چرا در ایران نظریه ناسیونالیسم وجود ندارد؟
. پویایی علوم سیاسی در ایران از این چشم اندازی که طباطبایی ترسیم می کند، عبور می کند. چرا که ضعف این دانش در نگره صوری و تکرار سخنان گذشتگان و غربی ها در محافل آکادمیک از یک سو و نوشتارهایی بی پایه و بنیان در مجلات و روزنامه ها از سوی دیگر نمایان می شود. طباطبایی در خلوت غربیها خود در کنار نقدهای استوار، درس های مهمی از چگونگی خروج این دانش از انحطاط را به سیاست اندیشان می آموزاند.
در این نوشتار کوتاه، بر آن هستم تا در حاشیه نوشتار طباطبایی به سوالی مهم که ایشان در لابه لای نوشته خود بدان توجه کرده را مبسوط ارائه دهم. بی شک این نوشتار در کنار پس دادن درس در محضر استادی بزرگ خواهد بود؛ توجه به دشواره ناسیونالیسم در بستر ایرانی بسیار مهم خواهد بود. تاکید بر این سخنرانان بی توجه به زیربناها تکوین نظریه و تلاش در تطبیق نافورم در ایران، ارمغانی جز تداوم انحطاط و خطرها خانمان سوز نخواهد داشت. سوال بنیادین این است که چرا در ایران نظریه ناسیونالیسم نداریم؟ سخن از امکان یا بود و نبود نیست؛ بلکه سخن از نداشتن این نظریه است. نظریه ها در بستری نمود می یابند که در مقام اول سوالی در مواجهه با دشواره ای در ذهن کنکاش گر نخبگان اجتماعی یک جامعه تبهکار یابد. سپس این پرسش ناشی از دشواره در فرآیند تامل به مسئله بایسته یک جامعه تبدیل می شود. در این رهیافت، اندیشیدن به سوال بنیادین از سوی نخبگان اجتماعی به انتاج فکر تبدیل میشود. افکار در سگالش( دیالکتیک) به پارادایم مسلط یک فکر منتهی می شود که همانا نظریه غالب و مطرح در یک بستر اجتماعی خواهد بود.
ناسیونالیسم، نظریه غربی برآمده از بینش استعماری در برتری جویی قومی یا نژادی بر دیگران طرح شده است. در ایران معاصر بعضی از نخبگان با طرح این ایده در بستر مملوء از دشواره خود، بدنبال راهی برای خروج از این بحران ها بودند. در این طرح واره با تلاش برای یکپارچه سازی مبنی بر یکنواخت کردن ذهنیت و عنیت ایرانی، راهی نو را برای ایران ترسیم می کردند. از ناسیونالیستهای افراطی تا ملی و مذهبی، دامنه گسترده ای از پیروان این دیدگاه ها را به نمایش می گذارد. اما در حقیقت به دلیل ناهمخوانی این طرح واره های فکری به بنیان های اجتماعی و فکری برسازنده ایران، این افکار به گفتمان یا پارادایم غالب در عرصه فکری تبدیل نشدند. برای درک چرایی این مطلب نیاز به درک چیستی ایران و ایرانی داریم.
ایران چیست؟
در طول تاریخ، فلات ایران، به دلیل پهناوری و بهرمند از جغرافیای طبیعی متنوع، مورد توجه و اقبال اقوام گوناگون بوده است. مهاجرت به این سرزمین در تاریخ این اقوام گوناگون، دلایل مختلفی را بیان داشته اند؛ از بدی آب و هوا که شامل یخبندان تا گرما و بی آبی برای پناه به فلات ایران ذکر شده است. همچنین، وجود موانع سخت کوهستانی و رودها مملوء از آب، پناهگاهی آمدن از هجوم اقوام دیگر شکل می داده است. لذا در فاصله تاریخی تا هفت هزار سال، باستان شناسان، نشانه های اولیه از تمدن ها را در فلات ایران پیدا کرده اند.
همنشینی انسان ها و تشکیل اجتماعات، بستر نمود بلوغ فکری و فرهنگی میشود؛ چرا که انسان در مواجهه با دشواره ها، زیست جمعی را از برای برسازی رفاه و بهزیستی برساختند. به تناسب این زیست جمعی، بهره مندی از تجارب گروه های انسانی دیگر برای نهادینه سازی بهزیستی ضروری شد. لذا این ارتباطات اولیه گروه های انسانی، داد و ستد فکری و فرهنگی را شکل داد که نتیجه آن رشد و توسعه انسان متمدن شد.
این چشم انداز نظری را می توان بر فلات ایران تطبیق داد. مهاجرت گروه های انسانی، زیستی متنوع از اقوام مختلف را در فلات ایران بوجود آورده بود. گروه های انسانی که از هم جدا بودند و ارتباطات آنان در حد داد و ستد تجاری خلاصه می شد. لذا در هنگامه سختی و یا حمله قومی بر قوم دیگر در این فلات، هیچ نوع همیاری میان اقوام ضعیف و قوی وجود نداشت. سرمای شدید و گرمای طاقت فرسا، هیچ توقع کمک از اقوام دیگر ساکن نمی رفت. برای اولین بار و تحت تاثیر حکومت اندیشی نهادینه در میان رودان( بین النهرین ) عیلامی ها که قومی بزرگ با دستاوردهای مادی و معنوی، توانستند، ایده حکومت اندیشی متحد کننده اقوام مختلف در فلات ایران را طرح ریزی کنند.
در این ایده نگرش دینی که پشتوانه فکری اقوام در عصر باستان بوده، کمک شایانی را انجام می دهد. در کنار ضرورت اتحاد که بستر قدرت و حمایت جمعی را شکل می دهد؛ پرسش از این امر که چه کسی باید حاکم شود و چرا باید او بر دیگران برتری حکمرانی داشته باشد، مسئله مهم در این طرح واره فکری بوده است. طبق زیست اقوام مختلف در فلات ایران، هریک از این اقوام، حاکمیت قومی خود را در سرزمین تحت تصرف خود را داشتند؛ اما دلیل پذیرش حاکمیت دیگری، بجز مسائل عینی، نیازمند توجیه ذهنی( نظری) داشت. عیلامی با توجه به جایگاه حاکم در میان رودان با برسازی مفهوم( شاهنشاه) شاه همه شاهان محلی ایده ای نو در فلات ایران برساختند که مبنای اتحاد اقوام مختلف و نمود ایران شد. این اقوام گوناگون ساکن بر فلات ایران، ضمن حفظ قدرت محلی خود برای دوام بقای خود و افزایش قدرت مادی، حاکمیت دیگری را می پذیرفتند. پذیرش قدرت فرد برتر را از لحاظ مشروعیت، بوسیله جایگاه خداوند توجیه می شد. شاهنشاه در ساختار قدرت، دال مرکزی بود که نمود قدرت الهی در هستی مادی را تجسم می کرد. این امر پذیرش قدرت فردی از قوم دیگر را آسان و ممکن می کرد. این ایده حکومت اندیشی اولیه در عصر عیلامی، بعدها در دوره هخامنشیان بر پایه دیانت زرتشتی، انسجام بیشتر و در قامت یک ایدئولوژی خود را نمایان کرد. در این ایدئولوژی، اقوام مختلف با حفظ تمام غیریت ها و تنوع های فکری و فرهنگی بر بنیان ایده حکومت اندیشی ایرانی به اتحاد می رسیدند. اتحادی که بر مفهوم مرکزی شاهنشاه صورت می گرفت. شاهنشاه در این بنیان فکری جدید، جهان درگیر در نزاع خیر وشر را مدیریت می کند تا با عمل به خویشکاری مطرح از سوی اهورامزدا، بر شر غلبه و خیر و سعادت را برای مردمان به ارمغان بیاورد.
در عصر هخامنشی دین زرتشتی که پشتوانه فکری ایده حکومت اندیشی ایرانی بوده، به مثابه ایده برسازنده فکر حکومتی و راهنمای عمل حکومت بوده است؛ لذا در اوج قدرت هخامنشیان، پذیرش تنوع ها در حوزه قومیت ها و بافت فرهنگی آن ها خلاصه نمیرشد؛ بلکه پذیرش دیگری از دین و مسلک مغایر با دین حکومت هم صورت می گرفت.
بسیاری از اندیشمندان حوزه هخامنشی بر این باورند که عدم توجه به زیربنای کثرت برسازنده وحدت در ایده حکومتی، بستر ضعف حکومت در ذهنیت عمومی فلات ایران شده و به آسانی اسکندر آن را فتح میکند. در کتاب ((سرالاسرار)) منسوب به ارسطو، داستانی از دشواره اسکندر در مواجه با فوج عظیم اشراف زادگان هخامنشی نقل میکند، چنین آمده که پس از فتح فلات ایران، اسکندر برای ادامه مسیر خود برای فتح آماده می شد، اما از قدرت اشراف نگران بود که در غیاب او متحد شده و قدرت را از او بازپس گیرند. اشراف را در جلسه ای جمع میکند و در نهایت تصمیم به قتل آن ها می گیرد. قبل از اجرای فرمان، نامه ای به استاد خوددارسطو برای مشورت مینویسد که با این طبقه بزرگ چه باید بکند. ارسطو که با علم به قدرت حکومت اندیشی ایرانی که مبنای پذیرش تکثرها در قبول یک مبنای یگانه در قدرت است به اسکندر پاسخ می دهد که افراد این طبقه دانایان و اهل سواد در ایران هستند، سخن گفتن با دانایان و توجیه آنان آسان تر از کسانی است که هیچ زبان دانایی نمی دانند. قتل این افراد، تو را با افرادی روبرو میکند که هیچ قدرت درک و فهم تو را نخواهند داشت. همچنین سر قدرت هخامنشیان در پذیرش تکثرها بر پایه وحدت در قدرت است، اگر از این قدرت نگرانی، به هر یک از این اشراف زاده ها قدرتی در منطقه ای بده تا برپایه تکثر در قدرت با هم اختلاف برسند و با هم متحد نشوند. این مشورت ارسطو در این کتاب، نشان از درک زیربنای قدرت در ایده حکومت اندیشی ایرانی است. پذیرش تنوع ها و تکثرها و ایجاد بستری مناسب برای همزیستی از طریق وحدت در قدرت بوده است. در دو دوره سلوکی و اشکانی بر اساس این تکثر در قدرت، انسجام و یگانگی در ساختار قدرت از میان رخت بر بست.
در دوره ساسانی، تلاش شد تا بر اساس ایده حکومت اندیشی ایرانی، نظم مبتنی بر کثرت در عین وحدت باز تولید شود. اردشیر شاهنشاه موسس ساسانی، اگرچه با کمک موبدان، توانست قدرت را از اشکانیان اخذ کند؛ اما به نیکی به وضعیت متکثر و متنوع اجتماعی آگاه بود. او به خوبی می دانست هر فکر و اندیشه ای، جز ایده حکومت اندیشی ایرانی، این سرزمین را در تضادها، جنگ ها و دشواره های غیر قابل حل فرو می برد. ایده حکومت اندیشی ایرانی بر پایه همسازی دولت و دین، مدیریت اجتماع متکثر را بر عهده میگرد. دین، ایدئولوژی حکومت بود؛ یعنی در عرصه حکمرانی دین با بینش سیاسی که مصلحت و منفعت عمومی را در اولویت قرار می دهد، هدایت و رهبری جامعه را بر عهده می گیرد. دین، جهان بینی حکومت، جایگاه آن و مشروعیت دال مرکزی آن، یعنی شاهنشاه را توجیه می کند. بنیان این تفکر تا پایان عصر خسرو انوشیروان، دورانی طلایی از حکمرانی ایرانی را نمود می بخشید. در این دوران، اقوام گوناگون ساکن فلات ایران و سرزمین های تابعه، از ادیان و تفکرات گوناگونی تبعیت می کردند. همچنین، حاکمیت محلی در ذیل قدرت مرکزی، ساختاری همبسته ای را نمایش می داد. اقوام گوناگون دربافت اجتماعی خرد خود، از زبان، فرهنگ و آداب و رسوم خود بهره مند بودند و در عین حال در بسر کل فرهنگ ایرانشهری، از زبان ملی که زبان اداری و ارتباطی در سطح کلی برخوردار بودند. مردم علی رغم زبان ها قومی خود از زبان پهلوی در سطح ارتباطات کل گرایانه تبعیت می کردند. در این دوران، ادیانی مختلف از مسیحیت، یهودیت تا ادیان باستانی ایرانی در جامعه ایرانشهری وجود داشت. در سطح اقوام برسازنده ایرانشهر از زبان عربی در حیره تا سغدی و دیگر زبان متداول بوده است. نظمی که بر بنیاد کثرت دررعین وحدت، حکومت اندیشی ایرانی را تکوین و تعالی می بخشید.
در این تفکر حکومتی، هرگونه انگاره برتری جویی از زاویه نفر دیگری، سازمان اتحاد تکثرها از هم می پاشید. نقطه قوت حکومت اندیشی ایرانی، این رهیافت کثرت در عین وحدت است. احساس خود بودنی انسان در عرصه تفاوت ها و احترام به این غیریت ها، انسان ایرانی را از لحاظ ذهنی، سازوار با غیریت ها کرده است. امری که روحیه جمع اضداد، رواداری و تساهل را در رفتار مجموعه متکثر انسان ایرانی کرده است.
در این بستر، امکان رشد و نمو ایده هایی چون ناسیونالیسم به صورت گفتمان غالب یا پارادایم مسلط وجود نخواهد داشت؛ زیرا در این ایده که بر نگره برتری جویی یک قوم برساخته شده، در وضعیت همستار( متضاد) با بافت اجتماعی و نظم پایدار ایرانی خواهد بود. ساختار طبقاتی نهادینه در بنیان اجتماعی ایرانشهر هم در یک قوم و یا حتی یک خاندان محدود نمی شد؛ بلکه طبقه اشراف را در تمام اقوام ساکن در عرصه ایرانشهری می توان یافت. طبقه ای که در قامت نخبگان، هدایت و رهبری را برعهده می گیرد. در ساختار اقوام، اشراف، طبقه صاحب قدرت محلی و شاه مناطق گوناگون هستند. این طبقه به دلیل برخورداری از امکان کسب سواد و دانش، خویشکاری رهبری قوم و جامعه بر آنان نهاده شده است. البته این وضعیت در نیمه راه ساسانیان، تحت تاثیر تحول زمانه، تغییر یافته بود؛ به صورتی که افرادی از طبقات مختلف از برای افزایش سطح دانایی جهت عمل بهتر به خویشکاری، امکان کسب سواد پیدا کرده بودند. اندیشه برتری جویی با شکل گیری سازمان موبدان و کسب موقعیت عینی در ساختار قدرت، در حکومت اندیشی ایرانی مطرح شد. نتیجه این تفکر، شکاف اجتماعی میان مردم و حکمرانان، شکاف طبقاتی فقیر و غنی و برهم خوردن نظم کثرت در عین وحدت مبتنی بر اشه) عدالت) در جامعه ایرانشهر شد. ضعف حکومت در عدم همراهی مردم با حاکمان و دوری از ایده حکومت اندیشی ایرانی در تغییر اشه به ظلم و حاکمیت شر صورت گرفت.
این پشتوانه فکری انسان ایرانی به مثابه، ایده پایدار در حوزه خیال اندیشی یا پندار اجتماعی او باقی ماند. در عصر اسلامی، پس از هفتاد سال از حاکمیت مسلمانان، ایرانیان، به نیکی دریافتند که باید در وضعیت نوین خود را با تعریف کنند. مرگ میزگرد در مرزهای چین که دولت در تبعید را شکل داده بود، بازگشت شاهنشاهی ایرانشهری را در ذهنیت ایرانیان ناممکن کرد. نفوذ ساختار حکومتی مسلمانان در کلیت عرصه جغرافیایی ایرانشهر، بازگشت حکومت ساسانی یا از نوع آن را غیرقابل تصور کرده بود. فشار ساختار قدرت در اخذ مالیات ها، بسیاری خز اقوام ایرانشهری ناگزیر از پذیرش دین جدید کرده بود. از آن جایی که جامعه ایرانشهری در لایه اجتماعی طبقاتی بوده و طبقه اشراف در سطوح مختلف هدایت و رهبری قومی خود را بر عهده داشتند، خود را ناگزیر از برسازی نظم نوین در قالب ساختار مسلمانی می دیدند.
در این میان، عده ای از نخبگان ایرانی چون عبدالحمید بن یحیی الکاتب و ابن مقفع با درک دشواره حکمرانی اموی در لحظه بحران با پیوستن به ساختار قدرت، زمینه و بستر نفوذ ایرانیان را در ساختار قدرت باز کردند. گروهی دیگر از نخبگان نیز با درک این دشواره، به جای پیوستن به ساختار قدرت، به همراهی با طیف مخالفان حاکمیت اموی روی آوردند. مهم ترین جریان مخالف از خاندان پیامبر بودند که در بنی هاشم و بنی العباس شناخته می شد. این طیف از نخبگان ایرانی، تغییر در بنیان ها ایدئولوژی اموی مبتنی بربازخوانی ایده های پیشا اسلامی عربی در بستر نوین اسلامی شکل گرفته بود را بسیار سخت و طولانی مدت تصور می کردند. به خصوص تلاش های صورت گرفته توسط عبدالحمید الکاتب و ابن مقفع ملموس و مهم جلوه می کرد؛ اما محدود در ساختار قدرت متصلب با ایدئولوژی مبتنی بر غیریت سازی و برتری جویی می دیدند.
طیف مخالفان با تکیه با سنت حکمرانی نبوی در مدینه، منطقه الفراغی برای برسازی نظم نوین در بستر جامعه پهناور جدید می دیدند. لذا با تکیه بر دو جریان عباسی و خاندان پیامبر، بستر لازم احیای اندیشه های ایرانی مهیا شد. درجریان عباسی، ایرانیان با همراهی در این انقلاب، خود را شریک در قدرت کردند. کسب قدرت در مقام وزیران، از چشم انداز نهضت ترجمه، بسیاری ازافکار از جمله ایرانی ، حکومت اندیشی نوین را برساختند. قالب عربی خلافت با پشتوانه اندیشه ایرانی در مجرای شریعت نامه ها، سیاست نامه ها و حتی ادبیات داستانی و فلسفه سیاسی باز تعریف می شد. در جریان دیگر متکی به خاندان پیامبر در حاشیه قدرت حاکم، ایده حکمرانی ایرانی متکی بر شاهنشاه در قالب امامت شیعه بازتعریف می شود تا لحظه تاریخی در ابتدای حاکمیت دوگانه را در خلافت عباسی شکل دهد؛ خلیفه معنوی بغداد نشین و سلطان ذی شوکت ایران نشین را نمود بخشد. اولین ظهور تفکر شیعی امامی را در حکومت آل بویه می توان دید. در تمام این مسیر، اندیشه حکومتی ایرانی با زیربناهای آن در بستری نو باز تولید میشود. نکته حائز اهمیت، باز تولید کثرت در عین وحدت در ساختار این حکومت اندیشی است. نظمی که اقوام مختلف با ایده های فکری و دینی گوناگون در ذیل ساختار حکومتی نوین، زیستی مرفه و امن پیدا می کنند.
مسیری که با آل بویه آغاز می شود به شکل گیری اولین حکومت شیعی صفوی منتهی می شود. مسیر جدید استقلال و احیای ایران برپایه نظم اجتماعی متکثر برساخته می شود. لذا در قلب پایتخت صفویه، حضور قوم بزرگ صنعت گر مسیحی در محله جلفا و یهودیان را شاهد هستیم. حضور علمای مذهب شیعی از سرزمین های دیگر نمونه دیگری از امکان حضور و زیست در بستر ایرانی می توان دید. در کل تاریخ پانصد ساله اخیر ایران که بنا به قول عباس امانت، تاریخ مواجهه ایرانیان با دنیای مدرن، این نظم متکثر اجتماعی، بقای ایران و ایرانی ضمانت کرده است. در دوره رضاشاه، درراستای برسازی دولت جدید برپایه ملت_ دولت، ایده ناسیونالیسم برای برسازی ملتمطرح شد. عدم موفقیت این طرح واره، ناشی از عدم تطبیق با بافت متکثر ایران بوده است. به همان میزان، ایده انترناسیونالیسم مطرح در قالب دیدگاه شیعی ناممکن می نمود. چرا که ایده حکومت اندیشی ایرانی بر پایه کثرت های فکری و قومی در چارچوب ایران را معنا می کند. ایده ای که از قومیت عربی در حیره تا سغدی در ورارود و جیحون را شامل می شد. ایرانشهر بدون توجه و یا عدم حضور این اقوام معنا و مفهوم خود را از دست می دهد.
با توجه به این تاریخ و پشتوانه فکری ممتد از چند هزاررسال، دکتر سید جواد طباطبایی، بر ایده عدم امکان طرح نظریه ناسیونالیسم در ایران اصرار می ورزند. مطالعه تاریخ اجتماعی ایرانیان، همواره ما را با نظمی متنوع و متکثر در قالب اجتماعی آشنا می سازد که در گذر تاریخ و مخاطراتی که این سرزمین با آن روبرو شده، همواره ایران بقا یافته است. سوال مهمی که می تواند ذهن هر پرسشگر و محقق اجتماعی و سیاسی را به خود مشغول سازد این است که نظم متنوع و متکثر قومی ایران، بیش از همه جا، مستعد تفکیک اجتماعی و سیاسی است؛ اما علی رغم هجوم و دشواره های گوناگون، ایران بقای خود را ادامه داده است. در پاسخ باید توجه کرد که نظم پایدار مبتنی بر کثرت در عین وحدت، به دلیل زیست ممتد، تبدیل به یک هویت با اندیشه و برون داده های فکری و فرهنگی در طول تاریخ شده است. اگر در این نظم، عرب، بلوچ، کرد، ترک در کنار دیگر قومیت های لهجه ای همزیستی مستمر دارند، ناشی از مراوده های تاریخی طولانی که این اقوام مختلف در کنار هم کل فرهنگی بنام ایران را ساختند. ایران نه نشان یک قومیت واحد است و نه قابل تقلیل به یک قوم، دین و مذهب یگانه است؛ بلکه ایران، کل فرهنگی برساخته همه اقوام ساکن بر این سرزمین با هر فکر، ایده و دین و مذهب است. از این رو وقتی برون داد های فرهنگی چون سعدی و حافظ و دیگر متون را در اختیار هر قومیت از اقوام برسازنده ایران قرار می دهیم، آن را آینه تمام نمای فکری و فرهنگی قوم خود را در آن می بیند. زبان فارسی، زبان نمودبخش، برون داده های فکری و فرهنگی اقوام گوناگون همزیست بر سرزمین ایران است. این چشم انداز سخن طباطبایی را باید سنجیده و مبتنی بر واقعیت ایران دید.
* دکتری علوم سیاسی گرایش اندیشه سیاسی
۶۵۶۵
منبع خبر: خبر آنلاین
اخبار مرتبط: چرا در ایران نظریه ناسیونالیسم وجود ندارد؟
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران