میخائیل گورباچف چه میخواست و چه شد؟!
»گورباچف اگر چه به روح پیام امام خمینی برای توجه به عرفان شرقی و ایرانی توجهی نکرد ولی از آموزههای همین عرفان یکی این است: موتوا قبل ان تموتوا: بمیرید قبل از آن که بمیرید! گورباچف هم مُرده بود قبل از آن که بمیرد. ۳۲ سال قبل و همراه با مرگ اتحاد شوروی.»
به گزارش ایسنا و به نقل از عصر ایران، آخرین رهبر اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی که در غرب ستایش و در روسیه سرزنش میشد، درگذشت؛ مردی که همه جای دنیا محبوب بود و در روسیه نه.
هر چند میخائیل سرگویچ گورباچف به عنوان کسی که موجب فروپاشی اتحاد شوروی شد، شناخته میشود اما در واقع آن که شوروی را به سوی فروپاشی برد و چسب اتحاد جمهوریها را زدود بوریس یلتسین رئیسجمهوری وقت فدراسیون روسیه بود که وقتی گورباچف در پی کودتایی سهروزه از حصر خانگی سهروزه در کریمه به مسکو بازگشت، تصمیم گرفت دیگر اتحادی وجود نداشته باشد و از آن پس گورباچف رییسجمهوری اتحادی بود که دیگر نبود و بلاموضوع شد! در واقع یلتسین تخت اتحاد را از زیر پای گورباچف کشید و چشم باز کرد دید هر جمهوری رئیسی دارد ولی اتحادیهای دیگر نیست تا او رئیس آن باشد.
گورباچف از یک طرف دبیر کل حزب کمونیست بود و از سوی دیگر صدر هیاترئیسه اتحاد جمهوریها. او پس از شکست کودتای سهروزه اما به جای آنکه به پارلمان برود و از آنها تشکر کند بر حفظ حزب کمونیست تاکید کرد و یلتسین هم خواستار انحلال حزب شد و هم برچیدن اتحادیه و گورباچف بیآنکه برکنار شود دیگر نهادی نداشت تا بر آن ریاست و رهبری کند و میتوان گفت گورباچف بعد از کودتای سهروزه آن گورباچف قبل از کودتا نبود و یلتسین که حالا فاتح میدان بود گورباچف را معلق و بلاموضوع کرد. حیات سیاسی گورباچف یک بار در مرداد ۱۳۷۰ و بار دیگر در دی ماه همین سال تمام شد. نوبت اول وقتی یلتسین از او یک رهبر بلاموضوع ساخت و نوبت دوم وقتی پایان اتحاد شوروی رسما اعلام شد.
بر خلاف تصور غالب شوروی یک کشور نبود که به کشورهای مختلف تجزیه شود بلکه حاصل اتحاد جمهوریهای مختلف با زور ارتش و سرکوب و به ضرب تزریق ایدئولوژی و با انکار ناسیونالیسمهای منطقهای بود و وقتی آن زور برداشته شد، اتحاد هم فروپاشید و نمیتوان گفت گورباچف موجب تجزیه شوروی شد. بلکه او آن زور را برداشت. کاری که گورباچف کرد این بود که به هزینۀ بیحاصل برای رقابت در جنگ سرد با غرب پایان داد تا به زندگی مردم در روسیه و دیگر جمهوریهای اتحاد شوروی سروسامان داده شود.
او در پی آن بود که تصویری انسانی را از سوسیالیسم به نمایش بگذارد و از ایدۀ «سوسیالیسم با چهرۀ انسانی» الکساندر دوبچک وام گرفته بود. او خیلی قبلتر دریافته بود که با این روش به جایی نمیرسند و او که از رانندگی ماشینهای درو تا بالاترین مناصب حزبی در پولیت بورو یا کمیتۀ سیاسی حزب را طی کرده بود دریافته بود ارزشی والاتر از احترام به انسان وجود ندارد.
در دوران دبیرکلی یوری آندروپف و در چند سفر خارجی به این گوهر بیشتر پیبرد و در لندن تحت تأثیر آزادی کسبوکار و شادابی محیط قرار گرفت که به هیچ رو قابل قیاس با فضای بسته و عبوس اتحاد شوروی نبود و وقتی به دبیر کلی رسید آن رؤیا با او بود.
نقل شده که در سال ۱۳۶۸ خورشیدی و درست در روزهایی که در میدان تیانآنمن پکن تظاهرات اعتراضی بر پا بود و البته قبل از سرکوب خونبار آن به چین رفته بود و پس از بازدید از دیوار چین خبرنگاری دربارۀ این اثر از او پرسید و پاسخ داد: «بسیار زیباست اما به قدر کافی بین مردم دیوار هست و اگر این دیوار به لحاظ نمادین و تاریخی توجیه داشته باشد دیگر دیوارها را باید از میان برداشت.» و همانجا خبرنگار از او پرسید: «حتی دیوار برلین؟» او بیدرنگ پاسخ داد: «چرا که نه!»
میخائیل گورباچف به لحاظ چهره هم خاص بود با یک ویژگی و آن همان لکه قرمزرنگ بر سر او بود (نائوس فلامئوس) که در کاریکاتورها بزرگنمایی هم میشد.
گورباچف به دنبال فروپاشی اتحاد شوروی نبود در پی آن بود که کشورهایی که بهزور به هم چسبانده شده بودند در یک اتحاد دموکراتیک مانند کشورهای مشترکالمنافع به حیات خود ادامه دهند اما در عمل فروپاشید و روسیه به عنوان برادر بزرگتر و قلدر باقی ماند. با این توضیحات مشخص میشود که چرا ولادیمیر پوتین احساس دوگانهای در قبال او دارد؛ اگر چه در مراسم رسمی همواره به او احترام گذاشته و امروز هم دفتر پوتین پیام تسلیت گرمی فرستاد؛ چندان که در تولد ۹۰ سالگی هم گورباچف را ستوده بود.
اگر گورباچف نبود، اتحاد شوروی فرونمیپاشید تا یلتسین در روسیه قدرت را در دست گیرد و اگر یلتسین هم نبود طبعا پوتین به قدرت نمیرسید. پوتین که یک جاسوس ردهمیانی کاگب در آلمان شرقی بود پس از فروپاشی شوروی برای گذران زندگی رانندۀ تاکسی هم شده بود اما وقتی یکی از دوستان او شهردار مسکو شد به خدمت اداری بازگشت و یلتسین بود که او را برکشید.
نقل شده که گورباچف وقتی دانست در شوروی چه خبر است و با واقعیتها چه میکنند که تصویر خود را بدون آن لکه شرابی بر سر دید. کسانی تصمیم گرفته بودند تصویر او را با روتوش منتشر کنند غافل از اینکه مدام با چهرههای غربی ملاقات داشت و آن لکه قرمز همواره دیده میشد و همان جا دانست چقدر برای تحریف واقعیت تلاش میشود و امپراتوری شوروی تا چه حد به دروغ و انکار واقعیت و تبلیغات ساختگی آمیخته است.
نوبت بعد و جدیتر اما هنگامی بود که دید چه تلاشی در جریان است تا ابعاد فاجعه در نیروگاه اتمی چرنوبیل را پنهان کنند و بیش از همشه دریافت تمام استعدادها و تواناییها در شوروی صرف کتمان یا تحریف واقعیت و تبلیغات سیاسی و ایدئولوژیک میشود. مردم گرفتار اولیات زندگیاند اگر چه مسکن و پارهای نیازها تأمین شده اما کیفیت زندگی هرگز مثل غرب صنعتی نبود و بودجهها صرف تبلیغات و تسلیحات و رقابت با آمریکا میشد.
نام گورباچف با دو اصطلاح گره خورده است: اولی پروسترویکا یا بازسازی اقتصادی و دومی گلاسنوست یا اصلاحات سیاسی و شفافیت و فضای باز مدنی. وضعیت بیمار اما وخیمتر از آن بود که این دو جراحی را تاب آورد و حاصل این شد که اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بار دیگر به روسیه و کشورهایی تبدیل شد که استقلال خود را بازیافته بودند (نه آن که تجزیه شده باشند).
در غرب به او «گوربی» گفته میشد تا نشان دهند با او صمیمیاند و مارگارت تاچر، نخستوزیر بریتانیا، که حامی کسبوکار آزاد در همۀ ردهها بود و در اقتصاد هم ترمی به اندیشههای اقتصادی او اختصاص دارد دربارۀ گورباچف گفته بود: «میتوانیم با او دادوستد کنیم و چه کسبوکاری هم به راه انداختیم: خاتمهدادن به جنگ سرد، بازگرداندن روسیه به جمع ملتهای آزاد و آزادکردن جمهوریهای کوچکتری که آرزوی تعیین سرنوشت خود را داشتند.»
شاید بتوان گفت گورباچف به دنبال آن بود که روسیه به کشوری مانند آلمان بدل شود و جمهوریهای دیگر حول آن یک اتحاد جدید و دموکراتیک تشکیل دهند اما در عمل کشورهای اقماری رها شدند و روسیه هم با قدرتگرفتن پوتین رؤیای بازگشت به دوران تزار را از سر گرفت.
پوتین نه میتواند گورباچف را سرزنش کند؛ چراکه اگر آن سیستم ادامه مییافت هرگز نوبت به سیاستورزی یک جاسوس درجهدوم مانند او نمیرسید و نه ستایش کند چون روسیۀ امروز با غرب درافتاده؛ در حالی که گورباچف به دنبال آشتی با غرب بود. به جای ستایش اما همواره به او احترام گذاشته است.
در ایران البته گورباچف شخصیت منفوری نبود؛ چرا که در پی اصلاحات سیاسی و اقتصادی بود و به تجاوز شوروی به افغانستان پایان داد و با استقلال جمهوریها فرهنگ و زبان فارسی در کشورهایی چون تاجیکستان احیا شد.
نام گورباچف در ایران همچنین یادآور آخرین ماههای حیات بنیانگذار جمهوری اسلامی است که پیامی غیر سیاسی برای او فرستاد و به رهبر وقت شوروی یادآور شد مشکل شما فقدان باور به معنویت است. گورباچف اما برخوردی سیاسی با این پیام داشت و ادوارد شوارد نادزه، وزیر خارجۀ خود را برای پاسخ به ایران فرستاد. امام اما یادآور شد من میخواستم پنجرۀ تازهای به روی شما باز کنم و هدف من ارسال پیام سیاسی دربارۀ روابط دو کشور نبود و در میانۀ نشست هم دیگر ادامه نداد و جلسه تمام شد.
امام خمینی آن نشست را ترک میکند ولی در اخبار به گونهای منتشر و نقل شد تا به روابط بین دو کشور آسیب نبیند. منظور امام روشن بود: کمونیسم به پایان راه رسیده به خدا و معنویت بازگردید. گورباچف اما خود را از چنین راهنمایی بینیاز میدید و مواجهه سیاسی داشت و حتی حمل بر دخالت کرد؛ حال آنکه شیوه امام خمینی چنین نبود و امور سیاسی را به رئیسجمهوری و وزیر خارجه واگذاشته بود و مقصودی فراتر داشت.
در همان پیام بود که از رهبر شوروی خواست هیأتی را بفرستد تا با اندیشههای ملاصدرا و ابن عربی آشنا شود. نکتۀ بدیعی بود که یک مرجع تقلید شیعه به آشنایی با اندیشههای یک فیلسوف و یک شخصیت عرفانی که پارهای مراجع دیگر با آنان بر سر مهر نیستند دعوت میکرد و همین هم تفاوت امام با دیگران و حتی مراجع وقت را نشان میداد.
ناخرسندی امام از این رو بود که حس میکرد گورباچف روح پیام را درنیافته یا خود را به تجاهل و تغافل میزند چون بهصراحت دعوت به متافیزیک و عبور از انکار خدا شده بود. گورباچف اما اگرچه در کودکی غسل تعمید داده شده بود تا پایان عمر یک خداناباور باقی ماند بر خلاف پوتین که اصرار دارد و البته بیشتر تظاهر میکند تا به عنوان یک مسیحی ارتدوکس شناخته شود؛ هرچند کسی زیاد جدی نمیگیرد چون پوتین بر خلاف گورباچف به عنوان یک چهرۀ متفکر شناخته نمیشود و بیشتر اهل عمل است و کار فکری را مشاوران او انجام میدهند.
روی کار آمدن گورباچف و اصلاحات او در اواخر دهه ۶۰ خورشیدی روشنفکران چپگرای ایران را نیز دچار تعارض جدی کرد. از یک سو میدیدند که مدینۀ فاضله و آرمانشهر آنان چگونه پیش چشمشان دارد آب میشود و این همان خانه همسایه بود که شاعری در اندازه و آوازه سایه - که بهتازگی درگذشت - درباره آن سروده بود: دیرگاهی است که در خانه همسایه ما خوانده خروس و از جانب دیگر نمیتوانستند با اصلاحات سیاسی و اقتصادی و وزش نسیم آزادی مخالفت کنند. روشنفکری چپ چه در ایران و چه جاهای دیگر جهان هیچگاه مانند دوران گورباچف این گونه دچار تعارض نشده بود؛ چرا که تایید آن انکار مدعاهای پیشین بود و مخالفت با آن هم نفی دموکراسی و آزادی.
با همین نگاه بود که در مهر ۱۳۷۰ خورشیدی فریبرز رییسدانا، روشنفکر چپگرای ایرانی، در مجلۀ آدینه نوشت: «ناقوس مرگ شوروی را پس از طرح جابهجایی قدرت که کودتا نام گرفته گورباچف و یلتسین با هم به صدا درآوردند... مرگ اتحاد شوروی تدریجی بود و ناشی از مسمومیت با سیانور پروسترویکا. آغشته به شهد آزادی فردی و حاکمیت ملتها.»
نوبت دیگر که نام گورباچف در ایران بر سر زبانها افتاد وقتی بود که سیدمحمد خاتمی، رییسجمهوری شد و برخی رسانههای غربی او را به گورباچف تشبیه میکردند و همین شبیهسازی هم برای خاتمی و اصلاحات کم دردسر و سوءتفاهم ایجاد نکرد. همان موقع البته دکتر ابراهیم یزدی گفت اگر هم بتوان شبیهسازی کرد خاتمی را باید مانند خروشچف دانست نه گورباچف؛ چراکه خروشچف با دغدغۀ حفظ ساختار دست به اصلاحات زد ولی گورباچف به خود اصلاحات ولو به بهای تغییر ساختار بها میداد.
گورباچف در واقع بیش از آنکه دغدغۀ شوروی را داشته باشد نگران حزب کمونیست بود و این همان نکتهای است که بسیاری از آن غافلاند. حزب کمونیست اگر نبود او مراتب ترقی را طی نمیکرد و دوست داشت و میخواست حزب را از آن گرداب نجات دهد. گورباچف هرگز از کمونیسم و سوسیالیسم دست نکشید اما میخواست یک سوسیالیسم انسانی را عرضه کند و همین وفاداری به حزب سبب شد بازی را به یلتسینی ببازد که هیچ ارادتی به حزب کمونیست نداشت و حزب را که منحل کرد دیگر حزبی رسمیت نداشت تا گورباچف دبیر کل آن باشد و اتحاد هم که فروپاشید اتحادی نبود که گورباچوف رئیس آن باشد.
در این سالهای آخر گورباچف وقت خود را صرف خاطرهنویسی و فعالیتهای فرهنگی و ادبی کرده بود و دربارۀ حملۀ روسیه به اوکراین نیز موضع صریحی از او دیده و شنیده نشد؛ هر چند نوبت قبل و بر سر ماجرای کریمه در ۱۹۱۴ تقریبا از پوتین حمایت کرده بود. شاید به این خاطر که میدانست نقش تاریخی خود را ایفا کرده و تقبیح تجاوز روسیه به اوکراین یا تأیید آن تأثیر چندانی نخواهد داشت جز آن که او را پیرانهسر با دردسر روبهرو کند.
با این حال میتوان حدس زد در این سالها که پوتین درصدد احیای روسیۀ تزاری است و جامۀ تزار پوشیده گورباچف با خود میگفته است: «چی میخواستیم و چی شد!» او به دنبال یک روسیۀ دموکراتیک و آزاد و شاید مدل آلمان و کشورهای اسکاندیناوی بود و در عمل اما میدید که تزار بازگشته است. گورباچف اگر چه شاید میخواست از شوروی عبور کند اما نمیخواست به روسیۀ تزاری بازگردد. با این اوصاف جای شگفتی نخواهد بود که ولادیمیر پوتین نهایت احترام را برای گورباچف قایل شود. شاید بیشتر به این خاطر که پس از حمله به اوکراین موی دماغ او نشد.
از جذابیتهای سیاست همین است. گورباچف دنبال آن بود که شوروی را احیا کند اما مُرد! غرب از فروپاشی شوروی استقبال کرد و یک چند گمان بُرد که تحت حاکمیت یلتسین به غرب گرایش پیدا میکند و از شرق نشانی نمیماند اما ناگهان پوتین سربرآورد که غرب را به چالش کشیده است.
گورباچف اگر چه به روح پیام امام خمینی برای توجه به عرفان شرقی و ایرانی توجهی نکرد ولی از آموزههای همین عرفان یکی این است: موتوا قبل ان تموتوا: بمیرید قبل از آن که بمیرید! گورباچف هم مُرده بود قبل از آن که بمیرد. ۳۲ سال قبل و همراه با مرگ اتحاد شوروی.»
انتهای پیام
منبع خبر: ایسنا
اخبار مرتبط: میخائیل گورباچف چه میخواست و چه شد؟!
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۵ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران