ساخت و سازهای بی فرهنگ

فلامکی یک تنه نوشت و گفت و کاوید و وصل کرد: معماری را به موسیقی به نقاشی به ادبیات روایی به ادبیات حکمی و چنان این بار سنگین را یک تنه به پیش برد که همگان گفتند: سنگین است. ادبیات سنگین معماری»..
استاد بزرگ‌شده محله قدیمی «عودلاجان» تهران است.

این هنرمند فرهیخته و معمار خلاق در موسسه فرهنگی فضا پذیرای ما شد چه دوستانه و مهرانه و فروتنانه! فراز پایانی گفت‌وگو بودیم که همسر ایتالیایی‌شان برای پیاده‌روی به استاد پیوست ایشان فارسی را روان و شیوا سخن می‌گوید که نشان دهنده مهر عمیقش به استاد و به فرهنگ و منش شکوهمند ایرانی ایشان است.

در بناهای کوچک شهری امروز ایران چگونه می‌توان از عناصر معماری ایرانی مانند حوض و.. بهره برد؛ آخر یادمان نرفته یک دوره‌ای نمای رومی بسیار فراگیرشده بود ساختاری بیگانه با داشته‌های معمارانه ما؟

خانه‌هایی که تقریبا تا حدود شصت هفتادسال پیش برای تک خانواده‌ها می‌ساختیم چنین ساختاری داشت: نخست، راس خانواده بود که فرزند یا نوه یا عروس یا داماداش را به خانه می‌آورد یعنی خانه یک مجموعه‌ بود که طعم خانواده می‌داد خانواده در سنت‌های ما پدر و پسر و نوه یا پدرمادر و دختر و نوه به شمار می‌آمد که همه تلاش میکردند دور هم زندگی کنند ضمن این که این رابطه را تا اندازه‌ای با همسایه‌ها داشتند. شما خانه‌ای می‌ساختید که اگر دو یا سه طبقه بود ویژه فقط خانوار شما بود کسی دیگر مداخله نمی‌کرد یعنی اگر مثلا بهارخواب داشتیم، مال خود خانواده بود. این یک مجموعه ای بود که خودش را در سطح زمین می‌گسترد و روی سطح زمین ،خانه را تعریف میکرد. این سنت البته فقط مال ما نبود بسیاری از کشورها دیگر که اقلیم‌شان مانند ما چهارفصل مجزا داشت و گرما و سرما هر دو متمایز بود و این دو پدیده برای زیستن در خانه در نظر گرفته می‌شد.



این اتفاق اگر بگوییم که مقبول بوده دیگر وجود ندارد. یعنی خانه همین امروز به فضایی گفته می‌شود که یک در ورودی دارد با یک فضای نشیمن، خواب ناهارخوری و حتی یک انبار و این البته دیگر هیچ رابطه‌ای با فضای باز با خورشید با سطح آب و درخت ندارد. اگر اشتباه نکنم از حدود شصت سال پیش این ساختار با حجم کم آرام آرام ساخته شد بعد زمانی که ساخت و سازها دولتی شد، معماران ایرانی هم کار چندانی روی طرح‌ها نمی‌کردند. طرح‌ها به صورت حجم‌هایی شد که خانه را پرشمار در خودشان می‌گرفتند و منحصرا در این طرح‌ها از حیاط برای خانواده خبری نبود و برای بازی بچه‌ها فضای باز اگر بود فضایی مشترک بود بین مثلا 50خانوار این سو و 50خانوار آن سو؛ مجموعه اکباتان مهمترین وجه تمثیل این قضیه است.

و این هم دست بخش خصوصی نبود کار بخش دولتی بود که چنین کاری را در واقع آغازکرد و این گونه سکونتی را در ایران گسترش داد و بعد به شهرهای دیگر رفت و...

این گونه خانه از فضای زندگی برای نوزاد تا نوجوان، خودش را بی نیاز تصور می‌کند، در حالی که مثل خانه‌های سنتی ما از داشتن فضای باز و نیمه باز و فضای مورد نیاز کودک و نوجوان بی نیاز نیست و این بعد بیرونی قضیه است. اصل، مقوله اقتصادی است و حداکثر استفاده از سطح زمین از دیدگاه صرفا مادی و اقتصادی برای حداکثر متمرکزکردن خانواده‌ها و خانه‌ها در یکجا با از میان بردن فضای نیمه‌باز و فضای باز در مقیاس خانواده.

شما آن فضاهای سنتی را دیگر ندارید روی بام بلند این خانه‌ها نمی‌خوابید اگر آدم‌ها در این خانه های جدید دور هم جمع شوند،برای زندگی و دورهمی نیست اتفاقی است. معمولا حق ندارند مثلا روی پشت بام بروند جایی برای نه آب نه گل نه درخت نیست (حتی چشم‌اندازش) فضای بین بلوک‌های بزرگ ساختمانی هم به عنوان فضای خدماتی در نظر گرفته می‌شود. این گونه خانه اصلا مال ما نیست مربوط به اروپایی‌هایی است که از جنگ اول به ویژه جنگ دوم به این سو به دلیل هزینه‌ها و احساس عدم نیاز مبرم به این که بچه کوچک و همسال و جوانان حتما با خانواده‌ خودشان زندگی کنند و با دیگران هم‌جوار باشند آرام آرام قیدش را زدند و به دلایل اقتصادی و اقتصاد شهری (این دو در توازی با همدیگرند) بنابراین بلافاصله این خانه‌ها پس از جنگ اول رایج شدند و در کشورها و شهرهایی هم که درگیر جنگ نشدند به دلیل ارزانی‌شان مدیران شهری، چنین خانه‌هایی را رایج کردند. حالا خود شما بسنجید شهرهای جدید چه جور به دنیا آمدند و رشد کردند و به ایران که رسیدند چه بلایی سر ما آمد.

به هرحال معماری ایرانی اواخر قجر با کمال خاصی مثل مسجد سپهسالار قابل تماشا بود اما در عصر پهلوی با معماری غربی به شکلی خلاقه و مناسب ترکیب و تلفیق نشد یا معماری غربی عینا کپی ‌شد یا... اصلا گونه‌ای آشفتگی و نابسامانی در نگاه ما به مدرنیته غرب به ویژه در حوزه معماری احساس می‌شود، این نظرگاه تا چه اندازه پذیرفتنی است؟

اجازه بدهید به فراز پیشین برگردیم... در کنار دولت مرکزی که کار خودش را می‌کند یعنی می‌خواهد با مقدار معینی سرمایه و زمین، بیشترین شمار آدمها را صاحب مسکن کند. این کار همه دولت‌ها به ویژه پس از جنگ دوم جهانی‌ است. قضیه این بود که دولت دلیلی نداشت برود به ارزش‌هایی بها بدهد و همچنان به آن‌ها فضا و جای زندگی بدهد زیراکه این ارزش‌ها داشتند خودشان را به کنار می‌بردند نه که طبیعتا از میان بروند، چون قشری که سر کار آمد هم حکومت را به دست گرفت، هم ادارات دولتی را سامان داد و این ادارات که مهترین شان همان چهار ساختمان (هنوز برپا) در خیابان ناصرخسرو است، همزمان تبدیل به فضای اداری شدند که در آن‌جا هر مراجعه کننده ای کاری انجام می‌داد و پیگیر امری بود و الزاما کسانی هم بودند که از شهرستانها می‌آمدند و برعکس برای پیگیری کار... مردمی که این دوره عادت کردند در مجموعه‌خانه‌هایی بزیند بدون حیاط مرکزی و باغچه و درخت و بدون داشتن جایی برای فرزندان که زیر نظر مادر یا خواهر بزرگتر یا... بازی کنند. این ها حذف شدند...

و این همه همزمان شد با قضیه بسیار مهمی که من نباید بگویم ولی موظف به یادآوری‌ام: این که معماران ما که مقدار معینی در دانشکده هنرهای زیبا رشد کرده‌اند و البته درس معینی درباره سکونت و فضای سکونتی و فرهنگ سکونت در روستا و شهرهای کوچک تا متوسط و بزرگ نداشتند و آمادگی مطالعه اش را هم نداشتند، چون کارفرما از آنها چیزی فوری می خواست و این فوریت پاسخ به کارفرما مراسمی بود که دولت آن را باب کرد و معماران هم استقبال کردند از این که خانه‌هایی با مشخصه‌های از پیش تعریف‌شده ارایه دهند بدون این که به معماران فرصت داده شود بروند خانه‌ها را از نو طراحی کنند و فضای باز و فضای نیمه سرپوشیده و فضای سرپوشیده را در این معادله مقبول قرار بدهند؛ پس کاری را می‌کردند که دولت از آن‌ها می‌خواست یا کارفرمای سرمایه دار که ساختمان‌هایی را با تراکم بالا می‌ساختند و می‌فروختند.



این ها از نادان‌بودن و آمادگی نداشتن معماران فارغ التحصیل جوان استفاده کردند و این ها را بی که خود معماران دارای سندیکا و ریشه علمی باشند، فضا داشته باشند تا درباره طرح‌هاشان بحث کنند و بعد آن طرح‌ها را به اجرا بگذارند، چنین فضایی نبود هنوز هم نیست. پس معماران ما به دلیل خواست دولت مرکزی و مدیریت شهری با آن گونه سفارش؛ چون از ایشان خواسته شده معماران هم آن‌گونه خانه‌هایی ساختند که عرض شد.

آپارتمان‌سازی که رخ کرده بود به کمک ساختمان مدرن آمد با سرمایه‌گذاری مستقیم از طرف حکومتها چیز دیگری با عنوان شهرسازی روز شد (و نه شهرسازی مدرن زیرا شهرسازی مدرن معنای دیگری دارد)
عدم مداخله معماری در اندیشه پردازی در زمینه سکونت با تقصیر حکومتها از یکسو و از سوی دیگر به دلیل عدم اندیشه‌های فعال و علمی نظری خلاق خود معمار با هم همگرا شدند و یک مرتبه «اکباتان»‌ها سربرآوردند. در حالی که خانه جوری دیگر است. این خانه ‌های جدید ‌از آن خانه‌های سنتی با مجموعه نسل‌ها در کنار هم به خانه‌هایی گذر کردند. همان خانه‌های سنتی که از بام همدیگر استفاده می‌کردند ولی این بام ، حیاط نبود اصلا چیز دیگری بود همچنین خانه‌هایی بودند که در کتاب‌هایی گزارشش را تقدیم کرده‌ام که حیاط مرکزی داشتند و معمولا چهار تا پنج طبقه بیشتر نبودند دورادور حیاط مرکزی بالکنی بود که دور می‌زد و به خانه‌ها بالکن می‌داد و بالکن به طرف خارج نسبتا گسترده بود که آن‌جا گلدان می‌گذاشتند یا از آن‌جا به بچه‌ها نظارت داشتند... این دوران را ما سپری نکردیم و ندیدیم بلافاصله از خانه های قدیمی دارای حیاط و حوض و باغچه و... (پرتاب شدیم) به خانه های آپارتمانی که حتی فضای نیمه‌باز نداشتند و اگر تراس و بالکنی داشتند فقط می توانستی آن‌جا گلدان بگذاری ولی بچه ها که نمی‌توانستند با گلدان بازی کنند.

در معماری سنتی از داشته‌های محیط طبیعی پیرامون، از مواد محلی دسترس و... استفاده می‌شود در صورت ضرورت بازسازی و تعمیر یا گزند حوادث مانند سیل (حوادث اخیر) با کمترین هزینه و بالاترین سرعت بازسازی انجام می‌پذیرفت این سازه‌های سنتی همچنین بیشترین هماهنگی را با روحیه مردم و طبیعت و...داشت. آیا می‌شود در شهرسازی جدید و معماری فعلی از چنان داشته‌ها و تجربه‌هایی دوباره بهره برد؟

این قضیه، دشواری‌هایی همراه خودش دارد. شهرهای بزرگ و پرجمعیت که از ساختمان بلند استفاده می کنند. این چین دگرگونی هایی در سکونت و زندگی کردن بار اقتصادی سنگین دارد. خانواده‌های شهرنشین ما به سختی می توانند بچه های خودشان را در خانه خودشان سکنا بدهند... کنار حوض و باغچه نمی توانند و امکانش را ندارند و اگر داشته باشند در یک ساختمان بیش از 25 خانواده با هم یک فضای نسبتا کوچک دارند که ممکن است در مجموع همه با هم یک استخر هم داشته باشند اما پدرمادرها که اجازه نمی‌دهند بچه هاشان هروقت بخواهند استخر بروند.

...اگر درخت هم هست معمولا حفاظت شده یا مشاء است مربوط به 20 خانوار است... که در آپارتمان می‌زیند. در زیست امروز، فرمول همانا به دست دادن و رواج آپارتمان به جای خانه است. خانه با آپارتمان فرق دارد، هرچه هم تلاش کنیم نامش را یک خانه متمایز(مثل کاشانه به پیشنهاد فرهنگستان) بگذاریم همچنان آپارتمان است. از نامش پیداست که فضایی گسسته جدا برکنار از بافت مسکونی و زندگی همگانی و زیستن است، آدم را مجزا می‌کند برکنار می‌کند. این مجزا زیستن (چیزی است که) ایرانی ها خواهی نخواهی گرفتارش شده اند برای این که شهرسازی ما مسایلش را بلد نیست دریافت کند، درست رویش کار کند و به جایی مقبول برساند.
شهرسازی مدرن ما همان کاری را می‌کند که شهرسازان مدرن اروپایی بعد از انقلاب صنعتی دوم به راحتی همه جا انجام دادند. همان تیپ خانه را می سازیم با تعداد طبقات بیشتر بدون حیاط برای بازی بچه‌ها و محوطه‌هایی مشاء برای چندین خانوار... جایی نبود که نیاز به حضور خانوار را تامین کند.
آپارتمان‌سازی بلند، بدون فضای باز در مقیاس خانواده‌ها دیگر مقبول همگان شده و پذیرفته‌اند که در خانه های بی حیاط و باغچه زندگی کنند. دیگر همگان پذیرفته‌اند که بی درخت زندگی کنند و قبول کرده‌اند بجای درخت، یک بوته کوچک در گلدان بکارند، اگر بالکن داشته باشند آن را در بالکن و اگرنه کنار پنجره بگذارند.
این که خانه نیست! فقط سکونتگاه است که به امر خوابیدن سپس بیداری می‌آید و بچه ها را فقط با سن کم نگه داشتن و نپذیرفتن مهمان و پذیرانشدن روابط خانوادگی بین خانوار و خویشاوندان و کسانی که تا شصت هفتادسال پیش با همدیگر آمدوشد داشتند و...
فرض کنید یک خانواده تا شصت سال پیش می‌دانست اگر بچه را به خانه خویشاوند نزدیک ببرد می‌توانند با بچه های آن‌ها بازی کنند یعنی تا آن بازه زمانی، آمدوشدها در شهرها وجود داشت. خانه ها دارای حیاط بودند آب در آن‌ها بود درخت داشتند حوض و باغچه... منتها شروع به استفاده بد از زمین به دلیل های صرفا مالی (و نه فقط اقتصادی) سبب شد که این خانه‌ها زمین‌هاشان را بفروشند خود خانه‌ها تخریب شوند و تبدیل شوند به چندین و چند طبقه که جز یک بالکن کوچک دیگر فضای همگانی ندارد حتی بام قابل استفاده ندارد زیرا هیچکسی نمی تواند مخاطرات بام را قبول کند.
بنابر این در بام ها همیشه بسته است و بالکن‌ها بسیار کوچک است که بچه نمی تواند بدود در حالی که بچه دوست دارد به گونه ای بدود که پدرمادر نتوانند به راحتی او را بگیرند. یعنی این که آلترناتیو یا بدیلی که به جای خانه های سنتی آمد فضایی را به دست داد که با طریقه زندگی کردن سنتی و آداب و رسوم زندگانی همگانی ما هماهنگ نبود.

فضای مسکونی در معماری ایرانی اسلامی سرشار از توجه به مولفه‌هایی مانند آرامش خانواده، محارم همچنین حیا و ایمان و جدایی محرم نامحرم (مانند اندرونی و بیرونی) و... است. در فضای جدید اما آن همه ویژگی‌های مثبت معمارانه را احیا و بازآفرینی نکرد حتی آن مولفه‌های کوچکی را که قابل انتقال بود معماران مستقل به راحتی از نظر انداختند. آیا تلفیقی مناسب از معماری غرب و خودی را در سازه‌ای مثال‌زدنی سراغ دارید؟

تلاش‌هایی را البته برخی معماران ما حدود پنجاه شصت سال پیش داشتند اما این‌ها چون با راه و روال زندگی اقتصادی که بار مالی داشت نه فقط اقتصادی، برخورد کرد، حتی اگر مقبول هم بودند فراگیرنشد. چون کسی که می‌خواست آن‌ها را اجرا کند با یک وضع مالی سنگین روبرو می‌شد. به ویژه که با سیستم انبوه سازی‌ها متمایز بود. از نظر بار و بازده مالی که قضیه روشن است.
شما می‌دانید در فاصله هفتاد تا پنجاه سال پیش تقریبا در شهرها خانه‌های حیاط‌دار بود و بچه‌ها حیاطی داشتند و فضایی، اگر هم خودشان نداشتند خویشاوند و همسایه شان بالاخره داشتند...
آن (توجه به معماری بومی و بازآفرینی‌اش) رونقی پیدا نکرد و جریان‌ساز نشد چون بار اقتصادی داشت. به ویژه که بهره‌کشی اقتصادی یک اصل منحصربفرد شده بود و این هم با الگویی که مدیران داشتند سازگارنبود این الگو که هرچه ما بگوییم باید معماران بسازند نه برعکس..
معماران اندیشمند هم جرات نداشتند اندیشه‌هاشان را در طرح‌های جامع پیاده کنند چون شهرداری‌ها و وزارتخانه‌های کشور و اقتصاد و بهداشت و... در این باره منافع داشتند و از خانه‌سازی تامین درآمد می‌کردند و سدی در این مسیر به شمار می‌آمدند.
این ها همه با هم که جمع شود،در می‌یابیم که تجربه زندگی جدید آپارتمانی (مثلا در ابعاد فرهنگی مانند پذیرش کهنسالان و ادب برخورد با بزرگترها و...) نه با اخلاقیات نه با سنتهای ما هماهنگ نیست ولی رایج شده و دیگر هیچ کاری از دست‌تان نمی ‌آید.

کاش می‌شد به نوعی نگاه‌ها برگردد و آن داشته‌های معمارانه بازآفرینی و احیا شود، آیا ممکن است؟

باور نمی کنم! این‌ها خوشدلی‌ است. زمینه اقتصادی‌شان دست کم در کشور ما فراهم نیست و چنین نیازی را ایجاب نمی کند. وزارتهای خاصی که مستقیم و غیرمستقیم روی فضای درون شهری اثرگذارند... نمی‌گذارند.
یعنی مجبور به بلندمرتبه سازی‌اند و راه دیگر برای این وزارتها مقرون به صرفه نیست. ضمن این که خانه (با آن فضای سنتی) بسیار گران در می آید. قضیه رفت و آمد (به محل کار و بازار و...)هم هست...
این را هم اضافه بفرمایید که به جای سنت‌های قدیمی ما که معمولا آقایان برای کار می‌رفتند و به ندرت خانم‌ها شاغل بودند؛ الان معمولا در خانواده‌ها هم زن هم شوهر مجبورند کار کنند و زندگی را کی مدیریت کند بچه را هم با مرخصی بارداری و بعد مهد کودک و.. به نوعی بزرگ می‌کنند. یعنی چون توی آپارتمان زندگی می‌کنند دیگر در خانه عادت ندارند و نسل‌های بعدی دیگر نمی توانند و توقع ندارند در خانه بزیند، چون امکاناتش هم فراهم نیست.
و دیگر خانواده ای نیاز ندارد که از اقوام نزدیک بانوی خودش مثلا خاله یا... را به زور در خانه نگهدارند تا بچه ها را مواظبت کنند و بزرگ کنند ... این یعنی فروپاشی نظام سکونتی متکی بر خانواده. به عبارتی نظام اخلاقی و رفتاری و اجتماعی خانواده دیگر رخت بربسته و از میان رفته و اگر عشق و علاقه به پاکدامنی و پاکی زندگی که وجود دارد که در همه دنیا هست این البته ولی جای نشان دادن خودش را به آن شکل گذشته‌ها ندارد؛ چون درون خانواده ها قبلا همه مواظب حرمتها بودند و لباس و پوشش و.را پاس می‌داشتند.. در خانه های چندخانواری این شیوه بود که هیچگاه روسری هاشان را برنمی‌داشتند هر چند چادر الزام نداشت چون صیغه محرمیت یک آیین مقدس و پاس داشتنی بود و... این ها را همه را متاسفانه کنار گذاشتیم و به‌جایش هیچ برابرنهادی نداشتیم و نگذاشتیم.

به خوبی می‌دانید که در نهضت معماری مدرن چند شخصیت برجسته هستند که نمی‌شود نگاه‌شان نکرد مثل لوکوربوزیه و گروپیوس. این دو نفر معلمان اندیشیدن به معماری جهانی در مقیاس نهضت مدرن معماری بودند. در این راستا آیا آثار این بزرگان برای ما ایرانیان چه مولفه‌هایی دارد که به کارمان بیاید؟

این دو شخصیت برجسته و شناخته‌شده کسانی بودند که اگر در «مدرسه مشهور باهاوس» آلمانهای پیش از نازی‌ها همچنان رشد می‌کردند و اگر نازیها نمی‌آمدند و آن مدرسه را ویران نمی کردند (باهاوس) آنها توی فضای زندگی و اندیشه‌پردازی معماران در مقیاس اروپا همچنان اثرگذاری داشتند...

سفارش به جوان‌هایی که خلاقانه به معماری می‌اندیشند

اینها عزیزانی هستند که در ایران کم‌شمار نیستند تنها راهی که برای‌شان مانده این است که در گروه‌های هم‌فکر با اندیشه‌های یکدیگر مجهز بشوند و پیگیر آن فعالیت‌هایی شوند که جنابعالی و بنده نامش را کارهای سندیکایی می‌گذاریم یعنی بروند از طریق توانمندی حرفه‌ای که فعلا البته آن را از دست داده‌اند باز توانمندی حرفه‌ای برسند به دستش بیاورند و این توانمندی را مزید بر ابعاد فرهنگی و اجتماعی به وسط میدان بیارند. اگر بخواهند چنین کاری بکنند باید به سه چهار وزارتخانه زورشان بچربد البته نه زور مکانیکی، بلکه زور اندیشه‌پردازی که البته اگر بگذارندچنین اندیشه‌هایی در روزنامه ها و مجله‌ها منتشر شود و کتاب هم در این زمینه چاپ بکنیم که نمی‌کنیم.

من نمی‌گویم الزاما نهضتی برپاخواهدشد ولی به نیاز و به اندیشه در خانه‌زیستنِ خانواده به عنوان یک فضای کامل کننده فضاهای متمایز برای رده‌های سنی مختلف پاسخگویی می‌شود. ما هنوز نمی‌دانیم با پیرمردان و بانوان سالخورده‌مان چه کنیم این که بعدا بگوییم با دیگران زندگی کنند و در خانه ، سرزندگی‌شان را حفظ کنند ولی آیا اگر بخواهند بیرون از خانه بروند، کجا باید بروند؟ در پارک محله، این‌ها را از یک ساعتی دیگر نمی‌پذیرند به ویژه که برای این افراد در پارک‌ها جای خاصی دیده نشده، باید یک گوشه زیر درختی بنشینند و پس از زمانی برخیزند و بروند.جایی در پارکها به عنوان فضای پوشیده و نیمه‌سرپوشیده نداریم که بنشینندو تبادل نظرکنند. اصلا چرا باید آدمها تبادل نظر کنند این را برویم از گروه تاثیرگذاران تا اطرافیان‌مان ... بپرسیم که چه می‌شود اگر که چیزهای تازه ای از نهادهای تعریف‌شده‌ای بخواهند که مجبورند بار اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی را که به گردنشان گذاشته شده پاسخ بدهند.

این حاصل برنامه مدرن زندگی است که نه ایرانی است نه فرنگی، برای این که فرنگی هم اینگونه نیست که (درباره این مسایل مهم زندگانی)صرفا مقوله‌های دارای بار اقتصادی با بهره‌‌وری مالی پیروز بشوند. آن‌جا به دلیل مقاومت‌هایی که شده و فشار گروه‌های متشکل مردمی که در دستگاه‌های اجرایی نفوذ و تاثیر دارند و سخن‌شان را به زور(منطق البته) به اجرا بردند، این امکاناتی را در اختیار بزرگسالان گذاشته‌اند و ما می‌توانیم ببینیم که آن جا وجود دارد. همه چیز که آپارتمانسازی و برج سازی نیست .ما اینجا فضاهایی مثل مبلمان شهری نداریم اصلا... خیلی هنر کنیم پیاده‌رو هامان را هر سه ماه یکبار سوراخ نکنند یا برای کاری نکنند...

استاد بی‌بدیل معماری از خودش میگوید
معمار متفاوت

چرایی تفاوت دیدگاه استادفلامکی فقط برای اندوختن دانش معماری نبود دلیلش این بود که در زمینه معماری برای ما کسی بخشی باز نکرده بود که هم بر پایه های علمی استوار باشد و نتایج قابل تعمیمی داشته باشد همچنین جدی به کار شما بیاید.

زبان ایتالیایی بسیار دلنشین است و دوست داشتنی، زبانم را تقویت کردم و به مدرسه معماری ونیز رفتم که بهترین معلم‌های معماری ایتالیا و اروپای جنوبی و مرکزی را داشت که کلاسها4 نهایت 40دانشجو می‌پذیرفتند به همین خاطر ونیز رفتم در یک کلاس مثل میلان یا رم بجای 250تا دانشجو حضور داشتند که کلاسهاشان دیگر درس و تدریس نبود بلکه فقط سخنرانی بود.

برای دریافت سخن معلم‌ها روی پروژه‌ها گفتگو و بحث می‌کردیم که من به معلم امان نمی‌دادم برای این که بتوانم با معلم دیالوگ کنم و با توجه به طیف گسترده واژگانی که به کار می برد من به کمال آن واژگان رانمی دانستم و به همین خاطر خیلی کوشش کردم زیرا دیالوگ و گفتگو با معلم درباره سوژه ای که معلم 40 و 50 سال سابقه پژوهش و کار اجرایی و طراحی و... دارد کار ساده‌ای نیست. و البته من هم تلاش می‌کردم شناخته شده بودم در مدرسه معماری زیرا هرچه لازم بود یک دانشجو بداند آن را به هر قیمتی می‌آموختم.

ده سال طول کشید تا فارغ التحصیل شدم و چهارسال کارکردم با معلمهایی که ارجمندبودند و من مریدشان بودم. از کسانی که خیلی از ایشان یادگرفتم حتی زمانی که دانشجویش نبودم «دکتر لئوناردو بِنِه‌ولو» بود که نام شناخته شده‌ای است در ایران هم کتابهایش ترجمه شده و خودش هم به ایران آمد برای اولین سمیناری که درباره «مرمت شهری»سال50 در کشور برگزارشد و خودم مدیریتش می‌کردم.

دلیل این همه تلاش و رسیدن‌تان به خودشکوفایی؟

دلیلش همین امروز است و همین الان که خدمت شما هستم؛ یعنی من می‌دانستم که اگر خدا مرا تا 60سال بعد زنده نگه‌بدارد یک روز خدمت جنابعالی می‌آیم و شما از من می‌خواهید راجع به برخی مقوله‌های معماری با شما صحبت بکنم. من می‌دانستم چنین اتفاقی می‌افتد و در ا یثن فاصله چنددهه اتفاق افتاد.

ارایه یک یادداشت در تفسیر یک موضوع کار ساده‌ای نیست. متاسفانه مطالعه‌ها بار تحلیلی و تحقیقی کم دارد چون در فضای حرفه‌ای معماری دیگر عقب مطالعه نمی‌رویم فقط می‌خواهیم بدانیم چه خبر است نمی‌خواهیم بدانیم یک مقوله چگونه یک مقوله سامان می‌یابد بر رویش بحث علمی می‌شود و سرانجام فضا می‌آفریند یعنی اتفاقی که بعدا می‌افتد.

کسی بودم که همیشه با یک گونی پرسش، با جیب‌هایی پر از پرسش آرام و قرار نداشت کسی که به هرحال فرهنگ خودش را می‌شناخت در مدرسه تهران با بهترین معلمانی که اجازه می‌دادند با آن‌ها سخن بگوییم سروکار داشتم و به هرروی با یک عطش ویژه‌ای به آن‌سوی مرزها رفتم که ببینم چگونه می‌شود مطالب را دریافت و شاید یک کمی یاد گرفته‌ام اما چیزی که فراگرفتم آن مطالب نبود بلکه طریقه و چگونگی مواجهه با مقوله‌ها بود که به من اجازه داد به ایران که برگردم، طرح مساله بکنم.

چرایی بازگشت به دانسته‌ها و پرسش‌های پیشین؟

مفروضات چیزهایی هستند که با آن‌ها زندگی می‌کنیم و لی بلد نیستیم توصیف‌شان کنیم و آن‌ها را دریابیم و برای دیگران توضیح‌شان دهیم، پرسش با انسان زاده می‌شود و تا آخرین لحظه با انسان هست. مقوله اصلی این است که بتوانیم چیزی را که می‌دانیم بالاپایین کنیم تجزیه و تحلیلش کنیم و آن را در افق دیگری که از آن ما نیست به سنجش ببریم و بسنجیم ببینیم به چه پاسخی می‌رسیم. می‌تواند در مقابل یک مقوله دانسته‌شده در یک زمینه معین توسط یک نفر هم پاسخهای متفاوت هم دیدگاه‌های متفاوت وجود داشته باشد که مباحث دیگری را پیش می‌کشد به استنتاج یا مقایسه با دیگر مطالب می‌رسد اما همچنان این مکالمه ، بی پایان است و آخرین مبحث هم با علامت سوال به پایان برده می‌شود.

امیدوارم برای همه کسانی که می‌کوشند معلم معماری شوند، درباره پرسش و پژوهش چنین اتفاقی بیفتد.

معماری اگر به عنوان یک نیاز مطرح شود؟

یک پاسخ مطلقا یگانه ندارد. و باید از سوی پاسخگو یا معلم، روی آن پاسخ تامل شود در یک بازه زمانی تا بتواند اندیشه‌هایش را گردآوری کند و باز از نو زنده‌سازی نماید تا بتواند به استنتاج‌های نو دست یابد و به نکته‌های مطلوبی دست پیداکند البته لازمه تامل‌کردن همان طرح سوال است.

معلم در برابر یک دانشجو با مغز جوانتر و دارای پروازگری بیشتر برانگیخته می‌شود به ویژه که می‌بیند چه گونه به مطالب نگاه می‌کند و خود معلم که پروازگریش به دلیل دانش زیادتر و تعمق‌های بیشتر ، پروازگریش کم شده و کمتر پرواز می‌کند اما از پروازگری یک دانشجو کمک می‌گیرد تا یک فضای جدید را تدوین کند و سر کلاس بیاورد و به دانشجو ارایه دهد. در چنین جوی بود که در ونیز درس می‌خواندیم معلم‌های ما گل‌های اروپا بودند زیرا در جنگ جهانی دوم، ونیز آرامترین شهر اروپا بود و این استادان به همین خاطر آن‌جا مقیم شده بودند. این گزارش را به این خاطر عرض کردم که ببینید فضای دانشکده معماری بر خلاف دیگر دانشکده‌ها آفریننده پرسش است به گونه‌ای که مثلا اگر دانشجو پرسشی روزمره طرح کند معلم او را نمی‌پذیرد مگر این که دانشجو با پرسش خود بخواهد دیدگاه تازه‌ای را به میدان بیاورد.

داشتن یک فضای فکری باز کمک می‌کند معلم متحجر نشود و دانشجو نیز با دریافت پاسخش هم خرسندباشد هم برانگیخته شود که پرسش‌هایی نو طرح کند. همچنین معلم نیز درمی‌یابد ذهن‌های فعال، جوان و نوجو درباره نظریات روز چگونه می‌نگرند و می‌اندیشند و می پرسند که همین رفتار باعث می‌شد معلم همیشه با همان جایگاه معلمی خود، دانشجو و دانش‌پژوه بماند. چنین انسانی هم خستگی ناپذیر است هم شیفته اینکه یافته‌هایش را به دیگران ارایه دهد و بیاموزاند. معلمی می‌شود که مدام از خودش جلو می‌زند و معمولا حرف‌‌هایش را تجزیه تحلیل می‌کند و همچنان می‌بینید که سخن تازه دارد، خصلت اندیشه علمی، چنین است.
کلاس‌های درس ما الان بسیار کنجکاوم بدانم معلم‌هایی که قرار است در ترم جدید، سر کلاس بروند آیا چیز تازه‌ای برای دانشجویان می‌برند یا نه! کدام‌شان می‌برند!
اگر پژوهشگری نوشته‌هایش را به قید سنجش با نوشتار دیگران و متکی بر اسناد به میدان نیاورد دیگر کسی کتابش را نمی‌خواند این وجه زنده قضیه است که یک معلم اگر این چنین خودش و داده‌هایش را بررسی نکند، روشن است که دیگر حق سخن گفتن ندارد.

از گفتنی‌ها این که: روز جهانی بناها و محوطه‌های تاریخی 29 فروردین سال 98 لوح ثبت خانه استاد در فهرست میراث ملی به ایشان اهدا گردید.


تهران دیگر کلان‌شهر نیست

چکیده‌ای از مقاله استاد که در اختیار روزنامه گذاشتند

تهران که امروز به آن کلانشهر می‌گوییم سالهاست به ابرشهر تبدیل شده اما نه شناخت درستی از واژه کلانشهر در انگلیسی داریم نه در فارسی به درستی معنایش را تشریح کرده‌ایم.

نیویورک نحستین شهری بود که بخاطر افزایش جمعیت نمی‌توانست دیگر یک شهر یا مادرشهر باشد بلکه ابرشهر بود یعنی به درجه‌ای از گستردگی و توان مالی، مدیریتی، اقتصادی و عرصه رسید که کاربرد کلمه کلانشهر کوچک‌پنداشتن آن به شمارمی‌رفت پس نیویورک اعلام کرد این شهری است که دیگر نمی‌توان جلو رشدش را گرفت... اما در کشور ما قدرت شهردار در حوزه مدیریتی کم از رییس جمهوری نیست. به جای این که ما او را انتخاب کنیم یک سیستم او را برمی‌گزیند و پرورش می‌دهد.

تهران حدود25-30سال پیش از مرز 13میلیون جمعیت گذشت و آرام‌آرام بخش‌های دیگر را زیر پوشش قرارداد و تبدیل به ابرشهر شد. اما دانشمندان شهرساز ما چون سواد زیادی دارند و حوصله هم ندارند که آموزه‌ها و دانش خود را به دیگران منتقل کنند به سراغ توضیح آن نرفتند و اگر کتابی هم در این باره نوشته شد تا با خواندنش افکار گسترش پیداکند هیچگاه این افکار گسترش یافته درمدیریت شهری به کارگرفته نشده و نمی‌شود.

به هرروی حق شهروندی یک ابزار کلیدی است به ویژه وقتی شهرها رو به ابرشهربودن حرکت می‌کنند.در برخی کتاب‌هایمان نوشته‌ایم چگونه از یک کلانشهر به ابرشهر گذر می‌کنیم و چیستی نقش شهروند و... اما در کشور ما چطور؟ حق ما به عنوان شهروند چیست آیا میتوانیم درباره‌اش سخن بگوییم؟ این حق چیزی نیست که بتوان احساسش کرد همه ما باید با آن زندگی کنیم. همانگونه که برای خرید نان حق انتخاب داریم. باید برای هر تغییری در محل سکونت‌مان حق انتخاب و اظهار نظر داشته باشیم.

تهران را حدود 25سال پیش مدیریت شهری به 5قسمت تقسیم کرد. هربخش به یک مهندس سپرده شد تا روی آن کارکند اینان به جای هماهنگی با هم و تبادل نظر و همفکری... (هرکدام به راهی رفتند). پس از جابجاشدن مدیریت شهری و وزارت مسکن و شهرسازی دیگر معلوم نیست در تهران چه خبراست. مثلا یک سیلاب می‌تواند به شهرهامان آسیب جدی واردکند چه کسی مسوول این اتفاقات است؟ هیچکس! نه شهرداری نه مهندس مشاور نه مدیران شهری. همه آن‌ها مسوولند. وزارتخانه و شهرداری حق ندارند بدون مشورت با وزارت کشاورزی و وزارت صنایع و معادن راجع به سرنوشت یک محله در یک شهر تصمیم بگیرند.

سالها پیش به مناسبتی همراه گروهی متخصص تراز اول کشور و معلمان و دانشجویان دانشگاههای معتبر یک طرح جامع برای محله جوادیه تهران تهیه کردیم. تصویبش در کمیسیون تخصصی شهرداری هشت سال طول کشید در کمتر از یک هفته گم شد. در هیچ مملکتی طرح مصوب گم نمی‌شود در ایران اما چرا!.

...باید بدانند در 90سال اخیر در شهرهای بزرگ دنیا چه اتفاقی افتاده و چگونه توانسته‌اند از گسترش بی رویه شهرها جلوگیری کنند و دولتها چگطور موفق شده‌اند که مقرراتی را به اجرا بگذارند که اجازه ندهد یک شهر به کلانشهر سپس به ابرشهر تبدیل شود. اینها موضوعات ندانسته‌ای نیست. اما امروز کارهای مربوط به مدیریت و تدوین شهرها و کلانشهرها در ایران به کسانی واگذار می‌شود که متاسفانه فاصله‌شان با دانشگاه زیاد است.

در گذشته همراه با گروهی از همکارانم تلاشهای بسیاری برای تهیه پیش فرضهایی انجام دادیم که بر اساس آن دو کتاب «منشور مرمت معماری» و «نظریه‌ای بر منشور مرمت شهری» تهیه و تدوین گردید اما پس از انتشارشان چه اتفاقی افتاد؟... چه کسی آن‌ها را خوانده؟ مشکل این است که ما مطالعه نمی‌کنیم از تجربه دیگر کشورها استفاده نمی‌بریم. در عوض اما در خرابکاری مستقل عمل می‌کنیم.

واقعیت این است که هنوز درباره چگونگی رسیدن یک شهر به کلانشهر و چیزی که پس از آن پیش روی کلانشهر است صحبت نکرده‌ایم. به نظرمی‌رسد شمار زیادی از معماران و شهرسازان ما در خواب غفلت به سرمی‌برند و حواس‌شان نیست که چه اتفاقی اکنون در حال رخ دادن است. هنوز نیامده‌ایم روی شهرهای کلانمان نظر قاطع بدهیم و جرات کنیم آنها رادر سطح جهانی ببینیم. هنوز میترسیم این سخنان را بگوییم و اگر بگوییم معلوم نیست که حکومت (افرادی که به جای حکومت‌کردن شروع به نظریه‌پردازی روی شهرها می‌کنند)با ما چه خواهندکرد...

این شهرسازانند که در همه کشورها به عنوان نظریه‌پرداز در حوزه شهرسازی رشدمی‌کنند و از آنها درخواست میشود نظرات تدوین‌شده ارایه دهند در کشورما اما به طورکل قاعده متفاوت است...تلاش‌های فرهنگی ما هم برای آگاهی بیشتر مردم و مسوولان تا زمانی که این سخنان خواندهو به کارگرفته نشود راه به جایی نخواهدبرد.

منبع خبر: جام جم

اخبار مرتبط: ساخت و سازهای بی فرهنگ