صد سالگی «سرزمین هرز»؛ بهمن شعله‌ور: ترجمه شعر الیوت در حکم عشق‌بازی بود

صد سالگی «سرزمین هرز»؛ بهمن شعله‌ور: ترجمه شعر الیوت در حکم عشق‌بازی بود
رادیو فردا

«آوریل ستم‌گرترین ماه‌هاست...» این شروع شعر بلندی‌ست که به عنوان یکی از شاهکارهای قرن بیستم شناخته شده. تی.اس.الیوت (۱۹۶۵-۱۸۸۸) درست صد سال قبل «سرزمین هرز» (The Wasteland) را سرود، به فاصله کوتاهی از جنگ اول جهانی.

شعر او نیز وحشت، ناامیدی، و بحران فرهنگی حاصل از این جنگ را بازتاب می‌دهد، گو این‌که زمینی سوخته و سترون باقی مانده که دیگر چیزی از آن نخواهد رویید: «چه شاخه‌هایی از این مزبله سنگلاخ می‌رویند؟ پسر انسان!»

«ای.اچ‌.کار»، مورخ بزرگ انگلیسی در کتاب تاثیرگذار «تاریخ چیست؟»، جایی به الیوت اشاره می‌کند و از او به عنوان یکی از دو نویسنده انگلستان در فاصله دو جنگ جهانی نام می‌برد که حقیقتا محافظه‌کار بود، «نه از آن محافظه‌کاران نمونه‌وار انگلیسی که وقتی کنه عقایدشان را می‌کاویم، ۷۵ درصد لیبرال از آب درمی‌آیند».

و البته تی.‌اس.الیوت، زاده شهر سنت لوییز در ایالت میزوری آمریکا، پیشینه غیرانگلیسی داشت، اما در بستر فرهنگ انگلیسی‌ست که ادبیات او غنی می‌شود. با این حال الیوت هر چه که گرایش‌های محافظه‌کارانه دارد، در «سرزمین هرز» از فرم و مضمون کلاسیک فاصله می‌گیرد تا یکی از مهم‌ترین و پیچیده‌ترین شعرهای مدرن خلق شود، اثری چندصدایی و پر از اشاره به اسطوره‌ها، تاریخ، متون مسیحی و بودایی و ادبیات کلاسیک اروپا.

دشواری خواندن الیوت هم از همین‌جا ناشی می‌شود. جلال آل احمد زمانی از «مشکل الیوت» حرف زده بود. «مشکل الیوت» را احتمالا ترجمه‌های نارسا از شعر او به وجود آورده بود، وقتی که مترجم‌های اولیه متوجه تغییر ظریف راوی‌ها و این اشارات نشده بودند. اما به نظر می‌رسد که این «مشکل» سرانجام در آبان ۱۳۴۳ تا حد زیادی حل شد و آن زمانی‌ست که ترجمه بهمن شعله‌ور از «سرزمین هرز» برای اولین بار در مجله «آرش» به سردبیری سیروس طاهباز منتشر شد.

با بهمن شعله‌ور، رمان‌نویس، شاعر و مترجم ادبی، به مناسبت صد سالگی «سرزمین هرز» و ترجمه او از شعر بلند الیوت گفت‌وگویی کرده‌ایم که می‌خوانید.

دیک دیویس سال‌ها پیش در مصاحبه‌ای که با او داشتم، گفت که «ترجمه نوعی عشق‌بازی است». او البته این حرف را بعد از ترجمه ویس و رامین، حافظ و جهان ملک خاتون گفته بود، همه تجربه‌های عاشقانه. اما ترجمه اثر بدبینانه و تلخی مثل «سرزمین هرز» برای شما چگونه بود؟

حرفش را قبول دارم. به معنای وسیع‌تر، هر کار هنری عشق‌بازی است. موقعی که «سرزمین هرز» را ترجمه می‌کردم، الیوت و ازرا پاوند بزرگان شعر جهان بودند، دو چهره‌ای فراتر از همه. هر دو گرایش به کلاسیسیزم داشتند. الیوت می‌گفت که من در سیاست به رویالیزم (سلطنت) معتقدم، در دین به آنگلو کاتولیسیزم و در ادبیات به کلاسیسیزم. ازرا پاوند هم در ادبیات چنین بود. آن زمان در آمریکا شاعرانی بودند مثل ویلیام کارلوس ویلیامز - که طبیب اطفال هم بود - یا والاس استیونس که سعی می‌کردند سنت شعری تازه‌تری بنا کنند که ریشه در خاک آمریکا داشته باشد، شعری که عطف به سابقه و آثار گذشته نداشته باشد.

والاس استیونس وقتی از آدم جدید حرف می‌زند، می‌گوید: “the glass man, without external reference”، یعنی «مرد شیشه‌ای بدون هیچ سرچشمه خارجی». به تعبیری آدم را از همه ارجاعات خارجی و حتی از معنای مذهبی و خدا جدا می‌کند و آن را یکه و تنها می‌داند. اما در نقطه مقابل آن، شعر ازرا پاوند قرار دارد که اگر ارجاعات و سوابقش را نشناسید و هضم نکنید، متوجه نمی‌شوید. او حتی گاهی پنج زبان مختلف را در شعر خود می‌آورد.

الیوت هم به خاطر همین نوع ارجاعات مجبور می‌شود در شعر خود مدام از پانویس استفاده بکند. وقتی «سرزمین هرز» منتشر شد، ویلیام کارلوس ویلیامز گفت، ما زمانی که سعی می‌کردیم شعر اصیل آمریکایی خلق بکنیم، این شعر مثل یک بمب اتم افتاد و همه چیز را نابود کرد.

شعر الیوت هم درست است که به یک معنا بدبینانه است، اما بدبینی آن برمی‌گردد به زمان بعد از جنگ، و سرگشتگی، پوچی و خلاء روحی آن دوران را به نمایش می‌گذارد.

پس به یک معنا، شاید بتوان این‌گونه گفت که شعر الیوت خودش را به تنهایی کامل نمی‌کند چرا که اینجا شاهد یک گفت‌وگوی بینامتنی هستیم، با شعر بودلر، سافو، اندرو مارول، دوزخ دانته، «بهشت گم‌شده» میلتون، «توفان» شکسپیر و...

بله، اگر سابقه و ارجاعات آن را ندانید، شعر کامل نمی‌شود. اما مثلا ویلیام کارلوس ویلیامز شعری دارد به اسم «فرغان سرخ» که در آن با یک چرخ‌دستی، باران، و چند جوجه سفید چنین تصویری می‌آفریند: «این همه بسته است به یک فرغان سرخ، شسته به آب باران، در کنار جوجه‌های سفید». ویلیامز می‌گوید که این خود یک شعر کامل است و دیگر احتیاجی نیست که هیچ ارجاعی به هیچ چیز دیگری داشته باشد.

او به یک معنا در فن شاعری پیرو فلسفه صوری بود و از مجردات دوری می‌کرد. در یکی از شعرهایش می‌گوید که «هیچ اندیشه‌ای نیست مگر در اشیا». مریان مور هم می‌گوید شعر چیزی است که در باغ‌های تخیلی قورباغه‌های طبیعی ارائه می‌دهد. این شعر به هیچ متن دیگری ارجاع نمی‌دهد. خودش است و خودش. یک آمریکایی دیگر شعری دارد که در آن از چمنزارهای آمریکا صحبت می‌کند و می‌گوید جایی که نور کلبه از چهار طرف روی چمن می‌افتد. این هم به همان قیاس احتیاج به پانویس و هیچ چیز دیگری ندارد، اما شعر کلاسیک الیوت و پاوند بدون درک مفاهیمی که روی آنها بنا شده‌اند، دست یافتنی نیستند.

ویلیام کارلوس ویلیامز خود را به یک سگ لنگ سه پا تشبیه می‌کند که با دست خالی «به جنگ یونانی و لاتین می‌رود». اما شعر ازرا پاوند نه تنها پر از ارجاعات به مفاهیم و متون لاتین و یونانی‌ست، بلکه به متون چینی و کره‌ای هم ارجاع می‌دهد.

جالب این است که شعر آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم، به تدریج از الیوت و ازرا پاوند عبور کرد و به ویلیام کارلوس ویلیامز روی آورد. آن اواخر حتی خود ازرا پاوند هم سعی می‌کرد شعرهای بومی بر اساس کارهای ویتمن بگوید، حال آن که قبلا ویتمن و پیروانش را به رجزخوان‌هایی تشبیه کرده بود که هندوانه می‌خوردند و عربده می‌کشیدند. اما او دوباره به دامان والت ویتمن پناه می‌برد تا با او پیمانی ببندد.

در شعر «پیمان» خطاب به ویتمن می‌گوید: «والت ویتمن، با تو پیمانی می‌بندم/ به مدت کافی از تو بیزار بوده‌ام/حال چون فرزندی بالغ که پدری کله‌خر داشته/ به پیشت برمی‌گردم./ حال آن‌قدر بزرگ شده‌ام که دوست بگیرم./ تو بودی که درخت‌های تنومند را انداختی./ حالا هنگام تراشیدن چوب است./ ریشه و شیره ما یکی است./بیا تا با هم پیمانی ببندیم.»

بگذارید ارجاعات در «سرزمین هرز» را از زاویه دیگری بسنجیم. این شعر بلند پر از ارجاع به ادبیات کلاسیک اروپاست و همین‌طور اساطیر و افسانه‌های یونانی-رومی. داریوش شایگان این امر را واکنشی به سستی و کاهلی حاکم بر خلقیات زمانه‌‌ای دانسته که دچار زوال فرهنگی شده است و می‌نویسد الیوت «شعرش را به گونه‌ای تنظیم می‌کند که گویی تعمدا به مخاطب نهیب می‌زند که اگر می‌خواهید این شعر را بفهمید زحمت رفتن به کتابخانه را بر خود هموار کنید».

قبلا گفته‌ام که «سرزمین هرز» نمودار نابه‌سامانی، سرگشتگی و پوچی تمامی عصر ماست. آیینه نفرینی‌ست که بر سر انسان این عصر سایه افکنده. الیوت شکوه گذشته‌ای را در نظر دارد که دیگر در «سرزمین هرز» یافت نمی‌شود و این میل به کلاسیسیزم از آنجا ناشی می‌شود.

اساسا یک تقسیم‌بندی در زبان انگلیسی وجود دارد که personlity را در برابر classic قرار می‌دهد. personal یک امر خصوصی‌ست به این معنا که هر آدمی ویژگی‌های مختص خودش را دارد. اما class به معنای گروه و طبقه است و هر گروه و طبقه‌ای هم قواعد و ویژگی‌های خودش را دارد. اگر کسی اشرافی است، باید در چارچوب اشرافی زندگی کند و اگر قمارباز است، زندگی‌اش شکل زندگی قماربازها را دارد. وقتی صحبت از class می‌شود، باید ویژگی‌های آن را پذیرفت.

ازرا پاوند از جایی مثل ایالت آیداهو می‌آید که از نظر فرهنگی تقریبا عقب‌ترین ایالت آمریکاست، اما گرایش به کلاسیسیزم پیدا می‌کند. کنایه قضیه در همین است که او در ذهن خودش رویای ایتالیای دوران رنسانس را دارد، زمانی که شاهزاده‌ها در هر شهری دربار خودشان را داشتند و بزرگ‌ترین آثار کلاسیک اروپا در بارگاه آنها و با حمایتشان خلق می‌شد‌.

پاوند که سودای بازگشت به آن دوران را داشت با موسولینی همکاری کرد، به طوری که در رادیوی رژیم او تبلیغ ضدآمریکایی می‌کرد؛ با خودش فکر کرده بود که موسولینی مثل یکی از شاهزاده‌های دوران رنسانس می‌شود و او هم لابد یکی از شاعران برجسته آن دوران، هم‌سطح هنرمندی چون میکل آنژ که مجسمه داوود را ساخت. سر همین هم ازرا پاوند را در آمریکا به مرگ محکوم کردند و می‌خواستند به به جرم خیانت دارش بزنند. اما آن زمان تعداد زیادی از شاعران و نویسندگان دست به دامن روزولت شدند و گفتند که این دیوانه است و بگذارید زنده بماند. بعد از این ماجرا او را به بیمارستان روانی در واشنگتن فرستادند که ده دوازده سالی را آنجا گذراند (۱۹۴۶-۱۹۵۸). ازرا پاوند آنجا مریض نبود، بلکه تشکیلات خودش را داشت، یک اتاق اختصاصی و راحت، و بسیاری از شاعران و نویسندگان هم مدام به دیدارش می‌رفتند.

یکی از کسانی نیز که مانع مرگ او شد، الیوت بود که پیوند دیرین و عمیقی با پاوند داشت. ازرا پاوند آخر سر وقتی متوجه می‌شود که خوابش درباره موسولینی، خواب احمقانه‌ای بوده و به رنسانس ارتباط ندارد، بلکه به هیتلر و قتل‌عام مردم ارتباط دارد، آن موقع به والت ویتمن برمی‌گردد که روزگاری او را مسخره می‌کرد و این بار می‌گوید که من و تو از یک ریشه‌ایم.

به هر صورت شعر جدید آمریکا از الیوت و پاوند و کلاسیسیزم مورد علاقه آنها دور می‌شود. یادم است در کارگاه شعری در دانشگاه آیووا به عنوان نویسنده بین‌المللی حضور یافته بودم که لحظه‌ای در سخنرانی‌ام گفتم: «حتی الیوت.» این به مذاق شعرایی که آنجا بودند خیلی خوش نیامد. الیوت از نگاه آنها شاعر منحصربه‌فردی نبود، بلکه معتقد بودند که او تمام شده. آنها مثلا به والاس استیونس گرایش داشتند که خدا را هم نفی می‌کند و از آدم شیشه‌ای حرف می‌زند، بدون هیچ سرچشمه بیرونی؛ یا ویلیام کارلوس ویلیامز که تمام ارجاعات به گذشته و متون کلاسیک را در شعر خودش حذف می‌کند.

پس به تعبیری گرایش الیوت و پاوند به کلاسیسیزم فراتر از ادبیات و هنر و اصول زیبایی‌شناسانه آن، جنبه سیاسی و اجتماعی هم به خود می‌گیرد و دعوتی‌ست برای بازگشت به گذشته پرشکوه یونانی – رومی یا ارزش‌های بنیادین دوره رنسانس.

اما برگردیم به سال ۱۹۲۲؛ این سالی‌ست که «سرزمین هرز» سروده شد، چهار سال پس از جنگ جهانی اول. «ای.اچ‌.کار»، در کتاب «تاریخ چیست؟» دهه ۱۹۲۰ را تولد تفکر محافظه‌کارانه در تاریخ‌نویسی انگلیسی می‌داند به این مفهوم که از آن پس تغییر با بیم از آینده درمی‌آمیزد و تغییر به مثابه وضع بدتر پنداشته می‌شود. «سرزمین هرز» چقدر در این چهارچوب محافظه‌کارانه قرار می‌گیرد؟ و چه نگاهی به مقوله تغییر دارد؟

برای پاسخ به این سؤال باید به فرهنگ انگلستان توجه داشته باشید. الیوت هم خودش را بیشتر در آن چارچوب فرهنگی می‌دید تا آمریکا. رسوم در انگلستان بسیار پایا هستند. قوانین کشور نیز همگی در رسوم جامعه ریشه دارند، نه این که کسی آنها را از جایی دیگر اقتباس کرده باشد. این برمی‌گردد به سلطنت انگلستان که قدیمی‌ترین سلطنت دنیای غرب است. قوانینشان برای قرن‌ها دوام آورده.

بدترین چیز در فرهنگ انگلستان، پشت پا زدن به رسوم است. وقتی در جنگ جهانی اول، دنیا به آتش کشیده شد و تمام امپراتوری‌ها فرو ریخت، تقریبا تنها جایی که بدون تغییر باقی ماند، همان انگلستان بود. پرسشی که آن زمان برای متفکران و تاریخ‌نویسان انگلستان پیش آمد این بود که آیا همان رسوم سفت و سخت و عصاقورت‌داده بهتر از تغییر و رسیدن به ناکجاآبادی نیست که به جنگ جهانی اول منتهی بشود و بعد از دل آن کسانی مثل موسولینی و هیتلر ظهور کنند و باز دنیا را به خاک و خون بکشند؟

در فرهنگ انگلستان یکی از بدترین کارها این است: to live outside of your station. به این معنا که فراتر از جایی قرار بگیری که باید باشی. وقتی رمان‌ها و متون انگلیسی را می‌خوانید همیشه حرف این است که شاه، شاه است، فرزند اولش ولیعهد می‌شود و بچه‌های بعدی سراغ امور دیگری می‌روند. دوک‌ها هم همین‌طور بودند. پسر اول جای دوک را می‌گرفت و بقیه می‌رفتند رد کار خودشان. این سنت تا رده‌های پایین‌تر اجتماعی نیز بر همین منوال است، مثل دهاتی‌ها.

اصطلاح country squire به این معناست که طرف در ده خودش برای خودش شاه است. کسی بالاتر از آن‌چه هست و بالاتر از آن گروه واقعی خودش ادعایی ندارد. این رسوم تا حدی انگلیسی‌ها را نجات داده. یک انگلیسی معمولی خودش را مثلا از شاه ما بالاتر می‌داند یا از فلان شخصیت بزرگ آمریکایی. الیوت زمانی که «سرزمین هرز» را می‌سراید هم این فرهنگ را پشت سر خود دارد و هم از طرفی با ویرانی‌های ناشی از جنگ جهانی اول مواجه است. جایی در این شعر می‌گوید: «لاشه‌ای را که سال پیش در باغت دفن کردی/ آیا جوانه زدن آغاز کرده است؟ آیا امسال گل خواهد کرد؟/ یا آن‌که سرمای ناگهانی بسترش را آشفته کرده است؟»

می‌شود گفت که «سرزمین هرز» دقیقا در همان برهه زمانی باید متولد می‌شد تا آن بحران فرهنگی پس از جنگ جهانی اول را توصیف کند. اما ترجمه آن چطور؟ چه چیزی ترجمه این شعر را از نگاه شما ضروری می‌ساخت؟

من به این کتاب صرفا به عنوان اثری ادبی نگاه می‌کردم. چند تا کتاب آن زمان بود که همه درباه آنها صحبت می‌کردند، اما هیچ کس چیز زیادی درباره آن نمی‌دانست. یکی کتاب‌های الیوت بود و یکی هم فالکنر. همه اسم‌هایشان را شنیده بودند و حرفشان را می‌زدند، اما کسی درست آنها را نمی‌شناخت.

به همین خاطر وقتی این ترجمه را انجام دادم، جلال آل احمد گفت که «جوان، مشکل الیوت را بالاخره حل کردی». آل احمد در واقع از آن آدم‌هایی نبود که قبول کند چیزی را نمی‌داند، بلکه فکر می‌کرد که همه چیز را می‌داند. این بار اما آمد و گفت که من الیوت را نمی‌فهمیدم. برای اولین بار در زندگی‌اش اذعان داشت که چیزی را نمی‌شناخته و حالا آن را می‌شناسد.

چه شد این ترجمه را به سیروس طاهباز سپردید که در مجله «آرش» برای اولین بار منتشر بشود؟

من آن را همراه رمان «سفر شب» به سیروس طاهباز دادم و از ایران رفتم. به این صورت بود که پست دبیر اقتصادی در پیمان سنتو را قبول کردم و به ترکیه رفتم تا این کتاب در غیبت من چاپ بشود. می‌دانستم که بعد از انتشار آن دیگر اصلاً نمی‌توانم پا به ایران بگذارم. در نتیجه تمام کار انتشار کتاب «سفر شب» روی شانه طاهباز افتاد.

حتی ابراهیم گلستان علاقه داشت که آن را با انتشارات «روزن» کار کند، اما بعد گفت طاهباز اینجا هست که تمام غلط‌گیری‌ها و کارهایش را انجام بدهد. دوستی خاصی هم بین من و طاهباز سر «سفر شب» به وجود آمد. اما انتشار این رمان به خاطر مشکل سانسور چند سال طول کشید و در نهایت ترجمه «سرزمین هرز» خیلی زودتر از آن در مجله «آرش» منتشر شد.

«سرزمین هرز» بن‌مایه‌های خود را متون دینی و افسانه جام مقدس مسیح می‌گیرد. شما نسبت این تصاویر دینی و کهن با دنیای مدرن را در منظومه الیوت چگونه می‌بینید؟

خود الیوت گفته که بخش عمده‌ای از اسطوره‌ها و استعاره‌های «سرزمین هرز» را از کتاب جسی.لی. وستون به نام “From Ritual to Romance” گرفته که تتبعی است در منابع انسانی و مذهبی افسانه جام مقدس. خلاصه کلام در افسانه‌های باستانی آن بود که زمانی سلطان ماهی‌گیر به نحوی اسرارآمیز در دستگاه تناسلی خود آسیب دید و عقیم شد، و سرزمینی که او بر آن فرمان می‌راند نیز دستخوش خشکی و سترونی گشت تا این‌که سلحشوری از راه رسید و او را شفا بخشید.

در داستان‌ها وسیله شفا ظرفی معجزآسا بود که در افسانه‌های گوناگون شکل‌های گوناگون می‌گرفت. این افسانه به مسیحیت راه یافت و با جشن‌های رستاخیز مسیحی درهم آمیخت و ظرف شفا با جام مقدسی که مسیح در آن «شام آخر» با اصحابش نوشیده بود، یکی شد.

در حقیقت الیوت در دین مسیحی بیشتر به آن استعاره‌ها و نمادها علاقه دارد تا این که کسی باشد که به شکل خشک و جزم‌اندیشانه از مسیحیت پیروی کند. حتی در شعر خود نمادهای مسیحی را با نمادهای بودایی و هندوئیزم ادغام می‌کند.

اگر شما نسخه مجله «آرش» را خوانده‌ باشید، آنجا چند غلط فاحش است که بر اثر سهل‌انگاری طاهباز رخ داد. یکی مثلا عنوان بخش سوم شعر است که به اشتباه «نخستین وعظ» آمده، حال آن که «موعظه آتش» صحیح است. این موعظه برای بوداست و نمی‌دانم چطوری در آن نسخه به «نخستین وعظ» تبدیل شد که خیلی هم به کار لطمه می‌زند. موعظه آتش بودا را به موعظه سر کوه مسیح تشبیه کرده‌اند. باز اگر یادتان باشد، الیوت آخر «سرزمین هرز» را نیز به هندوئیزم می‌رساند. آن واژه «شانتیه» که سه بار در پایان شعر تکرار می‌شود، پایان رسمی هر اوپانیشاد است و معنای معادل آن «آرامشی‌ست که به درک نیاید». و البته بودا هم خودش اول شاهزاده هندو بوده و بعد بودا می‌شود.

در نهایت یادتان باشد که مسیحیت فقط کلیسای کاتولیک و پاپ نیست. جوهره اصلی آن Primitive Christianity (مسیحیت ابتدایی) است که شباهت زیادی به ادیان شرقی دارد، به صوفی‌گری خود ما، به بودایی و هندوئیزم. بحث همه آنها به این برمی‌گردد که خشونت و قساوت در جهان وجود دارد و در برابرش هم زیبایی و بخشندگی و آرامش درون است. باید «سرزمین هرز» را به این شکل ببینید. اگر به این شکل ببینید، آن وقت «سرزمین هرز» حتی می‌تواند اثر عاشقانه‌ای باشد به همین خاطر هم هست که مثلا از «تریستان و ایزولد» و آثار کلاسیک دیگر در آنجا نقل می‌شود.

ویلیام باتلر ییتس از «جذبه کارهای دشوار» می‌گوید. ترجمه الیوت اساسا چقدر برایتان دشوار بود؟

نمی‌توانم بگویم که خیلی برایم دشوار بود، چون با ارجاعاتی که در شعر داده بود، آشنا بودم. مثلا جایی در شعر می‌گوید«به قلب روشنایی می‌نگریستم، به سکوت»، و بعد بلافاصله جمله‌ای به لاتین از «تریستان و ایزولد» نقل می‌کند که «دریا متروک و تهی است». من متوجه بودم که این سطر مربوط به ایزولد است؛ وقتی که ایزولد هیچ امیدی به بازگشت تریستان ندارد و به دریا نگاه می‌کند، دریا برایش مظهر ناامیدی کامل است.

یا آن اول «سرزمین هرز» را به یاد آورید که از «ساتیریکون»، اثر گایوس پترونیوس، نقل می‌کند و می‌نویسد: «آری، و من خود با چشمان خویش، سیبیل اهل کومی را دیدم که در قفسی آویخته بود، و آن‌گاه که کودکان به طعنه بر او بانگ می‌زدند، سیبیل چه می‌خواهی؟ پاسخ می‌داد: می‌خواهم بمیرم.» ماجرا از این قرار است که «سیبیل» روز به روز کوچک‌تر می‌شده، چرا که از خدایان عمر جاودان خواسته بود، اما طلب جوانی نکرده بود. و بنابراین هر روز چروکیده‌تر و کوچک‌تر می‌شده تا جایی که اندازه یک سوسک شده بود و او را در یک قفس گذاشته بودند و حال آرزوی مرگ می‌کرد.

برگردم به همان نقل قولی که اول این مصاحبه از دیک دیویس آوردید. بله، ترجمه «سرزمین هرز» برایم واقعا عشق‌بازی بود. من خودم را از ناامیدی و وحشت الیوت و «سرزمین هرز» دور می‌دیدم چون جنگ جهانی اول را ندیده بودم و از جنگ جهانی دوم هم خاطره‌ای نداشتم. به همین خاطر ترجمه این شعر برایم در حکم عشق‌بازی بود. سر و کله زدن با اشعار ازرا پاوند هم چنین حالتی برایم داشت و دشواری آن اشعار جاذبه خاصی داشت، همان‌طور که ویلیام باتلر ییتس گفته است.

منبع خبر: رادیو فردا

اخبار مرتبط: صد سالگی «سرزمین هرز»؛ بهمن شعله‌ور: ترجمه شعر الیوت در حکم عشق‌بازی بود