شهرت سایه؛ چشمی که خانلری روی آثار متعهدانه نیما و اخوان ثالث بست

شهرت سایه؛ چشمی که خانلری روی آثار متعهدانه نیما و اخوان ثالث بست
خبرگزاری مهر

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب - حسن گل محمدی: امیر هوشنگ ابتهاج (ه الف سایه) شاعر معروف معاصر در مورخ ۱۹ مرداد ۱۴۰۱ در سن ۹۴ سالگی در کلن آلمان درگذشت. ابتهاج یکی از شاعرانی است که بیش از آثار باقی مانده از او و بر اثر تبلیغات حزب توده و راه یافتن به جایگاه تصمیم گیری درباره شعر و موسیقی رادیو و تلویزیون رژیم گذشته و تعریف و تمجید غلو آمیز افرادی نیز شفیعی کدکنی در جامعه فرهنگی نه تنها به معروفیت بلکه به صورت یک سلبریتی درآمده بود.

اگر شاعران دوران معاصر را از لحاظ تعهد و ارزش هنری و فرهنگی و حتی کمیت و کیفیت آثارشان مورد بررسی و ارزیابی قرار دهیم به طور قطع ده‌ها شاعر بزرگ‌تر و با آثار ارزشمندتر از ابتهاج پیدا می‌کنیم که نام و آثار آنها در جامعه به اندازه سایه مطرح نشده است.

بنابراین در این رابطه سوالاتی در ذهن بسیاری از افراد مطرح می‌شود که لازم است صادقانه و از روی تعهد به نسل‌های آینده شعر و ادب فارسی به آنها جواب داده شود. در همین‌زمینه با حسن گل‌محمدی شاعر و پژوهشگر گفتگو کرده‌ایم که مشروح آن در ادامه می‌آید:

* معروفیت سایه در جامعه فرهنگی امروز بر اثر چه شرایط و اتفاقاتی میسر شده است؟

آنچه که بیش از همه موجبات اشتهار و مطرح شدن اشعار سایه را فراهم کرده است، نه تعداد کمی اشعار اوست که کل آنها به ۱۵۰ غزل هم نمی‌رسد (حدود ثلث غزلیات حافظ) و نه نوآوری و بدعت در شعر. محبوبیت اشعار سایه بر چند محور اتکا دارد. یکی محور وابستگی سیاسی او به حزب توده و تبلیغات و بازارگرمی این حزب و رسانه‌ها و مجلات وابسته به آن روی شعر سایه. محور دیگر نفوذی بود که سایه در رادیو و تلویزیون زمان قطبی (رژیم شاه) پیدا کرد که باعث شد تا بسیاری از خوانندگان و موسیقی‌دانان به خاطر امنیت شغلی خود، اشعار و ترانه‌های این شاعر را بخوانند و هر بار که آنها از رادیو پخش می‌شدند نام این شاعر را ذکر می‌کردند که این کار موجب معروفیت او در جامعه شد. نکته دیگر ناشرانی بودند که آثار او را با تبلیغات فراوان و چاپ‌های نفیس به بازار عرضه می‌کردند و خود این ناشران نیز مانند کارنامه و توس هم‌مسلک شاعر بودند. اینجا باید به مطالب و مقالاتی که دکتر پرویز ناتل خانلری در مجله سخن درباره این شاعر نوشت و او را امیدبخش آینده شعر معاصر معرفی کرد، تا در مقابل نیما و گروه شاعران نیمایی مانند اخوان ثالث و شاملو سدی ایجاد کند، اشاره کرد. همچنین تعریف و تمجیدهای غلوآمیز برخی از افراد فرهنگی و دانشگاهی از جمله دکتر شفیعی کدکنی هم در این رابطه بی تأثیر نبوده است.

علاوه بر این گونه موارد، تاکنون کتاب‌هایی که در معرفی و به اصطلاح نقد شعر سایه چاپ شده است همه به مدح و ثنای شعر او پرداخته‌اند و هیچکدام مضامین اصلی شعر سایه را به نقد و بررسی واقعی نکشیده‌اند.

برای جا انداختن سایه به عنوان شاعری مطرح در شعر معاصر، کوشش‌های دکتر خانلری و مجله سخن و افراد وابسته به آنها بسیار حائز اهمیت است. مجله سخن که در دهه‌های سی و چهل در مقابله با شعر نیمایی عمل می‌کرد و مأموریتی که صاحب امتیاز آن داشت و از طرف عوامل رژیم گذشته به جاه و مقام و مکنتی رسیده بود، ایجاد موانع در جهت اشاعه شعر نو نیمایی و مانیفست ذهنی نیما بود. سایه که آن زمان آدم ناشناخته‌ای بود و تازه به تهران آمده بود و جویای نام و معروفیت بود و به حزب توده گرایش داشت، علاوه بر فعالیت در نشریات این حزب، به گروه مجله سخن پیوست. از دید مسئولان این نشریه سایه عضو خوبی در جهت مقابله با شعر نیمایی بود، به همین دلیل نیز اعوان و انصار مجله سخن شروع به تعریف از سایه کردند و فریاد برآوردند که از میان مکتب رمانتیک غیرخلقی بورژوایی شاعری خلقی و پرولتاریایی ظهور کرده است که روشنایی کلامش تمام سیاهی‌های زمان را محو و نابود خواهد کرد و سال‌ها در خاطره‌های ما خواهد ماند.

استاد خانلری چشم به روی همه شعرهای متعهدانه نیما و شاملو و حتی اخوان ثالث بسته بود و به اشعار باسمه‌ای سایه دل خودش کرد و در سرمقاله‌های سخن نوشت که سایه دارد سخت می‌کوشد تا کار تازه‌ای ارائه دهد و بدعتی نو در شعر جدید فارسی به وجود آورد. آنگاه برای نشان دادن ارزش و عمق استراتژیک اشعار سایه، سرمقاله‌ها و مقاله‌های خود در سخن را به بعضی از اصطلاحات خارجی برگرفته از ادبیات فرانسه و هند درآمیخت و شعر سایه را با شعرهای مایاکوفسکی، پل الوار و ناظم حکمت نه تنها برابر، بلکه از آنها برتر دانست.

پرویز ناتل خانلری در مجله سخن درباره این شاعر نوشت و او را امیدبخش آینده شعر معاصر معرفی کرد، تا در مقابل نیما و گروه شاعران نیمایی مانند اخوان ثالث و شاملو سدی ایجاد کند

پیرو این اقدام کم‌کم اظهارنظرها درباره شعر سایه بالا گرفت و همه شعرا از صنف‌های مختلف از شمال و جنوب و شرق و غرب کشور شروع به اظهارنظر در این باره کردند. بیش از همه سیاوش کسرایی، نادر نادرپور و دکتر خانلری سنگ تمام گذاشتند. از میان شعرای دیگر، دکتر شفیعی کدکنی که جزو مکتب سخن بود، سایه را در شکل‌گیری شعر نیمایی نقش آفرین خواند و او را یکی از صداهای اساسی و اصلی شعر نو فارسی در دهه ۳۰ تشخیص داد. استاد شفیعی چون میانه‌ای با شاملو و شعر سپید او نداشت، گفت سایه در شعرهای منثورش متأثر از اشعار ترجمه شده ناظم حکمت است و تأثیر عظیم شاملو روی شعرای سپیدسرا را کاملاً نادیده گرفت.

سرانجام این اغراق‌گویی‌ها به جایی رسید که از سایه پیشوایی ساختند و او را شاعر اندیشه و امید نامیدند که در شعر خود پدیده‌های جهانی و سرنوشت بشر را مطرح می‌کند.

در حالیکه سایه هنوز نمی‌دانست بنیان و اساس شعر نو نیمایی و مانیفست شعر سپید چیست و سروده‌های او در آن زمان، ارزش متعهدانه یک شعر نیمایی یا شاملویی را نداشت. اینک که سال‌های زیادی از آن دوران گذشته است، این پروژه هویت سازی برای سایه به نوعی دیگر ادامه دارد و چون این زمان دیگر حزب توده‌ای وجود ندارد تا شعارهای پوپولیستی بدهد و سایه نیز مانیفست ایدئولوژی‌اش خریداری نداشت، از آستین بزرگان شعر و ادب فارسی که کرسی‌های دانشگاهی و مجلات مرید و مرادپروری و تریبون پدرخواندگی ادبیات را در اختیار دارند، از سایه که دارای ظاهری عرفان‌نما و سیمایی تولستوی مآب داشت، عارفی بزرگ، زندیق کبیر و حافظ ثانی ساختند.

بدیهی است که اگر مجموعه این گونه تبلیغات و شانتاژ بازی‌ها و حمایت‌هایی که ذکر کردیم نبود، سایه نمی‌توانست با حدود ۱۵۰ غزل و ۱۰ قطعه مثنوی و تعداد کمی رباعی و دوبیتی و ۶۵ قطعه شعر نیمایی که در برابر اشعار باقی مانده از شعرای ایرانی و حتی معاصران رقم قابل توجهی را تشکیل نمی‌دهد، از معروفیتی در حد آنچه که اکنون دارد، برخوردار شود. با این گونه امکانات، تعارفات و تبلیغاتی که ذکر شد و در اختیار سایه و شعر او قرار گرفت، اگر یک شاعر درجه سه و گمنامی هم بود به شاعری معروف تبدیل می‌شد، چه برسد به سایه که هم خوش‌تیپ بود و هم سبیل استالینی شاخصی داشت که همواره به آن افتخار می‌کرد.

اما آنچه واقعیت دارد این است که سایه خود از همه بیشتر می‌دانست که این ابهت و جبروت شاعری ساخته شده همه توخالی است و او از لحاظ علمی و تخصصی در پوست شیر رفته است، به همین علت است که در بسیاری از مواقع اظهارنظر دیگران درباره خود را به استهزا می‌گرفت.

* آیا شعر سایه، عرفانی است؟

یکی از موضوعاتی که درباره ماهیت و مضامین شعر سایه مطرح کرده‌اند و گاهی اوقات موجب اعجاب می‌شود، این است که بعضی از اشعار این شاعر دارای معنی و مفاهیم عرفانی است. در این باره ممکن است این حرف را کسی بزند که از مفاهیم عرفان و اسلام اطلاع دقیقی نداشته باشد، در این صورت آن را می‌توان به عنوان یک دیدگاه شخصی تلقی کرد ولی هنگامی که این سخن را کسانی مانند آیت‌الله محقق داماد و دکتر شفیعی کدکنی بیان می‌کنند، دیگر نمی‌توان به سادگی از کنار آن گذشت.

اما آنچه که در بیان این مطالب به آن بی‌توجهی شده این است که سرودن شعر عرفانی زیربنای اعتقادی و باورمند الهی می‌خواهد که در اندیشه‌های سایه دیده نمی‌شود. لذا نمی‌توان با تعداد انگشت شماری از غزلیات یک شاعر که مثلاً بوی عرفان می‌دهد، گفت که او شاعری عارف با سروده‌های عرفانی است.

اندیشه و اشاعه این نظر که بعضی از اشعار ابتهاج عرفانی هستند، ریشه‌اش در گفتارهای مبالغه آمیز دکتر شفیعی کدکنی، دوست و تا اندازه‌ای هم همفکر سایه است. واقعیت این است که سایه پرچمدار اندیشه‌های چپ و حزب توده بود و این موضوع با بررسی و تطابق کرونولوژیک رویدادهای این حزب با سروده‌های سایه قابل اثبات است که این کار توسط نگارنده در کتاب «امیر هوشنگ ابتهاج؛ شاعری که باید از نو شناخت» صورت گرفته است. بنابراین معرفی کردن سایه به عنوان شاعری عرفانی تحریف واقعیت‌ها و جور و ظلم به نسل‌های آینده است که توقع دارند از روی آثار این گونه شاعران به ارزش‌های درست جامعه زمان ما پی ببرند.

میلاد عظیمی (مدرس دانشگاه) که فردی با شهامت در گفتار و نوشتار است و بیشترین موانست و نزدیکی را با سایه داشت و چندین سال را در مصاحبت او برای کتاب «پیر پرنیان اندیش» زمان گذراند، در این باره می‌گوید:

«نشانی از تجربه عرفانی در شعر سایه دیده نمی‌شود و بینش کلی او مطلقاً عرفانی نیست، به شکلی که همین عرفان ملایم نیز در ساختار کلی جهانبینی او نقش قاطع و حضور مداومی ندارد.»

عشقی که سایه در سروده‌های خود به کار می‌برد و از آن سخن می‌گوید، دارای رایحه عرفانی نیست و او به طور کلی به ماوراءالطبیعه و الهیات اعتقاد ندارد و در آثارش درباره آنها سکوت کرده است. بنابراین با دلایل بسیار قوی و محکم انتساب صفت عارف به سایه و سرودن اشعار عرفانی، موضوعی بی منطق و بی دلیل است که به راحتی می‌توان این نظر را از روی اشعار وی متوجه شد.

* آیا سایه و شعرش را می‌توان با شعر حافظ مقایسه کرد و به او امتیازی از این بابت داد؟

موضوع دیگری که به سایه نسبت داده‌اند آن است که در میان شاعران بعد از حافظ توانسته است اشعارش به لسان الغیب نزدیک شود و به همین دلیل بیشترین استقبال از سروده‌های او در این مدت اتفاق افتاده است. این قضیه حافظ ثانی شدن سایه از گفته‌های تعدادی از افرادِ فرهنگیِ شاخص بویژه استاد شفیعی کدکنی مایه گرفته است.

سرودن شعر عرفانی زیربنای اعتقادی و باورمند الهی می‌خواهد که در اندیشه‌های سایه دیده نمی‌شود. لذا نمی‌توان با تعداد انگشت شماری از غزلیات یک شاعر که مثلاً بوی عرفان می‌دهد، گفت که او شاعری عارف با سروده‌های عرفانی است

به گمان نگارنده، حرف‌های دکتر شفیعی در این باره صحبت‌های احساسی و علاقه‌مندی افراطی دکتر به سایه است. حرف کلان و بدون دلیل و مدرک زدن خیلی ساده است و از همه برمی‌آید. این اطمینان خاطری که استاد شفیعی در حافظ ثانی برای سایه عنوان می‌کند باید مبتنی بر یک کار تطبیقی و نظرسنجی کارشناسی از هزاران غزل در شعر فارسی بعد از حافظ باشد. چه کسی این کار را انجام داده که دکتر شفیعی نتیجه آن را اعلام می‌کند؟ اگر ما اینگونه فکر کنیم و نظر بدون دلیل و مدرک عنوان کنیم در حق بسیاری از غزلسرایان بزرگِ شعر فارسی بعد از حافظ که تعداد زیادی هستند، ظلم روا داشته‌ایم. بویژه در حق شعرای معاصرمان استاد شهریار، استاد سیمین بهبهانی، استاد اخوان ثالث و استاد حسین منزوی.

نکته بسیار مهمی که به آن توجه نمی‌شود این است که سایه در مراحل اولیه غزلسرایی متأثر از استاد شهریار بود. یعنی به جای آنکه از کسی تقلید کند در غزل گفتن پیرو روش و مکتب شهریار بود و چون شهریار به سبک حافظ گرایش بسیاری داشت، یک مقدار شعر سایه به علت تقلید از شعر شهریار به شعر حافظ نزدیک شد و این شبهه را ایجاد کرد که سایه از حافظ پیروی می‌کند.

بر اساس مدارک و شواهد موجود و صحبت‌های خود سایه در «پیر پرنیان اندیش» او از نوجوانی دیوان سعدی را می‌خواند، برای اینکه از روی اشعار سعدی آواز و موسیقی تمرین کند، ولی با این همه نزدیکی، سایه از سعدی کمتر تقلید کرده است. خود او اقرار کرده است که مثل حافظ شعر گفتن شاید ممکن باشد ولی مثل سعدی سرودن محال است. حتی خود او هرگز شعرش را قابل مقایسه با شعر حافظ نمی‌داند.

میلاد عظیمی که در شناخت شعر و اندیشه‌های سایه فردی محقق و صاحب نظر است، درباره مقایسه حافظ و سایه گفته است: «شناخت شگرف سایه از مهابت غزل‌های حافظ باعث شد که او از هرگونه استقبال تام و تمام غزل خواجه پرهیز کند.»

تفاوت اساسی غزل حافظ و سایه در این است که عرفان، معنویت و شناخت مسئولیت‌های اجتماعی و انسانی به طور عام، نه به طور خاص در متن و درون لایه‌های غزلیات حافظ موج می‌زند و همین خصوصیت غزل‌های او را فارغ از زمان و مکان می‌کند و انسان در هر جا و در هر زمان که غزل حافظ را می‌خواند به عمق جهانبینی و تعهد اخلاقی او پی می‌برد و شور و حال عجیبی در درون خود احساس می‌کند، ولی غزلیات سایه ظاهری با واژگان قدیمی و خوش آهنگ دارد که وقتی می‌خوانیم در همان زمان لذتی آنی و گذرا از عشقی زمینی و خیابانی به خواننده دست می‌دهد ولی این احساس چون پشتیبانی عرفانی، انسانی و درونی ندارد به انسان احساس معنویت دست نمی‌دهد. کسی این وجه افتراق را می‌تواند خوب تشخیص دهد که به جهانبینی و دیدگاه‌های عرفانی حافظ و مسائل روزگار او شناخت داشته باشد و در عین حال با طرز تفکر و تعلق خاطر سیاسی و حزبی و زمانِ سایه هم آشنا باشد. سایه در پیروی از سبک سعدی می‌گوید: «راحتی و روانی شعر من خیلی مدیون سعدیه، از چارچوب زبان ساده محاوره بیرون نمی‌ره، همه چی سر جای خودشه.»

* آیا سایه شاعر نیمایی است؟

سایه در مجموعه شعر تاسیان ۶۵ قطعه شعر شبه نیمایی منتشر کرده است. آیا او را می‌توان شاعر نیمایی دانست؟ شعر نیمایی دو مؤلفه بسیار خاص دارد که اگر هر دوی آنها در سرودن رعایت نگردد به آن سروده، نمی‌توان شعر نیمایی گفت. مؤلفه اول کوتاه و بلند کردن مصرع‌های شعر است. این کار توسط شاعران به سهولت قابل انجام است. مؤلفه دوم مانیفست شعر نیمایی است که شامل تعهد و رسالت شاعر برای دفاع از حقوق مردم و روشنگری جامعه است. بنابراین شعر فرمالیستی، نیمایی تلقی نمی‌شود و سایه اشعارش فرمالیستی است. جهانبینی سایه، جهانبینی ثابت و ایستا یا متمرکز در بافت فکری و یا حرکت حزبی است. در حالی که شعر نیمایی شعری متمرکز در محوریت حرکت، پویایی و دینامیک است و در حوزه انسان و جامعه حرکت می‌کند.

جهانبینی جهت یافته و منفعل سایه منتظر است که اتفاقی حزبی بیفتد و او بر اثر آن حرکت کند و بسراید. جهانبینی گسترده نیما منتظر حرکت و اتفاق نیست، او می‌سراید تا جامعه و مردم را به حرکت درآورد. شعر سایه تفکر و اندیشه را جهت‌دار کرده و به کانونی که در آن مانیفست و تفکرات ایدئولوژیک قرار دارد، منتهی می‌کند. در حالی که تفکر و شعر نیمایی به توسعه جهانبینی افراد و تاثیرپذیری و تغییر جامعه گرایش دارد. در شعر سایه مضامین و موضوعات مورد نظر حزب تکرار می‌شود و نوآوری آن هم در حد انعطاف دیدگاه‌های سیاسی و اجتماعی محدود حزب است ولی در شعر نیمایی همواره تغییر و گسترش به سوی دستیابی به افقی جدید ادامه پیدا می‌کند. به همین علت است که مثل نیما شعر گفتن از لحاظ ظاهری و به قول اساتید، فرمالیستی و راحت است ولی از لحاظ مانیفست درونی شعر یا محتوا، مشکل. این موضوع همان نکته‌ای است که همواره نیما در جهت درک آن توسط پیروانش فریاد می‌زد و کمتر شاعر نوسرایی آن را درک کرد. فقط به قاطعیت می‌توان گفت که شاملو و اخوان توانستند به درک مفاهیم داخلی تفکر نیمایی در شعر برسند.

با مباحثی که ذکر شد، نمی‌توانیم هر شاعری و هر شعری را نیمایی بنامیم، بنابراین به ضرس قاطع می‌توان گفت که: «سایه شاعر نیمایی نبود و نیست.» او اگر تقلیدی هم از شعر نیمایی کرده است، تقلیدی ظاهری و فرمالیستی بوده و از لحاظ محتوایی و درونی هرگز به جهانبینی و مانیفست ذهنی نیما پی نبرده است. این گرایش به نیمایی سرودن ظاهری توسط سایه هم به توصیه بزرگان حزب توده نظیر احسان طبری صورت گرفته، چون آنها تشخیص داده بودند که در بعضی از مقاطع تاریخی، شعر سایه نمی‌تواند با قالب سنتی خود در جامعه تأثیر قابل توجهی داشته باشد، بنابراین او را به نیمایی سرایی سوق دادند. به همین دلیل سایه پس از آنکه این فشارهای دستوری حزب برداشته شد، دوباره به قالب سنتی که در آن تجربه و تبحر داشت، برگشت.

* مانیفست شعری سایه، چه مشخصاتی دارد؟

در پایان این مطالب به چند نکته از مانیفست شعری سایه اشاره می‌کنیم تا ذهن خوانندگان و بویژه نسل‌های جوان علاقه‌مند به شعر و ادب فارسی را با واقعیت‌ها آشنا کنیم:

نخست: شعر سایه میان نوگرایی و سنت گیر کرده است. سبک غزلسرایی او عراقی است. گرایش او به شهریار و سعدی از حافظ بیشتر است. شعر سایه تقلیدی از شعر سنتی گذشته است که پشتوانه فکری مجرد دارد نه تجمیع، در حقیقت شعر سایه شعر کلی‌نگر است و کلیت آن را هم تفکرات حزبی تشکیل می‌دهد. در شعر سایه نگاه به جز و توجه به فرد و نقش انسان مشاهده نمی‌شود.

دوم: یکی از دلایل زیبایی ظاهری (فرمالیستی) شعر سایه، اطلاع او از موسیقی و ادغام شعر با موسیقی در سرودن است. او شعر را با آواز می‌سرود. شعر سایه مصداق «هنر برای هنر» یا «هنر در خدمت ایدئولوژی» است. در اشعار عاشقانه سایه شکل و فرم شعر و واژگان موسیقی‌دار آن بر پیام و تعهد مضامین برتری دارد. هدف اصلی سایه در شعرش لذت بردن از زیبایی‌های کلمات است. شعری که در آن تعهد و رسالت و روشنگری شرایط اجتماعی در جامعه سانسور زده وجود نداشته باشد و به واژگان زیبا، وزن و الفاظ رمانتیک بپردازد، جزو اشعار فرمالیستی به حساب می‌آید. سرتاسر کتاب‌های شعر سایه مشحون از اینگونه اشعار است. یعنی سایه یک شاعر فرمالیست است نه محتواگرا، خواه او شعر را به روش سنتی (غزل) بسراید یا از روش جدید شعر نو. بنابراین مقابل شعر اخوان ثالث و سیمین بهبهانی که دنیای از نو بودن و تعهد و محتواگرایی موج می‌زند، نمی‌توان شعر سایه را تازه و نو تلقی کرد.

شعر سایه درست در نقطه مقابل شعر استاد سیمین بهبهانی است که او با انتخاب اوزان مختلف و جدید، نوعی انقلاب در عرصه غزل معاصر ایجاد کرده است. سایه هرگز جسارت این را نداشته است که به سرودن غزل در اوزان نامتعارف و غیرتقلیدی بپردازد. او سخت از این کار می‌ترسید به همین دلیل غزلیات سایه در بند تکرار و خمودی است. به عبارت دیگر سروده‌های سایه در حقیقت تکراری است سطحی و فرمالیستی از غزلیات مهدی شیرازی، فریدون توللی، استاد شهریار و گه گاهی هم شاعران قدیمی‌تر، کاری که در طول ۱۴۰۰ سال ادبیات فارسی هر شاعری به آن پرداخته است.

سوم: جان مایه غزلیات سایه بیان شکست‌ها و پیروزی‌های یک تفکر و ایدئولوژی وابسته به خارج است. سایه از طبیعیت و زندگی مردم روستا و بیرون شهر هیچ الهامی نمی‌گیرد در حالی که طبیعت مادر زیبایی‌ها و خلقت و نوآوری است. گویی سایه در اتاقی نشسته و با خیال و تصور و تصویرسازی از بیرون صحبت می‌کند. در شعر معاصر ما هیچ شاعری به اندازه نیما از طبیعت الهام نگرفته است و هیچ شاعری مثل سایه ایدئولوژی سیاسی بیگانه را در شعر خود نیاورده است.

چهارم: سروده‌های سایه اشعاری هستند که دارای هویت تاریخی‌اند. لذا اگر تاریخ زیر آنها را حذف کنیم مشکل بتوان به مضامین شعری او پی برد. همچنین شعر سایه را باید یکپارچه و کامل خواند و قضاوت کرد. اگر بخش‌هایی از یک سروده انتخاب و تاریخ زیر آنها هم حذف شود، کلی شبهه در ذهن خواننده ایجاد می‌کند که یکی از آنها این است که تصور می‌شود او این شعر را برای رویدادهای اخیر گفته است.

سایه در طول تاریخ طولانی سرودن اشعارش، گاهی به روش سنتی و گاهی به طرز شعر نو روی آورده است. گرایش سایه به شعر نو طبق دستور حزب توده و بویژه احسان طبری صورت گرفته است. چون آنها تشخیص داده بودند که ارزش‌های حزبی در شعر سنتی خوب قابل ارائه نیست و شعر نو گستردگی بیشتری برای این کار دارد. غرق شدن در سروده‌های سنتی یا برگشت به شعر نو همه بر اثر ضعف و شدت فعالیت‌های حزب توده صورت گرفته است. بنابراین رسیدگی به شعر سایه بویژه اشعار نو او بدون عنایت به سرگذشت این حزب کاری ناقص است.

به همین دلیل است وقتی که سایه به شعر نو رو آورد، بوق و کرنای دستگاه‌ها و مطبوعات مغزشوینده حزب توده در خدمت سایه آمد و او را به عنوان شاعری نوسرا چنان در اذهان نسل ما جا داد که هیچکس به واقعیت‌های حضور مختصر و موقت و حتی ضعیف او در شعر نیمایی توجهی نکرد.

پنجم: فرایند طولانی مدت شاعری سایه از نوجوانی و جوانی با سرودن اشعار عاشقانه برای دختران دبیرستانی آغاز شد و در میان سالی به اوج اشعار حزبی رسید و در دوران شکست حزب توده به خمود شعری و ناامیدی رسید و در دوره همکاری با رادیو و تلویزیون رژیم شاه به اوج ترانه سرایی رسید و آنگاه در دوران انقلاب، اغلب سروده‌های او اشعاری حزبی و در جهت حمایت از انقلاب بود، تا آنکه با گروهی از اعضای فعال حزب توده به اتهام جاسوسی برای کشور شوروی به زندان افتاد و پس از آزادی به تقاضای استاد شهریار، او دچار توهم شد و ناچار به مهاجرت و سرگردانی روی آورد، تا آنکه به رفتگان همفکر و مرام خود پیوست.

ششم: با این حساب می‌توان از سایه استفاده‌های فراوانی کرد، به عنوان بزرگترین شاعر غزلسرای معاصر، جانشین حافظ، شاعر نازک خیالی‌ها و عاشقانه‌ها، شاعر ترانه‌های انقلابی و حزبی، شاعر سلبریتی مطرح روز، آدم ملی‌گرا و ایران دوست؛ و حتی می‌توان هنگام تشییع و تدفین او کارناوال‌ها و صحنه‌های اجتماعی کاذب همچون میتینگ‌های گذشته حزب توده در دهه‌های سی و چهل راه انداخت و او را با نمود و چهره خاصی به جامعه و نسل‌های جوان معرفی کرد و زمینه‌های حضور مجدد توده‌ای‌های خائن با سبیل‌های استالینی را فراهم ساخت که از پشت تابوت او حرکت کنند. ولی همه این جریان‌ها و شور و هیجان‌ها که فروکش کند، از داخل آن سایه شاعری در جایگاه درجه دو در شعر معاصر و وابسته به حزب توده و ایدئولوژی چپ بیرون می‌آید که سروده‌هایش هیچ رهنمود، الگو یا تفکری برای شکوفایی نسل‌های آینده کشورمان ندارد.

برای رسیدن به این پایان دل انگیز باید صبر کرد و در محک گذر زمان نشست و به رفقا و هم‌مسلکانش توصیه کرد که این شعر او درباره خسرو روزبه که تعدادی از همفکران خود بویژه محمد مسعود روزنامه‌نگار مستقل وطن دوست را به قتل رساند، زیر لب زمزمه کنند:

بهارا چه شیرین و شاد آمدی

که با مژده داران داد آمدی

بده داد ما را که خون خورده‌ایم

ستم‌های آن سرنگون برده‌ایم

دلی، در عزای عزیزان به درد

ندانی که نامرد با ما چه کرد

بهارا من از اشک پنهان پرم

که این گریه‌ها را فرو می‌خورم

بهارا گل تازه را یاد ده

ز سرو کهن، خسرو روزبه

شبی با رفیقی در آمد به راز

در خانه کردم به رویش فراز

گشاده رخ و مهربان دیدمش

گرفتم در آغوش و بوسیدمش

عصا را به کنج سرا تکیه داد

کله برگرفت و قبا برگشاد

نگه کرد پیش و پس خانه را

ره آمد و رفت بیگانه را

سرا بود ایمن، سبک دل نشست

سلاح و کلاهش به نزدیک دست

زهر در سخن‌های بایسته گفت

شب تنگ ما را گل از گل شکفت

دو چشمم به دیدار او خو گرفت

دلم از دلیریش نیرو گرفت

به مردانگی مرگ را کرد خوار

زهی مرد و آن مرگ با افتخار

کسی را بدین مایه ارزندگی ست

که مرگش گشاینده‌ی زندگی ست

بیا تا مزارش پر از گل کنیم

چنین، یادی از خون بلبل کنیم

منبع خبر: خبرگزاری مهر

اخبار مرتبط: شهرت سایه؛ چشمی که خانلری روی آثار متعهدانه نیما و اخوان ثالث بست