قسمت بیست و نه سه سکه - اوچ کروش

   سریال سه سکه - اوچ کروش قسمت بیست و نه 293 Gheroon - 3 Sekkeh Serial Part 29

اوچ کروش

کاناپه 11

مردم محله ی چینگراکلی به مناسبت مرگ نزیح و دستگیری قاتل جشن می گیرند. به دستور نریمان در محله شیرنی پخش می کنند و به بچه ها عیدی می دهند. نریمان انقدر خوشحال است که توجهی به اینکه پدر بهار کشته شده ندارد. اوکتای از او می خواهد که بیشتر ملاحظه ی بهار را بکند اما خود بهار هم از مرگ نزیح ناراحت نیست و حتی از شیرینی مرگ او می خورد و رفتاری عادی دارد.

در اتاق بازجویی فرهان به کارتال و افه پیشنهاد همکاری می دهد اما آنها که خیلی از دست او عذاب کشیده اند قبول نمی کنند. فرهان رو به افه می گوید:« بایبارس همون کسیه که کمیسر هالیت دنبالش بود. همونی که هالیت اگه شکستش می داد به آرامش می رسید.» بعد کف دستش را به سمت کارتال می گیرد و می گوید:« همون آدمه، همونی که این بلارو سر ما آورد همونی که مادرمو کشت.» افه از فرهان می پرسد که او اینهمه اطلاعات درمورد بایبارس و افراد او را از کجا می داند؟ فرهان جواب می دهد:« این اطلاعات رو تنها کسی که جرات مقابله با بایبارس رو داره به من داده. اسمش چتینه. وقتی عرفان قهرمان رو کشتم خودش اومد سراغم من جاشو نمی دونم. فقط زمانی ممکنه به شما هم کمک کنه که مطمئن بشه می تونید به بایبارس آسیب بزنید.» افه وقتی می فهمد که فرهان واقعا اطلاعات به دردبخوری دارد نرم می شود و از کارتال هم می خواهد که با فرهان همکاری کند.

در مراسم خاکسپاری نزیح، خانواده ی کارتال به عنوان فامیل های نزیح حضور دارند و برای عادی نشان دادن اوضاع برای او دعا می خوانند اما بهار حتی به ناراحت بودن تظاهر هم نمی کند. لیلا از رفتار او تعجب می کند. وقتی که همکاران نزیح به بهار تسلیت می گویند، کارتال و افه آنها را زیر نظر می گیرند تا شاید از بین آنها آزاد را تشخیص بدهند. در این مراسم عدنان هم حضور دارد و از بهار می خواهد که برای خواندن وصیت نامه ی نزیح به دفتر کارش بیاید. وقتی همه از سر مزار پراکنده می شوند، لیلا تصمیم می گیرد با بهار به دیدن عدنان برود. کارتال و افه هم زود سوار ماشین می شوند تا همکاران نزیح را تعقیب کنند اما در یکی از پیچ های خیابان، چند ماشین ماشین آنها را محاصره می کند. افراد مسلحی روی سر کارتال و افه پارچه های سیاه می کشند و آنها را با خود می برند.

مردی به زن زیبایی که در مراسم خاکسپاری نزیح حضور داشت می گوید:« مرگ نزیح خیلی یهویی و ترسناک بود. این برای همه ی ما یه زنگ خطره آزاده. می دونم که تو هم خیلی نگران شدی به هرحال تو یه مخلوق ظریفی و برای اینکه توی این دنیای مردونه دووم بیاری اسمتو به عنوان آزاد جا انداختی.» او دست آزاده را می گیرد و می گوید:« از وقتی که باهات آشنا شدم خوابم نمی بره. تا وقتی من کنارت باشم کسی نمی تونه بهت آسیب بزنه. ازت محافظت می کنم.» آزاده لبخند زنان صورت او را نوازش می کند و می گوید:« اون وقت کی تورو از دست من نجات می ده؟» او سوزن سمی را در گردن مرد فرو می کند و مرد بعد از یک دقیقه در دفتر کار آزاده کشته می شود.

افراد آزاده افه و کارتال را در پارکینگ محل کار او زندانی کرده اند. آزاده به دیدن آنها می رود و می گوید:« من آزاد هستم، اسم کاملم آزاده ست.» او رو به افه می گوید:« تو همون پلیس مخفی ای هستی که وانمود می کنه به مافیا پیوسته درسته؟ با یه کله زدن به مدیر نمی تونی وانمود کنی که دیگه پلیس نیستی.» افه زبانش بند می آید. آزاده رو به کارتال می گوید:« تو هم که داماد نزیحی.» آزاده بخاطر هدیه ای که افه و کارتال برایش فرستاده بودند که همان جنازه ی نزیح بود تشکر می کند. کارتال می گوید:« من جای پدر زنمو بعد از این پر می کنم نگران نباشید.» آزاده می خندد و می گوید:« درواقع من جای نزیحو پر می کنم نه تو. واقعا آدم بامزه ای هستی.» کارتال می گوید که ارث و میراث نزیح به بهار خواهد رسید اما آزاده باز هم می خندد و به او می فهماند که چنین اتفاقی نخواهد افتاد. او افه و کارتال را آزاد می کند اما به آنها می گوید:« شما در حدی نیستین که بخواین همکار من باشین بخاطر اینکه نزیح رو از سر راه برداشتین نمی کشمتون اما وارد کارهایی که فراتر از توانتونه نشید.» ساعتی بعد کارتال و افه توسط افراد آزاده در یک خیابان رها می شوند.

لیلا و بهار در خانه ی عدنان با او ملاقات می کنند. عدنان وصیت نامه را برای بهار می خواند و به او می گوید که نزیح تمام دارایی اش را به موسسه ی خیریه بخشیده و چیزی برای او به ارث نگذاشته است. هنگامی که بهار و لیلا می خواهند از خانه خارج شوند با آیسل رو به رو می شوند. لیلا که منتظر همین لحظه بود با لبخند از آمدن آیسل که تعجب کرده استقبال می کند. آیسل با عصبانیت می گوید:« واقعا که اصلا حدتو نمی دونی. الانم تا خونه ی من اومدی؟» لیلا برای اینکه او را حرص بدهد به لبخند زدن ادامه می دهد و وقتی عدنان می پرسد که آنجا چه خبر است جواب می دهد:« چیزی نیست همسرتون بازم منو نشناختن.»

بهار در راه برگشت به خانه وقتی که در ماشین شسو نشسته از لیلا درمورد رابطه اش با افه و دعوایش با مادر افه سوال می پرسد. لیلا می گوید:« بهار به نظر من تو امروز با غیبت کردن و اینجور چیزا سر و کله نزن. بابات دیشب مرده اگه می خوای یکم هم به اون فکر کن.» بهار ناراحت می شود و از شسو می خواهد که ماشین را نگه دارد و پیاده شود. وقتی شسو از ماشین پیاده می شود او به لیلا می گوید:« تو از روزی که به خونتون اومدم یه دردی با من داری و هی متلک می گی منم هی سکوت می کنم اما دیگه این آخری رو نمی تونم تحمل کنم. تو یه خانواده ی خوب داری و برادرهایی که مراقبتن و پدرو عمه ای که دوست دارن اما من هیشکی رو ندارم با وجود این بخاطر مرگ تنها کسم که پدرم بود ناراحت نیستم. چون اون مرد مادر منو کشت.» بهار گریه اش می گیرد و لیلا ناراحت می شود و از او عذرخواهی می کند. بهار ماجرای کشته شدن مادرش را تعریف می کند و می گوید که او بخاطر اینکه می خواست علیه نزیح شهادت بدهد کشته شد. لیلا با او همدردی می کند و بعد ماجرای آشنایی اش با افه را تعریف می کند.

افه و کارتال در قهوه خانه با محافظ شخصی نزیح دیدار می کنند و از او می پرسند که محل کسب و کار نزیح یعنی انبار سلاح ها کجاست. محافظ که قبلا با نزیح به آنجا رفته بود جای انبار را به آنها می گوید.

آزاده با یک چمدان به ترمینال می رود و پشت به پشت بایبارس روی صندلی می نشیند و درمورد اینکه می توانند وارد کار جدیدی شوند و سلاح های سمی و شیمیایی را وارد بازار کنند و داروهای آنها را هم بفروشند و پول زیادی بدست بیاورند حرف می زند. بایبارس می گوید:« من نمی خوام وارد کاری بشم که ازش سر درنمی یارم اما انقدر اصرار کردی که یه نگاهی به آمپول ها می ندازم. تو هم تا اون موقع باید کار اسحه ها رو خوب جلو ببری وگرنه ناراحت می شم.» او چمدان را برمی دارد و از ترمینال خارج می شود.

افه و کارتال به خانه ی کارتال می روند. نریمان وقتی در بین حرفهای آنها اسم بایبارس را می شنود حالش بد می شود و به فکر فرو می رود اما در مقابل افه وانمود می کند که چیزی درمود بایبارس نمی داند.

بهار با لیلا خیلی صمیمی شده و ساعات زیادی گرم صحبت کردن با او می شود. کارتال وارد اتاق آنها می شود تا از ماجرایشان سردربیاورد، حرف از آزاده می شود و بهار که آزاده را می شناسد با شنیدن این اسم قیافه اش درهم می رود و به کارتال گیر می دهد. بعد از رفتن کارتال بهار به لیلا می گوید:« آزاده عادی نیست زن خیلی خوشگلیه. فقط هم خوشگلی نیست به هرکس گیر بده ولش نمی کنه. از من می شنوی تو هم خیلی مراقب افه باش چون می خوان با هم کار کنن.»

شاهین به محل کار مسعود می رود و به او یادآوری می کند که مدارکی علیه او دارد که می تواند او را به دردسر بیندازد برای همین با تهدید به او می گوید:« داداشم که به من چیزی نمی گه اما من می خوام کمکش کنم. واسه ی همین ازت می خوام برام توضیح بدی که داداشم داره چیکار می کنه و درحال حاضر درگیر چه کاریه.»

افه و کارتال و مسعود و افراد او در اطراف انبار اسلحه های آزاده که مکان قبلی نزیح بود کمین می کنند. انبار در واقع یک طویله است که کارهای بسته بندی سلاح ها آنجا انجام می شود. آزاده که می خواهد در شروع کارش قدم های محکمی بردارد با جدیت کار نظارت به محموله را به عزت می سپارد. بعد از خارج شدن او و افرادش از طویله، کارتال و افه و بقیه مسلحانه به آنجا حمله می کنند. کارتال با دیدن عزت بلافاصله او را به یاد می آورد. او یکی از افراد بایبارس بود که در شب کشته شدن نسرین در بار حضور داشت. کارتال عزت را گیر می اندازد او را با پسر کوچکش که در خانه پیش شسو است تهدید می کند. عزت بخاطر نجات دادن پسرش هرکاری می کند و به افرادش دستور می دهد که سلاح هایشان را زمین بگذارند. او همه ی محموله را به کارتال می دهد اما کارتال بعد از تمام شدن کار او را دستگیر می کند. در اتاق بازجویی فرهان به کارتال و افه گفته بود:« برای استفاده از عزت باید با پسرش تهدیدش کنین چون نقطه ضعفش پسرشه.»

مسعود محموله را با خود می برد و کارتال و افه در خارج شدن از مکان آزاده تاخیر می کنند به همین دلیل آزاده و افرادش از راه می رسند و آنها را به گلوله می بندند. کارتال و افه پشت ماشین سنگر می گیرند و دیگر امیدی برای زنده ماندن ندارند که ناگهان شاهین از راه می رسد و آن دو را سوار ماشین می کند و به خانه می برد. کارتال در خانه از شاهین تشکر می کند و می گوید:« بهت مدیون شدم. هرچی خواستی بهت می دم.» وقتی آنها دور هم نشسته اند آزاده با افه تماس می گیرد و به او می گوید:« من شمارو زیادی دست کم گرفتم. قانع شدم که تو پلیس مخفی نیستی وگرنه سلاح هارو به پلیس لو می دادی. اگه یه ساعت دیگه سلاح هارو به مکان قبلی بیارین اجازه می دم که سر میز با ما بشینید و حرف بزنیم تا شاید همکاری کنیم.» افه قبل از رفتن پنهانی از پشت پنجره ی اتاق لیلا او را می بیند و برای صبحانه با او قرار می گذارد.

نریمان از وقتی اسم بایبارس را شنیده آشفته و عصبی است. اوکتای دلیل ناراحتی اش را می پرسد اما نریمان با عصبانیت می گوید:« همش تقصیر توعه. ما سالها پیش از دست اون آدم خلاص شدیم ولی تو با کمک به فرهان اجازه دادی که فرهان یکی یکی آدمای اون گذشته ی لعنتی رو به زندگیمون بیاره. الان کارتال ول نمی کنه و حتما یه جوری بایبارس رو پیدا می کنه.» او بعد از اینکه اوکتای را از اتاقش بیرون می کند آنقدر کمدها را می گردد تا صندوقچه ی کوچش را پیدا می کند. داخل صندوقچه عکسی از جوانی نریمان در کنار بایبارس وجود دارد. یک جفت جوراب نوزاد هم درون جعبه هست و نریمان با بو کردن جورابها گریه می کند.

کارتال عزت را در انبار کوچکی زندانی کرده و ماجرای شب کشته شدن نسرین و اذیت شدن خودش و فرهان را به او یادآوری می کند. عزت از شرمندگی سکوت می کند. کارتال او را نمی کشد اما اسلحه ای به دستش می دهد تا خودکشی کند.. بعد از اینکه او از انبار خارج می شود صدای شلیک شنیده می شود. بیرون از انبار پسر عزت سراغ پدرش را از کارتال می گیرد. کارتال دستی به سر او می کشد در همین موقع عزت صحیح و سالم از انبار بیرون می آید و پسرش را بغل می کند.

بهار از کارتال می خواهد که با او درد دل کند و دلیل ناراحتی و غصه هایش را بگوید اما کارتال می گوید:« نمی خوام با درددل کردن بارمو سبک کنم. چون ممکنه که بعدا اگه تو رو از دست بدم بیشتر عذاب بکشم. نمی خوام بیشتر عذاب بکشم.» بهار او را می بوسد و می گوید:« من هیچ وقت تنها نمی ذارم. قول می دم.»

همان شب افه و مسعود محموله ی اسلحه را به آزاده پس می دهند. ازاده با افه خوش رفتار است و قول می دهد که در جلسه ای که فردا برگزار خواهند کرد او و کارتال را دعوت کند.

صبح، لیلا طبق قرارش با افه به یک رستوران می رود. داخل رستوران عدنان و آیسل صبحانه می خورند. افه لیلا را سر میز خانواده اش می برد و لیلا را به عنوان دوست دخترش معرفی می کند و بدون توجه به متلک های مادرو پدرش درمورد لیلا حرف می زند. عدنان و آیسل از سر میز بلند می شوند و عدنان تصمیم می گیرد افه را بخاطر این بی ادبی اش تنبیه کند.

نریمان بدون اینکه چیزی به دیگران بگوید صبح زود از خانه خارج می شود و به اداره ی پلیس می رود و از بلنت می خواهد که به او اجازه دهد با فرهان حرف بزند. بلنت قبول نمی کند اما وقتی نشئه می گوید فرهان که تمام مدت سکوت کرده ممکن است با آشناهایش صحبت کند، قبول می کند.

مدیر به افه زنگ می زند و از او می خواهد زود به دیدنش بیاید. افه صبحانه را نصفه رها می کند و از لیلا معذرت خواهی می کند و با عجله به طرف خانه اش می رود. لیلا که ذهنش درگیر حرفهای بهار درمورد آزاده است افه را تعقیب می کند و از پشت در خانه ی او حرفهای او و مدیر را می شنود و می فهمد که افه هنوز پلیس است و در محموله ای که به آزاده داده جی پی اس گذاشته است. لیلا ناراحت می شود و از اینکه افه او و خانواده اش را بازی می دهد شوکه می شود.

نریمان در اتاق بازجویی به فرهان می گوید:« می دونم توی لیستت اسم منو هم نوشته بودی اما همه چیز اونطوری که تو فکر می کنی نیست.» فرهان با نفرت به او نگاه می کند اما نریمان با خونسردی ادامه می دهد:« باید کمکم کنی تا بایبارس رو قبل از کارتال پیدا کنم. اونوقت تو هم چیزایی که نمی دونی رو می فهمی.»

افه و کارتال به محل دعوت آزاده می روند اما خبری از جلسه نیست و در عوض باز هم تعدادی از مردان مسلح روی سر آنها پارچه می کشند و آنها را به مکان ناشناسی می برند. بعد از مدتی یک نفر به آنها نزدیک می شود و در مقابلشان می ایستد. کارتال و افه که انتظار دیدن آزاده را داشتند با حیرت به شخص ناشناس نگاه می کنند.

قسمت بعدی - سریال سه سکه - اوچ کروش قسمت سی 30 قسمت قبلی - سریال سه سکه - اوچ کروش قسمت بیست و هشت 28 Next Episode - 3 Gheroon - 3 Sekkeh Serial Part 30 Previous Episode - 3 Gheroon - 3 Sekkeh Serial Part 28

منبع خبر: پندار

اخبار مرتبط: قسمت بیست و نه سه سکه - اوچ کروش