اوین در خاطره زندانیهایش؛ «باستیل انقلاب ایران»
- بخش ناظران
- زندانیان سیاسی پیشین اوین
آتشسوزی و تیراندازی مرگبار اوین، شنبه (۱۵ اکتبر) هولناکی را در این زندان رقم زد. اکنون چهار تن از زندانیان سیاسی سابق اوین از معنای مضاعف این زندان نوشتهاند: شیوا نظرآهاری، ایرج مصداقی، مهدیه گلرو و اصغر ایزدی. زندانیان از نسلها مختلف و تجربه مشترک. زندانیان که از تجربه مکانی مشترک، در زمانهایی متفاوت نوشتهاند.
مجموعه «ناظران میگویند» بیانگر نظر نویسندگان آن است. بیبیسی فارسی میکوشد در این مجموعه، با انعکاس دیدگاهها و افکار طیفهای گوناگون، چشمانداز متنوع و متوازنی از موضوعات مختلف ارائه دهد. بدیهی است انتشار این آرا و نقطهنظرها، به معنای تایید آنها نیست.
شیوا نظرآهاری: اوین، نماد سرکوب قبل و بعد از انقلاب
- شیوا نظرآهاری از دهه ۸۰ تا کنون بارها بازداشت شده است. او نخستین بار ۱۳۸۳ بازداشت شد. بار دیگر در جریان بازداشتهای گسترده سال ۱۳۸۸. حکومت ایران سرانجام در سال ۱۳۹۱ حکم چهار سال زندان او را به اجرا گذاشت. در دو دهه اخیر او از پایهگذاران چندین نهاد مدنی ایران به شمار میآید.
زندان اوین یکی از مشهورترین زندانهای ایران است و به یک معنا نماد ظلم و سرکوب در هر دو دوره قبل و بعد از انقلاب بوده است.
شماری از مشهورترین چهرههای سیاسی در این زندان زندانی بودهاند. شماری از مشهورترین و تلخترین اعدامهای سیاسی در این زندان اتفاق افتاده است و از این لحاظ که بسیاری از فعالان در برهههای مختلف، مدت زمانی را در این زندان گذراندهاند. در اتاقهای بازجوییاش، بازجویی پس دادهاند. تحقیر و شکنجه شدهاند. در سلول انفرادیاش روز را به شب رساندهاند. زندگیشان در بندهای مختلف و بهداری و سالن ملاقاتش گذشته است، نامش با زندگی نسلهای مختلف فعالان سیاسی و اجتماعی در ایران گره خورده است.
شاید همین مساله است که موضوع آتشسوزی در زندان اوین، بسیار بیش از آنچه هفته پیش در زندان لاکان رشت اتفاق افتاد که طی آن ۲۰ زندانی کشته شدند و یا قبلتر در زندان سنندج اتفاق افتاده بود، در شبکههای اجتماعی مطرح شد و شبی هولناک برای همه ما رقم زد. چرا که نام اوین، بخشی جداییناپذیر از حافظه ما و از تاریخ زیسته ماست. بخشی جداییناپذیر از گذشته و حال ماست و وقتی آتش میگیرد، همه مایی که روزی آنجا بودهایم، آن ترس و وحشت و بیپناهی و استیصال و امید را با تمام وجودمان حس میکنیم.
آتشسوزی اخیر، صدای انفجار و تیراندازیهای بعدش، به حتم تجربهای ترسناک برای زندانیان بوده است.
از این لحاظ که در شب اتفاق افتاده و زندانیان به تلفن و هیچگونه امکانات ارتباطی برای اینکه بدانند چه اتفاقی در حال وقوع است دسترسی نداشتهاند.
از پادکست رد شوید و به خواندن ادامه دهیدپادکسترادیو فارسی بیبیسیپادکست چشمانداز بامدادی رادیو بیبیسی – دوشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۱
پادکست
پایان پادکست
بندهای مختلف زندان اوین مطلقا ارتباطی با یکدیگر ندارند. بنابراین زندانیان تنها درکی که نسبت به محیط پیرامونشان دارند بر مبنای صداهایی است که میشنوند و از آنجا که زندانبانان نیز اطلاعاتی به زندانیان نمیدهند، این بیخبری میتواند شرایط را بسیار اضطرابآور و ترسناک کند.
به خصوص من خیلی به زندانیانی که در بندهای امنیتی مانند ۲۰۹ یا الف-۲ و یا ۲۴۰ نگهداری میشوند فکر میکردم. کسانی که در انفرادی هستند و مطلقا خبری در مورد شرایط بیرون ندارند و حتی پس از شنیدن این صداهای هولناک نمیتوانند ترس و وحشت و نگرانیشان را با همسلولی و یا همبندیشان تقسیم کنند.
در بندهای امنیتی هم که میدانید هیچ امکانی برای برقراری ارتباط با سلولهای دیگر وجود ندارد، تلفن بدون اجازه بازجو در اختیار زندانی قرار نمیگیرد و این شرایط را برای زندانیان بسیار سختتر میکند.
چیزی که در مورد اتفاقات اخیر اوین بر نگرانیها افزود، این بود که در حال حاضر به خاطر حجم بالای بازداشتیها، در بندهای مختلف اوین بیش از ظرفیت زندانی نگهداری میشود. این مساله در چنین شرایط تنشزایی، میتواند شمار آسیبدیدگان را بالا ببرد. هماکنون صدها نفر از بازداشتشدگان اخیر در زندان اوین، در بندهای امنیتی و بندهای عمومی نگهداری میشوند و نگرانی عمومی که در جامعه ایجاد شد و افراد زیادی طبق ویدیوها و تصاویر به سمت اوین رفتند، بخشیاش به این دلیل است که مردم با این بازداشت شدهها احساس نزدیکی دارند و آنها را خانواده خودشان میدانند.
ایرج مصداقی: اوین، زندان «باستیل» انقلاب ایران
- ایرج مصداقی، فعال حقوق بشر و نویسنده کتاب «نه زیستن، نه مرگ»، در سال ۱۳۶۰، در ارتباط با سازمان مجاهدین خلق دستگیر شد و تا ۱۳۷۰ در حبس بود. او دوران حبسش را در سه زندان اوین، قزلحصار و گوهر دشت گذرانده است. او از جمله کسانی است که نقشه زندان اوین را منتشر کرد.
اوین صرفنظر از یورش و تیراندازی اخیری که در آن اتفاق افتاده است، سمبل زندان سیاسی در ایران طی پنج دهه گذشته بوده است. سرنوشت اوین و اوینیها همواره برای مردم ایران مهم بوده است.
اوین میتواند نقش باستیل انقلاب ایران را بازی کند. در انقلاب فرانسه، فتح زندان باستیل به دست انقلابیون، روزی تاریخی بود که پس از آن به عنوان روز ملی - ۱۴ ژوئیه - جشن گرفته میشود.
مردم در هر مرحلهای درباره سرنوشت فرزندان خودشان حساساند و کجا مهمتر از اوین. صرفنظر از اینکه در اوین چه میگذرد، آنجا شاخصی برای مردم است و موجب نگرانی مردم. مردم با اوین رابطه عاطفی قوی دارند.
ما حتی یادمان است که در انقلاب سال ۱۳۵۷ هم اخبار و شایعاتی از اوین پخش میشد و مردم در جریان این شایعات قرار میگرفتند. این حساسیت زندانی سیاسی را در ایران میرساند. اینکه مردم چقدر نسبت به سرنوشت آنها هستند.
اینکه در شب هولناک اوین مردم در سراسر شمال تهران با نگرانی به اوین هجوم میآورند یا تلاش میشد مانع هجوم آنها به اوین میشدند، باز هم نشان دهنده و بیانگر حساسیت بر سر این زندان است.
آنها همه میدانند اوین شاخص کشتار است، شاخص قتلعام، شاخص زندان سیاسی است.
و تپههای اوین یادآور جوخههای اعدامی است که بهترین فرزندان ایران را به خاک و خون کشیدند.
۳۰ فروردین ۱۳۵۴ روزنامهها در خبری غافلگیرکننده از کشتهشدن ۹ زندانی سیاسی معروف خبر دادند. آن زمان حکومت شاه مدعی شد این زندانیان قصد فرار داشتند، اما بعدها مشخص شد، سربازجویان اوین آنها را به تپههای کشاندند و و تیرباران کردند.
اکنون حاکمان رخداد اخیر را باید زنگ هشدار ببینند، زیرا مردم میدانند کجا را باید هدف قرار دهند و چه چیز برای آنها مهم است.
مهدیه گلرو: تصور بدترین سناریو، کشتار همگانی
- مهدیه گلرو از زندانیان سیاسی سابق است که نخستین بار در سال ۱۳۸۸ بازداشت شد. او نیز به دو سال و چهار ماه حبس محکوم شد اما در زندان، مجددا شش ماه دیگر نیز حکم گرفت. مهدیه گلرو مجددا در آبان ۱۳۹۳ پس از اعتراضات اسیدپاشی در اصفهان، در یورش نیروهای امنیتی به منزلش بازداشت شد.
یکی از بزرگترین خصوصیتهای زندانی بیخبری است. زندانی حتی از سلول و بند کناری خودش خبر ندارد. از آن سوی دیوار خبری ندارد.
وقتی هاله سحابی کشته شده بود یادم است ما این خبر را با چند روز تاخیر در روزنامه خواندیم. یعنی یک دوستی از کنار ما رفت مرخصی و کشته بودندش و دفن شده بود و ما منتظر بودیم از مرخصی برگردد. اما خبر او را دیدیم.
در مورد هدی صابر هم چنین شد. همه میدانستند او به خاطر اعتصاب غذایش کشته شده است. اما ما با چند روز اختلاف زمانی وقتی فهمیدیم که یکی از بچه ها به بهداری رفت و بعد به ما گفت هدا صابر کشته شده و فوت شده و پیکرش را بردند.
این باعث میشد همیشه منتظر اخبار بدتری باشید. در زندان آدم همیشه منتظر خبر بد است و نه خبر خوب. خبرهای بدی که با تاخیر به دستت می رسد.
یکی از بدترینهای اعدام شیرین علم الهدی بود. وقتی او را شبانه از پیش ما بردند. قرار بود چند تا سوال کنند و برگردد. شب بردندش اما باز نگذشت. فردای آن روز، پس از ساعتها انتظار و یک شب وحشتناک، خبر اعدام را ما از تلویزیون شنیدم. در بند عمومی زنان. عکسش را دیدم. گفتند اعدام شد. در آن شرایط، در آن بیخبری، همیشه نگران اخبار بدتری هستی.
در آتشسوزی اخیر اوین، تمام شب من به این فکر می کردم که زندانیان وقتی در چنین شرایطی قرار میگیرند، بدترین سناریو را برای خود مینویسند.
با توجه به تجربه زیسته نسلی ما در ایران، برای ما چنین پیشبینیهایی به واقعیت نزدیکتر است. همانطور که در مورد آتشسوزی در بیرون زندان هم ما به همین فکر میکردیم. اما کسانی که در زندان هستند، به سراغ بدترین سناریوها میروند.
من چند ماه قبل از عاشورای ۸۸ بازداشت شده بودم. عاشورای ۸۸ هم شمار زیادی بازداشت کرده بودند. در راهروهای ۲۰۹ سر و صدای زیادی بود. قبلش انفرادی بود. اما بعدش در هر اتاق چند نفر را آوردند.
آن زمان تصورم این بود که همه را گرفتهاند که همین جا هم همه را قتل عام کنند. پیشبینی ما این بود. یادم این است که ما آن زمان علم الهدی، با صدای بلند در ۲۰۹ پخش شد و آنجا گفته شد کسانی که در این به قول آنها «فتنه» بودند باید به اشد مجازات محکوم شوند.
واقعیت این است که چنین گمانهزنیهایی پایی هم در واقعیت دارد. جمهوری اسلامی از همان نخستین دهه تشکیلش، بارها در زندان دست به کشتار زد.
ما فکر میکردیم این آخرش است و همه را قرار است اعدام کنند. بهمن ۱۳۸۹ هم همین اتفاق افتاد. من فکر میکردم رفقایی که موقع آتشسوزی در زندان بودند، شاید خیلیهاشون گمان کرده باشند که جمهوری اسلامی بخواهد همه را بکشد. این خیلی لحظههای تلخی را برای زندانی رقم میزند.
اصغر ایزدی: مقاومت سه نسل
- اصغر ایزدی در تیرماه ۱۳۵۰ دستگیر شد و همراه با رهبران و کادرهای اصلی چریکهای فدایی خلق در زندان شهربانی و زندان اوین بازجویی و سپس در دادگاه نظامی ابتدا به حبس ابد و در دادگاه تجدید نظر به اعدام محکوم شد. این حکم اجرا نشد و به حبس ابد تغییر یافت.
اصغر ایزدی در دادگاه در ۱۳۵۰
آذر ماه ۱۳۵۰ بود که مرا به اوین بردند. تیر ماه آن سال دستگیر شده بودم و بازجوئیها، شکنجههای طاقتفرسا و تنهائی در سلول دخمه مانند با دستان همیشه بسته به تخت در زندان اداره اطلاعات شهربانی را پشت سر داشتم. اینجا هم انفرادی در انتظارم بود، در یکی از سلولهای بالا، معروف به "در سبز جدید" که معلوم بود به تازگی ساخته شده و نمناک و بسیار سرد بودند. سلوله فاقد پنجره بود، دریچهای روی در داشت و نور کمسوی لامپی به آن روشنائی اندکی می داد. اینجا دچار اسهال خونی شدید شدم. مرا به بهداری بردند ولی من از خوردن دارو امتناع کردم، تا شاید خونریزی به مرگم منجر شود. از این که بار دیگر شکنجه ها تکرار شوند هراسان بودم.
چند روز بعد من را از سلول به یک اتاق عمومی ساختمان اصلی اوین منتقل کردند، در اتاق حدود ۲۴ نفر بودیم. همگی از چریکهای فدائی خلق. در مجموع عموم رفقا به وحشتناکترین شکل شکنجه شده بودند ولی از تجربه های فردی در این مورد کمتر سخن می رفت و بیشتر در شکل عمومی به آن پرداخته میشد.
در اتاق فضای شادی و سرزندگی حاکم بود. گرچه کتاب و روزنامه در اختیار نداشتیم ولی با بحث، شعرخوانی و تعریف خاطره و لطیفه و همچنین ورزش روزها و شب هامان پر بود. به اشعار و ترانههای به زبانها و گویشهای مردمان مناطق مختلف ایران توجه ویژهای میشد.
بعداز پایان جلسات دادگاه، و در دادگاه تجدید نظر که به اعدام محکوم شدم، بار دیگر من و برخی از رفقای محکوم به اعدام را در سلولهای "در سبز" انداختند. ما منتظر اجرای حکم اعدام بودیم. پس از چند روز از طریق یکی از نگهبانها مطلع شدیم که تعدادی از رفقای رهبری چریکها را که در روز اول دادگاه با هم بودیم، اعدام کرده اند. ۱۱ و ۱۲ اسفند ۱۳۵۰. زندگی مان به روال قبل ادامه داشت. گرچه روزها را در انتظار نوبت اعدام خود سپری میکردیم، ولی به خاطر نمیآورم که این موضوع ذهن مرا به خود مشغول کرده باشد. بیش از آنکه پس زدن فکر به اعدام باشد، شاید ناشی از عادی شدن مرگ برایم بود. به واقع وارد شدن به این شکل از مبارزه، از آدم می طلبید که مسئله مرگ را از قبل پذیرفته باشد و بدین خاطر اعدام و مرگ یک مساله حل شده برای من بود.
فکر کنم فردای روزی که خبر اعدام رفقا را شنیدم، مرا برای حمام به ساختمان سلول های وسط / قدیم بردند. مسیر سلول های "در سبز" را که در یک ارتفاع چند متری در بالای ساختمان سلول های وسط قرار داشت با چشم باز و با یک سرباز نگهبان طی کردم ، یک فاصله ۲-۳ دقیقه ای. غروب بود و هوا هنوز تاریک نشده بود. هنگامی که وارد راهرو و درگاه ساختمان شدم که سلولها در دو طرف آن واقع شده بودند، فضای غریبی مرا احاطه کرد. راهرو نیمه تاریک بود و سکوت سنگینی فضا را پر کرده بود. نفهمیدم که آیا زندانی دیگری در آن سلولها بود یا نه، چون غم و اندوه و سکوت فضا را انباشته بود. سکوت بود و سکوت. اما فقط سکوت نبود من فضای مرگ را میدیدم، نه، خود مرگ را به چشم دیدم. همین چند هفته پیش بود که در این سلولها حال و هوای زندگی حاکم بود حالا من بودم و این فضای خالی.
چند شب بعد، در نیمه شبی نگهبان من را از سلول بیرون برد و وقتی چشم بند را از روی چشمانم برداشته شد، خود را در جلوی عضدی سربازجو دیدم، گفت: فردا صبح اعدام می شوی می خواهی چیزی بنویسی؟ آیا وصیتی داری؟ گفتم: نه! عضدی کمی مکث کرد و سپس گفت: مورد "عفو" قرار گرفته ای اما تا ابد باید در زندان بمانی! هنگام برگشت به سلول احساس دوگانه ای داشتم. از یکسو اندوه از دست دادن رفقایم بود و از سوی دیگر حس مبهم رضایت از زنده بودن. تا همین لحظاتی پیش به تفاوت مرگ و زندگی نیندیشیده بودم.
در ۱۲ اسفند ۱۳۵۳ شاه تشکیل حزب رستاخیز را اعلام کرد و تهدید هایی کرد که نشانه افزایش سرکوب و اختناق بود. دو سالی بود که در زندان قصر بودم. سه روز بعد از اعلام " حزب رستاخیز"، مرا به همراه یک گروه ۳۳ نفری از زندانیان بندهای مختلف قصر به اوین منتقل کردند. این بار در سلولهای جدید، که امروز به ۲۰۹ معروف است، تک و تنها قرار گرفتم. این انتقال جمعی و انفرادی کردن همگی بدور از نگرانی نبود. آیا این انتقال، با تاسیس حزب رستاخیز و تهدیدات متعاقب آن بی ارتباط نبود؟
۳۰ فرودین ۵۴ بود که روزنامه ای را به سلولم آوردند که خبر کشته شدن نه تن از یاران ما را درج کرده بود: بیژن جزنی، مشعوف کلانتری،عباس سورکی، عزیز سرمدی، حسن ضیاءظریفی، احمد جلیل افشار، محمد چوپان زاده( همگی از گروه جزنی)؛ کاظم ذوالنوار و مصطفی جوان خوشدل (از سازمان مجاهدین خلق ایران). خبر به سرعت از طریق مرس در سلولها چرخید. بهت و خشم عجیبی ما را فراگرفته بود. بهت از کشته شدن رفقا و همبندیهامان و خشم از دروغی وقیح برای توجیه جنایت: " ۹ زندانی درحال فرار کشته شدند". یک بار دیگر مرگ، سایه اش را در سلول و راهرو گستراند و فضا را از آن خود کرد.
- بخش ناظران
- زندانیان سیاسی پیشین اوین
آتشسوزی و تیراندازی مرگبار اوین، شنبه (۱۵ اکتبر) هولناکی را در این زندان رقم زد. اکنون چهار تن از زندانیان سیاسی سابق اوین از معنای مضاعف این زندان نوشتهاند: شیوا نظرآهاری، ایرج مصداقی، مهدیه گلرو و اصغر ایزدی. زندانیان از نسلها مختلف و تجربه مشترک. زندانیان که از تجربه مکانی مشترک، در زمانهایی متفاوت نوشتهاند.
مجموعه «ناظران میگویند» بیانگر نظر نویسندگان آن است. بیبیسی فارسی میکوشد در این مجموعه، با انعکاس دیدگاهها و افکار طیفهای گوناگون، چشمانداز متنوع و متوازنی از موضوعات مختلف ارائه دهد. بدیهی است انتشار این آرا و نقطهنظرها، به معنای تایید آنها نیست.
شیوا نظرآهاری: اوین، نماد سرکوب قبل و بعد از انقلاب
- شیوا نظرآهاری از دهه ۸۰ تا کنون بارها بازداشت شده است. او نخستین بار ۱۳۸۳ بازداشت شد. بار دیگر در جریان بازداشتهای گسترده سال ۱۳۸۸. حکومت ایران سرانجام در سال ۱۳۹۱ حکم چهار سال زندان او را به اجرا گذاشت. در دو دهه اخیر او از پایهگذاران چندین نهاد مدنی ایران به شمار میآید.
زندان اوین یکی از مشهورترین زندانهای ایران است و به یک معنا نماد ظلم و سرکوب در هر دو دوره قبل و بعد از انقلاب بوده است.
شماری از مشهورترین چهرههای سیاسی در این زندان زندانی بودهاند. شماری از مشهورترین و تلخترین اعدامهای سیاسی در این زندان اتفاق افتاده است و از این لحاظ که بسیاری از فعالان در برهههای مختلف، مدت زمانی را در این زندان گذراندهاند. در اتاقهای بازجوییاش، بازجویی پس دادهاند. تحقیر و شکنجه شدهاند. در سلول انفرادیاش روز را به شب رساندهاند. زندگیشان در بندهای مختلف و بهداری و سالن ملاقاتش گذشته است، نامش با زندگی نسلهای مختلف فعالان سیاسی و اجتماعی در ایران گره خورده است.
شاید همین مساله است که موضوع آتشسوزی در زندان اوین، بسیار بیش از آنچه هفته پیش در زندان لاکان رشت اتفاق افتاد که طی آن ۲۰ زندانی کشته شدند و یا قبلتر در زندان سنندج اتفاق افتاده بود، در شبکههای اجتماعی مطرح شد و شبی هولناک برای همه ما رقم زد. چرا که نام اوین، بخشی جداییناپذیر از حافظه ما و از تاریخ زیسته ماست. بخشی جداییناپذیر از گذشته و حال ماست و وقتی آتش میگیرد، همه مایی که روزی آنجا بودهایم، آن ترس و وحشت و بیپناهی و استیصال و امید را با تمام وجودمان حس میکنیم.
آتشسوزی اخیر، صدای انفجار و تیراندازیهای بعدش، به حتم تجربهای ترسناک برای زندانیان بوده است.
از این لحاظ که در شب اتفاق افتاده و زندانیان به تلفن و هیچگونه امکانات ارتباطی برای اینکه بدانند چه اتفاقی در حال وقوع است دسترسی نداشتهاند.
بندهای مختلف زندان اوین مطلقا ارتباطی با یکدیگر ندارند. بنابراین زندانیان تنها درکی که نسبت به محیط پیرامونشان دارند بر مبنای صداهایی است که میشنوند و از آنجا که زندانبانان نیز اطلاعاتی به زندانیان نمیدهند، این بیخبری میتواند شرایط را بسیار اضطرابآور و ترسناک کند.
به خصوص من خیلی به زندانیانی که در بندهای امنیتی مانند ۲۰۹ یا الف-۲ و یا ۲۴۰ نگهداری میشوند فکر میکردم. کسانی که در انفرادی هستند و مطلقا خبری در مورد شرایط بیرون ندارند و حتی پس از شنیدن این صداهای هولناک نمیتوانند ترس و وحشت و نگرانیشان را با همسلولی و یا همبندیشان تقسیم کنند.
در بندهای امنیتی هم که میدانید هیچ امکانی برای برقراری ارتباط با سلولهای دیگر وجود ندارد، تلفن بدون اجازه بازجو در اختیار زندانی قرار نمیگیرد و این شرایط را برای زندانیان بسیار سختتر میکند.
چیزی که در مورد اتفاقات اخیر اوین بر نگرانیها افزود، این بود که در حال حاضر به خاطر حجم بالای بازداشتیها، در بندهای مختلف اوین بیش از ظرفیت زندانی نگهداری میشود. این مساله در چنین شرایط تنشزایی، میتواند شمار آسیبدیدگان را بالا ببرد. هماکنون صدها نفر از بازداشتشدگان اخیر در زندان اوین، در بندهای امنیتی و بندهای عمومی نگهداری میشوند و نگرانی عمومی که در جامعه ایجاد شد و افراد زیادی طبق ویدیوها و تصاویر به سمت اوین رفتند، بخشیاش به این دلیل است که مردم با این بازداشت شدهها احساس نزدیکی دارند و آنها را خانواده خودشان میدانند.
ایرج مصداقی: اوین، زندان «باستیل» انقلاب ایران
- ایرج مصداقی، فعال حقوق بشر و نویسنده کتاب «نه زیستن، نه مرگ»، در سال ۱۳۶۰، در ارتباط با سازمان مجاهدین خلق دستگیر شد و تا ۱۳۷۰ در حبس بود. او دوران حبسش را در سه زندان اوین، قزلحصار و گوهر دشت گذرانده است. او از جمله کسانی است که نقشه زندان اوین را منتشر کرد.
اوین صرفنظر از یورش و تیراندازی اخیری که در آن اتفاق افتاده است، سمبل زندان سیاسی در ایران طی پنج دهه گذشته بوده است. سرنوشت اوین و اوینیها همواره برای مردم ایران مهم بوده است.
اوین میتواند نقش باستیل انقلاب ایران را بازی کند. در انقلاب فرانسه، فتح زندان باستیل به دست انقلابیون، روزی تاریخی بود که پس از آن به عنوان روز ملی - ۱۴ ژوئیه - جشن گرفته میشود.
مردم در هر مرحلهای درباره سرنوشت فرزندان خودشان حساساند و کجا مهمتر از اوین. صرفنظر از اینکه در اوین چه میگذرد، آنجا شاخصی برای مردم است و موجب نگرانی مردم. مردم با اوین رابطه عاطفی قوی دارند.
ما حتی یادمان است که در انقلاب سال ۱۳۵۷ هم اخبار و شایعاتی از اوین پخش میشد و مردم در جریان این شایعات قرار میگرفتند. این حساسیت زندانی سیاسی را در ایران میرساند. اینکه مردم چقدر نسبت به سرنوشت آنها هستند.
اینکه در شب هولناک اوین مردم در سراسر شمال تهران با نگرانی به اوین هجوم میآورند یا تلاش میشد مانع هجوم آنها به اوین میشدند، باز هم نشان دهنده و بیانگر حساسیت بر سر این زندان است.
آنها همه میدانند اوین شاخص کشتار است، شاخص قتلعام، شاخص زندان سیاسی است.
و تپههای اوین یادآور جوخههای اعدامی است که بهترین فرزندان ایران را به خاک و خون کشیدند.
۳۰ فروردین ۱۳۵۴ روزنامهها در خبری غافلگیرکننده از کشتهشدن ۹ زندانی سیاسی معروف خبر دادند. آن زمان حکومت شاه مدعی شد این زندانیان قصد فرار داشتند، اما بعدها مشخص شد، سربازجویان اوین آنها را به تپههای کشاندند و و تیرباران کردند.
اکنون حاکمان رخداد اخیر را باید زنگ هشدار ببینند، زیرا مردم میدانند کجا را باید هدف قرار دهند و چه چیز برای آنها مهم است.
مهدیه گلرو: تصور بدترین سناریو، کشتار همگانی
- مهدیه گلرو از زندانیان سیاسی سابق است که نخستین بار در سال ۱۳۸۸ بازداشت شد. او نیز به دو سال و چهار ماه حبس محکوم شد اما در زندان، مجددا شش ماه دیگر نیز حکم گرفت. مهدیه گلرو مجددا در آبان ۱۳۹۳ پس از اعتراضات اسیدپاشی در اصفهان، در یورش نیروهای امنیتی به منزلش بازداشت شد.
یکی از بزرگترین خصوصیتهای زندانی بیخبری است. زندانی حتی از سلول و بند کناری خودش خبر ندارد. از آن سوی دیوار خبری ندارد.
وقتی هاله سحابی کشته شده بود یادم است ما این خبر را با چند روز تاخیر در روزنامه خواندیم. یعنی یک دوستی از کنار ما رفت مرخصی و کشته بودندش و دفن شده بود و ما منتظر بودیم از مرخصی برگردد. اما خبر او را دیدیم.
در مورد هدی صابر هم چنین شد. همه میدانستند او به خاطر اعتصاب غذایش کشته شده است. اما ما با چند روز اختلاف زمانی وقتی فهمیدیم که یکی از بچه ها به بهداری رفت و بعد به ما گفت هدا صابر کشته شده و فوت شده و پیکرش را بردند.
این باعث میشد همیشه منتظر اخبار بدتری باشید. در زندان آدم همیشه منتظر خبر بد است و نه خبر خوب. خبرهای بدی که با تاخیر به دستت می رسد.
یکی از بدترینهای اعدام شیرین علم الهدی بود. وقتی او را شبانه از پیش ما بردند. قرار بود چند تا سوال کنند و برگردد. شب بردندش اما باز نگذشت. فردای آن روز، پس از ساعتها انتظار و یک شب وحشتناک، خبر اعدام را ما از تلویزیون شنیدم. در بند عمومی زنان. عکسش را دیدم. گفتند اعدام شد. در آن شرایط، در آن بیخبری، همیشه نگران اخبار بدتری هستی.
در آتشسوزی اخیر اوین، تمام شب من به این فکر می کردم که زندانیان وقتی در چنین شرایطی قرار میگیرند، بدترین سناریو را برای خود مینویسند.
با توجه به تجربه زیسته نسلی ما در ایران، برای ما چنین پیشبینیهایی به واقعیت نزدیکتر است. همانطور که در مورد آتشسوزی در بیرون زندان هم ما به همین فکر میکردیم. اما کسانی که در زندان هستند، به سراغ بدترین سناریوها میروند.
من چند ماه قبل از عاشورای ۸۸ بازداشت شده بودم. عاشورای ۸۸ هم شمار زیادی بازداشت کرده بودند. در راهروهای ۲۰۹ سر و صدای زیادی بود. قبلش انفرادی بود. اما بعدش در هر اتاق چند نفر را آوردند.
آن زمان تصورم این بود که همه را گرفتهاند که همین جا هم همه را قتل عام کنند. پیشبینی ما این بود. یادم این است که ما آن زمان علم الهدی، با صدای بلند در ۲۰۹ پخش شد و آنجا گفته شد کسانی که در این به قول آنها «فتنه» بودند باید به اشد مجازات محکوم شوند.
واقعیت این است که چنین گمانهزنیهایی پایی هم در واقعیت دارد. جمهوری اسلامی از همان نخستین دهه تشکیلش، بارها در زندان دست به کشتار زد.
ما فکر میکردیم این آخرش است و همه را قرار است اعدام کنند. بهمن ۱۳۸۹ هم همین اتفاق افتاد. من فکر میکردم رفقایی که موقع آتشسوزی در زندان بودند، شاید خیلیهاشون گمان کرده باشند که جمهوری اسلامی بخواهد همه را بکشد. این خیلی لحظههای تلخی را برای زندانی رقم میزند.
اصغر ایزدی: مقاومت سه نسل
- اصغر ایزدی در تیرماه ۱۳۵۰ دستگیر شد و همراه با رهبران و کادرهای اصلی چریکهای فدایی خلق در زندان شهربانی و زندان اوین بازجویی و سپس در دادگاه نظامی ابتدا به حبس ابد و در دادگاه تجدید نظر به اعدام محکوم شد. این حکم اجرا نشد و به حبس ابد تغییر یافت.
آذر ماه ۱۳۵۰ بود که مرا به اوین بردند. تیر ماه آن سال دستگیر شده بودم و بازجوئیها، شکنجههای طاقتفرسا و تنهائی در سلول دخمه مانند با دستان همیشه بسته به تخت در زندان اداره اطلاعات شهربانی را پشت سر داشتم. اینجا هم انفرادی در انتظارم بود، در یکی از سلولهای بالا، معروف به "در سبز جدید" که معلوم بود به تازگی ساخته شده و نمناک و بسیار سرد بودند. سلوله فاقد پنجره بود، دریچهای روی در داشت و نور کمسوی لامپی به آن روشنائی اندکی می داد. اینجا دچار اسهال خونی شدید شدم. مرا به بهداری بردند ولی من از خوردن دارو امتناع کردم، تا شاید خونریزی به مرگم منجر شود. از این که بار دیگر شکنجه ها تکرار شوند هراسان بودم.
چند روز بعد من را از سلول به یک اتاق عمومی ساختمان اصلی اوین منتقل کردند، در اتاق حدود ۲۴ نفر بودیم. همگی از چریکهای فدائی خلق. در مجموع عموم رفقا به وحشتناکترین شکل شکنجه شده بودند ولی از تجربه های فردی در این مورد کمتر سخن می رفت و بیشتر در شکل عمومی به آن پرداخته میشد.
در اتاق فضای شادی و سرزندگی حاکم بود. گرچه کتاب و روزنامه در اختیار نداشتیم ولی با بحث، شعرخوانی و تعریف خاطره و لطیفه و همچنین ورزش روزها و شب هامان پر بود. به اشعار و ترانههای به زبانها و گویشهای مردمان مناطق مختلف ایران توجه ویژهای میشد.
بعداز پایان جلسات دادگاه، و در دادگاه تجدید نظر که به اعدام محکوم شدم، بار دیگر من و برخی از رفقای محکوم به اعدام را در سلولهای "در سبز" انداختند. ما منتظر اجرای حکم اعدام بودیم. پس از چند روز از طریق یکی از نگهبانها مطلع شدیم که تعدادی از رفقای رهبری چریکها را که در روز اول دادگاه با هم بودیم، اعدام کرده اند. ۱۱ و ۱۲ اسفند ۱۳۵۰. زندگی مان به روال قبل ادامه داشت. گرچه روزها را در انتظار نوبت اعدام خود سپری میکردیم، ولی به خاطر نمیآورم که این موضوع ذهن مرا به خود مشغول کرده باشد. بیش از آنکه پس زدن فکر به اعدام باشد، شاید ناشی از عادی شدن مرگ برایم بود. به واقع وارد شدن به این شکل از مبارزه، از آدم می طلبید که مسئله مرگ را از قبل پذیرفته باشد و بدین خاطر اعدام و مرگ یک مساله حل شده برای من بود.
فکر کنم فردای روزی که خبر اعدام رفقا را شنیدم، مرا برای حمام به ساختمان سلول های وسط / قدیم بردند. مسیر سلول های "در سبز" را که در یک ارتفاع چند متری در بالای ساختمان سلول های وسط قرار داشت با چشم باز و با یک سرباز نگهبان طی کردم ، یک فاصله ۲-۳ دقیقه ای. غروب بود و هوا هنوز تاریک نشده بود. هنگامی که وارد راهرو و درگاه ساختمان شدم که سلولها در دو طرف آن واقع شده بودند، فضای غریبی مرا احاطه کرد. راهرو نیمه تاریک بود و سکوت سنگینی فضا را پر کرده بود. نفهمیدم که آیا زندانی دیگری در آن سلولها بود یا نه، چون غم و اندوه و سکوت فضا را انباشته بود. سکوت بود و سکوت. اما فقط سکوت نبود من فضای مرگ را میدیدم، نه، خود مرگ را به چشم دیدم. همین چند هفته پیش بود که در این سلولها حال و هوای زندگی حاکم بود حالا من بودم و این فضای خالی.
چند شب بعد، در نیمه شبی نگهبان من را از سلول بیرون برد و وقتی چشم بند را از روی چشمانم برداشته شد، خود را در جلوی عضدی سربازجو دیدم، گفت: فردا صبح اعدام می شوی می خواهی چیزی بنویسی؟ آیا وصیتی داری؟ گفتم: نه! عضدی کمی مکث کرد و سپس گفت: مورد "عفو" قرار گرفته ای اما تا ابد باید در زندان بمانی! هنگام برگشت به سلول احساس دوگانه ای داشتم. از یکسو اندوه از دست دادن رفقایم بود و از سوی دیگر حس مبهم رضایت از زنده بودن. تا همین لحظاتی پیش به تفاوت مرگ و زندگی نیندیشیده بودم.
در ۱۲ اسفند ۱۳۵۳ شاه تشکیل حزب رستاخیز را اعلام کرد و تهدید هایی کرد که نشانه افزایش سرکوب و اختناق بود. دو سالی بود که در زندان قصر بودم. سه روز بعد از اعلام " حزب رستاخیز"، مرا به همراه یک گروه ۳۳ نفری از زندانیان بندهای مختلف قصر به اوین منتقل کردند. این بار در سلولهای جدید، که امروز به ۲۰۹ معروف است، تک و تنها قرار گرفتم. این انتقال جمعی و انفرادی کردن همگی بدور از نگرانی نبود. آیا این انتقال، با تاسیس حزب رستاخیز و تهدیدات متعاقب آن بی ارتباط نبود؟
۳۰ فرودین ۵۴ بود که روزنامه ای را به سلولم آوردند که خبر کشته شدن نه تن از یاران ما را درج کرده بود: بیژن جزنی، مشعوف کلانتری،عباس سورکی، عزیز سرمدی، حسن ضیاءظریفی، احمد جلیل افشار، محمد چوپان زاده( همگی از گروه جزنی)؛ کاظم ذوالنوار و مصطفی جوان خوشدل (از سازمان مجاهدین خلق ایران). خبر به سرعت از طریق مرس در سلولها چرخید. بهت و خشم عجیبی ما را فراگرفته بود. بهت از کشته شدن رفقا و همبندیهامان و خشم از دروغی وقیح برای توجیه جنایت: " ۹ زندانی درحال فرار کشته شدند". یک بار دیگر مرگ، سایه اش را در سلول و راهرو گستراند و فضا را از آن خود کرد.
- بخش ناظران
- زندانیان سیاسی پیشین اوین
آتشسوزی و تیراندازی مرگبار اوین، شنبه (۱۵ اکتبر) هولناکی را در این زندان رقم زد. اکنون چهار تن از زندانیان سیاسی سابق اوین از معنای مضاعف این زندان نوشتهاند: شیوا نظرآهاری، ایرج مصداقی، مهدیه گلرو و اصغر ایزدی. زندانیان از نسلها مختلف و تجربه مشترک. زندانیان که از تجربه مکانی مشترک، در زمانهایی متفاوت نوشتهاند.
مجموعه «ناظران میگویند» بیانگر نظر نویسندگان آن است. بیبیسی فارسی میکوشد در این مجموعه، با انعکاس دیدگاهها و افکار طیفهای گوناگون، چشمانداز متنوع و متوازنی از موضوعات مختلف ارائه دهد. بدیهی است انتشار این آرا و نقطهنظرها، به معنای تایید آنها نیست.
شیوا نظرآهاری: اوین، نماد سرکوب قبل و بعد از انقلاب
- شیوا نظرآهاری از دهه ۸۰ تا کنون بارها بازداشت شده است. او نخستین بار ۱۳۸۳ بازداشت شد. بار دیگر در جریان بازداشتهای گسترده سال ۱۳۸۸. حکومت ایران سرانجام در سال ۱۳۹۱ حکم چهار سال زندان او را به اجرا گذاشت. در دو دهه اخیر او از پایهگذاران چندین نهاد مدنی ایران به شمار میآید.
زندان اوین یکی از مشهورترین زندانهای ایران است و به یک معنا نماد ظلم و سرکوب در هر دو دوره قبل و بعد از انقلاب بوده است.
شماری از مشهورترین چهرههای سیاسی در این زندان زندانی بودهاند. شماری از مشهورترین و تلخترین اعدامهای سیاسی در این زندان اتفاق افتاده است و از این لحاظ که بسیاری از فعالان در برهههای مختلف، مدت زمانی را در این زندان گذراندهاند. در اتاقهای بازجوییاش، بازجویی پس دادهاند. تحقیر و شکنجه شدهاند. در سلول انفرادیاش روز را به شب رساندهاند. زندگیشان در بندهای مختلف و بهداری و سالن ملاقاتش گذشته است، نامش با زندگی نسلهای مختلف فعالان سیاسی و اجتماعی در ایران گره خورده است.
شاید همین مساله است که موضوع آتشسوزی در زندان اوین، بسیار بیش از آنچه هفته پیش در زندان لاکان رشت اتفاق افتاد که طی آن ۲۰ زندانی کشته شدند و یا قبلتر در زندان سنندج اتفاق افتاده بود، در شبکههای اجتماعی مطرح شد و شبی هولناک برای همه ما رقم زد. چرا که نام اوین، بخشی جداییناپذیر از حافظه ما و از تاریخ زیسته ماست. بخشی جداییناپذیر از گذشته و حال ماست و وقتی آتش میگیرد، همه مایی که روزی آنجا بودهایم، آن ترس و وحشت و بیپناهی و استیصال و امید را با تمام وجودمان حس میکنیم.
آتشسوزی اخیر، صدای انفجار و تیراندازیهای بعدش، به حتم تجربهای ترسناک برای زندانیان بوده است.
از این لحاظ که در شب اتفاق افتاده و زندانیان به تلفن و هیچگونه امکانات ارتباطی برای اینکه بدانند چه اتفاقی در حال وقوع است دسترسی نداشتهاند.
بندهای مختلف زندان اوین مطلقا ارتباطی با یکدیگر ندارند. بنابراین زندانیان تنها درکی که نسبت به محیط پیرامونشان دارند بر مبنای صداهایی است که میشنوند و از آنجا که زندانبانان نیز اطلاعاتی به زندانیان نمیدهند، این بیخبری میتواند شرایط را بسیار اضطرابآور و ترسناک کند.
به خصوص من خیلی به زندانیانی که در بندهای امنیتی مانند ۲۰۹ یا الف-۲ و یا ۲۴۰ نگهداری میشوند فکر میکردم. کسانی که در انفرادی هستند و مطلقا خبری در مورد شرایط بیرون ندارند و حتی پس از شنیدن این صداهای هولناک نمیتوانند ترس و وحشت و نگرانیشان را با همسلولی و یا همبندیشان تقسیم کنند.
در بندهای امنیتی هم که میدانید هیچ امکانی برای برقراری ارتباط با سلولهای دیگر وجود ندارد، تلفن بدون اجازه بازجو در اختیار زندانی قرار نمیگیرد و این شرایط را برای زندانیان بسیار سختتر میکند.
چیزی که در مورد اتفاقات اخیر اوین بر نگرانیها افزود، این بود که در حال حاضر به خاطر حجم بالای بازداشتیها، در بندهای مختلف اوین بیش از ظرفیت زندانی نگهداری میشود. این مساله در چنین شرایط تنشزایی، میتواند شمار آسیبدیدگان را بالا ببرد. هماکنون صدها نفر از بازداشتشدگان اخیر در زندان اوین، در بندهای امنیتی و بندهای عمومی نگهداری میشوند و نگرانی عمومی که در جامعه ایجاد شد و افراد زیادی طبق ویدیوها و تصاویر به سمت اوین رفتند، بخشیاش به این دلیل است که مردم با این بازداشت شدهها احساس نزدیکی دارند و آنها را خانواده خودشان میدانند.
ایرج مصداقی: اوین، زندان «باستیل» انقلاب ایران
- ایرج مصداقی، فعال حقوق بشر و نویسنده کتاب «نه زیستن، نه مرگ»، در سال ۱۳۶۰، در ارتباط با سازمان مجاهدین خلق دستگیر شد و تا ۱۳۷۰ در حبس بود. او دوران حبسش را در سه زندان اوین، قزلحصار و گوهر دشت گذرانده است. او از جمله کسانی است که نقشه زندان اوین را منتشر کرد.
اوین صرفنظر از یورش و تیراندازی اخیری که در آن اتفاق افتاده است، سمبل زندان سیاسی در ایران طی پنج دهه گذشته بوده است. سرنوشت اوین و اوینیها همواره برای مردم ایران مهم بوده است.
اوین میتواند نقش باستیل انقلاب ایران را بازی کند. در انقلاب فرانسه، فتح زندان باستیل به دست انقلابیون، روزی تاریخی بود که پس از آن به عنوان روز ملی - ۱۴ ژوئیه - جشن گرفته میشود.
مردم در هر مرحلهای درباره سرنوشت فرزندان خودشان حساساند و کجا مهمتر از اوین. صرفنظر از اینکه در اوین چه میگذرد، آنجا شاخصی برای مردم است و موجب نگرانی مردم. مردم با اوین رابطه عاطفی قوی دارند.
ما حتی یادمان است که در انقلاب سال ۱۳۵۷ هم اخبار و شایعاتی از اوین پخش میشد و مردم در جریان این شایعات قرار میگرفتند. این حساسیت زندانی سیاسی را در ایران میرساند. اینکه مردم چقدر نسبت به سرنوشت آنها هستند.
اینکه در شب هولناک اوین مردم در سراسر شمال تهران با نگرانی به اوین هجوم میآورند یا تلاش میشد مانع هجوم آنها به اوین میشدند، باز هم نشان دهنده و بیانگر حساسیت بر سر این زندان است.
آنها همه میدانند اوین شاخص کشتار است، شاخص قتلعام، شاخص زندان سیاسی است.
و تپههای اوین یادآور جوخههای اعدامی است که بهترین فرزندان ایران را به خاک و خون کشیدند.
۳۰ فروردین ۱۳۵۴ روزنامهها در خبری غافلگیرکننده از کشتهشدن ۹ زندانی سیاسی معروف خبر دادند. آن زمان حکومت شاه مدعی شد این زندانیان قصد فرار داشتند، اما بعدها مشخص شد، سربازجویان اوین آنها را به تپههای کشاندند و و تیرباران کردند.
اکنون حاکمان رخداد اخیر را باید زنگ هشدار ببینند، زیرا مردم میدانند کجا را باید هدف قرار دهند و چه چیز برای آنها مهم است.
مهدیه گلرو: تصور بدترین سناریو، کشتار همگانی
- مهدیه گلرو از زندانیان سیاسی سابق است که نخستین بار در سال ۱۳۸۸ بازداشت شد. او نیز به دو سال و چهار ماه حبس محکوم شد اما در زندان، مجددا شش ماه دیگر نیز حکم گرفت. مهدیه گلرو مجددا در آبان ۱۳۹۳ پس از اعتراضات اسیدپاشی در اصفهان، در یورش نیروهای امنیتی به منزلش بازداشت شد.
یکی از بزرگترین خصوصیتهای زندانی بیخبری است. زندانی حتی از سلول و بند کناری خودش خبر ندارد. از آن سوی دیوار خبری ندارد.
وقتی هاله سحابی کشته شده بود یادم است ما این خبر را با چند روز تاخیر در روزنامه خواندیم. یعنی یک دوستی از کنار ما رفت مرخصی و کشته بودندش و دفن شده بود و ما منتظر بودیم از مرخصی برگردد. اما خبر او را دیدیم.
در مورد هدی صابر هم چنین شد. همه میدانستند او به خاطر اعتصاب غذایش کشته شده است. اما ما با چند روز اختلاف زمانی وقتی فهمیدیم که یکی از بچه ها به بهداری رفت و بعد به ما گفت هدا صابر کشته شده و فوت شده و پیکرش را بردند.
این باعث میشد همیشه منتظر اخبار بدتری باشید. در زندان آدم همیشه منتظر خبر بد است و نه خبر خوب. خبرهای بدی که با تاخیر به دستت می رسد.
یکی از بدترینهای اعدام شیرین علم الهدی بود. وقتی او را شبانه از پیش ما بردند. قرار بود چند تا سوال کنند و برگردد. شب بردندش اما باز نگذشت. فردای آن روز، پس از ساعتها انتظار و یک شب وحشتناک، خبر اعدام را ما از تلویزیون شنیدم. در بند عمومی زنان. عکسش را دیدم. گفتند اعدام شد. در آن شرایط، در آن بیخبری، همیشه نگران اخبار بدتری هستی.
در آتشسوزی اخیر اوین، تمام شب من به این فکر می کردم که زندانیان وقتی در چنین شرایطی قرار میگیرند، بدترین سناریو را برای خود مینویسند.
با توجه به تجربه زیسته نسلی ما در ایران، برای ما چنین پیشبینیهایی به واقعیت نزدیکتر است. همانطور که در مورد آتشسوزی در بیرون زندان هم ما به همین فکر میکردیم. اما کسانی که در زندان هستند، به سراغ بدترین سناریوها میروند.
من چند ماه قبل از عاشورای ۸۸ بازداشت شده بودم. عاشورای ۸۸ هم شمار زیادی بازداشت کرده بودند. در راهروهای ۲۰۹ سر و صدای زیادی بود. قبلش انفرادی بود. اما بعدش در هر اتاق چند نفر را آوردند.
آن زمان تصورم این بود که همه را گرفتهاند که همین جا هم همه را قتل عام کنند. پیشبینی ما این بود. یادم این است که ما آن زمان علم الهدی، با صدای بلند در ۲۰۹ پخش شد و آنجا گفته شد کسانی که در این به قول آنها «فتنه» بودند باید به اشد مجازات محکوم شوند.
واقعیت این است که چنین گمانهزنیهایی پایی هم در واقعیت دارد. جمهوری اسلامی از همان نخستین دهه تشکیلش، بارها در زندان دست به کشتار زد.
ما فکر میکردیم این آخرش است و همه را قرار است اعدام کنند. بهمن ۱۳۸۹ هم همین اتفاق افتاد. من فکر میکردم رفقایی که موقع آتشسوزی در زندان بودند، شاید خیلیهاشون گمان کرده باشند که جمهوری اسلامی بخواهد همه را بکشد. این خیلی لحظههای تلخی را برای زندانی رقم میزند.
اصغر ایزدی: مقاومت سه نسل
- اصغر ایزدی در تیرماه ۱۳۵۰ دستگیر شد و همراه با رهبران و کادرهای اصلی چریکهای فدایی خلق در زندان شهربانی و زندان اوین بازجویی و سپس در دادگاه نظامی ابتدا به حبس ابد و در دادگاه تجدید نظر به اعدام محکوم شد. این حکم اجرا نشد و به حبس ابد تغییر یافت.
آذر ماه ۱۳۵۰ بود که مرا به اوین بردند. تیر ماه آن سال دستگیر شده بودم و بازجوئیها، شکنجههای طاقتفرسا و تنهائی در سلول دخمه مانند با دستان همیشه بسته به تخت در زندان اداره اطلاعات شهربانی را پشت سر داشتم. اینجا هم انفرادی در انتظارم بود، در یکی از سلولهای بالا، معروف به "در سبز جدید" که معلوم بود به تازگی ساخته شده و نمناک و بسیار سرد بودند. سلوله فاقد پنجره بود، دریچهای روی در داشت و نور کمسوی لامپی به آن روشنائی اندکی می داد. اینجا دچار اسهال خونی شدید شدم. مرا به بهداری بردند ولی من از خوردن دارو امتناع کردم، تا شاید خونریزی به مرگم منجر شود. از این که بار دیگر شکنجه ها تکرار شوند هراسان بودم.
چند روز بعد من را از سلول به یک اتاق عمومی ساختمان اصلی اوین منتقل کردند، در اتاق حدود ۲۴ نفر بودیم. همگی از چریکهای فدائی خلق. در مجموع عموم رفقا به وحشتناکترین شکل شکنجه شده بودند ولی از تجربه های فردی در این مورد کمتر سخن می رفت و بیشتر در شکل عمومی به آن پرداخته میشد.
در اتاق فضای شادی و سرزندگی حاکم بود. گرچه کتاب و روزنامه در اختیار نداشتیم ولی با بحث، شعرخوانی و تعریف خاطره و لطیفه و همچنین ورزش روزها و شب هامان پر بود. به اشعار و ترانههای به زبانها و گویشهای مردمان مناطق مختلف ایران توجه ویژهای میشد.
بعداز پایان جلسات دادگاه، و در دادگاه تجدید نظر که به اعدام محکوم شدم، بار دیگر من و برخی از رفقای محکوم به اعدام را در سلولهای "در سبز" انداختند. ما منتظر اجرای حکم اعدام بودیم. پس از چند روز از طریق یکی از نگهبانها مطلع شدیم که تعدادی از رفقای رهبری چریکها را که در روز اول دادگاه با هم بودیم، اعدام کرده اند. ۱۱ و ۱۲ اسفند ۱۳۵۰. زندگی مان به روال قبل ادامه داشت. گرچه روزها را در انتظار نوبت اعدام خود سپری میکردیم، ولی به خاطر نمیآورم که این موضوع ذهن مرا به خود مشغول کرده باشد. بیش از آنکه پس زدن فکر به اعدام باشد، شاید ناشی از عادی شدن مرگ برایم بود. به واقع وارد شدن به این شکل از مبارزه، از آدم می طلبید که مسئله مرگ را از قبل پذیرفته باشد و بدین خاطر اعدام و مرگ یک مساله حل شده برای من بود.
فکر کنم فردای روزی که خبر اعدام رفقا را شنیدم، مرا برای حمام به ساختمان سلول های وسط / قدیم بردند. مسیر سلول های "در سبز" را که در یک ارتفاع چند متری در بالای ساختمان سلول های وسط قرار داشت با چشم باز و با یک سرباز نگهبان طی کردم ، یک فاصله ۲-۳ دقیقه ای. غروب بود و هوا هنوز تاریک نشده بود. هنگامی که وارد راهرو و درگاه ساختمان شدم که سلولها در دو طرف آن واقع شده بودند، فضای غریبی مرا احاطه کرد. راهرو نیمه تاریک بود و سکوت سنگینی فضا را پر کرده بود. نفهمیدم که آیا زندانی دیگری در آن سلولها بود یا نه، چون غم و اندوه و سکوت فضا را انباشته بود. سکوت بود و سکوت. اما فقط سکوت نبود من فضای مرگ را میدیدم، نه، خود مرگ را به چشم دیدم. همین چند هفته پیش بود که در این سلولها حال و هوای زندگی حاکم بود حالا من بودم و این فضای خالی.
چند شب بعد، در نیمه شبی نگهبان من را از سلول بیرون برد و وقتی چشم بند را از روی چشمانم برداشته شد، خود را در جلوی عضدی سربازجو دیدم، گفت: فردا صبح اعدام می شوی می خواهی چیزی بنویسی؟ آیا وصیتی داری؟ گفتم: نه! عضدی کمی مکث کرد و سپس گفت: مورد "عفو" قرار گرفته ای اما تا ابد باید در زندان بمانی! هنگام برگشت به سلول احساس دوگانه ای داشتم. از یکسو اندوه از دست دادن رفقایم بود و از سوی دیگر حس مبهم رضایت از زنده بودن. تا همین لحظاتی پیش به تفاوت مرگ و زندگی نیندیشیده بودم.
در ۱۲ اسفند ۱۳۵۳ شاه تشکیل حزب رستاخیز را اعلام کرد و تهدید هایی کرد که نشانه افزایش سرکوب و اختناق بود. دو سالی بود که در زندان قصر بودم. سه روز بعد از اعلام " حزب رستاخیز"، مرا به همراه یک گروه ۳۳ نفری از زندانیان بندهای مختلف قصر به اوین منتقل کردند. این بار در سلولهای جدید، که امروز به ۲۰۹ معروف است، تک و تنها قرار گرفتم. این انتقال جمعی و انفرادی کردن همگی بدور از نگرانی نبود. آیا این انتقال، با تاسیس حزب رستاخیز و تهدیدات متعاقب آن بی ارتباط نبود؟
۳۰ فرودین ۵۴ بود که روزنامه ای را به سلولم آوردند که خبر کشته شدن نه تن از یاران ما را درج کرده بود: بیژن جزنی، مشعوف کلانتری،عباس سورکی، عزیز سرمدی، حسن ضیاءظریفی، احمد جلیل افشار، محمد چوپان زاده( همگی از گروه جزنی)؛ کاظم ذوالنوار و مصطفی جوان خوشدل (از سازمان مجاهدین خلق ایران). خبر به سرعت از طریق مرس در سلولها چرخید. بهت و خشم عجیبی ما را فراگرفته بود. بهت از کشته شدن رفقا و همبندیهامان و خشم از دروغی وقیح برای توجیه جنایت: " ۹ زندانی درحال فرار کشته شدند". یک بار دیگر مرگ، سایه اش را در سلول و راهرو گستراند و فضا را از آن خود کرد.
منبع خبر: بی بی سی فارسی
اخبار مرتبط: اوین در خاطره زندانیهایش؛ «باستیل انقلاب ایران»