زندان، کوروش گلنام - Gooya News

"در اِزای یک انسان آگاه هزار ابله و در برابر یک سخن درست هزار سخن ابلهانه می‌توان یافت، و این عدد هزار است که همیشه آن عدد یک را خفه می‌کند." - آنتون چخوف

این رُخداد حقیقی است ولی به یاد فراوان زندانیانی که نام و نشانشان به میان نیامده و می‌تواند هزاران تن را در بربگیرد، نه زندانی نام دارد و نه زندان زیرا در هر گوشه آن سرزمین به تباهی کشیده شده، می‌تواند رُخ داده باشد.

***

امروز صبح ناگهانی به این سلول بزرگ‌تر انتقال‌اش داده بودند و تنها بود. نیم‌روز که نگهبان در سلول را باز کرد تا او را به دستشویی ببرد، چون در این زندان کمبود چشم‌بند بود، به روال همیشه حوله‌ای روی سرش انداخت که بتواند تنها جلویِ پایش را ببیند. پا که در آستانه در گذاشت که بیرون برود، چشم‌اش به جفتی پایِ دیگر در کنارِ پایِ نگهبان در دمپایی‌هایِ آشنایِ نارنجی‌رنگ زندان افتاد. پیش از آن‌که از آستانه در بگذرد، زیرکانه اندکی سر را را بالا بُرد و آنی زندانی را با چشم‌بندی سیاه بر چشمان دید. نگهبان هم‌زمان که او را بیرون می‌بُرد، زندانی تازه را به درون راند و در را بست.
***
بچه‌ام، بچه‌ام
از دستشویی که بازگردانده شد و به درون سلول رفت، همآن‌جا پشت در خشک‌اش زد. زندانی تازه، هم‌چُنان چشم‌بند برچشم، دو دست برزانو چون پیکره‌ای تراشیده از سنک راست و خشک پایین سلول روی کف‌پوش نشسته بود. با شگفتی گفت:
ـ چرا چشم‌بندت را بر نداشتی؟
زندانی تازه گفت:
ـ برادر اجازه دارم چشم‌بندم را بردارم؟

منبع خبر: گویا

اخبار مرتبط: زندان، کوروش گلنام - Gooya News