قسمت چهل و سه ای داد از جوانی

   سریال ای داد از جوانی قسمت چهل و سه 43Ey Vay Az Javani Serial Part 43

زکریا و عارف پیش پسرا میرن و به اونا میگن که میخوان پدر خوبی براشون باشن. چاوی و زولا ذوق می کنن و میگن از بچگی دوست داشتن با پدرشون به پارک برن. بعدم واقعا به پارک میرن و عارف و زکریا تابشون میدن. چاوی و زولا درست مثل پسر بچه ها ذوق می کنند بعدم به طبیعت میرن و کلی با هم وقت می گذرونن.پدر و مادر چالا دوباره به محله میان که مختار جلو میره و میپرسه دختر جوان دیگه ای ندارین واسه پسر من؟ پدر چالا با عصبانیت و جدیت میگه خیر و به راهشون ادامه میدن و به کافه چالا میرن. 

چالا از اینکه دوباره احمد پیداش نیست نگران میشه و احمد در حالی که خریدای کافه رو کرده از راه میرسه چالا مدارم غر میزنه که چرا به تماساش جواب میده اما وقتی میبینه احمد به خاطر اون و خریداش نبوده لبخند میزنه. فکرت میگه احمد پسرم به دل نگیر دعوا پیش میاد چالا تو هم راحتش بزار اما احمد اخم میکنه و حتی با عصبانیت به چالا که دستشو گرفته میگه همون طور که بابات گفت راحتم بزار و دستشو از دست اون بیرون می کشه.

ویسی وقتی عارف و زکریا رو می بینه داستانی در مورد اشتباه جوانی کشیشی حرف میزنه و میره. عارف فورا میگه نکنه پسر احمق تو همه چیزو فهمیده اونا تصمیم میگیرن برای اینکه ویسی به زنها حرفی نزنه فردا برایش بعد از سالها جشن تولد بگیرند. وقتی زکریا به نوریه میگه فردا میخواد ویسی رو سورپرایز کنه نوری خیلی خوشحال میشه و میگه میدونی یه مادر مدتها نتونه به بچه اش دست بزنه چه حسی داره؟ الان که آزرا هم نیست فکر خوبی کردی.

هاجر صبح زود به دیدن احمد میره تا حالش رو بپرسه و حتی از اون میخواد برای تولد ویسی بیاد اما احمد میگه الان وقت مناسبی نیست نوریه این صحنه رو میبینه و دلش برای آزرا تنگ میشه و گریه اش میگیره هاجر اونو در آغوش میگیره تا آرومش کنه. سوزان و ویسی مثل هر سال کنار هم تولد ویسی رو جشن میگیرن وقتی ویسی موقع فوت کردن شمع ها آرزو میکنه سوزان از اون میخواد آرزوشو بگه چون خوب میدونه که ویسی چیزی رو از اون پنهان کرده. اما ویسی حرفی نمیزنه و سوزان قهر میکنه. 

اونا به خونه برمیگردن و بحثشون بالا میگیرده در حالی که عارف و زکریا و بقیه تو خونه کمین کرده بودن تا ویسی رو سوپرایز کنند و شاهد دعوای اونا میشن. بالاخره وقتی ویسی و سوزان از خونه بیرون میرن اونا فرصت میکنن دور ویسی جمع بشند و با یک کیک خوشحالش کنند ویسی در حالی که به سوزان خیره شده میگه: آرزو که صبح کردم و الانم کردم از خدا خواستم بقیه عمرم رو با خانواده ام و کسایی که دوستشون دارم بگذرونم ولی اول از همه با زن و بچه ام خدا ما رو هیچ وقت جدا نکنه اما سوزان براش قیافه میگره.

قسمت بعدی - سریال ای داد از جوانی قسمت چهل و چهار 44 قسمت قبلی - سریال ای داد از جوانی قسمت چهل و دو 42 Next Episode - Ey Vay Az Javani Serial Part 44 Previous Episode - Ey Vay Az Javani Serial Part 42

منبع خبر: پندار

اخبار مرتبط: قسمت چهل و سه ای داد از جوانی