قسمت بیست و هشت سه سکه - اوچ کروش
اوچ کروش
کاناپه 10
نزیح در وسط محله ی چینگراکلی اسلحه اش را به طرف کارتال می گیرد و می گوید:« دیگه دعوای ما خیلی کش پیدا کرد.»
یک روز قبل: افه بین همه ی کارها و درگیری های ذهنی اش گاهی دفتر خاطرات هالیت را مطالعه می کند. در بخشی از خاطراات او نوشته:« این خلافکارا رو اگه زود جلوشونو نگیری مثل هشت پا همه جا رو می گیرن. بایبارس یکی از همون خلافکارای خطرناکه اگه بتونم دستگیرش کنم می تونم در آرامش بمیرم.» افه نگاهی به تخته ی وایت بردش می اندازد. اسم کارتال و خلافکارهای کوچک و بزرگتر که به او مربوطند روی تخته نوشته شده است. اما افه که نمی داند رییس بزرگ کیست با علامت سوال جای اسم او را خالی گذاشته. وقتی افه می خوابد فرهان با اسلحه وارد خانه ی او می شود اما نوشته های روی وایت برد توجهش را جلب می کند. فرهان تقریبا تمام ادم های لیست افه را می شناسد و برای محکم کاری فامیلی آن ها را کنار اسم کوچکشان می نویسد. دو نفر از آن افراد را هم خود فرهان کشته است. فرهان به جای علامت سوال اسم بایبارس را می نویسد. در همین موقع افه از خواب بیدار می شود و فرهان با دیدن او چند تیر به سمتش شلیک می کند. افه به موقع پناه می گیرد و در فرصت مناسبی با فرهان درگیر می شود و او را خلع سلاح می کند اما فرهان بطری شیشه ای را روی سر افه می شکند و فرار می کند. افه پشت سر او از خانه خارج می شود و چند کوچه فرهان را تعقیب می کند اما فرهان با گرفتن گروگان دوباره فرار می کند و در حین فرار تیر می خورد. فرهان که جایی برای رفتن ندارد خود را به خانه ی مرد خوش صدایی به اسم حیدر که در زندان با هم اشنا شده بودند می رساند و از او کمک می خواهد. حیدر او را به خانه اش راه می دهد.
کارتال برای محافظت از بهار او را به خانه ی قدیمی دور افتاده ای می برد اما به او می گوید:« من باید به محله برگردم چون اگه نباشم ممکنه نزیح به اونجا حمله کنه و حرصشو سر اهالی محله خالی کنه.» بهار می گوید که در این جنگ طرف کارتال را انتخاب می کند و از او حمایت خواهد کرد بعد جدی و کمی آشفته می گوید:« من پدرمو بهتر از تو می شناسم بهتره توی این کارا به حرف من گوش بدی نه اینکه کاری که خودت بلدی رو بکنی. بابام شب به محله حمله می کنه نه الان. آخرین بار هم برای کشوندن من سمت خودش از شاهین استفاده کرد الان هم اولین کاری که می کنه کشتن اونه. باید اول از برادرت محافظت کنی.» کارتال کمی مکث می کند و بعد بهار را می بوسد و با عجله به طرف باغ وحش جایی که به شاهین سپرده شده حرکت می کند. کارتال به همراه روشن وارد مکان می شود و در تیراندازی به نگهبانها احتیاط می کند تا کسی را بی خودی نکشد. او بعد از پشت سر گذاشتن نگهبانها به اتاق رییس می رسد و از یقه ی کت شاهین می گیرد و کشان کشان او را به سمت حیاط هدایت می کند. در همین موقع افراد نزیح که مامور کشتن شاهین اند از راه می رسند. روشن و کارتال از پس آنها هم برمی آیند اما کارتال از بازو تیر می خورد.
کارتال زخمی به خانه می رسد و شاهین را صحیح و سالم به آنجا می رساند اما همچنان به او رو نمی دهد. همه دور کارتال جمع می شوند و بخاطر تیری که خورده نگران می شوند. لیلا با داروهای گیاهی و روشهای درمان سنتی زخم او را پانسمان می کند.
نزیح که نتوانسته در حمله به شاهین موفق عمل کند وارد باغ وحش می شود و به دفتر مدیریت می رود. در دفتر، بایبارس منتظر اوست. نزیح مودبانه به او سلام می کند. بایبارس می گوید:« حال حیوونا چطوره؟» نزیح با دست پاچگی می گوید که همه چیز خوب است و به زودی جوری قضیه را حل خواهد کرد که دیگر حیوانات باغ وحش تهدید نشوند. بایبارس او را بخاطر سهل انگاری هایش سرزنش می کند و برای اینکه تنبیهش کند و هشدار جدی بدهد یکی از انگشتان نزیح را قطع می کند و می گوید:« اگه بازم نتونی مشکلو حل کنی دفعه ی بعد جونتو می گیرم.»
افه بعد از برگشتن به خانه اسم هایی که فرهان به لیستش اضافه کرده را می بیند و جا می خورد. او با دیدن اسم بایبارس به یاد می آورد که در دفترخاطرات هالیت هم با چنین اسمی مواجه شده بود. افه به خانه ی کارتال می رود تا درمورد بایبارس تحقیق کند. لیلا در راهروی خانه به او می گوید که نباید هیچ وقت کارتال را به زندان بیندازد چون در این صورت دیگر نمی توانند با هم باشند. افه با جدیت می گوید:« به نظر من اصلا با همچین چیزی تهدیدم نکن.»
اهل محله که خبر تیر خوردن کارتال را شنیده اند به حمایت از او در خانه ی کارتال جمع می شوند و وقتی او را سرحال می بینند برایش دست می زنند. کارتال رو به آنها می گوید:« من می خواستم برم از محله اما الان می ترسم که دشمنم به شما اهالی صدمه بزنه واسه همین موندم تا بجنگم.» اوکتای که نگران کارتال است رو به مردم می گوید:« پسر من انقدر مرده که بخاطر شماها همچین کاری داره می کنه. شما به وقتش در مقابل قتل یه زن بیگناه سکوت کردین اگه من جای پسرم بودم براتون هیچ کاری نمی کردم.»
کارتال وقتی می فهمد که افه دنبال بایبارس است او را به خانه ی دور افتاده پیش بهار می برد . او از بهار می خواهد هرچه درمورد بایبارس می داند را تعریف کند. بهار می گوید:« من فقط قایمکی از پشت در اسمشو شنیدم و می دونم که رییس بابامه. همه آدم اونن.» افه وقتی می فهمد که کارتال می خواهد با نزیح وارد جنگ غیرقانونی بشود به او و بهار می گوید:« بیاین همه مون بریم از نزیح شکایت کنیم تا من بتونم دستگیر و زندانیش کنم.» کارتال می گوید:« این چیزا با روشهای تو حل نمی شه. اگه نزیح دستگیر هم بشه قبل اینکه پاش به زندان برسه از طرف بالایی ها کشته می شه. تا اینجا با هم همکاری کردیم اما دیگه نمی شه. تو با ما فرق داری.» با این حال افه که از ماجرای تیراندازی به شاهین خبر دارد به باتو زنگ می زند تا او را به باغ وحش بفرستد و باتو فیلم دوربینهای مداربسته را بگیرد و از آن مدارک علیه نزیح استفاده کنند.
نزیح به مکان بزرگی در حاشیه ی شهر که در ظاهر طویله است اما اسلحه های بایبارس در آنجا بسته بندی و ارسال می شوند می رود تا به کارها نظارت کند اما در آنجا جوان قد بلند و حاضر جوابی را می بیند و با تعجب می گوید:« تو اینجا چیکار می کنی؟» مرد قدبلند می گوید:« بایبارس کار اسلحه رو از تو گرفت و به آزاد داد. البته آزاد هم گفته بود برای پس گرفتن کارت تلاش می کنی.» نزیح با عصبانیت می گوید:« من به زودی مشکلمو با بایبارس حل می کنم. برو بیرون.» مرد قد بلند با پوزخند آنجا را ترک می کند.
شاهین که از توجه اوکتای به کارتال و حمایت او از کارتال ناراحت شده به اتاق او می رود و می گوید:« دیدم امروز چطوری از پسرت محافظت کردی و پشتش وایسادی اما هیچ وقت منو ندیدی. حالا می فهمم چرا من و کارتال انقدر با هم فرق داریم چون اون بابایی مثل تو داره اما من بابا ندارم. درواقع بین بچه هات بیشترین شباهتو من بهت دارم اما تو هیچ وقت منو نمی بینی.» اوکتای به حرفهای او گوش می دهد اما عکس العمل خاصی نشان نمی دهد.
کارتال که نمی تواند فقط با کمک روشن و شسو از محله محافظت کند و نزیح را شکست دهد سراغ مسعود می رود و برای مقابله با نزیح به او پیشنهاد همکاری می دهد. مسعود از خداخواسته قبول می کند و افرادش را در اختیار کارتال می گذارد. آنها برای اینکه افراد بیشتری را داشته باشند سراغ محافظان نزیح می روند. کارتال به دو نفر از محافظان نزدیک نزیح می گوید:« تا کی قراره این آدم هروقت حوصله ش سر رفت یکی از شماها رو بکشه و شما از ترستون صداتون درنیاد؟ اون بخاطر محافظت شماها زنده ست. من با افرادم مثل برادر رفتار می کنم. ازتون می خوام به من ملحق بشید.» مسعود هم حرفهای او را تایید می کند اما محافظ ها باز هم می ترسند و پیشنهاد کارتال را رد می کنند.
افه در اتاق مدیر منتظر نتیجه ی تحقیقات باتو است اما باتو دست خالی برمی گردد چون باغ وحش کاملا تخلیه شده و هیچ دوربینی در آن باقی نمانده است. افه به مدیر اصرار می کند که هرطور شده باید با نزیح و رییسهای او بجنگند اما مدیر می گوید:« هیچ مدرکی نداری. چیکار می خوای کنی؟ حتی وکیل طرف بابای خود توعه.» او بعد از جر و بحث کوتاهی با افه دستش را روی کتاب قانون می گذارد و می گوید:« من نمی تونم خارج از قوانین این کتاب کاری کنم و کسی که خارج از قوانین این کاری کنه رو هم کنار خودم راه نمی دم.» افه هم نشان کمیسری اش را روی میز می گذارد و می گوید:« منم نمی تونم با این شرایط کار کنم. وقتی ما به این قوانین پایبندیم مافیاها روز به روز قوی تر می شن.» جر و بحث آنها بالا می گیرد و افه می گوید:« جناب مدیر اجازه بدین که حداقل شانسمو امتحان کنم و بین مافیا نفوذ کنم. شاید بشه اطلاعاتی پیدا کرد که بتونم شکستشون بدم.» مدیر مخالف است و می گوید:« اخه چطور می خوای این کارو بکنی؟» افه صورتش را به صورت مدیر نزدیک می کند و می گوید:« یه راهی هست البته اگه شما اجازه بدین.» کمی بعد افه با ضربه ی سر دماغ مدیر را می شکند و با غرور از اتاق او خارج می شود. او که می داند مسعود و کارتال با هم همکار شده اند سراغ انها می رود و می گوید:« من دیگه پلیس نیستم می خوام باهاتون همکاری کنم. به هرحال دشمن همه مون یه نفره.» کارتال قبول می کند. به پیشنهاد افه مسعود چند کامیون بزرگ به محله می برد و در عرض چند ساعت تمام اعضای خانواده ی کارتال و افراد محله سوار بر کامیونها آنجا را خالی می کنند. شاهین هم با اصرار و پافشاری زیاد پیش کارتال و مسعود می ماند تا کنار آنها با نزیح مبارزه کند.
حیدر پزشکی را بالای سر فرهان می آورد و او را مداوا می کند. وقتی فرهان به هوش می آید حیدر به او می گوید:« می دونم چه غلطایی کردی اما عدالت کار تو نیست. وظیفه ی انسالنیم رو انجام دادم و کمکت کردم اما حالا دو راه داری. یا خودتو تسلیم پلیس کن یا من خبرشون می کنم تا بیان ببرنت.»
نزیح سر قبر آتیلا به یاد تنهایی اش می افتد و درمورد فشارهایی که بخاطر بایبارس و بهار و آزاد و دشمنی اش با کارتال تحمل می کند با یکی از محافظانش حرف می زند. او می گوید:« بابام یه قصاب کور بود اما به هیشکی نمی گم اینو. اگه نتونم مشکلمو حل کنم دوباره همه چیزو از دست می دم و به پسر قصاب کور تبدیل می شم.» او بعد از درددل کردن به سر محافظ شلیک می کند و محافظان دیگر از این موضوع حرص می خورند اما به رویشان نمی آورند.
بهار تمام اهالی محله را با همان لباسهای راحتی و آشفته به مکان امنش یعنی هتل رستورانی که آنجا را مدیریت می کند می برد. مردم کولی با هیاهو و سر و صدا بین بقیه ی مشتری هامی نشینند و دیگران از دیدن آنها جا می خورند و ناراحت می شوند.
وقتی هوا تاریک می شود افراد نزیح وارد محله می شوند. محله سوت و کور و تاریک است. افراد نزیح اسلحه به دست در خانه ها را می زنند اما به جای مردم افراد مسعود و کارتال با اسلحه از خانه خارج می شوند و افراد نزیح را خلع سلاح می کنند. نزیح وقتی وارد محله می شود می بیند که افرادش شکست خورده اند اما او در این لحظه برگ برنده ای رو می کند و روشن را درحالی که روس سرش اسلحه گذاشته وارد میدان می کند. روشن خیلی برای کارتال با ارزش است و کارتال بخاطر نجات دادن او از شکست دادن نزیح می گذرد و تسلیم می شود و همه را تسلیم می کند. در این لحظه نزیح خنده ی پیروزی سر می دهد و اسلحه را به طرف کارتال می گیرد. کارتال می گوید:« درسته. پیروزی همیشه مال شماست نه مال ما ضعیفا.» و به عنوان آخرین تلاشش نگاه معناداری به محافظ نزیح می اندازد. در همین لحظه محافظ نزیح اسلحه اش را روی سر نزیح می گذارد و نزیح تنها می ماند و به ناچار تسلیم می شود اما باز هم با اعتماد به نفس رو به کارتال می گوید:« نمی تونی با من کاری کنی.» کارتال بدون اینکه سبک سنگین کند به او شلیک می کند و نزیح درجا می میرد. او و افه همان شب جنازه ی نزیح را به مکان دستیار آزاد می برند و نزیح را آنجا رها می کنند.
فرهان با پای خودش به اداره ی آگاهی رفته و خود را تسلیم می کند. او در اتاق بازجویی چیزی به بازجویش بلنت نمی گوید و فقط مدام اسم افه را به زبان می آورد. به دستور مدیر افه به اداره می آید و همراه با کارتال وارد اتاق بازجویی می شود تا فرهان حرف بزند. فرهان با اعتماد به نفس به افه و کارتال می گوید:« دشمن ما یکیه. منم می خوام آدمای توی اون لیست مجازات بشن.» افه می پرسد که او بایبارس را از کجا می شناسد و فرهان جواب می دهد:« من نزیح و آزاد و سوات رو زیاد نمی شناسم اما اون بالایی رو می خوام. اگه با من همکاری نکنید نمی تونید به راحتی به اون بالایی برسید چون پیدا کردنش سالها طول می کشه. من سالهام رو برای پیدا کردن اون دادم.»
قسمت بعدی - سریال سه سکه - اوچ کروش قسمت بیست و نه 29 قسمت قبلی - سریال سه سکه - اوچ کروش قسمت بیست و هفت 27 Next Episode - 3 Gheroon - 3 Sekkeh Serial Part 29 Previous Episode - 3 Gheroon - 3 Sekkeh Serial Part 27منبع خبر: پندار
اخبار مرتبط: قسمت بیست و هشت سه سکه - اوچ کروش
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران