نسل عاصی: «جمهوری اسلامی باید برود، نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد»؛ سخنی با نیرویهای میانیِ انتظامی-نظامی
مطالب این بخش برگرفته از «تریبون زمانه» هستند. تریبون زمانه، آنچنان که در پیشانی آن آمده است، تریبونی است در اختیار شهروندان. همگان میتوانند با رعایت اصول دموکراتیک درج شده در آییننامه تریبون آثار خود را در آن انتشار دهند. زمانه مسئولیتی در قبال محتوای این مطلب ندارد.
این نوشته تقدیم میشود به همه یوزپلنگانی که در خیابانها میتازند
عاصیان بیتوجه به چنگ و دندان نشان دادن پلیس و کشتارها، در حال تقدس زندگی هستند. جمهوری اسلامی هیچ راهحلی ندارد، تا ابد در اتاق دربسته مانده است. هر اصلاحی، از فروپاشی آن، پرده برداری میکند و هرگونه شدت و حدت بخشیدن به سرکوب، طوفان عاصیان را به سونامی بدل خواهد کرد. در گرماگرم نبرد مردم و حاکم، فرماندهان میانی نظامی نقش اساسی دارند، آنها میتوانند با آویختن به وزنه مردم، شاهین ترازوی عدالت را به نفع مردم و منافع ملی بچرخانند تا خون جویندگان حقیقت، سرزمین را بیش از این لالهگون نکند!
ویتگنشتاین در گزارهای میگوید آنکه در اتاقی با یک در گرفتار شده، تا ابد محبوس خواهد ماند، اگر تنها تقلا کند برای برونرفت دستگیرهی در را به سمت بیرون فشار دهد، حال آنکه بهراحتی میبایست دستگیرهی در را به درون، به سمت خود بکشد.
این، وضعیت جمهوری اسلامی است که از زمانی که به خیمهشببازی زیست دوگانه خود را یعنی گاهی وزن به جمهوریّت دادن و گاه به اسلامیّت، خاتمه داد، خود را بیشتر در محبسِ تنگ قدرت محبوس کرده است. دوگانهسوزی بدان مجال میداد که به خیمهشببازی ادامه دهد. اما یکپارچهسازی نظام به نفع مردم شد. ببینیم چگونه!
ورود کاریزماتیک روحالله خمینی به ایران و افسون کردن شمار قابل توجهی از ایرانیان در سال ۵۷، هژمونی (سرکردگی) بدن حاکم بود که هر جزئی از ایرانیان ازجمله منافع مردم ذیل آن قرار گرفت.
تلاش برای استقلال و جدایی منافع مردمی از منافع نظام، درست پس از آری به جمهوری اسلامی به انحای گوناگون آغازیدن گرفت و اکنون به جنبشی بالیده با محوریّت «زن، زندگی، آزادی»؛ اکنونی که طبقه متوسط و فرودستان و رنجبران علیه الیگارشی روحانیّت- نظامی در حال به وحدت رسیدن است.
راستی که انقلاب، آن دمیست که طبقه متوسط و فرودست علیه الیگارشی همدست شود، این موضوع یکی از تبعات یکپارچگی نظام است زیرا سرانجام بورژوازی شکلگرفته دههی هفتاد آموخت زمان آن است که از زنجیرهای بدلیِ طلایی رنگش آزاد شود، و فرودستان آموختند از نامیدن آنها به مدت دو دهه تحت عنوان مستضعف آبی برای او گرم نخواهد شد و جیرهخواری از قِبلِ نفت زمانش پایان یافته؛ و جمهوری اسلامی با شعار یکپارچهسازی نظام به این مهم دامن زد. فیالواقع، دوگانهی هاشمی رفسنجانی-خامنهای به تدوام بیشتر نظام مدد میرساند.
آپارتوس زور و ارزش
بر این اساس، بیراه نیست به ساختار سیاسی-نظامی موجود نگاهی بیاندازیم، از زاویه چشم گرامشی-آلتوسر:
گرامشی میگوید قوام طبقه حاکم و الیگارشی به دو رکن منوط است: یک) زور و اجبار که از طریق دم و دستگاه نظارت و کنترل ازجمله نیروی پلیس، محاکمه، زندان و مجازت و از این دست به حکومتشوندگان اعمال میکند و؛ دو) ایجاد رضایتمندی و یکسانی بین حکومتشوندگان (طبقات مختلف، شهروندان و افراد) از طریق اعمال ارزشها و ایدهها بر آنها. فیالواقع، تزریق معنا و ارزش از راس هرمی حکومت به بدنه رعیت و امت، موضوعی بود که از بدو تاسیس نظام آغازید. و رضایتمندی بخشی از جامعه را کسب کرد و مابقی جامعه از رهگذر اجبار و زور، معنا و ارزش که به جامعه تزریق شد اجبارا همدستی و همشکلی با بدن حاکم را ایجاد کرد. در این سیستمها، هرکجا که دست بگذاریم، ملک طلق حاکم است. بدن مردم وجود ندارد بلکه یکسره بدن حاکم است.
همین منطق را میتوان گسترد و به نحوی دیگر به نظریه آلتوسر پیوند داد.
قوام یک ساختار به تدوام و بازتولیدگری ایدئولوژی آن منوط است، بنابراین ایدئولوژی مقامی دارد همچون اکسیژن برای حیات رعیتامت و نیز در حکم یک رسانه که میتواند نفس آدمیان را به یکدیگر متصل کند. ساختار شبکهای ایدئولوژی، البته در نظامهای سیاسی (خواه لیبرال، خواه توتالیتر) نمودهای متفاوت دارد. اما در همه آنها، شبکه ایدئولوژی باید «موجودیت مادی» یابد، بهگفته آلتوسر؛ فیالواقع، تفاوت ایدئولوژی در آلتوسر با ایدئولوژی در نزد مارکسیستهای اولیه ازجمله مارکس در این است که در دومی، ایدئولوژی، «آگاهی کاذب» بود برای پوشاندن و تحریف واقعیت که کارکرد نقد در این بود که با واشکافی پوسته کاذب جهان، میتوان به واقعیت دست یافت. با تغییر شکلبندی اجتماعی جوامع تحتتاثیر تغییرات در شیوه تولید حاکم، اما آلتوسر بر آن شد که بگوید دسترسی به واقعیت منوط به زبان است و بنابراین، ایدئولوژی بهمعنای بازنمایی زبانی یا «واقعیت خیالین/تصوری» است، نه بازتابکننده واقعیتی که باید تحریف شود. زبان یا «نظم نمادین« واسطهای شد بین «واقعیت» و آنچه از آن بازنمایی میشود.
پس: ایدئولوژی که برای سلطهگری باید موجودیت و هستی مادی بیابد، لاجرم باید در یک «آپاراتوس و عملکردها و فعالیتهای آن» وجود داشته باشد. با این نگاه اجمالی، میتوان گفت یک ساختار سیاسی -ایدئولوژی متشکل از آپاراتوس (دم و دستگاه دولتی و حکومتی) بازتولیدگر آن و عملکردهایش خلاصه میشود.
یکپارچهسازی نظام، درانتشار ایدئولوژیش از خلال آپاراتوس نسبت به قبل اخلال بیشتری ایجاد کرد. رهبر نیاز داشت که از پادگان نظام به نفع خود سربازگیری کند و با شعار بازگشت ارتجاعی به دهه شصت، بار دیگر جریان بازتولید ایدئولوژی را بازسازی کند، چیزی که علی خامنهای تصور میکرد قطب هاشمی-خاتمی در آن اخلال کرده بنابراین با انتصاب احمدینژاد-رئیسی شمایل کاریکاتوری از خمینی و دهه شصت بهعنوان یگانه بدن جامعه ایران، میخواست اجبار و ارزش را تکرار کند. اما این اقدامات، الیگارشیئی ساخت که بهکلی تماسش را از اقشاری که طی چند دهه از آنها یارگیری کرده بود، از دست داد تا بدان حد که معنای مستضعف تغییر ماهیت داد. اما ابزار دوبارهشکلدهی ایدئولوژی یا بهعبارتی شیوه تولید حاکم چیست؟ نفت.
نفت، بهواقع، ریشه و مصالح وهمیات متافیزیکی است نظیر «بهسوی تمدن بزرگ»، «اسلامیسازی جامعه در پنج مرحله»، تشکیل هلال شیعه، برگزاری نماز در کاخ سفید و الخ. غالبا اوهام رژیمها در ایران به نفت رسیده است.
تزریق ارزش و معنا، چند دهه با صعود و نزول انجام یافت اما بارگذاری آنها همچنان نیازمند پول نفت بود که عمده آن از طریق دلالصفتی حاکمیت در جیب الیگارشی ریخته میشد (راستی که دلالصفتی نامگذاری درست برای تولید ثروت در ایران است). اخلال در پول نفت از طریق تحریمها، تزریق ارزش و معنا را دچار مشکل میکرد. بازسازی امام/امت از خلال اجبار و ارزش، یا تحمیل یک سبک زندگی خاصِ شیعی، آسان نبوده. تحمیل یک سبک زندگی، انگشت بر نقطه حساس نسلی عاصی (دهه هشتادی) گذاشته که با شبکههای اجتماعی و بازیهای مجازی رشد کرده، و منطق سرمایه، یک سبک زندگی جهانی را به آنها داده است. حاکمیت، چوب در سبک زندگی و زندگی روزمره آنها کرد که بخش اعظمی از نوجوانان و جوانان جهان به آن خو گرفتهاند. حاکمیت تنها منافذ فعالیت سیاسی را مسدود نکرد، بلکه هر راه تنفسی را بر زندگی روزمره نوجوان و جوانان بست. راستی که چه توهمی که رهبر و الیگارشیاش دارد که میتواند همزمان با ذلت اقتصادی-سیاسی، ذلت فرهنگی را بر مردمان هوار کند.
رهبر که برای خود رسالت الاهیاتی-تاریخی تعریف کرده، تصور کرد با شیوه «مهندسی اجتماعی-فرهنگی» (امری بهذاته شبه-علمی) تاریخ و فرهنگ بسازد. البته که توانست تاریخ بسازد لیکن در بخش دوزخ. این سرنوشت اوهام حکومت دینیِ نفتی است این شیوه مکانیکی تاریخ و فرهنگسازی چندین بار در قرن بیستم آزموده و ورشکسته شد.
اکنون ورشکستگی مهندسی اجتماعی که میخواست سبک زندگی نوجوانان و جوانان ایران را تغییر دهد، آتش خشم آنها را بیدار کرده، آتشی که یکباره توانسته همه آن آرمانهایی که این نسل با آن بیگانه بوده، را علیه رژیم نیز بیدار کند. پذیرش سبک زندگی بهزعم جمهوری اسلامی، سبک غربی، از جانب جوانها، نشانگر ورشکستگی و خالیبندی این رژیم درضدیتش با سرمایهداریست. جمهوری اسلامی از بدو تاسیس، در منطق سرمایه شکل گرفته و به انگل سرمایهداری بدل شده.
حاکمیت پس از دوم خرداد دو مانع را بر سر بوالهوسیهای خود میدید: انتخابات و اینترنت. حاکمیت تصور کرد با مهندسی کردن و صیانت هردوی اینها، میتواند ایدئولوژی خودش را به زندگی روزمره جوانان بازگرداند اما غافل از آنکه چه قدرت نفیایی در اقداماتش نهفته است.
خشم نسل دهه هشتادیها تنها در این نیست که به سبک زندگی آنها تعرض شده، خشم این نسل بازگوی این است که از قضا فرصت جستجوی آرمان، چشمانداز، ارزش و معنایی که شایسته هر نسلی است را از آنها سلب کرده. آنها در سایه سرکوب همهجانبه اقتصادی، سیاسی و فرهنگی رژیم، از داشتن هر چشماندازی نومید شدند.
راستی که نومید و مستاصل میتواند دست به هر کاری بزند و دست خالی بدل به مشت خشماگین شود.
اکنون جمهوری اسلامی در بازتولید ایدئولوژیش، به مرگ نمادین مرده است، این رژیم بههیچ عنوان نمیتواند ایدئولوژی خود را در زبان یا عرضه سمبلیک مردم و نسل جدید جاری سازد مگر به هجو و هزل.
پلیس
بدن حاکم -فقیه، کسی که بهلحاظ شرعی صاحب «جان و مال و ناموس» امت و محیط بر آن است و ایدئولوژی از آن منتشر میشود، همان که موجد قوام و دوام و بقای حاکمیتی است که منافع مردمی را ذیل خود بلعیده، اما اکنون امکان بازتولیدیگری خود را از دست داده یا بهعبارتی، بازنمایی زبانی نظیر «دشمن»، «شهادت»، «جهاد» و قسعلیهذا جملگی کارکردهای زبانی و محتوایی خود را از کف داده است. تنها باقیمانده آپاراتوس برای نظام، پلیس است و قدرت سرکوبگری آن.
پلیس حتی نسبت به دیگر بخشهای حاکمیتها، قدرت بیشتری دارد زیرا که پای در قدرت و تفسیر و همزمان اجرای قانون دارد (گرامشی/بنیامین).
اکنون موجودیِت مادی نظام وابسته به قدرت نظامی و میزان سرکوبگری آن است. این قدرت نظامی متشکل از پلیس، سپاه و ارتش است.
از آنجا که حاکم- فقیه، فرمانده کل قوا هم هست طبق قانون اساسی و نیز ماده دوم مربوط به نیروهای انتظامی، او میتواند اومرای نظامی و انتظامی را نصب و عزل کند و آنها متقابلا باید «در تابعیت فرماندهی کل قوا» باشند.
بنابراین، با وضعیت کنونی، تنها تجسم مادی نظام، پلیس در معنای کلیش باقی مانده است.
آلتوسر به بحث خود اضافه میکند اگر جزئی از آپاراتوس، فرضا یک پلیس در خیابان به فردی بگوید: «هی! تو!» این خطاب در راستای بدن حاکم بهمعنای تضمین این موضوع است که فرد، سوژهای متعلق به دم و دستگاه ایدئولوژیک نظام است. فیالواقع، فرد از طریق سازوکار و آیینها و مناسک روزمره زندگیش، در پیکره نظام فرو رفته است.
بدون این تجربهها و عملکردهای روزمره، فرد نمیتواند در شبکه ایدئولوژیک سیستمها واقع شود. در این صورت او، بهنوعی از نظام بیرونزده میشود. شورش یعنی از جا-در-رفتگی فرد در آپاراتوس و اعواجاج در ایدئولوژیِ منتشر از آن.
وقتی پلیس در خیابان فرد را خطاب میکند که «هی، تو!» و فرد بدون اعتنا راه خود میگیرد، و پلیس هم ناتوان از ادامه خطاب قرار دادن او، آنگاه قاعده دیگر خواهد شد. اعتراض خیابانی، اعتصاب و هراقدامی که موجب گسست و انقطاع در زندگی روزمره سیستماتیک شود، نوعی بیرونزدگی از سیستم است. زندگی روزمره در حکم قلمرویی که حاکمیتها حضور خود را عرض اندام میکنند و پیامد نمود ایدئولوژی خود را مشاهده و ارزیابی میکنند، قلمرویست که بهگفته آنری لوفور، ترور و وحشت و دستکاری در ناخودآگاه آدمی را جاری میسازند. در مغرب زمین، این عمل، در تئوریهای کالاییشدن جامعه قابل توضیح است و در جوامعی مانند ایران که از طریق نفت یا منابع طبیعی به منطق سرمایه متصل هستند، به شکل دستوری از طریق نهاد سرکوبگرانه دین، یا نهاد سرکوبگرانه مونارشی یا الیگارشی، از طریق شاه یا فقیه یا فرد مستبد انجام میگیرد.
در زندگی، هیچ مقدسی وجود ندارد، الا خود زندگی؛ شبکه ایدئولوژیک آپاراتوسها زمانمند و موقتی هستند اما آنچه مردم به جان لبرسیده و عاصیان از وضع موجود را به خیابان کشانده است، رانهی خود زندگی است، دیگر آپاراتوسِ فرهنگ شهادت و مرگ واکنشبرانگیز نیست، عاصیان بیتوجه به چنگ و دندان نشان دادن پلیس و کشتارها، در حال تقدس زندگی هستند. جمهوری اسلامی هیچ راهحلی ندارد، تا ابد در اتاق دربسته مانده است. هر اصلاحی، از فروپاشی آن، پرده برداری میکند و هرگونه شدت و حدت بخشیدن به سرکوب، طوفان عاصیان را به سونامی بدل خواهد کرد. در گرماگرم نبرد مردم و حاکم، فرماندهان میانی نظامی نقش اساسی دارند، آنها میتوانند با آویختن به وزنه مردم، شاهین ترازوی عدالت را به نفع مردم و منافع ملی بچرخانند تا خون جویندگان حقیقت، سرزمین را بیش از این لالهگون نکند!
به محض آنکه لایههای میانی فرماندهان، از سرکوب مردم نافرمانی کنند، مرگ واقعی رژیم رخ خواهد داد زیرا که پلیس هستی مادی حاکمیت است.
گفتوگو ندارد که نسلهای جدید، ارزشهای خود را پایهریزی میکنند، آنهم در زمانهای که از هرگونه مرجعیتی، مشروعیتزدایی شده است. یکی از ویژگیهای نسل تازه، مرجعناپذیری و تعبدناپذیری آنهاست، امری که درست خلاف ترویج و تبلیغ امامیّتِ نظام است. این توصیف جای هیچگونه اثبات ندارد. کافیست که از پدران جامعه ایران، خاصه پدران مذهبی جستجو کرد، از همان مقامات نظام در مقام پدر خانواده؛ آنها بارها و بارها از زبان فرزندان خود شنیدهاند که ارزشی برای «ارزشها» و «معانی» تهیشده پدران قائل نیستند چنانکه مولوی از زبان پسر نوح به پدر میگوید:
گفت: بابا سالها این گفتهای
باز میگویی، به جهل آغشتهای
چند از اینها گفتهای با هر کسی
تا جواب سرد بشنودی بسی
این دم ِ سرد تو در گوشم نرفت
خاصه اکنون که شدم دانا و زفت
لینک مطلب در تریبون زمانه
منبع این مطلب: اخبار روز
منبع خبر: رادیو زمانه
اخبار مرتبط: نسل عاصی: «جمهوری اسلامی باید برود، نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد»؛ سخنی با نیرویهای میانیِ انتظامی-نظامی
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران