«شورش در شهر»؛ شعله‌های کوتاه و تماشاچیان نگران

«شورش در شهر»؛ شعله‌های کوتاه و تماشاچیان نگران
خبرگزاری مهر

به گزارش خبرگزاری مهر، خیابان استاد نجات الهی - ۲۹ شهریور ساعت ۲۱؛ اغلب مغازه‌ها بسته اند و معدود مغازه‌هایی کرکره‌ها را تا نزدیک زمین پایین کشیده و چند نفری کنار آن ایستاده و خیابان را تماشا می‌کنند.

وقتی به محل تجمع می‌رسم اولین چیزی که توجهم را جلب می‌کند دو نفرند که مشغول شکستن بلوکی سیمانی و تبدیل آن به قطعات کوچک‌تر هستند. در پیاده رو می‌ایستم و تماشا می‌کنم.

تجمع کنندگان در این نقطه کمتر از ۳۰ نفر هستند که در میان آنان ۵ دختر دیده می‌شود. اغلب ماسک زده اند اما می‌شود تخمین زد که تقریباً همگی زیر ۲۵ سال هستند. سه سطل آشغال را وسط خیابان کنار هم روی زمین خوابانده و محتویات آن را آتش زده اند. ظاهراً سطل ها خالی هستند و آتش خیلی کوچک و محقر است.

تجمع کنندگان رو به جنوب و پشت به خیابان کریم خان ایستاده اند. دو سه نفر از آنها چماق در دست دارند و گاهی آن را در هوا می‌چرخانند.

به حرکات و حرف‌ها دقت می‌کنم. حس می‌کنم از این هیجان لذت می‌برند و انگار صحنه را شبیه بازی‌های کامپیوتری می‌بینند. البته نه از نوع بازی‌های استراتژیک. چیزی شبیه بازی قدیمی و مشهور «شورش در شهر» که به خاطر محبوبیت زیاد، چند سال پیش نسخه جدید و پلی استیشن آن هم روانه بازار شد.

دو نفر هر از گاهی بنزین داخل سطل و روی زمین اطراف سطل‌ها می‌ریزند. آتش به سرعت زبانه می‌کشد و شور و حالی در پسران و دختران جوان می دمد اما دوامی ندارد و چند ثانیه بعد فروکش می‌کند. یکی با بنری در دست می‌آید و بنر را در آتش می‌اندازد. بنر را از دیوار ساختمان دولتی روبرو کنده است. قبلاً آن را دیده‌ام. تسلیت ایام عزاداری محرم و صفر بود و حدیثی درباره این ایام.

ماشین‌هایی که از پایین خیابان می آیند وقتی می‌بینند راه بسته است از خیابان سمت راست به سمت قرنی می‌پیچند. به قیافه راننده‌ها و سرنشینان دقت می‌کنم. بعضی کنجکاوند ببینند چه می‌گذرد. در صورت برخی می‌توان نگرانی با چاشنی ترس را دید و برخی هم به نظر می‌رسد عصبانی هستند.
ماشین‌هایی که از سمت شمال به جنوب می آیند راهی برای خروج ندارند و از همانجا دور می‌زنند و بر می‌گردند. چند ماشین بوق می‌زنند و راه می‌خواهند که با برخورد نسبتاً تندی روبرو می‌شوند.

چندان از شعار خبری نیست. گاهی یکی شعاری می‌دهد. بقیه چند بار تکرار می‌کنند و تمام. گاهی هم یکی شروع می‌کند بلند بلند با بقیه صحبت کردن. محتوای صحبت‌ها هم این است که نباید بترسیم.

موتوری‌ها نقش پیام رسان را بازی می‌کنند. البته اغلب از نوع اجباری اش. جلویشان را می‌گیرند و می‌پرسند چه خبر است و پلیس‌ها کجا هستند و سوالاتی از این دست.

دختر و پسری از راه می رسند. دختر دست به کمر دارد و ناله می‌کند. چرایش معلوم نیست. چند نفری از تجمع کنندگان به سمت آنها می‌روند و کنار دیواری دور هم حلقه می‌زنند و ظاهراً معاینه اش می‌کنند. یکی از پسرهایی که چوبدستی دارد می‌گوید چیزی نیست. سیگاری آتش می‌زند و به دست دختر می‌دهد.

سه پسر و یک دختر دیگر چند قدمی من هستند و با هم حرف می‌زنند. پسرها هر کدام یک کوله پشت خود دارند که به نظر سنگین است. هر سه تیشرت مشکی پوشیده‌اند. می‌گویند اینجا ایستادن فایده‌ای ندارد چون جمعیت خیلی کم است و اگر یگان ویژه سر برسد یا همه را دستگیر می‌کند یا همه به سرعت فرار می‌کنند. بحث درباره این است که کجا بروند.

از دوستشان اسم می‌برند که در شلوغی از آنها جدا شده و نمی‌دانند کجاست. یکی از پسرها فحشی رکیک حواله رفیق غایبشان می‌کند و می‌گوید تلفنش را هم جواب نمی‌دهد.

یک موتوری از راه می‌رسد و می‌گوید مامورهای یگان ویژه از بالای خیابان دارند به سمت پایین می آیند. همه به سمت پشت سر خود می‌چرخند. چند نفر می‌گویند بهتر است جایمان را عوض کنیم و برویم آن طرف سطل آشغال‌ها بایستیم. دیگر از آتش کم رمق سطل آشغال‌ها هم خبری نیست و فقط دود اندکی از آنها بلند است.

پسری از داخل کوچه نزدیک جمعیت می‌آید و چند بار داد می‌زند اگر مامورها آمدند از این طرف فرار نکنید کوچه بن بست است. چنان داد می‌زند که گویی کشف بزرگی کرده و جماعتی را از خطری بزرگ می‌رهاند. اما مشخص بود اهل این اطراف نیست و به خودش هم زحمت نداده بود تا ته کوچه برود و درست ببیند. چون نرسیده به ته کوچه یک راه بود که به کوچه بعدی می‌رسید.

چند نفر وسط خیابان روی زمین نشسته اند. نمی‌شود فهمید از خستگی است یا نوعی اعتراض. چشمم در جمع به یکی می‌افتد که روی زمین نشسته و پاهایش را دراز کرده. با دست نوک کفش‌هایش را می‌گیرد و کمرش قوس بر می‌دارد. بعد چند بار با چپ و راست بدنش را خم می‌کند و کش می‌دهد. انگار دارد خودش را گرم می‌کند.

بیشتر افرادی که وسط خیابان هستند و آن را بسته اند، کسانی هستند که مثل من در پیاده رو ایستاده و تماشاچی هستند. عابرانی هم هستند که می آیند و نگاهی می‌اندازند و به سرعت می‌روند. برخی از آنها به شکل مشهودی قدم‌هایشان سریع است و می‌شود حدس زد سعی دارند هر چه زودتر از این التهاب خارج شوند.

ماشینی که یک زن و مرد جوان در آن هستند می‌خواهد وارد کوچه شود. چند نفر می‌گویند نرو بن بست است. مرد جوان می خندد و می‌گوید: خونمون اینجاس بابا!

یکی از میان جمعیت رو به کسانی که در پیاده‌رو نظاره گر هستند می‌کند و سعی دارد با حرفایش آنها را به پیوستن به جمع خود دعوت و متقاعد کند. لحنش در ابتدا تشویقی است و در انتها به چیزی شبیه توهین می‌رسد. یکی از دو مرد میانسالی که به دیوار تکیه داده‌اند، آخرین پک را به سیگارش می‌زند و در حالی که ته سیگارش را زیر پا له می‌کند آهسته چیزی می‌گوید که پاستوریزه‌اش می‌شود خیلی دیوانه‌ای!

یک ساختمان بلند دولتی نزدیک محل تجمع است. چند نفر تکه‌های بلوک را به سمت آن پرتاب می‌کنند. یک جاهایی از نمای ساختمان شیشه‌ای است. یکی از شیشه‌ها می شکند و عده‌ای پرتاب کننده را تشویق می‌کنند. می‌روند سراغ تابلوی یکی از خیابان‌های فرعی. چند نفری آویزان می‌شوند و به چپ و راست هل می‌دهند. برخی اعتراض می‌کنند که با تابلو چکار دارید و بالاخره رها می‌کنند. تابلو کج شده و معلوم است از پایه جاکن شده است.

دوباره بحث درباره ماندن و رفتن شروع می‌شود و این بار موافقان ترک محل موفق می‌شوند بقیه را راضی به جابجایی کنند. میگویند اینجا ماندن فایده ندارد و باید برویم جایی که شلوغ تر است. جمع چند ده نفره به سمت شمال خیابان راه می‌افتد. چند شعار هم می‌دهند و از دید من در پیاده رو خارج می‌شوند.

یک نفر از ماشین پیاده می‌شود و سطل زباله‌ها را به کناری هل می‌دهد تا راه باز شود. کف خیابان خرده شیشه ریخته است. ساعت حدوداً ۱۰ و نیم است. تماشاگران هم کم کم می‌روند. مردی سوار بر ماشین در حالی که از کنار سطل‌ها عبور می‌کند دستش را از پنجره ماشین بیرون آورده و فیلم می‌گیرد.

منبع خبر: خبرگزاری مهر

اخبار مرتبط: «شورش در شهر»؛ شعله‌های کوتاه و تماشاچیان نگران