قسمت سیزده سه سکه - اوچ کروش

   سریال سه سکه - اوچ کروش قسمت سیزده 133 Gheroon - 3 Sekkeh Serial Part 13

اوچ کروش

کاناپه 9

افه به خانه ی کارتال می رود و سراغ لیلا را می گیرد. کارتال و نریمان هم تازه متوجه نبودن لیلا شده اند و نگران هستند. کارتال که انتظار نداشت افه زودتر از آنها متوجه غیبت لیلا شود با شک به او نگاه می کند اما نریمان قضیه را جمع و جور می کند و وانمود می کند که افه می خواسته بخاطر ماجرای فرهان از لیلا بازجویی کند. افه و کارتال که هیچ سرنخی ندارند تصمیم می گیرند سراغ بزرگترین دشمن کارتال یعنی نزیح بروند. آنها به یکی از رستورانهای نزیح که معمولا آتیلا آنحا پیدا می شود می روند. افه تیرهوایی می زند و کارتال آتیلا را زخمی می کند و با عصبانیت از او می خواهد که لیلا را آزاد کند. آتیلا چیزی نمی داند و درهمین موقع پلیس با افه تماس می گیرد و معلوم می شود که درجای دیگری ردهایی از لیلا پیدا شده است.

لیلا که کمی سرحال آمده و گریه کردنش تمام شده به فرهان می گوید:« چی می خوای از من؟» فرهان به آرامی و با خجالت زیر لب می گوید:« می خوام مال من باشی. منو انتخاب کنی.» لیلا جا می خورد و می گوید:« چرا من؟» فرهان می گوید:« همیشه تو رو می خواستم.»

نزیح درمورد فیلم دوربینهای مدار بسته با عدنان حرف می زند و به او می گوید:« احتمالا مسعود داره با کارتال همکاری می کنه وگرنه کارتال تنها نمی تونست فیلم دوربین دفتر منو بدست بیاره.» نزیح بعد از مشورت با عدنان تصمیم می گیرد نسبت به بهار سختگیرتر باشد تا با کشیدن او طرف خودش حساب کارتال را برسد.

افه و پلیسها به همراه کارتال به نزدیکی محل کار لیلا می روند کیف او را روی زمین پیدا می کنند. بعد دوربینهای مار بستهی بار را چک می کنند و در بین مشتری ها فرهان را در کنار لیلا می بینند. کارتال به محض دیدن چهره ی فرهان گریه اش می گیرد و خود را سرزنش می کند. او به شرمندگی می گوید:« همش تقصیر منه....بگیم ماشین منو ردگیری کنن.» او به سالن بار می رود. افه که فهمیده کارتال فرهان را فراری داده دنبال او وارد سالن می شود و چند مشت محکم به صورت کارتال می زند و می گوید:« می بینی باعث چی شدی؟ اون خواهرته. اگه بلایی سرش بیاد همه ش تقصیر توعه.» کارتال از خودش دفاع نمی کند اما می گوید:« فرهان بلایی سرش نمی یاره.» افه فریاد می زند:« از کجا می دونی؟ طرف روانیه.» کارتال بیشتر ناراحت می شود و برای مدتی همانجا بیحال و سست روی زمین می نشیند.

خانواده ی کارتال از گم شدن لیلا خبردارند و نریمان از غم و نگرانی زیاد به اتاق برادرش می رود بلکه کمی با او درددل کند و حالش بهتر شود اما اوکتای خواب سنگینی دارد و کنار بساط مشروبش خوابش برده است. نریمان کنار او می نشیند و گریه اش می گیرد و می گوید:« داداش کاش یه بار پشت ما واستی و وقتی انقدر ناراحتم کنارم باشی. کاش دلداریم بدی و بذاری بغلت کنم. من نمی تونم جلوی بقیه ناراحتیمو نشون بدم تا بتونن بهم تکیه کنن. داداش لیلا غیبش زده.» اوکتای هم چنان خواب است و نریمان با گریه وزاری می گوید:« کاش جون منو بگیرن اما با لیلام کاری نداشته باشن.» صدای ناله های او بقیه را به اتاق اوکتای می کشاند. هالیده و بهار نریمان را آرام می کنند اما اوکتای از خواب بیدار نمی شود.

