قسمت بیست و دو سه سکه - اوچ کروش

   سریال سه سکه - اوچ کروش قسمت بیست و دو 223 Gheroon - 3 Sekkeh Serial Part 22

اوچ کروش

22

کارتال و افه بعد از انتخاب کت و شلوار به آرایشگاه می روند. کلیچ شخصی را مامور تعقیب آنها می کند تا محل عروسی را پیدا کند. افه و کارتال قبل از رفتن به خانه ی مادربزرگ پیش چتین می روند. افه از فرصت استفاده می کند و سوییچ ماشین چتین را می گیرد تا پیش از شروع مراسم به کار مهمی که دارد برسد. کارتال سعی میکند جلوی رفتن افه را بگیرد اما افه بدون توجه به حرفهای او کار خودش را می کند و می رود. کارتال با ناراحتی به چتین می گوید:« ببین کی گفتم این یارو خواهرمو اذیت می کنه امروز.» او همانجا از چتین دعوت می کند که به مراسم عروسی بیاید. چتین که صورتش کبود و پاهایش لنگ است می گوید:« با این قیافه بیام؟ من کسی رو هم نمی شناسم.» کارتال می گوید:« خیلی هم خوبی... شناختن هم آسونه خودتو معرفی می کنی می شناسی.» چتین که بدش نمی آمد دعوت شود بهانه ی دیگری نمی آورد و سوار ماشین کارتال می شود.

در خانه ی مادربزرگ، روشن و باتو حیاط خانه را برای مراسم آماده می کنند و دستیاران مادربزرگ به کمک هالیده به کارهای داخل خانه می رسند.

شاهین وقتی به شسو و تیر خوردنش فکر می کند و چال شدن شبانه ی او در جنگل را به یاد می اورد غمگین می شود. او مکانی که کلیچ برای تمیز کاری به او سپرده بود را کاملا تمیز کرده و طبق خواسته ی کلیچ جنازه ی شسو را جابه جا کرده است. کلیچ به انبار پیش شاهین برمی گردد و خودش را برای تحویل سلاح ها به زبیر آماده می کند. کمی بعد زبیر و افرادش از راه می رسند و همینکه می خواهند سلاح ها را تحویل بگیرند مورد حمله ی افراد ناشناسی قرار می گیرند. زبیر و کلیچ به موقع داخل انبار برمی گردند و آسیبی نمی بینند اما تعدادی از افرادشان کشته می شوند و تحویل سلاح عقب می افتد. درمیان مهاجمان، جلال همان مردی که کلیچ معامله ی او با زبیر را به هم زده بود حضور دارد. کلیچ بدون دیدن چهره ی جلال حدس می زند که این حمله کار او باشد و بلافاصله برای انتقام جویی وارد عمل می شود.

کارتال و چتین به خانه ی مادربزرگ می رسند. لیلا از اینکه افه همراه آنها نیست دلخور می شود و بعد از کارتال می پرسد که چتین کیست؟ کارتال می گوید:« چطوری بگم... این پسر عمه مونه.» لیلا که قبلا چیزهایی از نریمان شنیده بود زود متوجه قضیه می شود اما مادربزرگ حتی پیش از لیلا چتین را می شناسد و با بغض او را در آغوش می گیرد و رو به همه می گوید:« حق ندارین ناراحتش کنین...باید دوسش داشته باشین...اون خیلی سختی کشیده، اول باید دوسش داشته باشید و بعد بشناسیدش.» بعد از مادربزرگ، لیلا جلو می رود و چتین را بغل می کند و مهربان و صمیمی او را به خانه می برد تا بقیه را هم به او معرفی کند.

کلیچ و شاهین به مکان جلال می روند و افراد او را می کشند اما نمی توانند خود جلال را پیدا کنند و کلیچ از این موضوع کلافه می شود.

در خانه ی مادربزرگ همه دور یک میز در حیاط می نشینند و در مورد غیبت افه و شسو حرف می زنند و مشخص می شود هیچکس از شسو خبر ندارد. روشن همانجا به پریهان زنگ می زند و سراغ شسو را می گیرد اما پریهان که در دامپزشکی است می گوید:« قلب بابام گرفته اومدیم روستا...شسو هم خوبه می گم بهتون زنگ می زنه.» او بعد از قطع کردن گوشی رو به شاهین می گوید:« خوشت اومد؟ کاری که خواستی رو کردم.» در واقع، وقتی کلیچ شسو را با تیر زد او را به شاهین سپرد که دفنش کند، شاهین دلش برای شسو سوخت و او و پری را به زیرزمین یک دامپزشکی رساند و پزشک آشنایی را بالاسر شسو فرستاد. او به جای شسو یکی از افراد خود کلیچ را کشت و در قبری که برای شسو آماده شده بود چال کرد. شاهین به پریهان می گوید:« اگه نمی خوای شسو بمیره هیچی به هیشکی نگو.»

آرام آرام مهمانهای لیلا و افه به خانه ی مادربزرگ می رسند. لیلا لباس عروسی اش را پوشیده و هالیده و بهار به او دلداری می دهند و می گویند که افه حتما به موقع خواهد آمد. لیلا حرص میخورد و رفته رفته بیشتر نگران می شود اما با رسیدن عاقد دیگر صبرش تمام می شود و حتی تصمیم می گیرد لباس عروسی را دربیاورد. وقتی کارتال به لیلا خبر می دهد افه بالاخره به خانه آمده، لیلا با عصبانیت گلدانی برمی دارد و جلوی چشم مهمانها به طرف افه می رود تا حساب او را برسد اما با دیدن اوکتای گلدان از دستش به زمین می افتد. افه اوکتای را شیک و مرتب به مراسم آورده و لیلا از دیدن پدرش بغض می کند. اوکتای به لیلا می گوید:« شاید نتونی منو ببخشی فقط اجازه بده یه گوشه بشینم و عروس شدنت رو ببینم.» لیلا او را در آغوش می گیرد و با نگاهش از افه قدردانی می کند.

عاقد لیلا و افه را به عقد هم درمی آورد و همه چیز خوب پیش می رود. مادربزرگ داخل خانه می چرخد و از پنجره مراسم را تماشا می کند. اوکتای برای سر زدن به او وارد خانه می شود. مادربزرگ یک سیلی به صورت او می زند و بعد او را در آغوش می گیرد و می گوید:« خودتو جمع و جور کن و دیگه به اون حالت برنگرد چون بعد از امروز و اتفاقاتی که قراره بیفته خانوادت بهت نیاز دارن...جلوی این اتفاقات رو نمی شه گرفت.»

کلیچ در رستوران با بایبارس ملاقات می کند و به او خبرمی دهد که چتین هم در مراسم عروسی لیلا حضور دارد. او از بایبارس اجازه می خواهد که به روش خودش کارتال را تنبیه کند. بایبارس به او می گوید هرکاری دوست دارد انجام دهد اما به چتین آسیبی نرساند.

شسو بعد از عمل زنده می ماند. شاهین و پری بالای سر او هستند و درمورد اتفاقی که برای شسو افتاده و اینکه چه کسی مقصر است بگو مگو می کنند. پری به شاهین می گوید:« امروز عروسی لیلاست...خودت گفتی کلیچ می خواد بره سراغ کارتال... نگران خانوادت نیستی؟ نمی خوای کاری کنی؟» شاهین که از عروسی خبر نداشت کمی جا می خورد اما با بیخیالی می گوید:« اون دردش با کارتاله...کارتال هم که قبلا گفته بود برادریمون به هم خورده خودش یه فکری برای خودش بکنه.»

در مراسم عروسی لیلا و افه هنگام رقص با هم حرف می زنند و حرفهای عاشقانه ای درگوش یکدیگر زمزمه می کنند. مراسم که گرم می شود، باتو و کمیسر هازال، بهار و کارتال، و چتین و هالیده هم بلند می شوند و دو به دو با هم می رقصند. نزدیک پایان مراسم موسیقی مورد علاقه ی کولی ها پخش می شود و لیلا و کارتال بلند می شوند و با شور بیشتری می رقصند. بقیه از نگاه کردن به رقص آنها لذت می برند. در همین موقع کلیچ به خانه ی مادر بزرگ می رسد. او اسلحه به دست از کوچه ی پشت خانه عبور می کند و مستقیما به لیلا شلیک می کند و در عرض چند ثانیه غیب می شود. لیلا که درحال رقص تیر خورده ناگهان روی زمین می افتد. خانواده اش او را به بیمارستان می رسانند و دکترها لیلا را به اتاق عمل می برند. کارتال نرسیده به بیمارستان با عصبانیت از آنجا خارج می شود و دنبال انتقام می رود اما افه که انگار خشکش زده، ساعت ها با بهت خیره به نقطه ای در بیمارستان می نشیند و منتظر می ماند.

وقتی کلیچ در مکان خودش نشسته و شام می خورد زبیر به دیدنش می آید و به اینکه هنوز جنسها را تحویل نگرفته اعتراض می کند و به کلیچ می گوید:« همه پشت سرتون حرف می زنن...از وقتی کورکماز مرده اوضاعتون بدتر هم شده...می گن یه لات خیابونی به اسم کارتال یقه ی شمارو گرفته و ولتون نمی کنه...بعدا نگی نگفتی. این فرصت آخریه که بهتون می دم اگه اینبار جنسامو تحویل نگیرم دیگه معامله ای در کار نیست.» کلیچ در سکوت به حرفهای زبیر گوش می دهد و حرص می خورد.

شاهین بی خبر از اتفاقات مست در مکان خودش نشسته است. کارتال سراغ او می آید تا حرصش را خالی کند. شاهین از افرادش می خواهد که دخالت نکنند و به تنهایی شروع به کتک کاری با کارتال می کند. آنها به شدت یکدیگر را می زنند و در اوج درگیری کارتال می گوید که بخاطر شاهین، کلیچ لیلا را زده است. شاهین که انتظار نداشت لیلا تیر خورده باشد با بغض می گوید:« لیلارو زده؟ من فکر کردم می یاد سراغ تو...گفتم لابد تو هم مثل همیشه یه جوری خودتو نجات می دی...اگه می دونستم لیلاست یه کاری می کردم. باور کن من نمی دونستم ممکنه به لیلا آسیب بزنه.» او دست از مبارزه برمی دارد و به کارتال می گوید:« هرکاری میخوای باهام بکن.» کارتال وقتی می بیند شاهین تسلیم و پشیمان است دست از زدن او می کشد و از مکان خارج می شود.

عمل لیلا تمام می شود و دکتر از اتاق عمل بیرون می آید و رو به افه و بقیه می گوید:« فعلا زنده مونده اما خطر هنوز رفع نشده باید صبر کنیم.» افه که می بیند موقتا خطر رفع شده زود از بیمارستان خارج می شود تا انتقام بگیرد. چتین و کارتال هم همراه او می روند.

کلیچ جلال را در مسافرخانه ای پیدا می کند. در راهروی مسافرخانه یکی از افراد کلیچ به او زنگ می زند و خبر زنده بودن شسو را می دهد. کلیچ تعجب نمی کند و می گوید:« کار شاهینه...تعجب هم نداره چون وقتی یه نفرو بکشی قاتل می شی و وقتی یه بار خیانت کنی خائن می شی.» او به اتاق جلال می رود و با ضربات مشت جلال را می کشد و جنازه ی او را از مسافرخانه بیرون می برد. ساعتی بعد کلیچ با بایبارس قرار می گذارد تا ماجرای خیانتهای شاهین را برای او تعریف کند. آنها در رستوران همیشگی با هم ملاقات می کنند.

افه به خانه ی پدرش می رود و با اسلحه او را تهدید می کند و می گوید:« بگو بایبارس بیاد.» عدنان می گوید:« اون خودش باید پیدات کنه و بیاد...نمی دونم کجاست.» افه می گوید:« پس به رابطتتون زنگ بزن که بیاد.»

شاهین زخمی و خونی به خانه ی بایبارس می رود تا نریمان را ببیند. او خبر تیر خوردن لیلا توسط کلیچ را به نریمان می دهد. نریمان حالش بد می شود و از نگرانی به بیمارستان می رود تا لیلا را ببیند اما در سالن بیمارستان با مادرش رو به رو می شود. مادربزرگ به نریمان می گوید:« بهت گفته بودم که بچه ت رو انتخاب کن... اما تو همیشه اشتباه کردی.» نریمان با بغض می گوید:« اره گفته بودی وقتی مادر شدی باید غرورت رو کنار بذاری ...اما مامان من بخاطر لیلا کارتال و شاهین موندم. موندم از اونا مراقبت کنم.» مادربزرگ می گوید:« اما اونا بچه های تو نبودن...بچه ی بیچاره ت رو پیش اون مرد ول کردی و یه عمر عذاب کشید حالا بخاطر ندونم کاری تو لیلا با جونش دست و پنجه نرم می کنه و تاوان اشتباهات تو رو لیلا می ده.» نریمان می گوید:« من نمی خوام لیلا چیزیش بشه...حاضرم جونمو بدم اما اون طوریش نشه.» مادربزرگ می گوید:« پس کاری که می گی رو انجام بده...اگه لازم شد جونتو بده اما این ماجرا رو تمومش کن.»

نریمان به خانه ی شاهین می رود و به محض دیدن او درددلش باز می شود و می گوید:« حتی اوکتای رو هم بخشیدن...مثل اینکه دو تا آدم بد فقط من و تو موندیم شاهین...من همیشه فکر می کردم لیلا شبیه منه اما اشتباه می کردم. اون می تونه درست و غلط رو از هم تشخیص بده اما من نتونستم. فکر می کردم با زندگی کنار بیابارس می تونم از خانوادم محافظت کنم اما نشد.» وقتی شاهین مشغول لباس عوض کردن است نریمان کشوهای او را می گردد و یک اسلحه از داخل کشو پیدا می کند و آن را برمی دارد.

وقتی زبیر درِ خانه اش را باز می کند جنازه ی جلال را جلوی در آویزان می بیند. روی جنازه یادداشتی از طرف کلیچ هست که در آن نوشته شده:« جنسهاتو امشب از انبار دوم بگیر.»

در رستوران، کلیچ از بایبارس می پرسد که چرا قضیه ی کارتال انقدر کش دار و دردسر ساز شد؟ بایبارس می گوید:« من به نریمان یه قولی دادم...برای اینکه کنارم بمونه قول دادم بلایی سر کارتال نمی یاد.» کلیچ می گوید:« قولی نیست که بشه نگهش داشت بابا...این خانواده سر به زیر نمی شه.» بایبارس تایید می کند و از کلیچ می خواهد هر طور صلاح می بیند قضیه ی کارتال را حل کند.

افه و چتین و کارتال مرد کچلی که رابط بایبارس و دیگران است را دستگیر می کنند و با شکنجه از او حرف می کشند. مرد کچل می گوید:« نمی دونم کلیچ کجاست اما می دونم کجا می شه پیداش کرد...امشب یه معامله ای داره...معامله ی مهمیه و حتما به اونجا می ره.»

بایبارس شاهین را به رستوران صدا می زند و از او می خواهد جنسها را امشب به زبیر تحویل بدهد. شاهین با اینکه بخاطر لیلا از دست کلیچ خیلی عصبانی است اما چاره ای جز اطاعت نمی بیند و قبول می کند. بعد از رفتن او، بایبارس به کلیچ می گوید:« این بچه حتی درست و حسابی نمی تونه دروغ بگه. می گه دیگه ارتباطی با خانوادش نداره اما معلومه هنوزم نتونسته ازشون بکنه. بهترین انتخاب واسه ی معامله ی امشب شاهینه...داداشش دلش نمی یاد بکشتش.»

نریمان به خانه ی قدمی خاک گرفته اش می رود و در کشوی اتاق کارتال نامه ای میگ ذارد و دوباره به خانه ی بایبارس برمی گردد.

وقتی شاهین به انبار دوم می رود تمام افرادش با گلوله های افه و چتین و کارتال کشته می شوند. افه که انتظار دیدن کلیچ را داشت به شاهین می گوید:« زنگ بزن کلیچ بیاد.» شاهین می گوید:« نمی یاد...اگه ارزشی براش داشتم منو واسه ی این معامله نمی فرستاد.» افه انبار و تمام سلاح ها را منفجر می کند و بعد از شاهین می خواهد که زنگ بزند. شاهین به کلیچ زنگ می زند و به او می گوید:« افه انبارت رو آتیش زد و همراه کارتال و چتین منتظرته.» کلیچ بخاطر از بین رفتن جنسها عصبانی می شود و راه می افتد. همان موقع از بیمارستان با کارتال تماس می گیرند و خبر می دهند که وضعیت لیلا بحرانی شده است. افه و کارتال و چتین مجبور می شوند آنجا را ترک کنند و به طرف بیمارستان می روند. بعد از رفتن آنها زبیر از راه می رسد و وقتی می فهمد جنسها نابود شده اند به افرادش می گوید:« کلیچ پیغام دوست داره...این یارو رو بکشین و روی جنازه ش یه یادداشت برای کلیچ بنویسین.» افراد او به شاهین شلیک می کنند و روی جنازه ی او یادداشتی برای کلیچ می گذارند.

در بیمارسان افه کنار لیلا می نشیند و حلقه ازدواج را در دست او می کند. او حرفهای لیلا را که گفته بود نمی توانند با هم باشند و با هم بودنشان غیرممکن است به یاد می آورد. بعد دست لیلا را می بوسد و می گوید:« خواهش می کنم این یه بار حق با تو نباشه.» کمی بعد لیلا به هوش می آید و افه با ذوق خبر به هوش آمدن او را به بقیه می دهد و لیلا را می بوسد.

وقتی بایبارس به خانه اش برمی گردد، نریمان با اسلحه از او پذیرایی می کند و با بغض به او می گوید:« بهم قول داده بودی...» بایبارس سعی میکند او را آرام کند و می گوید:« این کارت بخاطر لیلاست؟ حتی هنوز نمرده...آروم باش نریمان...اسلحه رو بذار کنار.» نریمان می گوید:« نمی ذارم دیگه به هیچ کدوم از بچه هام آسیبی بزنی.» او صورتش را برمی گرداند و شلیک می کند.

در بیمارستان کارتال که از به هوش آمدن لیلا خیلی خوشحال است به سمت مادربزرگ می رود تا شدای اش را با او قسمت کند اما مادربزرگ به او می گوید:« نتونستی محافظت کنی اما به فکر این باش که از بقیه ی خانواده محافظت کنی.» کارتال با شنیدن این حرفها نگران می شود.

بایبارس درحالی که از بازو تیر خورده با غصه به جنازه ی نریمان نگاه می کند و زیر لب با حسرت می گوید:« بیریجیک» کلیچ که اسلحه به دست پشت جنازه ی نریمان ایستاده به بایبارس می گوید:« دیگه بیریجیکی در کار نیست بابا... بذار ببینیم می تونیم تو رو نجات بدیم.»

قسمت بعدی - سریال سه سکه - اوچ کروش قسمت بیست و سه 23 قسمت قبلی - سریال سه سکه - اوچ کروش قسمت بیست و یک 21 Next Episode - 3 Gheroon - 3 Sekkeh Serial Part 23 Previous Episode - 3 Gheroon - 3 Sekkeh Serial Part 21

منبع خبر: پندار

اخبار مرتبط: قسمت بیست و دو سه سکه - اوچ کروش