سایهبانی از نور در تقاطع آفرینش هنری و شعر شدگی هویت ملی ایرانیان
سایه این بخت را داشت که شاعرانگی او در نقطه بلوغ خود با انقلاب وبا خواست خود فرمانی وخود مدیری مردم تقارن یافت ودرهم آمیخت.لحظه انقلاب لحظه کودتازدایی از هویت ملی بود.در لحظه انقلاب آن هویت جعلی وبرجهیده از شکم آسیب شناختی کودتای ضد مشروطه وضد ایران گرایی همبسته با مجلس وانتخابات وقانون اساسی یک بار دیگر واین بار به شکلی کاملا تازه وایرانشمول جای خود را به خود ملت می سپرد .پیشتر،
"خودِ ملت " آن چیزی بود که هیچگاه در تاریخ ایران-شاهی ویا ایرانشهریاری هویت ملی جایی محصل ومستقل نداشت.خواست معطوف به خود فرمانی ملت نوعی خود آفرینی ملت نیز بود.ملت در شکل واقعا موجود به دیدمان درآمده در خیابان ومکان های سپهر عمومی نمی خواست در دل نظام کودتایی وهویت ملی جعل شده مکان مند شود و با انحلال هستی مستقل خود وتن وارگی مستقل خود در تن تکواره دیکتاتور دچار تن یافتگی کاذب شود.می خواست خود باشد ودر فراسوی داستان وهویتی که ملت پردازان حرفه ای در حاشیه شرق شناسی استعماری و در کرانه پادگان وپلیس ونیروی امنیتی ونظامی به مفهوم واقعی "سرهم بندی " کرده بودند سرافتاده شود.خروج ملت از هویت ساخته شده وجعل شده توسط تاریخ نگاری ایرانشهریاری-ایران-شاهی به خود سازی وخودآفرینی هستی ملی خود یک فرایند شاعرانه بود.آفرینشگری سایه در لحظه عبور از شب کودتا وطلوع آزادی با خودآفرینی شاعرانه ملت هم پوشان شد.هراس یک شاعر اصیل آن است که مبادا عمر او در دنیایی موروثی در نظام معنایی ساخته شده توسط دیگران به سر رسد واو نتواند نقش خود را برزبان حک کند.دغدغه ملت نیز رهایی از سرنوشت ساخته شده در نظام کودتا وبه دست گرفتن سرنوشت خود بود.شاه در تاریخ ایرانشهریاری ودر تاریخ نگاری الگو برداری شده از ناسیونال فاشیسم نقش خود را بر جبین هویت ملی کوفته بود.بنابراین رهایی ازآن نظامِ برساخته شده در زهدان کودتا نمی توانست امر ملی را به حال پیشین خود وانهد.ملت نمی خواست "در " آن نظام تک هویتی وکودتایی باشد می خواست خودش باشد واین خواست معطوف به " خودبودگی " وخروج از نظام،در پیامدِ ملی خود ،نوعی آفرینشگری شاعرانه ونظام سازی متفاوت بود:ملت بزرگ تر از آن شده بود که بتواند "در" نظام باشد ملت همان نظام نوین بود که خود را می آفرید ونوآفرینی می کرد.امام خمینی براین باور بود که "خودِ ملت میزان است ".هویت ملی نیز می باید خود را با این میزان بودگی ملت موزون کند .یعنی آن که خود ملت نظام است ،خود ملت است که در وجه خودآفرینی خود مطابق یک ایده،ایران است نه آن برساخت شاهانه در دل دل نظام کودتایی.ملتی به سخن درآمده بود ومی خواست هستی خود را به کمک تعابیر خود توصیف کند،نه با استمداد از واژگانی که گرد پیری برآن نشسته و نه به کمک ادب شناسان دود چراغ خورده در مکتب شرقشناسی که می کوشیدند تاریخ مرده ساسان وباستان را برضد داستان ملت علم کنند.
ملت هستی خود را براساس تعابیری که در شعارهای مشهور انقلاب به صدا درآمد توصیف می کرد.آن که می گفت" نهضت ما حسینیه-رهبر ما خمینیه" ملتی بود حسینی که بیداری ملی خود را با رهبری آن جان همیشه بیدار همبسته ساخته بود.سایه شاعرِ همین ملت واقعا موجود بود آنگاه که می سرود:
خون گرم تو هنوز
از زمین میجوشد
هرکجا باغ گل سرخی هست
آب از این چشمه خون مینوشد.
کربلایی است دلم
در لحظه انقلاب جلوه خاصی از دلالت بر امر ملی ایجاد شده بود که از پدیداری خود ملت در رویت تظاهراتی سرچشمه می گرفت وبنابراین شاه و شهریار توصیف شده درتفکر ناسیونال فاشیستی ایرانشهریاری نمی توانست به مثابه یک دال ملی جانشین خود ملت در هیئت به دیدمان درآمده وانکار ناپذیر آن باشد. "آفتاب آمد دلالت آفتاب" وسایه شاعری که در همه شب-سال های کودتا حسرت آفتاب را در دل نهان داشت سایه بانی از نور برافراشت در آن نیمروز آزادی که اگرچه کوتاه بود اما از همه تاریخ ایرانشهریاری توصیف شده توسط ادب شناسان کودتا بزرگتر بود.ملت در کاری شاعرانه بود ،یعنی در کار "زندگی بخشیدن به خود" از خلال خواست معطوف به زندگی وکرامت.کار شاعر هم همین است آنگاه که از خلال توصیف خویش بر حسب تعابیر خلاقانه خود،هستی نوینی به خود می بخشد وزندگی اش را برحسب همان واژگان بازآفرینی می کند.
سایه از صفر شروع نکرد،شبکه ای خروشان از استعاره های خلق شده در شعر مشروطه ونیمایی را به ارث برده بود که می بایست آن را در گستره جدیدی جای می داد.
مسعود بهنود از مرحوم استاد محمدحسین شهریار نقل می کند :از همان زمانی که حافظ سر به بالین مرگ نهاده تا به امروز بسیاری از شاعران خواسته اند مثل او شعر بسرایند اما نتوانسته اند.به جز سایه که کمی به حافظ نزدیک شده.سایه کمی حافظی کمی نیمایی اما در میانه این راه به سرچشمه تمایز خود رسید وسبک خودش را آفرید.او با شبکه ای واژگان مشروطه وپسا مشروطه نظیر شب ،بیداری،سحر،خزان ،زمستان ،بهار،خورشید،خون،آزادی و..آغاز کرد،از محدوده های آن واژگان فراتر رفت وخود را تا آستانه انقلاب برکشید.شعر سایه در نقطه اوج خود در رخدادگی انقلاب ،مطابق مفهومی که الن بدیو فیلسوف فرانسوی براین واژه بار کرده به معنای دقیق کلمه "رخ داد.":"رخداد آن چیزی است که امکانی را که نامرئی یاحتی نااندیشیدنی بود آشکار می کند. ورخداد به خودی خود آفرینش یک واقعیت نیست؛خلق یک امکان است،امکانی را می گشاید.نشان می دهد امکانی وجود دارد که نادیده گرفته شده بود." (الن بدیو،فلسفه ورخداد،ترجمه علی فردوسی پور،ص 32)
کودتا به منزله "حادثه " وانقلاب چونان "رخداد" افق گشا در شعر سایه بازتاب خاص خود را دارد :
چه سهمناک بود سیل حادثه
که همچو اژدها دهان گشود
زمین و آسمان ز هم گسیخت
ستاره خوشه خوشه ریخت
و آفتاب در کبود درههای آب غرق شد...
به انقلاب که می رسد آن آفتاب مستغرق در کبود دره ها از یک افق نامحتمل سر می زند. طلوعی دوباره در تجلی بازگشت امام خمینی به میهن طلوعی :
بر بامت سپیده دمید
بنگر کزین ره پرخون
خورشیدی خجسته رسید
این یک سرود ملی متفاوت است.انقلاب به مثابه یک رخداد ،شرطِ امکانی این آفرینشگری نوین در مفهوم هویت ملی است.شادی زیستن در طراوت لحظه ی اکنون انقلابی است که افقی تازه برای آفرینش مفهوم ایران به شکل همبسته با امید ایرانیان برای ساختن جهانی تازه می گشاید.این یعنی گذار از وجه اسمی ایران به وجه فعلی آن.یعنی یک جور پُرشدگی در مفهوم ایران،وجاری شدن ایرانیان واراده جمعی ایرانیان در بطن دال ایران.دالی که در عصر ایرانگرایی انتزاعی تهی از مردم بود،تهی از ایرانیان.در پرتو رخدادگی انقلاب اتفاقی تازه در هستی جمعی ایرانیان رخ می دهد،واژه ملی تَرَک برمی دارد وایران تبدیل به ملت می شود.آنچه که پیشتر از لحظه تولد هویتی به نام "ایران نوین " در ماتریس کودتای رضاخانی خالی از ایرانیان بود وسرشار از دیکتاتور،در لحظه انقلاب گرانیگاه خود را از شاه به ملت منتقل می کند.انقلاب لحظه تولد ملت است در معنای محصل خود و در رویت یک ملت به دیدمان درآمده.مفهوم هویت ملی از همان بدایت کودتایی خود واز لحظه گذار از ایران مشروطه بنیاد وهمبسته با پارلمان،به ایران پادگان وپلیس ودستگاه امنیتی نظامی ازعناصر گفتمانی ودیدمانی خود خالی می شود.در فرایند انقلاب است که خود ملت در سیمای یک اراده جمعی معطوف به تعیین سرنوشت،رخ می نماید وآنچنان مشاهده پذیر می شود که امام خمینی به کمک واژه "این" آن را نشان می دهد ومی گوید "لکن ملت این است،این است ملت ".سایه شاعرِ "این ملت" یعنی ملت واقعا موجود است ونه آن "ملت " که مطابق فرضی شاهانه وجودی مستقل نداشت وصرفا اثر فرعیِ پیکر سیاسی شاه تلقی می شد.هویت ملی در مفهوم کپی برداری شده خود از شرق شناسی استعماری واز ناسیونال فاشیسم در نهایت در "یک" حزب ویا "یک" تن به تن یافتگی می رسد.(و "یک " های دیگر مثل "یک " زبان،"یک " لباس،"یک" تیپ،"یک" سبک زندگی وفرهنگ..) در گذار از ناسیونال فاشیسم آریاپرستانه به ملت تعریف شده در گفتار امام خمینی که آن را "ملت بالفعل" می نامید،ملت با فعل ملت یعنی با فعل معطوف به تعیین مقدرات خود از خلال اراده ای جمعی وبا زمان اکنون وبه تعبیر امام خمینی "این نسل حاضر" نسبتی تازه برقرار می کند.آن "تن" حلول یافته در شاه،به هستی مستقل خود می رسد ودر جلوه تظاهراتی وچندین میلون "تن " به یک هستی مشدد می رسد و "تنومند" می شود.شاه هویت ملی را دارای "سر" و"صاحبی" آریامهرنام می دانست.که نشانی بود از سرافتادگی مردم وتک سر شدن هویت ملی مطابق تعریف ایران-شاهی ویا ایران-شهریاری از ایران.در انقلاب در فرایند سر افرازی ملت،هویت ملی نیز در جلوه ایرانشمول خود سر-دارنده می شود وبه تن یابیِ در پیکر دهها میلونی یک ملت واقعا موجود می رسد:
سر افتادگان چون سر برافراشتند.-از آن خیرهسر تاج برداشتند (سایه )
به موازات مکان مندی بدن ملی در سپهر عمومی جامعه ،رخداد مشابهی در مفهوم زمان رخ می دهد:
خیالواره ملی تا پیش از آن رخداد بزرگ پیوندی با لحظه اکنون وبا مردم وملت واقعا موجود نداشت،از زمان اسطوره ها واز اعماق هزاره های تاریک تاریخ سرچشمه می گرفت.تاریخ مرده به بیانی که داریوش آشوری در کتاب "ما ومدرنیت" آورده در خدمت طرد تاریخ زنده قرار می گیرد.زمان اما چنانچه پل ریکور نشان می دهد از حکایت واز "زمان نقل شده " تفکیک ناپذیر است.سوژه جدیدی به نام ملت در تاریخ ظاهر شده واین سوژه نوین حکایت خود را داشت وبنابراین زمان خود را.در گذار از تاریخی که سرشار از شکوه شاهان بود وتجسد ایرانیت در پیکرشاه،شاهد تاریخی هستیم که به سوی اکنون وبه سوی دولتِ برخاسته از رای ملت جهت گیری می کند.تاریخ ایرانشهریاری بر یک دوگانگی ملی اولیه استوار بود:دوگانگی ایرانی-انیرانی که مطابق آن اسلام وعرب با یک "تجاوز" نمادینه می شد.عربی وغیر خودی نمایاندن آن چیزی که توسط مردم ایران تبدیل به امرخودی شده تقلیدی بود از شکل عقب مانده ومنسوخ ناسیونالیسم اروپایی.یعنی تقلیدی از تاریخ نژادی واز شکل نازیستی-آریایی آن.در همین جهت، عنصر باستانی به مثابه نقطه شروع وبنیادین هویت ملی تلقی می شد .وهمزمان عنصر غیر باستانی ولحظه اکنونیت وبخصوص اکنونیت اسلامی مردمان بیانگر یک غفلت عظیم از هویت ناب وراستین. به کمک تحلیل فوکو از قرون تاریخ نژادی اروپا می توان گفت آن تحولی که هویت ملی در فرانسه آن را پشت سر نهاده بود،در ایران،در سطح آفرینشگری ناظر برهویت ملی طی نشده بود.ایران خواهی عصر مشروطه شباهتی شگرف به ملیت دموکراتیک وبه آن چیزی داشت که فرانسوی ها کشور خودشان را به مثابه "میهن قانون اساسی " تعریف می کنند.اما در گذار کودتایی از ایران خواهی همبسته شده با قانون اساسی خواهی،الگوهای ملی گرایی آلمانی عصر نازیستی وپیشا نازیستی به معیار بازتوصیف تبدیل شد وملیت دموکراتیک عصر مشروطه جای خود را به "ملت آریا " داد.
ایرانیت جعلی وکپی برداری شده از آلمانیت و "روح ملی " فیخته ای و سپس آلمانیت آریایی نازی ها، از همان بدایت برساخت خود بر فراز مشروطه وایرانیت مشروطه محور،از یک زمان پریشی رنج می برد.می خواستند هویت ملت واقعا موجود را به کمک مهندسی آمرانه وخشونت بار کودتایی در یک خاستگاه خیالی در عمق تاریکی هزاره های باستانی جای دهند واین امر ناممکن بود.رضاشاه پاسخی برای سوال "از کجا آمده ای " نداشت (همچنان که او وپسرش پاسخی برای "از کجا آورده ای " نداشتند ) از دوده باروت کودتا آمده بود اما هویت پردازان حرفه ای ومقلد فاشیسم دودمانی باستانی برای اوجعل کردند.به این ترتیب جعل هویت ملی بر زمینه باستان گرایی در خدمت لاپوشانی واقعیت آن هویتی بود که بر زمین خونین کودتا ودر دل پادگان وپلیس ودستگاه امنیتی وناسیونالیسم همبسته با آن دستگاه ها نقش بست. ازاین رو بی مهری آن هویت جعلی به ملت واقعا موجود وبه زمانه اکنون ریشه در ریشه پرستی نژادی وخاستگاهی داشت.مطابق باور ایرانشهریاری از تاریخ ،ملت همان چیزی بود که یک بار برای همیشه در اعماق هزاره های شاهان باستان وساسان شکل گرفته بود.امر ملی با تولد دوباره وهرباره ملت بر سر صندوق های انتخابات ودیگر عرصه های تعیین سرنوشت پیوندی نداشت.برعکس ،لحظه تولد ملت در دل تاریکی هزاره های باستانی گرانبها ترین و ذاتی ترین لحظه هویت ملی محسوب می شد.امر خاستگاهی وظهور ملت تخیل شده توسط خیالواره ناسیونال فاشیستی از ملت بر امر زنده وملت واقعا موجود در لحظه حاضر مقدم دانسته می شد.
میهن دوستی قانون اساسی محور در عصر مشروطه چیز دیگری بود.بنیادگرایانه نبود و آنچنان که در قانون اساسی مشروطه منعکس شده هستی ملی را نه بر بیناد یک دوگانگی ذاتی میان ایران وانیران ،ودر پیامد این دوگانه سازی ،عربی –ترکی نمایاندن وانیرانی دانستن بخش عمده شهروندان،بلکه بر حقوق اساسی شهروندی مبتنی می کرد.
ملی گرایی کهنه اندیش وباستان گرا در الگوی اروپای نژاد ومیهن دوستی پیشاقانون اساسی،بر یک دوگانگی ملی وبریک جنگ وتجاوز اولیه در اعماق قرون ابتنا یافته بود.ناسیونال فاشیسم ایرانشهریاری به تقلید از آن تاریخ نگاری نژادی اسلام وقرون اسلامی به مثابه یک "تجاوز میهنی " ولحظه عرب شدگی امر ایرانی بازنمایی می کرد.سخن از جنگی خاموش بود که این بار باید در شکل فرهنگی خود به صدا درآید وبرعلیه ترک وعرب واسلام ویا برعلیه استحاله یافتگی ملت به عروبت ودین "عرب ها" سمتگیری کند. اما بنیان های این ناسیونالیسم تقلیدی که تحقیر ملت واقعا موجود به سود "ملت آرمانی " وخوار داشت زمانه اکنون در جهت بازآفرینی زمانه باستانی پیامد بلافصل آن بود نمی توانست ملی در مفهوم مدرن ومدرنیته محور آن باشد.شبکه فهم پذیری ملی در دل ملت باوری قانون اساسی محور از جایی دیگر آغاز می شد:نه از لحظه باستان واز جنگ ودوگانگی باستانی میان "ما " و" آنها " در دل یک خاستگاه باستانی :
"این شبکه به جای این که با نقطه مبدای چون یک جنگ اولیه،تجاوز اولیه یا دوگانگی ملی اولیه کار کند،رو به پس عمل می کند وبا اکنون شروع می کند.لحظه بنیادین دیگر سرچشمه نیست،ونقطه شروع فهم پذیری دیگر عنصر باستانی نیست،بلکه برعکس،"اکنون " است. وبه زعم من در این جا با پدیده ای مهم سروکار داریم:وارونگی ارزش "اکنون" در گفتمان تاریخی وسیاسی.در تاریخ وقلمرو تاریخی –سیاسی قرن هجده "اکنون " اساسا همواره منفی بوده است."اکنون همواره آب جنبش ولحظه ی سکون وفراموشی آشکار بوده است." (فوکو،باید از جامعه دفاع کرد،ترجمه رضا نجف زاده ،ص 303)
مطابق ملی گرایی برخاسته از تاریخ نژادی اروپا،لحظه "اکنون" لحظه غفلت عمیق در قبال هویت ملی به شمار می آمد.می باید برای زنده کردن آن مرزبندی وقطبی سازی های ملی که لحظه اکنون برآن پرده ساترافکنده،غبار اکنونیت زدوده می شد تا یک جنگ حی وحاضر میان "ما " و"آنها" یعنی میان بخشی از مردم با پاره ای دیگر از مردم زنده شود.اما وقتی ملت خواهی نه با خونخواهی که با قانون اساسی خواهی وبا انقلاب تاسیس گرانه همبسته می شود،لحظه اکنون ارج می بیند وبرصدر می نشیند.انقلاب در جلوه همگانی و"همه باهم"ی وایرانشمول یعنی لحظه پُربودگی زمان اکنون ولحظه پدیدآورندگی وتاسیس گری ملی.لحظه ای که دال ایران زیست انتزاعی خود درزهدان کودتا را وامی نهد وپر از ایرانیان ومطالبه ایرانیان برای تاسیس گری می شود.این همان شکل دموکراتیک هویت ملی است که توکویل وهاناآرنت به دو شیوه بیانی متفاوت در توصیف هویت ملی در امریکا گفته اند:امریکایی های توصیف شده توسط توکویل به هویت ملی خود چونان مخلوق خود وبرخاسته از جامعه مدنی خود می نگرند وانقلاب امریکا در توصیف هاناآرنت چنان با امر دموکراتیک وبا انتخابات پیوند یافته که انتخابات را به "تکرار دقیق لحظه تاسیس" بدل می سازد.
در ایران اما در سطح اندیشگی ناسیونالیسم بی جا ساز ایرانی (مطابق تعریفی که رضا ضیا ابراهیمی در پژوهش ماندگار خود در کتاب "نژاد وسیاست بی جاسازی " از آن واژه ارائه می دهد) هویت ملی در معرض اشکال گوناگون بی جا وبی وطن سازی از جمله بی انتخابات سازی قرار می گیرد و از این رو تصادفی نیست که این روزها در فضای تولد دوباره شعر سایه،برخی از پیروان ناسیونال فاشیسم آریا پرستانه گفته اند "تصنیف سپید" و طنین افکن شدن شعر سایه وآهنگ لطفی وصدای شجریان به نام در فضاهای انتخاباتی ربطی به هویت ایرانی ندارد.زیرا ایران در فاهمه ناسیونالیسم بی جاسازایرانی مذکور امری است ورای ایرانیان وعزم ایرانیان برای تعیین سرنوشت خویش نمی تواند جایی محصل در مفهوم تخیل شده "ایرانیت " داشته باشد.امر انقلابی به زعم آنها نمی توانست ملی باشد وچیزی فراتر از "تهاجم دوم اعراب" از پس تهاجم نخست در نقطه آغاز تاریخ ایران اسلامی نبود.
سایه اما از خلال سمتگیری شاعرانه به سوی خود ایرانیان موفق به عبور از یک بحرانِ دیرینه وتقریبا یک صد ساله در آفرینش مقال ملی گرا گردید.بحرانی که استاد کریمی حکاک آن را چنین توصیف کرده است :
"در سطح هستی شناسی تفکر ایرانی دوگانه ی دربسته ای شکل گرفته که از راه تصاویری همچون "شب وصبح " یا "بهار وزمستان" تبیین شعری یافته،و راه را برظهور تصویرهای پیچیده تری از فرایند تحول اجتماعی در آثار ادبی بسته است." (احمد کریمی حکاک،فوریه 1989،نیویورک)
جوهر بحران خیالواره مقال ملی گرا این بود که نمی توانست تحول اجتماعی وانقلابی ایرانیان با ایرانیت تخیل شده در سطح آفرینش ادبی همبسته سازد.سایه اگر چه خود وارث همان شبکه استعاره های شب ،خزان،زمستان وبهار وسحر و..بود اما این واژگان را به ملت وبه آزادی وبه شادی برخاسته از آزادی ایرانیان پیوند زد وبه این ترتیب از بند دوگانه سازی هویتی ایرانی واسلامی رست.
منبع خبر: خبر آنلاین
اخبار مرتبط: سایهبانی از نور در تقاطع آفرینش هنری و شعر شدگی هویت ملی ایرانیان
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران