قسمت بیست و نه ای داد از جوانی
مادر زولا میگه عکسی از پدر زولا داره اما نمیدونه اونو کجا گذاشته اون میگه اسم دوست پسرش بیتی بوده هاجر نگاهی به عارف میندازه و میگه عارف قبلا تو رو بیتی صدا نمی کردند عارف که ترسیده میگه: مال خیلی وقت پیشه کسی یادش نیست وقتی معلوم نمیشه که پدر پسرها چه کسایی هستن هاجر و نوریه تصمیم میگیرند با مادرها صحبت کنند که اونا از ایتالیا به اونجا بیاند تا خودشون پدرها رو پیدا کنند و اینطوری چاوی و زولا هم بی پدر نمی مونند زکریا خیلی نگرانه که لو برند اما عارف میگه ما همین که رفتیم جلو دوربین خودمونو تبرئه کردیم چون ما رو نشناختند چالا برای اینکه به جشن عروسی بره از چاوی دعوت میکنه که تو جشن همراهیش بکنه چاوی هم قبول میکنه عصر خبرنگارها به محله میرسند و به سمت چالا میرند و پشت سر هم ازش سوال می پرسند چالا جا خورده و حتی چشماش پر از اشک میشه و وقتی احمد با لبخند از دور به اون دست تکون میده چالا جلوی چشم متعجب هاجر و عارف و آزرا جلوی خبرنگارها میگه از این به بعد میخواد اون طور که دوست داره زندگیش رو پیش ببره. شب احمد وقتی به سمت خونه شون میره از پنجره آزرا رو میبینه که گریه میکنه و با ناراحتی حالشو می پرسه آزرا با نفرت و بغض میگه بعد از آخرین خنجری که به قلبم زدی بهترم میشم.
احمد با فکری درگیر وارد خونه میشه که میبینه ویسی و سوزان با بی خیالی اونجا لم دادند سوزان میگه: مامانم وقتی دید حاملم این خونه رو داد به ما که راحت باشیم. احمد عصبانی میشه و به سمت خونه خودشون میره و میبینه که میز با چند تا غذای رنگارنگ چیده شده و جا میخوره. همون موقع چالا رو میبینه که از آشپزخونه بیرون اومده و تعجبش بیشتر میشه هاجر میگه پسرم مگه نشنیدی خانواده اش طردش کردند منم گفتم بیاد با ما زندگی کنه.
احمد عصبانیتش بیشتر میشه و همون جا میشینه و به غذاها لب نمی زنه اما چالا به زور غذا به خوردش میده شب وقتی احمد میره که مسواک بزنه چالا هم کنارش می ایسته و از خودشون دوتایی عکس میگیره. اما احمد با عصبانیت عکس و پاک میکنه و به اون میگه میخوای بازی کنی منم باهات بازی میکنم. چالا لبخند میزنه و میگه چه خوب که با هم بازی میکنیم.
احمد با حرص خونه رو ترک میکنه و به خرابه میره که میبینه زولا و چاوی هم اونجا هستند زولا با ناراحتی به چاوی میگه بهتره به ایتالیا برگردند چون با اومدنشون زندگی پدراشون رو اونا خراب کردند و حداقل اونا خوب زندگی کنند. صبح مادر پسرا به محله میاند عارف و زکریا به خیال اینکه اونا توریستند به پیشوازشون میرند و به سمت رستورانشون اونا رو هدایت می کنند عارف موفق میشه و اونارو به رستوران میبره. هاجر با خوشحالی چاوی رو صدا میزنه و چاوی با دیدن مادرش اونو در آغوش میگیره زولا هم سر میرسه و مادرشو بغل میکنه. زکریا و عارف با وحشت به اونا و بعد به هم خیره میشند. هاجر و نوریه میگند خواستیم پسرارو سورپرایز کنیم تا خوسحال بشند.
قسمت بعدی - سریال ای داد از جوانی قسمت سی 30 قسمت قبلی - سریال ای داد از جوانی قسمت بیست و هشت 28 Next Episode - Ey Vay Az Javani Serial Part 30 Previous Episode - Ey Vay Az Javani Serial Part 28
منبع خبر: پندار
اخبار مرتبط: قسمت بیست و نه ای داد از جوانی
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران