قسمت بیست و چهار سه سکه - اوچ کروش

   سریال سه سکه - اوچ کروش قسمت بیست و چهار 243 Gheroon - 3 Sekkeh Serial Part 24

اوچ کروش

کاناپه قسمت 4

اوکتای و قاتل در میخانه ی سر یک میز نشسته اند و اوکتای به قاتل می گوید:« پسرم تو که لکنت زبان نداشتی! چی شده؟» قاتل می گوید:« بعد از اون شب اینجوری شدم. لال شدم.» اوکتای می پرسد که چرا ناگهان غیب شده و چه بر سرش آمده اما قاتل می گوید:« عمو ول کن. بی خیال این چیزا.» اوکتای با عصبانیت می گوید:« یعنی چی ول کن؟ فرهان کاری نکن دهنتو خرد کنم. تو قاتل شدی عوضی؟! مرساد مرد. صادق مرد. تو اونارو کشتی؟» قاتل روزهای سخت بعد از مرگ مادرش را تعریف می کند و می گوید که سالها بعد برای گرفتن انتقام مادرش برگشته و یکی از قاتلها را پیدا کرده اما نتوانسته او را بکشد و فقط زخمی اش کرده و به زندان افتاده. او می گوید که در زندان چون نمی توانسته حرف بزند خیلی ها اذیتش کردند اما یک شب با صدای آواز یکی از زندانی ها متحول شده و گریه کرده و توانسته بعد از سالها کلمه ای به زبان بیاورد. مرد زندانی به او ساز زدن یاد داده و فرهان بعد از آزاد شدن از زندان در باری مشغول به کار شده و از راه آواز خواندن زندگی اش را گذرانده. قاتل تعریف می کند:« یه شب توی بار یکی از اون آدمایی که تو مرگ مادرم دست داشتنو دیدم. دنبالش رفتم نمی خواستم کاری کنم فقط می خواستم ازم معذرت خواهی کنه.» او ماشین مرد را تعقیب کرده و برای اینکه متوقفش کند ضربه ای به ماشینش زده. مرد از ماشین پیاده شده و وقتی فرهان خودش را معرفی کرده و گفته که مادرش به دست رییس ان مرد کشته شده، مرد بدون توجه فریاد زده:« به من چه که مادرت مرده؟ پول ماشینو بده و برو گمشو. چه اهمیتی داره که کولی خرابی مثل مادرت چی به سرش اومده.» فرهان خشمگین شده و با ضربات چاقو مرد را به قتل رسانده و از آن مکان خلوت گریخته و به خانه ی کلبه ای اش رفته اما عجیب این بوده که در کلبه را مادرش به روی او باز کرده و او را بخاطر اینکه دیر به خانه آمده سرزنش کرده. مادر فرهان آن شب او را نوازش کرده و فرهان از خوشحالی گریه کرده و به خودش قول داده برای اینکه مادرش هرگز از پیشش نرود هر کاری لازم باشد انجام دهد. او با وسایل مورد نیازش به صحنه ی قتل برگشته، از جنازه ی مقتول عکس گرفته، کارت شناسایی او را برای خودش برداشته و سه سکه روی جنازه انداخته و در آخر هم ماشین و جنازه را اتش زده است. فرهان رو به اوکتای می گوید:« و بعد از اون شب دیگه متوقف نشدم.» اوکتای دچار سرفه می شود و با حال خراب از میخانه خارج می شود و به سمت کوچه ای می رود. قاتل او را دنبال می کند تا مطمئن شود حالش خوب است. اوکتای گلوی قاتل را فشار می دهد و با بغض می گوید:« تو دیوونه شدی خدا لعنتت کنه. از صادق و مرساد چی می خواستی؟ مرساد عین بچه ها بود چطور دلت اومد بکشیش؟» قاتل درحالی که از حرص و عصبانیت گریه اش گرفته می گوید:« چه فرقی داره؟ هرکسی که پول گرفت ساکت شد. مادرمو کشتن، تو رو به این روز انداختن. چیکار می کردم؟ نباید مجازات می شدن؟» اوکتای می گوید:« نه نباید می شدن. ول می کردیشون. با مرگ اونا مادرت برمی گرده؟» قاتل می گوید:« اما عدالت برقرار می شه. من و تو یه زندگی ای داشتیم. اما ازمون گرفتنش. تو الان داری زندگی می کنی؟ قبلا آدمی بودی واسه خودت اما الان چی مونده برات؟» اوکتای سیلی ای به گوش قاتل می زند و از آنجا می رود.

کارتال برای آزاد کردن شاهین به اداره ی پلیس می رود. در ورودی ساختمان یکی از افراد مسعود جلوی او را می گیرد و می گوید:« تو مسعودو لو دادی. اطلاعاتو تو دادی دست پلیس جز مسعود و تو کس دیگه ای اون اطلاعات رو نداشت. به زودی می فهمی ادم فروشی به پلیس چه تاوانی داره.» کارتال که از چیزی خبر ندارد متعجب به ماشینش برمی گردد و منتظر شاهین می ماند. وقتی شاهین از اداره خارج می شود و سوار ماشین می شود، کارتال او را بخاطر اینکه از گاوصندوقش دزدی کرده و با مسعود همکاری کرده سرزنش می کند و می گوید:« مطمئن باش وقتی طلبکارات بیان دنبالت و اسلحه رو سرت بذارن من کمکی بهت نمی کنم. تا زمانی که آدم بشی جلوی چشمام نباش.» و بدون اینکه به شاهین فرصت توضیح دادن بدهد او را از ماشین پایین پرت می کند.

افه با بررسی گزارشاتی که باتو دزدکی برایش می آورد متوجه می شود یکی از مقتولها که ظاهرا ربطی به کولی ها نداشته در واقع مدتی در محله ی چینگیراکلی یعنی محله ی کارتال بقال بوده است.

اوکتای تحت تاثیر حرفهای فرهان درمورد زندگی از دست رفته اش سراغ ساز کلارینتش می رود و سعی می کند ان را بنوازد اما چون یک دست بیشتر ندارد موفق نمی شود و با سازش شیشه ی در را می شکند و بغض می کند. لیلا با ناراحتی ساز پدرش را از روی زمین برمی دارد.

افه جلوی در خانه ی کارتال با لیلا رو به رو می شود. لیلا رفتار سردی نشان می دهد و افه دلیل این رفتار را می پرسد. لیلا می گوید:« سر خود پامی شی تا کلوپ دنبال من می یای و بهم کمک می کنی اما هیچ پیشنهادی بهم نمی دی. زخممو پانسمان می کنی و بعدش انگار که واسه فاحشه پول پرداخت کنی کنار میز واسم پول می ذاری. در واقع خودتم نمی دونی چی می خوای یا بهتره اینجوری بگم دقیقا می دونی چی می خوای و فقط به خودت می گی به شخصیتم می خوره همچین چیزی رو مطرح کنم؟» افه همان لحظه برای شب او را به رستورانی دعوت می کند.

کارتال در خانه درمورد کارهای شاهین با عمه نریمان حرف می زند و درددل می کند. عمه نریمان به او می گوید:« به هیشکی نمی تونی اعتماد کنی. الان خود همین کمیسر اون روز که تو زودتر پاشدی رفتی معلوم نبود چی از توی کامپیوتر دزدید.» کارتال در فکر فرو می رود و می فهمد که مسعود را افه به پلیسها لو داده است. او تصمیم می گیرد بخاطر این موضوع از افه انتقام بگیرد و به سشو و کنیایی می گوید:« افه از دور و بری های من استفاده کرد و حالا من هم از دور و بری های اون استفاده می کنم. این پسره باتو که همش دور و بر کمیسره مثل برادرش می مونه.» به پیشنهاد کنیایی آنها به کمک دیپ فیک با چهره ی افه و به جای افه با باتو تماس تصویری می گیرند و از طرف او دستور می دهند که باتو تمام اطلاعات مربوط به مسعود را از کامپیوتر پاک کند. باتو که فکر می کند دستور از طرف افه است مخفیانه این کار را انجام می دهد. فیلم دوربینهای مدار بسته که کار باتو را ضبط کرده به دست کارتال می افتد. از طرفی بخاطر پاک شدن مدارک، مسعود آزاد می شود. کارتال با ان فیلم افه را در قهوه خانه تهدید می کند و با او درگیر می شود و می گوید:« من سر مرگ دوستم باهات درددل کردم اما تو نامردی کردی و منو تو دردسر انداختی. حالا باید اون صداهایی که از خانوادم ضبط کردی و باهاش تهدیدم می کنی رو پاک کنی وگرنه با این مدارک دوستت تو دردسر می افته.»

به دستور کارتال مردم محله دیگر به افه اطلاعاتی درمورد قتلها نمی دهند و افه سردرگم می شود. او برای اینکه مردم را به دادن اطلاعات تشویق کند به انها می گوید:« توی محله ی شما قتلهای زنجیره ای اتفاق می افته و ممکنه نفر بعدی شما باشید. به نفع خودتونه که همکاری کنیند.» کسی حرفی نمی زند اما مرد میانسالی به اسم قدیر در فکر فرو می رود. او خاطره ای را به یاد می آورد و غمگین می شود. سالها پیش، شبی مرساد هراسان به در خانه ی قدیر می آید و به او می گوید:« زود کامیونتو بردار بیار.» قدیر که از چیزی خبر ندارد کامیون را به کوچه می برد و باباصادق و بقال محله اردم جنازه ی مادر فرهان را مخفیانه در کامیون می گذارند، فرهان از گوشه ای این صحنه را می بیند و اشک می ریزد، انها شبانه در جنگل دور افتاده ای جنازه را خاک می کنند. قدیر با چشمان گریان پول باباصادق را پس می دهد و می گوید:« اگه کس و کارش بیان دنبالش چی؟ زشته که اینجوری بی نام و نشان دفن بشه. مردم قبرشو لگد می کنن.» باباصادق می گوید:« چه کس و کاری؟ کسی دنبال زنده ی ماها نیست چه یرسه به مردمون.» اما قدیر چند روز بعد با کامیون پر از گلش برمی گردد و تمام گلها را روی قبر خالی می کند و از روح ان زن طلب بخشش می کند. حالا قدیر با یادآوری این خاطره زیر لب می گوید:« بالاخره یکی پیدا شد و اومد دنبال مرده ش.»

کارتال در وسط محله پسری که از او دزدی کرده را کتک می زند و بارها و بارها با سیلی او را به زمین می اندازد و فریاد می زند:« اگه شماها هم اینجوری رفتار کنید ما پشتمونو به کی گرم کنیم؟» بهار که شاهد این صحنه است طاقت نمی اورد و جلو می رود و مانع کارتال می شود بعد هم با عصبانیت از کارتال دور می شود کارتال دنبالش می رود تا مانع رفتنش شود اما بهار می گوید:« من باید برم. با موندن در کنار ادمی مثل تو نمی تونم به رشد یه نزیح دیگه کمک کنم.»

لیلا که در رستوران منتظر افه مانده و خبری از او نشده با عصبانیت به خانه ی افه می رود و داد و بیداد می کند اما متوجه می شود که افه مست و ناراحت است و دردی دارد که اذیتش می کند. افه می گوید:« نمی دونم فکر کنم مشکل از مغز خودمه داداش هالیت بهم می گفت یا حق کاملا با منه یا اصلا حق با من نیست.» لیلا کمی آرام می شود و برای خودش هم مشروب می ریزد و کنار افه می نشیند و به درددلش گوش می دهد. بین حرفها افه می گوید:« من می دونم تو چرا خودتو بهم نزدیک کردی. می خواستی بهم بگی من همینجام اگه می تونی بیا و منو بگیر.» لیلا با خنده حرف او را تایید می کند و می گوید:« می خواستم ببینم جراتشو داری به دختری که می خوای داداششو بندازی زندان نزدیک بشی؟» افه به او می گوید که شب برای شام دعوتش کرده چون به نظرش خیلی زیباست و وقتی عصبانی می شود خیلی جذاب است. انها ناگهان شروع به بوسیدن یگدیگر می کنند و شب با هم می خوابند.

کارتال که تنها امیدش برای زنده ماندن بهار است مخفیانه به خانه ی او می رود. بهار که از ورود یک شخص ناشناس به خانه اش ترسیده چشمتم کارتال را با اسپری می سوزاند و وقتی کارتال حالش بهتر می شود شاخه گل سفیدرنگی را به بهار می دهد و می گوید:« گل سفید نشون دهنده ی صلحه.» بعد هم دلیلهایش برای کتک زدن زیردستش را توضیح می دهد و لابه لای حرفهایش می گوید:« ماها تو گل و لای بزرگ شدیم و زندگی رو همینجوری یاد می گیریم و برعکس ما تو خیلی درخشانی. مثلا من گرونترین ادکلن رو هم به خودم بزنم بازم یه بوی ارزون و بد از زیرش می یاد اما تو و آدمایی مثل تو کلا گرونید.» بها از او می خواهد که سخنرانی اش را تمام کند و بیرون برود وگرنه افراد پدرش را صدا می زند اما کارتال ادامه می دهد:« همین دیگه زود از ادمهای بابت و پول بابات مایه می ذاری. چون آدمایی مثل شما موقع بالا رفتن پاشونو رو کمر ماها می ذارن واسه همین از بالا به پایین به ما نگاه می کنن. ما کم ارزشتر از شما نیستیم بهار خانم.» بهار می گوید:« بذار بهت بگم من تو رو چجوری می بینم. تو منفعت طلبی و برای بالا رفتن حاضری پاتو رو کمر همه بذاری. حالا یا برو بیرون یه پلیسارو صدا می زنم.»

افه صبح که چشمانش را باز می کند و لیلا را روی تخت کنار خودش می بیند مدتی اب لبخند به او خیره می شود بعد گوشی اش زنگ می خورد و افه با عجله به بیمارستان می رود و با خاله سمیحا ملاقات می کند. سمیحا باز هم از افه می خواهد که پیگیر پرونده ی قتل هالیت باشو و قاتل را پیدا کند.

لیلا با صدای موسیقس از خواب بیدار می شود و درحالی که ملافه رو دور خودش پیچیده وارد اتاق نشیمن می شود و با مادر افه روبه رو می شود مادر افه ابتدا بخاطر ورود سرزده اش به خانه معذرت می خواهد اما بعد ازاینکه به یاد می آورد لیلا را در سالن کنفرانس دیده لحنش تغییر می کند و به لیلا می گوید:« تو همون دختر کولی ای هستی که تو کنفرانش داد و بیداد کرد اره؟ چطوری وارد اینجا شدی؟» لیلا جواب می دهد:« به نظرت چجوری ممکنه وارد شده باشم؟ من شبیه دزدام؟» مادر افه می گوید:« معلوم نیست چی هستی اما تنها رابطه ای که می تونی با پسرم داشته باشی اینه که حوصله ش سر رفته و باهات بوده.» لیلاعصبای می شود و زود لباسهایش را می پوشد تا از انجا بیرون برود. موقع رفتن، مادر افه مقداری پول به سمتش دراز می کند و لیلا با بغض سنگینی به خانه برمی گردد.

شاهین متوجه می شود که کارتال ورود او به خانه را قدغن کرده است. او پولهای کارتال را می دزدد و انها را به مسعود می دهد و در ازایش از مسعود می خواهد که او را هم شریک خودش کند.

افه به دیدن کارتال می رود و به او می گوید که تمام صداهای ضبط شده را پاک کرده است. کارتال باور نمی کند. افه پرونده ی تمام حساب و کتابهای مسعود را به دست او می دهد و می گوید:« خودتم می دونی با اینا چه کارهایی می تونی بکنی. الان تو هم باید از خودت محافظت کنی و نمی دونی باید چیکار کنی بهترین زمانه تا دوباره همکاری کنیم.» کارتال قبول می کند.

مسعود به نزیح می گوید که لو دادن او به پلیس کار کارتال بوده است. نزیح به آتیلا می گوید:« اول پولمو از کارتال پس بگیرو بعدش هم کارشو تموم کن.»

آتیلا برای گرفتن پول با کارتال قرار می گارد اما کارتال یک ساعت مانده به زمان قرار موجه می شود که پولی در گاوصندوق نیست و به ناچار تصمیم می گیرد سرقرار با آتیلا حاضر شود.

قدیر به درخانه ی کارتال می رود تا درمورد چیزهایی که حدس می زند با او صحبت کند اما کارتال در خانه نیست و قدیر تصمیم می گیرد پیش کمیسر برود. اوکتای جلوی او را می گیرد و با او حرف می زند و می فهمد که حدس قدیر فرهان است. اوکتای به قدیر توصیه می کند که اصلا با کمیسر حرف نزند و حتما تا برگشتن کارتال صبر کند. قدیر قبول می کند. اوکتای همان شب به محل کار فرهان می رود و روی دستمل کاغذی برای او یدداشتی می گذارد. در یادداشت می نویسد:« قدیر قراره حرف بزنه.»

کمیسر به خانه قدیر می رود تا با او صحبت کند. انها جلوی در با هم حرف می زنند و فرهان هم با لباس سیاه در خانه ی قدیر منتظر فرصت مناسبی برای حمله است. اوکتای در ماشین قرمز رنگ فرهان نشسته و منتظر نتیجه ی کار است.

کارتال به یک چمدان پیش نزیح می رود اما به جای پول از داخل چمدان یک حلقه پیدا می شود. نزیح با عصبانیت اسلحه را به سمت کارتال می گیرد و او را تهدید می کند در همین موقع بهار وارد مکان نزیح می شود و کنار کارتال می ایستد و سند عقد را نشان پدرش می دهد. روزی که بهار از کارتال خواسته بود که از خانه اش بیرون برود، کارتال گفته بود:« شنیدم مادرت هم مثل خودت زن مشهور و ثروتمندی بوده و پدرت با ازدواجش با اون تونسته به این جاها برسه. اگه تو هم با مردی مث من ازدواج کنی هرچی که بابات بدست اورده زهرمارش می شه.» بهار از نقشه ی او خوشش امده و قبول کرده بود و کارتال گفته بود:« فقط شرطم اینه که بهم دست نزنی.» انها مخفیانه عقد کردند و عکسهای عقدشان را در فضای مجازی پخش کردند. نزیح با فهمیدن این موضوع جرات شلیک به دامادش را پیدا نمی کند و کارتال با پررویی حلقه ی ازدواجش را نشان می دهد و می گوید:« باباجون اگه اجازه بدی می خوام دستتو ببوسم.»

قسمت بعدی - سریال سه سکه - اوچ کروش قسمت بیست و پنج 25 قسمت قبلی - سریال سه سکه - اوچ کروش قسمت بیست و سه 23 Next Episode - 3 Gheroon - 3 Sekkeh Serial Part 25 Previous Episode - 3 Gheroon - 3 Sekkeh Serial Part 23

منبع خبر: پندار

اخبار مرتبط: قسمت بیست و چهار سه سکه - اوچ کروش