قسمت چهل و هفت ای داد از جوانی
با اینکه عارف و زکریا پیشنهاد حقوق خوب و مزایا به ویسی میدن اما اون قبول نمیکنه که برگرده و حتی تهدیدشون میکنه که اگه بیشتر از این اصرار کنن همه چیز رو به مادرها خواهد گفت.
زولا و چاوی به آرایشگاه میرن تا زولا برای شب خواستگاری کمی خودشو مرتب کنه ویسی هم میاد و زولا از اون میخواد برگرده چون الان که احمدم رفته اوضاع خیلی به هم ریخته اس اما ویسی میگه بحث من پول نیست انسان دوست داره یکم قدرشو بدونن.
هاجر پیش احمد میره و به اون میگه پسرم من نمی خوام بعدا پشیمون بشی امشب میریم خواستگاری آزرا برای زولا. تا دیر نشده نمی خوای کاری کنی تو از بچگی عاشق آزرا بودی در حالی که چالا هم فال گوش ایستاده احمد میگه عاشق بودم مامان زولا و آزرا خیلی به هم میان ان شاالله که خوشبخت بشن. چالا اینو که میشنوه لبخند میزنه و نفس راحتی میکشه.
بعد هاجر میپرسه تو مطمئنی این دختره چالا رو دوست داری؟
تا احمد بخواد جوابی بده چالا که از شنیدن جواب اون میترسه فورا جلو میره و برای شب افتتاحیه اش که همون شبه هاجر رو هم دعوت میکنه. آزرا هنوز برای شب خواستگاریش آماده نشده و مردده نوریه جلو میره و میگه دخترم اگه مرددی اصلا بگیم نیان تو مطمئنی زولا رو دوست داری آزرا میگه آره دوسش دارم اما میترسم زولا هم منو وسط راه ول کنه.
زکریا جلو میره و میگه دخترم زولا اصلا شبیه احمد نیست اون تو رو وسط راه ول نمیکنه.
همه اماده شدند اما خبری از زولا نیست و زکریا نگران و عصبی به عارف میگه این پسرت کو؟ اگه امشب به هم بخوره من مغازتو آتیش میزنم عارف. زولا در حالی که کت و شلوار شیکی به تن کرده همراه چالا و ویسی از راه میرسه و خیلی خوشحاله.
همه برای خواستگاری جمع میشن و آزرا طبق سنت قهوه زولا رو پر از نمک میکنه و همه منتظر میمونن تا زولا قهوه اش رو بخوره. زولا با چشیدن قهوه حسابی از طعم اون خوشش میاد و حتی چاوی هم میگه خیلی متفاوت و خوبه.
بقیه جا می خورند و بالاخره آزرا بله رو میگه و زولا درحالی که به شدت خوشحاله به کوچه میره و فریاد میزنه خیلی خوشحالم دوست دارم همه بشنون که آزرا به من بله گفته.
از اون طرف احمد و چالا و پدر و مادر و دوستاشون تو کافه برای افتتاحیه جمع شدن و فکرت بدون هماهنگی قبلی حلقه های نامزدی رو بیرون میاره تا همون جا اون دو تا هم نامزد کنند.
احمد با حرص به چالا خیره میشه و چالا میگه قسم میخورم خبر نداشتم تو رو خدا بابامو جلوی دوستاش ضایع نکن. قول میدم شش ماه بعد همه چیز تموم شه.
اما چشم احمد آزراس که زولا رو در آغوش گرفته و بغض میکنه. بالاخره اونم در سکوت حلقه رو دستش میکنه چالا نفس راحتی میکشه.
فکرت وقتی چالا نیست پیش احمد میره و خیلی جدی به اون میگه دیدم چطوری به اون دختر خیره شده بودی خوب میدونم دوست دختر قبلیته اما اینم بدون که دختر منو ناراحت کنی کل محله تون رو تبدیل به قبرستون میکنم. احمد عصبانی میشه اما خودش رو کنترل میکنه و حرفی نمیزنه.
ویسی تصمیمشو گرفته و به عارف و زکریا میگه پول براش مهم نیست و دوست داره به مغازه خودشون برگرده. عارف و زکریا میگن پس یعقوب چی میشه نوریه و هاجر لبخند میزنن و میگن یعقوب خیلی وقته که رفته.
صب همون روز اونا لباس مافیای ایتالیایی رو تن زولا و چاوی کردند و اونا رو سراغ یعقوب فرستادن چاوی و زولا هم طبق نقشه یعقوب رو تهدید کردند که اگه میخواد تو اون محله کار کنه باید نصف حقوقش رو به اونا بده وگرنه بد میبینه. به همین خاطرم یعقوب از ترس پا به فرار گذاشته بود.
شب آزرا و زولا جشن نامزدی میگیرن و حلقه دست هم میکنن بعد همه خانواده با خوشحالی تو محله میرقصن. که احمد جلو میره و همه سکوت میکنن. زولا مقابل احمد می ایسته و احمد میگه فقط اومدم بگم که خوشبخت بشین و به زولا دست میده و اونو در آغوش میگره. آزرا با چشمای پر از اشک به اون نگاه میکنه و احمد در حالی که با خودش فکر میکنه آیا کار درستی کرده که عشقشو به کس دیگه ای سپرده یا نه؟ از اونجا دور میشه.
قسمت بعدی - سریال ای داد از جوانی قسمت چهل و هشت 48 قسمت قبلی - سریال ای داد از جوانی قسمت چهل و شش 46 Next Episode - Ey Vay Az Javani Serial Part 48 Previous Episode - Ey Vay Az Javani Serial Part 46
منبع خبر: پندار
اخبار مرتبط: قسمت چهل و هفت ای داد از جوانی
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران