لنگر نوح در دستان مونتسکیو/ رمانی راوی رنجها و کورسوهای امید روزگار ما
مرجان صادقی: افسانه اصلی برج بابل در سفر پیدایش تورات علت پیدایش زبانهای مختلف است. پس از طوفان بزرگ، مردم (اشاره به فرزندان نوح و قبائل آنها است) به سمت شرق حرکت کردند و به بابل رسیدند و توافق کردند که برجی بلند بنا کنند تا به بهشت برسند. خدا پایین آمد و زبان آنان را مختلف گرداند تا حرف همدیگر را نفهمند و آنان را در زمین پراکنده ساخت. انسانها به سبب کمبود جا پراکنده شدند و بهجاهای دورتر رفتند، ازاینرو و برای جلوگیری از چند دستهگی این برج بلند را ساختند تا همبستگی خود را از دست ندهند.
داستان بلندِ «معنای برج بابل» نوشتهی امیر خداوردی با دو فصل «پیش از واقعه» و «پس از واقعه» شبکهای درهمتنیده از قصههاست که با روایت پدری شروع میشود که در همهگیری کرونا به شهرک تازهسازی دور از زن و دخترش اسباب کشیده؛ او همسایهی پیری دارد که به هم بد بینند. رمان از یک روز معمولی، با پخت یک وعدهی معمولی و با این تکگویی درونی شروع میشود: «چه کسی میدانست تخممرغدزد قاتل میشود.» ص ۱۱
راوی گیاهخوار است و به توصیهی دکتر تخممرغ را بهاجبار به رژیم غذایی خود اضافه کرده. داستان در ابتدا با ضربآهنگ آهستهای شروع میشود، به سگ ولگردی به اسم «مونتسکیو» در بخش دو میرسد.
«مونتسکیو مثل باقی سگها نبود، حرکت کردنش، نشستن، بلند شدنش بهقدری باوقار و آرام بود که آدم را یاد مونتسکیو میانداخت. فیلسوف فرانسوی سدهی ۱۸ میلادی: متواضع، اتوکشیده، اشرافی سیاه و از زیر شکم تا بالای ابرو سفید.» ص ۱۴
بنیانگذاران این جهان مدرن
امیر خداوردی دلیل همنامی سگی ولگرد را با فیلسوف و نویسندهی کتاب «روحالقوانین» که فصل دوم را با او شروع کرده، میگوید: مونتسکیو یکی از بنیانگذاران فلسفهی سیاسی به معنای امروزین است یکی از متفکرینی که میتوان با اطمینان گفت در ساختن جهانی که امروز در آن به سر میبریم سهم قابلتوجهی دارد. او در کتاب نامههای ایرانی نظام پادشاهی فرانسه را به انتقاد میگیرد، و در روحالقوانین به تفکیک قوا و نحوهی مدیریت کشور میپردازد.
مونتسکیو البته به پادشاهی مشروطه معتقد بود اما مسیری که ایجاد کرد در جایی که ما زندگی میکنیم به چیز غریبی منتهی شد. با کمرنگ شدن و از میان رفتن استبداد پادشاهی، مفهوم دولت و ملت پدید آمد و با تقویت جایگاه قانون، مرامهای قومی و گروهی کمرنگ شد. این دگرگونیها فردیت انسان را در مقابل مصالح و منافع قبیله و گروه تقویت کرد اما جایی که دولتها از همهی امکانات برای پیشبرد اهداف خود بهره بردند و فرد در برابر قدرت بیحد دولتها تنها و ناچیز به نظر رسید، جایی که همهچیز حتی معنویت در خدمت مقاصد دولتها قرار گرفت، در چنین جایی زندگی از همیشه بیمعناتر شد.
جهان امروز فواید بیشماری دارد و سطح رفاه عمومی و کیفیت زندگی در آن قابل قیاس با دورههای پیشین نیست اما در جایی که ما زندگی میکنیم علاوه بر بیمعنایی و فردیت با مشکلات دیگری نیز دستبهگریبانیم: دولتها دیگر خود را نسبت به مشکلات آحاد ملت مسئول نمیدانند. مصالح دولتها چیزی جز مصالح ملتها شده است و افراد ازهرجهت تنهاتر شدهاند: از جهت معنوی، از جهت اجتماعی و سیاسی، و از جهت اقتصادی. این است که ناخودآگاه آدم به یاد بنیانگذاران این جهان مدرن میافتد، و چه کسی مناسبتر از مونتسکیو که کتابی به نام نامههای ایرانی هم نوشته است.
بیشتر بخوانید:
پشت همین میز چوبی شهادت میدهم که دکتر نون مُرد مُرد مُرد
روایت غریب زنی از فضای سخت، صنعتی و مردانه
حکایت نهنگ و مایع مقدس سیاهرنگی به نام نفت
لنگر کشتی نوح در داستان
نویسنده داستان درهمتنیدهی خود را در ساخت تنها شهر عالم وسط دشت پهناور و بهصورت کنایی کشتی نوح شروع میکند. مخاطب این داستان را ابتدا از زبان راوی و سپس بهصورت قصهای که راوی برای دخترش رُز پشت تلفن میگوید میخواند. اگر این داستان بلند را به شکل دوایر تودرتوی قصهگویی ببینیم، در بخش دوم از فصل یک همپوشانی و نتیجهگیری دایرهی وسط رمان پیشدستی کرده و بدون آوردن اسامی و با آوردن القاب فصل آخر را زودتر و باز هم در قالب تمثیل میآورد.
شاه جدید (گربهای که در فصلهای بعد در داستانی که راوی برای دخترش میگوید، با دسیسهچینی شاه قبلی (شیر) را سرنگون کرده) مهمترین فرمان خود را صادر کرد: «باید برج بلندی بسازیم، آنقدر بلند تا به اولین طبقه آسمان برسیم جایی که عقاب به آن نمیرسد» ص ۱۵
برج بلند و عظیمی که نویسنده در رمانش آورده به نظر به داستان آفرینش تورات برمیگردد و درهمتنیدگی حماقت سلطان سرانجام موجب سقوط برج خواهد شد.
امیر خداوردی دربارهی تمثیلهای به کار برندهشده برای پیشبرد داستان خود، میگوید:
به گمانم بیشتر با کنایه روبرو هستیم تا تمثیل و استعاره. داستان تمثیلی با داستان کنائی متفاوت است. کنایه خصوصیتی دارد که تمثیل و استعاره ندارد: تمثیل و استعاره معنایی جز آن معنای نهفته در لایهی زیرینش را حمل نمیکند. وقتی میگوییم: «شیر شمشیر کشید». مقصودمان مرد شجاعی است که شمشیر کشیده است، و لفظ شیر حامل همین معنای مرد شجاع است نه چیز دیگر. در اینجا دو معنا قابلتصور بود: یکی معنای حقیقی (حیوان درنده) و دیگری معنای استعاری (مرد شجاع)، معنای حقیقی از بین میرود و معنای استعاری تنها معنای باقی مانده است.
اما وقتی میگویند: «حمایل شمشیر فلانی بلند است» هر دو معنا بر قوت خود باقی ماندهاند: هم معنای حقیقی که یعنی این آقا شمشیری دارد و شمشیرش حمایلی دارد و آن حمایل بلند است، و هم این معنا که این آقا مرد شجاعی است؛ چون قد و قامت بلندی دارد، و به همین خاطر است که حمایل شمشیر او بلند است. بهاینترتیب، گوینده میخواهد هم از وضع حمایل فلانی خبر دهد و هم از بلندی قد و قامت و شجاعت و دلیری او.
اگر داستان را تمثیل بدانیم در آن صورت خود داستان حکم معنای حقیقی را دارد که مقصود نیست و از بین رفته است و همهچیز در خدمت بیان آن معنای تمثیلی قرار گرفته است. در این صورت داستان خودبسنده نیست و بدون ارجاع به بیرون فاقد معناست؛ اما اگر داستان را کنائی بدانیم، هر چه در داستان رخ میدهد به اقتضای خود داستان بوده و مسیر طبیعی خود را طی میکند و معنای خود را دارد، درعینحال میتوان معانی دیگری نیز از آن دریافت کرد یا معانی دیگری را نیز به ذهن میرساند.
بنابراین با توجه به مطالعات و تحصیلات راوی داستان، چیزهایی که در قصهاش آمده چیزهایی است که به ذهنش رسیده تا قصهای سرهم کند و با قصهگویی بتواند ارتباط میان خود و دخترش را حفظ کند، درعینحال با شنیدن این قصهها چیزهایی به ذهنِ من خواننده میرسد که البته میتواند شکلگیری وضع موجود در زندگی راوی داستان را نیز بازگو کند.
هر گشایشی هرچند اندک، خاطرهای پیروزمندانه است
روزمرگی، تنهایی، گوشهگیری، نیاز به همصحبت و همزمان طرد آن (آنچنانکه راوی با همسایهی جدیدی برخورد میکند که تازگی شوهرش را از دست داده و علیرغم نیاز شدید به صحبت با او ملاقات بعدی را عمداً از دست میدهد)، آرزوهای کوچک و ترس از جمله مفاهیمی است که پرداخت مختصر و مفید نویسنده از دنیای امروز و معضلات زندگی امروزی دارد. انکار زندگی و جهان گذران به نام حقایق جاویدان و ثابت، در شهرکی خالی از سکنه و در اوج پاندمی چیزی است که از نوع زیست راوی و داستانی که برای دخترش نقل میکند دریافت میشود. بیارزش شدن ارزشها، زندگی بدون معنا و هدف خارجی یا ارزشهای اخلاقی درونی به ابسزوردیسم پهلو میزند: تعارض بین تمایل انسان برای یافتن ارزش درونی و معنا در زندگی و ناتوانیاش در یافتن آن؛
تلاش شخصیت داستان بلند «معنای برج بابل» بهعنوان نمایندهای از انسانها در پی یافتن معنا در نهایت با شکست مواجه میشود. امیر خداوردی در مورد محدودهی ترسیم کردهاش از رنج انسانها و تلاشهای بیهودهی راوی افزود:
نمیتوانم بپذیرم تلاش شخصیت داستان با شکست مطلق مواجه میشود. من در صفحهی آخر چیزی میبینم که امیدوارم میکند؛ اما میپذیرم که داستان، تلاش کرده است تنهایی جانکاه انسان در زمانهی ما و خصوصاً در دوران همهگیری بیماری کوید نوزده را به تصویر بکشد، و البته که جانکاهی وقتی معنا میدهد که به نتیجه و گشایشی دست پیدا نکنیم. هرگونه سختی و رنجی که در نهایت به گشایش و موفقیتی ختم شود، به خاطرهای پیروزمندانه بدل خواهد شد و در این صورت آن رنج و سختیها رنگ میبازد.
بابل یعنی جداافتادگی افراد
در فضای ابزورد داستان نویسنده از محدودهی گسترده نادانستهها، قطعیت ناممکنی ساخته. ناممکنی قطعیت، در شکست برای یافتن معنا چه در داستان و خط اصلی روایت و چه در قصهای که راوی پشت تلفن نقل میکند، خردگرایی مثل تنها کورسوی باقیمانده از تاریکی جهان معرفی شده. جایی از رمان که لاکپشت که دیگر نمیتوانست صحبت کند، شروع کرد به فکر کردن:
«وقتی علم و پژوهش بازیچهی سیاست و قدرت باشد، درست شدن برج و سقوط کردنش یکیست» ص ۱۱۲
راوی از این بازیچه شدن دچار خشم است. خشمی در نتیجهی تلاشهای بیحاصل برای گرفتن دکترا که کار و درآمدی درخور نداشته. او از دخترش در بچگی خشمگین میشود که او را نیشگون میگیرد، و نسبت به همسرش هم مدام خشم میگیرد. خرابی شهر که در ابتدا از آن بهعنوان تنها شهر جهان یاد شد، حاصل همین بینظمی و بازیچههایی است که نویسنده از آن یاد میکند:
«شهر خراب شد. همه به دشت و جنگل رفتند. انسانها از حرف زدن افتاده بودند. فقط میتوانستند جیغ بکشند و صداهایی مثل میمون دربیاورند.» ص ۱۱۲
«خداوند گفت: اینک این قوم یکیاند، و زبان ایشان یکی است. حال از هر چه که قصد ساختنش را دارند (برج بابل) چیزی از ایشان منع نمیشود امّا زبان ایشان را مخلوط نماییم تا آنکه زبان همدیگر را نفهمند و خداوند ایشان را از آنجا بر روی تمامی زمین پراکنده نمود که از بنا کردن شهر بازماندند. از آن سبب اسمش بابل گذاشته شد؛ زیرا که خداوند تمامی زمین را در آنجا مخلوط نمود، بلکه خداوند ایشان را از آنجا بر روی تمامی زمین پراکنده نمود.» تورات.
نویسنده در آخر از تباهی و شکست حاصل از فروریختن «برج بابل» که در مقدمه و در مضمون داستان از آن یاد کرده افزود:بابل یعنی اختلاف، و اختلاف مصادیق گوناگونی دارد یکی اینکه افراد به جان هم بیافتند و درگیر جنگ و نزاع شوند، یکی دیگر هم اینکه از هم جدا بیافتند و هر کدام مسیری جدا از دیگری پیشگیرد و به راه خود برود. در تورات این اختلافی که یهوه در اثر سقوط برج بابل در میان انسانها رقم میزند از نوع دوم است. این نوع دوم یعنی بیاعتنایی، جدایی و فاصله که در دوران همهگیری با فاصلهی اجتماعی مصداق عینی یافت، در تورات بهصورت اختلاف در زبانها شکل گرفته است، زبانها مختلف میشود، فکرها مختلف میشود و انسانها مختلف میشوند و این اختلاف بستر پدید آمدن درگیری و جنگهای بیپایان میان بنیبشر خواهد بود. بهاینترتیب انسانها نمیتوانند در برابر خدا متحد شده و قدرت او را تهدید کنند.
در زمانهی ما و در جایی که ما زندگی میکنیم نیز تباهی و شکست حاصل فروریختن برج بابل به همان نوع دوم یعنی جداافتادگی افراد بازمیگردد که بهصورت اختلاف منافع و مصالح فردی در مقابل منافع و مصالح جمعی بروز میکند و باعث میشود مثلاً فردی تحصیلکرده به نوشتن پایاننامه برای دیگران مشغول شود و منافع بلندمدت جمعی را فدای منافع کوتاهمدت فردی کند. بهاینترتیب چرخهی فلاکت جمعی با قدرت و گسترهی بیشتری همهچیز را در برگیرد و هر کورسوی امیدی برای رهایی را مسدود کند. این تباهی و شکست غیرقابلجبران به نظر میرسد و ازاینرو وحشتناکتر از هر چیز دیگری است.
۵۷۵۷
منبع خبر: خبر آنلاین
اخبار مرتبط: لنگر نوح در دستان مونتسکیو/ رمانی راوی رنجها و کورسوهای امید روزگار ما
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران