درباره برهنه شدن: وقتش رسیده است

انقلاب است. جهان دیگر شده است. نه تنها ایران که همه دنیا یک صدا فریاد می‌زنند: «زن، زندگی، آزادی.»

در همین گیر و دار زنی برهنه می‌شود تا سهمش را از جهان بستاند؛ سهمش را، بدنش را. اول از همه خارج‌نشینان ایرانی که زمانی خودشان مطرود و رانده شده بودند او را طرد می‌کنند. تجمعی که این زن در آن حضور دارد را تحریم می‌کنند. پیغام می‌فرستند که اگر او را ببینند گوشش را می‌کشند. این‌ها «فمنیست» هستند، حرکت زنان ایران را ادامه‌ خودشان می‌دانند، دکان رنگی و زیبایی در غرب بنا کرده‌اند و کسب اعتبار می‌کنند و در حالی که دختران دبستانی در ایران با شدت و سرعت به پیش می‌رانند، این‌ها لنگ‌لنگان پرچم پوسیده‌ای را حمل می‌کنند و فرسنگ‌ها از زنان داخل ایران فاصله دارند. نقد این گروه این است که برهنه شدن در این شرایط حرکتی بیش از حد رادیکال است. این‌ دسته مرا به یاد نوشته گوهر مراد می‌اندازند:

«اتهام، یکی از عوارض عمده و یکی از اولین جوانه‌های سرطان آوارگی‌ست. آواره‌ها فکر می‌کنند تنها هم‌فکران او حق داشتند یا دارند که زنده بمانند. آواره خشک‌اندیش و متعصب، دنیای بزرگ را برای خود بسیار کوچک می‌داند. و مدتی بعد بسیاری از هم‌فکران از هم جدا می‌شوند، انشعاب بعد از انشعاب. اگر مسائل حاد اجتماعی را دیروز به نوعی تحلیل می‌کردند، امروز به رنگ دیگری نگاه می‌کنند و پس‌فردا لعاب دیگری به آن می‌زنند.»

گروه دیگری او را خائن و جاسوس می‌خوانند. گروه سوم مهربان‌ترند: «حالا وقتش نیست.» بله همیشه پدر برای ما وقت تعیین می‌کند. آسیاب به نوبت و نوبت زن برای پس گرفتن تنش معلوم نیست کی برسد. باید منتظر بنشینیم.

گروه دیگری هم هستند که با برهنگی زنان اجنبی مشکلی ندارند و بارها آن را به تماشا نشسته‌اند و از آن لذت برده‌اند اما زن ایرانی را ناموس خود می‌دانند و از ترس آبروی‌شان این زن را از خود می‌رانند. آیا از خود نمی‌پرسند چه چیز آن‌ها را این‌همه برآشفته است؟

اما به راستی جمهوری اسلامی چه با تن زن و طبیعت می‌کند؟ او زن و زمین را به مالکیت خود در آورده و بر آن حکم می‌راند. او رودها و دریاچه‌ها را خشکانده، جنگل‌های بلوط را به آتش کشیده، زمین زیر پایش را پوک و خالی کرده، هیچ جانوری در خاک ایران در امان نیست. او زن را دستگاه تولید سرباز می‌بیند. او می‌خواهد زایندگی و آفرینش‌گری تن زن را به انقیاد خود درآورد. هرچه بتواند می‌کند تا زن از زندگی و زندگی از زنانگی خالی شود. تن زن اما چون طبیعت منشا بی‌انتهای حیات است. پرسش اصلی این است که چرا حکومت تا سر حد مرگ از این تن می‎‌هراسد و انکارش می‌کند؟امروز زن‌ها از همیشه پرشورتر در خیابان‌ها، در میدان‌ها می‌رقصند و زندگی می‌بخشند. زن‌های بسیاری بدون روسری در خیابان قدم می‌زنند. زن‌هایی با بلوز و شلوار به کافه می‌روند تا صبحانه بخورند. دختران مدرسه ناظم و مدیر را هوکشان از مدرسه اخراج می‌کنند. اگر از این همه جسارت رو برنگردانیم می‌بینیم که زنان در ایران هر روز دست به حرکتی رادیکال می‌زنند. دیگر صدای پدر به جایی نمی‌رسد. دیگر نمی‌توانید بگویید حالا وقتش نیست. چه کسی به طاهره قره‌العین گفته بود حالا وقتش رسیده حجاب از سر برداری؟ چه کسی اجازه حضور زنان در مکان‌های عمومی را صادر کرده بود؟

سال‌هاست که زن‌ها برای بدیهی‌ترین حقوق‌شان می‌جنگند. در انقلاب ۵۷ تا زنان دهان باز کردند دستی دهان‌شان را بست که حالا وقتش نیست. هر جا زنی در پستو یا در محیط کار یا در کوی و برزن مورد تجاوز قرار گرفت و خواست چیزی بگوید شرم و گناه حلقومش را گرفت که حالا وقتش نیست. بارها شکنجه شدیم، بارها در معرض اتهام فاحشگی و بی‌حیایی قرار گرفتیم. بارها دوستان یا پارتنر به ظاهر روشنفکرمان ما را مورد بازجویی قرار دارند که چرا چنین و چنانیم و ما سکوت کردیم چرا که وقتش نرسیده بود.

حالا وقتش رسیده است. حالا از همیشه بیشتر وقت آن است که بخواهیم. و کسی نمی‌تواند برای این خواست حد بگذارد. یکی می‌خواهد روسری بردارد و یکی می‌خواهد برهنه شود. سال‌هاست که مردها هر کجا خواسته‌اند؛ لب ساحل، در قهوه‌خانه، جلو دوربین، بالاتنه‌شان را برهنه کرده‌اند و هرگز زنی جرات نکرده بپرسد: چرا؟ چشم‌ها خو کرده‌اند به دیدن اندام مردانه، حالا وقتش رسیده چشم‌ها به دیدن اندام برهنه زن عادت کند. وقتش رسیده است.

در آخر، پیام سال‌های دور اما نزدیک غلامحسین ساعدی را به گوش آواره‌ها می‌خوانم:

«مباد و مبادا که که آواره‌ها آرام نشینند، مبادا که برای رسیدن به سرزمین خویش پلک روی پلک گذارند و تن به مرگ تدریجی بسپارند، آواره‌ها، باید سکوی پرشی پیدا کنند. آواره‌ها باید دنیا را آگاه کنند که چه بر سر سرزمین آن‌ها آمده است. آواره‌ها باید به همه دنیا و به تمام زبان‌ها  بگویند که یک مشت جلاد دستار بسته، بر سر ملت بزرگ و زنده‌ای چه چادر سیاهی از مرگ گسترده‌اند. قفل‌ها را از لب‌ها باید برداشت، باید فریاد کشید. آوارگان باید فریاد بکشند. فصل فریاد آواره‌ها فرا رسیده است. آواره‌ها اگر فریاد نکشید و دنیا را نلرزانید، نیم‌نگاهی هم به شما نخواهد شد و مرگ تدریجی، مرگ مزمن، چون قانقاریا آرام آرام شما را خواهد خورد. خودکشی بهتر از مرگ تدریجی‌ است.»

منبع خبر: رادیو زمانه

اخبار مرتبط: درباره برهنه شدن: وقتش رسیده است