قسمت بیست و هفت سه سکه - اوچ کروش
اوچ کروش
کاناپه 8
فرهان لیلا را تا محل کار او تعقیب می کند و به دنبال او وارد بار می شود. یکی از کارکنان بار به فرهان می گوید:« نمی تونی بیای داخل، بی خانمانهارو راه نمی دیم.» لیلا وقتی این را می شنود همکارش را سرزنش می کند و فرهان را به داخل راه می دهد و از او پذیرایی می کند فرهان خیلی ذوق می کند و بعد از خارج شدن از بار با خوشحالی در خیابان قدم می زند. در همین حین چشمش به اخبار تلوزیون می افتد. در اخبار عکس او را نشان می دهند و او را به عنوان قاتل سریالی معرفی می کنند فرهان از اینکه دیگر شناخته شده خوشحال است اما کلاهش را سرش می گذارد و با احتیاط بیشتری راه می رود.
اخبار مربوط به قاتل سریالی در تلوزیون پخش می شود و بیشتر از همه روی خانواده ی چینگراکلی تاثیر می گذارد. افه در اداره ی پلیس به کارتال می گوید:« تا حالا دیگه شناختمت و می دونم خیلی احساساتی هستی امیدوارم وقتی با فرهان رو به رو شدی نگی داداشمه و کار باباتو تکرار نکنی.» کارتال با اطمینان می گوید که با منطقش تصمیم خواهد گرفت.
کارتال و افه برای پیدا کردن شخصی به نام عرفان قهرمان که فرهان از اسم او استفاده می کرده وارد خانه ای که متعلق به عرفان قهرمان است می شوند اما کسی در را باز نمی کند و آنها به زور وارد خانه می شوند. همسایه ی قهرمان به شخصی تلفن می کند و می گوید:« من همسایه ی عرفان قهرمان هستم بهم پول داده بودین تا اگه کسی به خونه ی عرفان سر زد خبرتون کنم.» کارتال و افه داخل خانه عکس عرفان را پیدا می کنند و کارتال به محض دیدن چهره ی عرفان او را به یاد می آورد. عرفان یکی از افراد قاتل نسرین بود و در آن شب تلخ به دست اوکتای شلیک کرده بود. کارتال با عصبانیت از آنجا بیرون می رود و نقش عرفان در آن شب را برای افه خلاصه وار تعریف می کند و می گوید که خودش باید این قضیه را حل کند. افه کمی فکر می کند و بعد به یاد می آورد که شواهد نشان می دهد فرهان در اتش سوزی مرده و سه سکه از روی جنازه اش پیدا شده. او به کارتال می گوید:« احتمالا مقتول همین عرفان قهرمان بوده و فرهان اونو کشته.» کارتال و افه از هم جدا می شوند و کارتال به خانه می رود. افه توسط دو مرد ناشناس تعقیب می شود و آنها خیلی خونسرد از او عکس می گیرند. افه هم زود شماره ی پلاک ماشین آنها را برای باتو می فرستد تا شناسایی شان کند.
فرهان که دیگر از ترس دستگیر شدن به وحشت افتاده شبانه وسایلش را جمع می کند تا فرار کند اما مادرش را پیش رویش می بیند که از او می خواهد کمی فکر کند و راه چاره ای پیدا کند. او به فرهان می گوید:« شاید کارتال هنوز هم طرف تو باشه.» فرهان اینطور فکر نمی کند اما نسرین می گوید:« اگه فرهان تو رو با یکی از اون آدمایی ببینه که این بلاهارو سرمون آوردن حتما تو رو انتخاب می کنه.»
فرهان همان شب سراغ یکی از افراد مرد کچلی که قاتل مادرش بوده می رود و به جای اینکه او را درجا بکشد دستگیرش می کند.
کارتال عکس عرفان قهرمان را به اوکتای نشان می دهد تا شاید اوکتای بتواند بقیه ی آدمهای مرد کچل را شناسایی کند اما اوکتای که با دیدن عکس یاد خاطرات بدش افتاده آشفته می شود و می گوید:« من هیچکدومشونو نمی شناسم فقط می دونم رییسشون کی بود. اسمش بایبارسه.» کارتال که قبلا این اسم را از زبان بهار شنیده بود بار دیگر سراغ بهار می رود و از او می پرسد:« گفته بودی اسم رییس بابات چیه؟» بهار می گوید:« بایبارس.»
پسر کوچکی در محله ی چینگراکلی منتظر کارتال است تا یادداشتی را به او برساند. کارتال به محله می رود و در میان جمعیت مردم تکه پارچه ای از کمربند پولک دار رقاصها در شبی که نسرین کشته شد را از پسر بچه می گیرد و با یادآوری آن شب بغض می کند. پسربچه یادداشتی را به کارتال می دهد که در آن نوشته شده:« منو هنوز دوست داری برادر؟ من اینجام. منتظرتم.» پسربچه ماشین قرمز رنگی را به کارتال نشان می دهد و می گوید:« اون مرد گفت اگه یادداشتو بهت برسونم این مال من می شه.» کارتال با دیدن ماشین خاطره ای را به یاد می آورد. روزی او مشغول بازی کردن با آن ماشین قرمز رنگ بود و وقتی فهمید فرهان مدل آن ماشین اسباب بازی را خیلی دوست دارد آن را به او داده بود. فرهان هم گفته بود:« من وقتی بزرگ بشم سوار هیچ ماشینی جز این نمی شم. بابام آخرین بار با این ماشین دیده شده.» کارتال تصمیم می گیرد به تنهایی به محل قرار برود.
افه در یک رستوران با مادرش ملاقات می کند و از او می خواهد که توضیح دهد چه اتفاقی بین او و لیلا افتاده است. مادرش از خود دفاع می کند و می گوید که آن دختر در سطح افه نیست و نباید به او نزدیک شود. افه به فکر فرو می رود و بعد از کمی سکوت می گوید:« یه بار بهم گفت رقاصه منم باور کردم. عصبانی شد. حالا می فهمم دلیلشو منم مثل تو بهش نگاه می کردم. از بالا به پایین.»
بعد از حرکت کارتال، افه به محله می آید و وقتی متوجه می شود که کارتال سرخود وارد عمل شده عصبانی می شود. اوکتای و لیلا و بقیه هم نگران کارتال می شوند. اوکتای جلو می آید و به افه می گوید:« من می دونم کجا قرار گذاشتن، تو میخونه ی قدیمی.» او آدرس را به افه می دهد.
کارتال به میخانه ی قدیمی محل قتل نسرین می رود و به محض اینکه پایش را داخل سالن می گذارد خاطرات بد سراغش می ایند و آزارش می دهند. خبری از فرهان نیست و یک دفعه چشم کارتال به یکی از افراد قاتل که از سقف آویزان است می خورد. او آهسته به مرد نزدیک می شود و اسلحه را روی سر مرد می گذارد تا انتقامش را بگیرد. در همین موقع افه از راه می رسد و با آرامش به کارتال می گوید:« نکن این کارو. فرهان داره از نقظه ضعفت استفاده می کنه تا تو رو شبیه خودش کنه اما تو ضعیف نیستی و مثل اون نیستی.» کارتال اسلحه را کمی پایین می آورد و در همین موقع افه سعی می کند اسلحه را از او بگیرد. تیری شلیک می شود و گلوله سر آن مرد را سوراخ می کند. افه و کارتال متوجه می شوند که تیر از اسلحه ی آنها نبوده و متوجه فرار فرهان می شوند. فرهان بعد از شلیک به آن مرد به سمت کوچه ها فرار می کند و خودش رانجات می دهد.
شب کارتال افه را برای شام به خانه اش دعوت می کند و افه قبول می کند و شام را در کنار خانواده ی کارتال می خورد. لیلا مدام سر میز به او متلک می گوید اما افه با خونسردی و ملایمت جواب می دهد. بعد از شام خانواده در پذیرایی جمع می شوند و کارتال با خنده خاطراتش با افه را برای بقیه تعریف می کند. ساعتی بعد افه تصمیم می گیرد با اوکتای هم صحبت کند و اطلاعاتی درمورد فرهان بگیرد. اوکتای هرچه می داند را می گوید و به این نکته اشاره می کند که فرهان با اینکه خیلی باهوش است اما دیوانه و راوانی هم هست. او می گوید:« سازشو می ندازه رو کولش و عین بیچاره ها راه می ره اما وقتی عصبی می شه یه گرگی می شه که نگو، می پره توی توفاش 124 قرمزش و...» افه حرف او را قطع می کند و وقتی دقیقتر مدل ماشین فرهان را می فهمد زود با اداره تماس می گیرد و از باتو می خواهد که دوربینهای مداربسته ی اطراف محل کار فرهان را چک کند و ماشین توفاش قرمز رنگ را پیدا کند.
لیلا شب از خانه بیرون می رود تا سرکار برود، افه از او می خواهد که اجازه دهد او را برساند اما لیلا قبول نمی کند.
آتیلا که طبق نقشه با عدنان هماهنگ شده به خانه ی کارتال می آید تا با بهار صحبت کند. او در گوشه ای از حیاط با بهار حرف می زند و می گوید:« کارتال قراره به زودی بیفته زندان. باباتون بهتون یه فرصت داده که بتونید به خونه برگردید وگرنه همسر یه زندونی باقی می مونید.» بهار پیشنهاد پدرش را رد می کند و می گوید:« بابام یه جانیه، تحمل شوهر زندونی برای من سخت نیست.» او موضوع را با کارتال در میان می گذارد و نگران می شود. کارتال می گوید:« معلوم نیست از کجا می خوان بهم ضربه بزنن چون به هرحال کارم خلافه و حتما آتویی دادم.» بهار پشت سرهم غر می زند و می گوید:« یعنی هیچ راهی نیست؟» کارتال می گوید:« تو نگران منی و نمی خوای آسیب ببینم درسته؟» بهار انکار می کند. کارتال با موهای او بازی می کند و می گوید:« به نظرت بمونم تا بیشتر با هم باشیم یا برم و یه چاره ای پیدا کنم؟» بهار می گوید:« برو و یه چاره ای پیدا کن.»
فرهان که از کارتال ناامید شده تصمیم می گیرد فرار کند اما همینکه می خواهد چمدانهایش را داخل ماشین بگذارد دچار تردید می شود. نسرین به او می گوید:« بچه که بودی بخاطر لیلا حاضر بودی جونتو بدی حالا می خوای بدون خداحاظی ولش کنی؟» فرهان با فکر کردن به لیلا لبخند می زند و می گوید:« اما من نمی تونم اونو داشته باشم. اون خیلی خوشگله.» نسرین می گوید:« اما تا وقتی باهاش حرف نزنی نمی تونی بفهمی »
افه قبل از لیلا به بار محل کار او می رسد. لیلا از دیدن او جا می خورد و بی محلی می کند. افه می گوید:« من فهمیدم مادرم چطور باهات رفتار کرده معذرت می خوام.» لیلا می گوید:« پس منو صبح تو خونه نباید تنها می ذاشتی.» افه می گوید:« خاله سمیحارو بردن بیمارستان مجبور شدم با عجله از خونه بیرون برم.» لیلا معذرت خواهی او را قبول می کند اما دیگر حرفی نمی زند. افه می گوید:« نمی خوای یه شانس دیگه بهم بدی؟» لیلا می گوید:« نمی شه کمیسر چون من یه مردی رو می خوام که بین همه بتونه دستمو بگیره و سرشو بالا نگه داره. مگه نمی دونی کسایی مثل مامانت زیادن؟» افه دست او را می گیرد و می گوید:« من دستتو می گیرم. فردا شب ساعت هشت شام بریم بیرون.» لیلا کم کم نرم می شود و قبول می کند. فرهان از پشت شیشه آنها را می بیند و ناراحت و عصبانی می شود. وقتی که لیلا صبح زود می خواهد به خانه برگردد فرهان او را می دزدد.
آتیلا به دیدن مسعود می رود و به او می گوید:« تو مدیر امنیت محل کار بهار خانمی. فیلم جنایتی که کارتال توی زیرزمین اونجا مرتکب شده رو بیار و اونو به آقا عدنان تحویل بده.» مسعود قبول می کند و می گوید:« یعنی بعدش می تونم دوباره با آقا نزیح همکار بشم؟» آتیلا جواب می دهد:« نه. آقا نزیح به هیشکی شانس دوباره نمی ده. تو دیگه از ما نیستی.»
لیلا در اتاق کار فرهان زندانی است و دست و پا و دهانش را به زور و با تلاش زیاد باز می کند اما موفق نمی شود در را بشکند و کلافه و عصبی گوشه ای می نشیند. فرهان وقتی می فهمد که مدل ماشینش لو رفته است به هم می ریزد و عصبانی می شود و می گوید نمی تواند غیر از توفاش ماشین دیگری سوار شود. نسرین به او می گوید:« پس یه رنگ دیگه شو بخر.» فرهان آگهی های روزنامه را می گردد و برای خرید یک ماشین توفاش قرار می گذارد.
مسعود با صمیمیت به کارتال که در حیاط خانه اش نشسته زنگ می زند و پیشنهاد همکاری می دهد. در همین موقع یکی از افراد نزدیکش کامیل وارد حیاط می شود و فلشی را به کارتال نشان می دهد. کارتال و کنیایی فلش را باز می کنند و فیلم قتل یکی از افراد نزیح به دست کارتال را می بینند. کارتال پیشنهاد مسعود را قبول می کند و کار را به کنیایی می سپارد. کنیایی محل زندگی نزیح را پیدا می کند و دوربین های محل کار او را حک می کند.
کارتال ماجرای فرهان و ماشین توفاش را برای افه تعریف می کند و می گوید:« فرهان گفته بود هرگز سوار ماشین دیگه نمی شه.» در همین موقع به کارتال خبر می رسد که یک نفر برای خرید ماشین توفاش قرار گذاشته است. افه هم به دنبال یک توفاش سرقتی می رود تا شاید فرهان را آنجا دستگیر کند.
وقتی فرهان به انباری که محل قرار برای معامله ی توفاش است می رود با کارتال رو به رو می شود. کارتال به روی او لبخند نمی زند و از دیدنش خوشحال نمی شود. فرهان او را بخاطر اینکه گذشته را فراموش کرده سرزنش می کند و می گوید:« تو چرا انقدر سرحال عین عقابا راه می ری؟ که چی؟» کارتال می گوید:« باید زندگی می کردم و از اون گودال خودمو بیرون می کشیدم. باید سرپرست خانواده م می شدم. چون باید توی نه سالگی مرد می شدم.» فرهان درمورد خودش می گوید داشته عدالت را برقرار می کرده اما کارتال می گوید:« با کشتن صادق و مرساد عدالتو برقرار کردی؟ با کشتن آدمای خودمون؟» فرهان می گوید:« اونا همه شون سکوت کردن. به من ربطی ندارن. از تو حمایت کردن نه از من. تو چرا پشت اونایی و پشت من نیستی؟» کارتال با تاسف به او نگاه می کند و می گوید:« تو دیوونه شدی.» فرهان گریه اش می گیرد و فریاد می زند:« من چون مجازاتشون می کنم دیوونه شدم اما اونایی که شرافتشونو برای سه تا سکه فروختن دیوونه نیستن. اونی که مادرمو کشت دیوونه نیست. من روانیمو و اون کسی که به بابای تو شلیک کرد سالمه. آره کارتال؟» کارتال بغض می کند و ناگهان او را در آغوش می گیرد. در همین لحظه صدای افه از پشت در انبار می آید و او از کارتال می خواهد که بیرون بیاید. کارتال بدون فرهان از آنجا بیرون می آید و افه را دست به سر می کند و می گوید کسی به محل قرار نیامده است. افه با شک به او نگاه می کند و می گوید:« اگه چیزی رو ازم قایم کرده باشی نمی بخشمت.» فرهان با خوشحالی با ماشین کارتال از آنجا می رود و بخاطر اینکه با کمک دوستش کمیسر را شکست داده فریادی از شادی می زند. وقتی او به خانه اش می رسد، لیلا خود را از زیرزمین بیرون کشیده و پشت بوته ای منتظر است تا به موقع فرار کند اما همینکه چشمش به ماشین کارتال می افتد به سمت ماشین می دود. فرهان بار دیگر او را گیر می اندزد و می گوید:« تو تنها شانس منی لیلا.»
افه در رستوران مدتی منتظر لیلا می ماند اما وقتی خبری نمی شود به خانه ی کارتال می رود. کارتال و نریمان هم به تازگی متوجه شده اند که لیلا در خانه نیست و نگران هستند.
مسعود فلش را به دست عدنان می رساند اما عدنان وقتی نگاهی به فیلم داخل فلش می اندازد به جای تصاویر جرم کارتال با فیلم دیگری رو به رو می شود. درآن فیلم نزیح در دفتر کار خود یکی از افرادش را بی رحمانه به قتل رسانده است. عدنان با تعجب به نزیح زنگ می زند و می گوید:« مشکل بزرگی پیش اومده.»
فرهان لیلا را سوار ماشینش می کند و با خوشحالی پشت فرمان می نشیند. لیلا که خیلی ترسیده دیگر توانی برای حرف زدن ندارد و به آرامی گریه می کند. فرهان هم مادرش را به لیلا معرفی می کند. لیلا وقتی به صندلی عقب نگاه می کند و چیزی نمی بیند بیشتر از فرهان می ترسد.
قسمت بعدی - سریال سه سکه - اوچ کروش قسمت بیست و هشت 28 قسمت قبلی - سریال سه سکه - اوچ کروش قسمت بیست و شش 26 Next Episode - 3 Gheroon - 3 Sekkeh Serial Part 28 Previous Episode - 3 Gheroon - 3 Sekkeh Serial Part 26منبع خبر: پندار
اخبار مرتبط: قسمت بیست و هفت سه سکه - اوچ کروش
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران