تاوان این خون تا قیامت ماند بر ما

آن‌قدر آگاهی داریم که دیگر زبان را ابزار نمی‌دانیم و به روشنی دریافته‌ایم که زبان نه تنها ابزار بیانگری عقیده نیست بلکه عقیده‌ساز است.

این زبان است که ما را می‌سازد و جهان‌بینی‌مان را شکل می‌دهد (ساپیر_وورف). شعر محتشم از مشهورترین سروده‌های عاشورایی است. سرشار شور و احساس اما می‌گردیم ببینیم آیا از آن اندیشه و شعوری که نسل پرسشگر و کنجکاو معاصر در پی آن است، در این ترکیب‌بند غرا نشانی هست یا نه؟

بنا به ناگزیری‌های زمانه که دوران غلبه اخباریگری بود، همچنین کلان‌روایت غالب در گفتمان رایج جامعه در روزگار صفویه، همین نگاه اخباریون به اندیشه دینی به ویژه باعث شد اندیشگری دینی در سایه احادیث تا اندازه زیادی رنگ ببازد، حتی قرآن را تنها با مراجعه به احادیث تفسیر می‌کردند و این کار را فضیلتی آنچنانی می‌شمردند.

این نگاه اخباری چنان بر شعر مشهور محتشم سایه سنگینی انداخته در پایان سخن نمی‌تواند آن حادثه بزرگ را تبیین درستی بکند و درباره اش نگرش درستی به دست دهد. به‌ویژه که این نحله جهان‌بینی یعنی اخباریگری از سوی دولت صفوی تبلیغ و تشویق می‌شد، از سویی باعث انسداد ذهن جامعه و کم کم خوابیدن شور اندیشگری شد تا جایی که ذهن جامعه چنان سترون گردید و خشکید که...

محتشم فقط یک راوی شوریده و دلسوخته است و سرآخر این حادثه را با انفعال بسیار! (که این فترت و جمود، متاسفانه، روح زمانه او و زمان‌های پس از او شد) چرخ فلک را مسبب حادثه عاشورا می‌شمرد و بس!

از سوی دیگر در سپهر تجددگرای معاصر که رگه‌های برخاستن و نواندیشی با انقلاب تپنده کشورمان جان دیگری گرفت، به روشنی جریان دیگری از کنش و منش زبانی را در آفرینشگری‌های سخنوران پدید آورد.

شاهدیم علی معلم دامغانی از زاویه‌ای به عاشورا می‌پردازد که بیشتر به زبان حال توابین می‌ماند (گروه علویان کوفه که از یاری‌نکردن امام پشیمان شدند و قیام کردند) و نسبت کمتری با کربلاییان و همگرایی با نگرش آن عاشقان خدا دارد!

همچنان ‌که سید گرمارودی در شعر سپیدی که با وجود جنبه‌های بیانگرانه‌ و صریحش همچنان توانسته جوهره شعریتش را به پیش ببرد و تا انتهای سروده، خواننده را با سخنش همراه کند، به سرایشی شیعه‌پسند و خردپذیر و انسانی از آن ابرحادثه تاریخ‌ساز می‌رسد هرچند در سرودن و زبان شعرش زیادی وامدارِ زبانِ آرکائیک و باستان‌گرای بامدادِ شاعر است و هرگز نتوانست از زیر سلطه و سایه زبانی شاملو بر زبان شعر و بیانگری‌اش رها شود و به زبانی ناب و ویژه خودش برسد.

برگردیم به شعر علی معلم که با «براعت استهلال» درخور و با آفرین به ناگهان خواننده را به دل ماجرایی صعب و خونین پرتاب‌ می‌کند:
روزی که در جام شفق مل کرد خورشید/ بر خشک‌چوب نیزه‌ها گل کرد خورشید/ شید و شفق را چون صدف در آب دیدم/ خورشید را بر نیزه گویی خواب دیدم/ خورشید را بر نیزه؟ آری اینچنین است/ خورشید را بر نیزه دیدن سهمگین است/ بر صخره از سیب زنخ، برمی‌توان‌ دید/ خورشید را بر نیزه! کمتر می‌توان‌دید...

او از واقعه‌ای شگفت سخن می‌گوید که از عجایب کمتر دیده‌شده است: شاید خاراسنگ به ناگاه تبدیل‌شود به سیب، آن‌هم سیب سرخی که بر گونه زیبارویان می‌درخشد! اما این‌که خورشید از چوب‌ خشکیده‌ نیزه گل‌بکند! از عجایب غرایبی است نبوده و ندیده!

روایت سفر آیینی معلم دامغانی، این قلم را به یاد شعر سفر سلمان استاد عارف، مرحومه دکتر طاهره صفارزاده انداخت در آنجا او واقعا از سفری آفاقی انفسی آن هم با زبان شعری خاصی می‌گوید که بر شاعران بسیاری پس از او تاثیرگذاشت و پیروان زبانی فراوانی را نمک‌گیر زبان شاعرانه‌اش کرد.

ولی علی معلم به کربلای حسینی که می‌رسد یک روایتگر بیرونی است و در متن ماجرا نیست و از دور هم دستی بر آتش ندارد و همین شعرش را با همه تازگی از نگرش شیعه جدا می‌سازد بیشتر زبان‌حال یک جامانده حسرت‌زده است تا شیعه‌ای آماده و جان برکف و منتظر ظهور منتقم آل محمد(ص).

منبع خبر: جام جم

اخبار مرتبط: تاوان این خون تا قیامت ماند بر ما