مثنوی قیام

مثنوی قیام
خبر آنلاین

کوفیانند حسین را همــــه دعوت کردند
بعد از آن یکسره انکــار حمایت کردند

ظاهراً گر چه در اول بنمودند اقبـــــــال
لیک زان پس بنگر کید و خداع از دنبــــال

گفته بودند چو بیایی همه چیــــز آماده است
باغ ها پر ثمر و خلق برت استــاده است

همه گفتند یزید ظالم و هم طاغوت است
او نه قائل به خدا، منکر بر لاهوت است

پس حسین وعده وفا کرد به رسم ایمــان
او که خود ناطق حق بود و بیــــان قرآن

حج خود نیمه رها کرد به قصد آنـــان
تا دهـــد پاسخشان زود نه با فوت زمان!

پیش از آن نایب خود را سویشان کرد گسیل
او کسی نیست به جز مسلم، فرزند عقیل

مسلم آمد که کند صحت دعویشان فاش
جمـــله آماده کنـــــد بهر ورود آقاش

وا اَسَف زود ز حق جملگیـــــان برگشتند
در عمــــل نایب بر حقِ حسین را کشتند

کرد فرمان پسر زشتِ زیاد ابن ابیــــــــه
تا کُشند مسلم مظلوم و سپس هر دو بنیـــه(1)

الغرض حضرت او بهر سفــــر راهی شد
بهر مقصــــد به شتاب از ره بی راهی شد

او در این راه به هر جا که نمودی منـــزل
فکر او بود که هم حل بکند هـــر مشکل

گاه توفیق نصیب دل بیـــــــدار شدی
گاه قسوت به دل خیـــره و بیمـــار شدی

فی المثل کرد شکار او دل پر عشق زهیـــر
او بشد راهی و همره به حسین همچـــو بریر

او زن و مال نهــــاد و نه چیزی برداشت
همره حضرت او گشت و همه چیز گذاشت

چون رسید حضرت ایشان به زمین معهود
نام او بود بلاخیــــــــــز ز رب معبود

چون گشادند رحیـــــل سفر خویش در آن
تا نهند رنج سفر قدری از آن از برِ جــــان

ناگهان لشگری از سوی امیــــــر کوفه
همه با دبدبه و کبر و علیـــــــق و توشه

بود فرمانده ایشان امیری چون حــــــــر
دل او بود ولی ز عشق علی مملو و پـُــــر

پس حسین لطف نمود بر همـــة لشکریان
پس بفرمود همه را آب دهند تا اسبـــــان

ظهر چون شد همه آماده شدند بهر نمــاز
اقتدا بر پسر فاطمــــه کردند به شوق پرواز

بعد ازآن خواست حسین کوچ کند از آنجا
لیــــک حر آمد و مانع شد و شد پابرجا

گفت من مأمورم و معذور، نگذارم هرگز
پاگذاری تو از این ارض به بیرون هرگز

پس به او گفت حسین وای نشینــد مادر
به عزایت چــــــه کنی با منت ای ناباور!

حر جوابش نه بداد و به ادب با او گفت
مادرم گفتی و نی مادر تو خواهـــم گفت

مادرت فاطمه و خیر نساء دو جهـــــان
کیست چون او به شرف در همه عالمیــــان

الغرض چند صباحی همه آنجــــا ماندند
گفتگو بر سر صلح، ابن زیـــــاد ترساندند

او فرستاد لعینزاده سعــــد به کربلا
تا کند فیصله کارِ پسر شیـــــــــــر خدا

باز بحثها ز سر صلح و صفــــا شد آغاز
هم گهی قهر و گهی آشتی آمد به نیـــاز

ناگهان پیک بیامد ز سوی ابن زیاد
هان بجنبید و نباید بدهید وقت به باد

چیست این سستی و تأخیر و این گفت و شنود
کار بیعت بستان، یا که نبرد باید بود

شمر را گفت روان شو سوی میدان نبرد
ابن سعد گر نتوانست تو خود باید کرد

زاده سعد چو دید قدرت خود زیر سؤال
شد مصمم که خودش امر کند بهر قتال

روز نهم چو رسید گفت که ای خیل خدا!!
پس بشارت به شما باد بهشت! بی پروا (2)

پس حسین گفت به سردار سپاهش عباس
من به قربان تو بنگر به حرم هول و هراس

پس بگو دشمن غدار چه دارد در سر
از چه خواهند کنند آل علی را پرپر

گر که خواهند حریم علوی پاره کنند
پس بگو بهر مناجات شبی چاره کنند!

خوب دانید که ما عاشق محبوب هستیم
ارزش زندگی وقتی است که مجذوب هستیم

پس بدادند شبی مهلتشان قوم عدو
غرقه در ذکر و دعا همچو دوی در کندو

هم در این شب گروهی به حسین پیوستند
چون حقیقت برشان گشت عیان و رستند

شمر در این شب به سراغ قمر هاشم شد
ترس از صولت او، صورت حق جانب شد

گفت ای عباس علی، ما و تو ایم خویشاوند
دوست دارم که نه تو کشته شوی! هم پیوند

دست بردار تو از خارج دین یعنی حسین
من امان نامه برایت بدهم، نور دو عین

گفت عباس به او لعنت حق بر تو پلید
خاک بر گفته تو، ای تو وفادار یزید

تو بگوئی که من از ابن علی دست کشم؟
در کنار تو و ارباب لعینت باشم؟

زندگی را چه کنم بعد حسین ای ناکام؟
من نخواهم ز خدا زندگی از بعد امام!

رو فریب و دغلی جای دگر مصرف کن
شرم از حضرت حق، رو به سوی مصحف کن

الغرض آن شب عاشر ز محرم، ابرار
بود جولانگه عشاقِ خدا در شب تار

هر یکی در عملی سخت به فکر فردا
لیک در بین همه ابنعلی بی پروا

گفت باید که بر این جمع نمایم حجت
تا گزینند ره حق ز خطر با صحت

پس بفرمود همه صاحبیان جمع شدند
خطبه ای خواند براشان همگی گرم شدند

گفت دانید همه معرکه جنگ به پاست!
صبحگاهان عدو کشتن ما خواهد خواست!

خوب این قوم عنود بیعت من می طلبند
گر که من رد بکنم رشته جان میگسلند

پس، این فرصت شب جملگی از آنِ شماست
گر از این معرکه بیرون بروید حقِ شماست

بعد از این خطبه نگر! ولوله ای بر پا شد
عده ای راهی و گردان به سوی صحرا شد

لیک آنانکه بُدند یار وفادار حسین
پس، فریاد زدند با ولع و عشق و حنین

ای تو فرزند برومند علیّ و زهرا
ما پس از تو نه بخواهیم که ببینیم فردا

پس یکی گفت حسین گر به رهت کشته شوم
نه به یک بار که هفتاد و سپس زنده شوم

باز من در صف یاران تو خواهم جنگید!
من حمایت کنم از کشتن اقوام پلید!

دیگری گفت اَیا ابن رسول عربی
این چه حرفی است زنی! ما چه کنیم بی تو ولی

قاسم پور حسن گفت که ای عمّ گرام
من کجا باشم در این معرکه، کام یا ناکام

گفت عمش که شهادت برایت چون است؟
گفت والله ز عسل خوبترین معجون است!

گفت آری پسرم تو هم کشته شوی
بعد از آنگاه که سخت چون دگران تشنه شوی

بعد از آن هر نفری بود به کاری مشغول
گاه در صیقل تیغ، گه به نماز بهر قبول

اندرین معرکه فرمانده به لب ذکری داشت
اف بر دهر که بر مِهر دو دل مُهر گذاشت (3)

خواهرش چون بشنیدی سخنش آه کشید
گفت ای سرور خوبان خبر از مرگ دهید؟

گفت آری چه کنم گر که قطا بود آزاد(4)
او توانست بخوابد و یا چاره نماید دلشاد

خواهرم از پس این وقعه تو باشی رهبر
خود نگه دار که زین پس تو باشی سروَر

الغرض آن شب پر خاطره آخر طی شد
خیل عشاق مهیای مدد بر وی شد

چونکه صبح شد «رضا» گو که قیامت بر پاست!
لشکر باطل و حق هر دو سپاهش آراست!

پی نوشت ها:
1 -دو فرزندش
2 - اشاره به گفته این سعد به هنگام آغاز حمله که : یا خیل الله ارکبی و بالجنة ابشری
3 - اشاره به اشعار: یا دهر اف لک من خلیل...
4- اشاره به مثل : لو ترک القطا لنام

منبع خبر: خبر آنلاین

اخبار مرتبط: مثنوی قیام