرضا شاه در کنفرانسی خبری با روزنامهنگاران سرشناس کشور با سوالی درباره به رسمیت شناخته شدن اسرائیل توسط ایران روبهرو شد.
در این کنفرانس خبری، عبدالرحمان فرامرزی که روزنامهنگاری برجسته بود و به حمایت از حقوق فلسطینیها نیز شهرت داشت، از شاه پرسید که آیا ایران، اسرائیل را به رسمیت شناخته است یا نه. محمدرضا شاه در پاسخ گفت: «شناسایی اسرائیل از طرف ایران سابقاً به طور دوفاکتو صورت گرفته بود و امر تازهای نیست. منتهی روی جریانات روز و شاید هم از لحاظ صرفهجویی، چند سال پیش نماینده ما از اسرائیل احضار شده بود و هنوز هم وی به آنجا برنگشته است.»
به بیان دیگر، در این روز محمدرضا شاه برای نخستین بار شخصا و به شکل علنی اعلام کرد که ایران، اسرائیل را به رسمیت میشناسد. و همانطور که در پاسخش هم به این موضوع اشاره کرد، این اتفاق «امر تازهای» هم نبوده و در واقع سابقهای بیش از یک دهه داشته.
اهمیت آنچه در اول مرداد ۳۹ رخ داد چه بود؟
اظهارات شاه درباره به رسمیت شناختهشدن اسرائیل، به شکل برنامهریزی شده رخ نداد، بلکه او در پاسخ به سوال یک روزنامهنگار به این مساله اشاره کرد. در ظاهر اما اتفاق خارقالعادهای رخ نداده بود. در نهایت مساله به رسمیت شناختن اسرائیل یک دهه پیشتر اعلام شده بود و در واقع هرگز ایران این موضوع را پس نگرفته بود.
اما بازتاب بینالمللی این خبر در سال ۳۹ با توجه به تحولات سیاسی مرتبط با اسرائیل در منطقه موجب شد تا خیلی سریع، یک بحران بینالمللی جدی گریبانگیر ایران شود. اگرچه خبرگزاری رویترز در گزارشی که در روز اول مرداد منتشر کرد، تاکید کرد که شاه گفته این اتفاق سالها پیش رخ داده، اما روزنامههای معتبری مانند نیویورک تایمز، این خبر را با تیتر به «رسمیت شناختهشدن اسرائیل توسط ایران» منتشر کردند.
مساله این بود که خاورمیانه در این سال (۱۹۶۰) هیچ شباهتی به خاورمیانه ۱۰ سال قبلتر نداشت. در این مدت ملیگرایان در مهمترین کشورهای عربی آن زمان از جمله مصر، سوریه و عراق قدرت را در دست گرفته بودند و دنیای عرب در تب داغ «ناصرگرایی» میسوخت.
جمال عبدالناصر نیز این فرصت را نادیده نگرفت. او به سرعت به اظهارات شاه واکنش نشان داد و در اعتراض به اینکه «ایران، اسرائیل را به رسمیت شناخته» سفیر مصر را از تهران فراخواند. ایران هم چارهای نداشت جز اینکه دست به اقدام متقابل بزند.
ناصر سپس سعی کرد از طریق اتحادیه عرب، بر احساسات ضدایرانی کشورهای مختلف عربی بدمد و حمایتهای بیشتری جلب کند. او دو سالی بود که موفق شده بود با تشکیل «جمهوری متحد عربی»، سوریه و مصر را به یک کشور واحد تبدیل کند. ناصر در این زمان خود را مهمترین مدعی رهبری همه اعراب معرفی میکرد که به دنبال تشکیل یک ابرکشور عربی با حضور همه عربهای خاورمیانه و شمال آفریقاست.
بعد از اینکه چند کشور عربی دیگر از جمله لیبی نیز به ایران اعتراض کردند، در روز ششم مرداد (تنها پنج روز بعد از انتشار حرفهای شاه) اتحادیه عرب اعلام کرد که از این پس، ایران نیز مشمول همان تحریمهایی خواهد بود که پیش از این علیه اسرائیل وضع شده بودند. در نشست این اتحادیه، نماینده اردن گفت که مطمئن است شاه ایران از این تصمیم عقبنشینی میکند و به رسمیت شناختن اسرائیل را پس میگیرد.
در میان مقامهای اسرائیلی نیز این نگرانی شکل گرفت که با توجه به جنگ سرد، شوروی در اوجگرفتن پرسرعت این نقش بازی کرده و مسکو امیدوار است که از تضعیف شاه ایران نفع ببرد. اسرائیلیها اگرچه برای مدتها درباره این موضوع به شکل علنی اظهارنظر نکردند، اما به خوبی فهمیدند که تا چه اندازه به قدرت رسیدن جمال عبدالناصر و گسترش ایدئولوژی «ملیگرایی عربی» شرایط منطقه را تغییر داده است.
شاه ایران در نهایت در برابر فشارها کوتاه نیامد و تا پایان سلطنتش، روابط خوبش را با اسرائیل حفظ کرد. اما بحران بزرگ سال ۱۹۶۰ (۱۳۳۹) موجب شد تا نه فقط اسرائیلیها در پیشبرد هدف عادیسازی روابطشان با کشورهای مسلمان، با احتیاط بیشتری رفتار کنند، بلکه رهبران کشورهای عربی - به ویژه پادشاهانی که ملیگرایی عربی و ناصرگرایی را تهدیدی برای خود میدیدند - در برابر مساله عادیسازی روابط با اسرائیل، محافظهکارتر باشند.
بعد از بلوای دیپلماتیک این سال، اسرائیل به مدت بیش از سه دهه نتوانست روابطش را با هیچ یک از کشورهای خاورمیانه عادی کند. و در نهایت ایران نیز، بعد از انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ روابطش را با این کشور قطع کرد.
منبع خبر: بی بی سی فارسی
اخبار مرتبط: شاه و اسرائیل؛ به رسمیت شناختن متحدی کلیدی در برابر کشورهای عربی