فرهان برای اینکه در دوربینهای جاده ی اصلی دیده نشود از مسیرهای دورتر و فرعی حرکت می کند. بنزین تمام می شود و فرهان به ناچار به سمت جنگل می پیچد تا بنزین پیدا کند. او دبه ای برمی دارد تا به سمت جاده ی اصلی برود. لیلا که حالا می داند فرهان او را دوست دارد از او می خواهد دستش را باز کند و قول می دهد که فرار نکند اما فرهان بعد از مشورت با مادرش تصمیم می گیرد به او اعتماد نکند.

فرهان به نزدیکترین پمپ بنزین می رود و دبه را پر می کند بعد هم برای خرید به فروشگاهی می رود. اخبار تلوزیون فروشگاه گزارش قتلهای او را می دهد. فرهان از مغازه فرار می کند و فروشنده که چهره ی او را تشخیص داده بلافاصله گزارشش را به پلیس می دهد.

افه و کارتال و دوستانش بالاخره خانه ی فرهان را شناسایی می کنند و به کلبه ی جنگلی فرهان می روند. کلبه برخلاف چیزی که در تصورات فرهان بود یک خانه ی سوخته و تاریک است. سرمیز دو بشقاب غذاخوری وجود دارد و یکی از بشقابها کاملا دست نخورده است. افه توضیح می دهد:« این بشقاب لیلا نیست اگه بود توش غذا می کشیدن.» روشن متوجه منظور او می شود و کارتال هم وقتی می فهمد فرهان درگیر توهمات شدید است زیر لب با ناراحتی می گوید:« ببین باعث آزادی کی شدم.» آنها به زیرزمین کلبه می روند و تعمیرگاه و اتاق مخفی فرهان را پیدا می کنند. نشانه های داخل اتاق مخفی نشان می دهد که فرهان قبلا لیلا را انجا نگه داشته است. تابلوی روی دیوار هم پر از اسم کسانی است که فرهان اسمشان را در لیست سیاهش نوشته است.

لیلا در مدت نبودن فرهان آنقدر تلاش می کند و خود را به این ور و آن ور می کوبد که بالاخره راهی برای شکستن پنجره ی ماشین و فرار پیدا می کند. او با دستان بسته به طرف جاده می دود اما فرهان پیدایش می کند و دوبار او را به ماشین برمی گرداند. لیلا که از گیر افتادن دوباره خیلی عصبی شده مدام سر فرهان داد می زند و می گوید:« راهی نداری بالاخره پیدات می کنن و دستگیرت می کنن.» فرهان لحظه ای به روی او اسلحه می کشد تا ساکتش کند اما لیلا می گوید:« خودتم می دونی که نمی تونی منو بکشی چون گفتی من تنها شانس توعم.» فرهان عصبانی می شود و با سرعت ماشین را به طرف پرتگاه می راند. لیلا فریاد می زند و از او می خواهد که ماشین را نگه دارد.

گزارشی که درمورد فرهان به پلیس داده شده به افه می رسد. او و کارتال و بقیه به سمت پمپ بنزین و جاده های فرعی اطراف آن حرکت می کنند. آنها در نزدیکی پرتگاه با تیم پلیس مواجه می شوند و ماشین کارتال را ته دره می بینند. کارتال ناباورانه فریاد می زند و افه با ناامیدی گوشه ای می نشیند و درحالی که به ماشین ته دره نگاه می کند گریه می کند. شسو هم ناخواسته اطلاعات درستی به اهل خانه می دهد و نریمان با فهمیدن ماجرای تصادف لیلا به شدت گریه می کند و از حال می رود بعد هم با عصبانیت به اتاق اوکتای می رود و با داد و بیداد او را از خواب بیدار می کند و می گوید:« تو کی می خوای سرعقل بیای؟ بچه هات بزرگ شدن. لیلا دزدیده شده، کی می خوای برای بچه هات پدری کنی؟ اگه اون پسره ی روانی بلایی سر لیلا بیاره نمی بخشمت.» اوکتای که تازه متوجه اتفاقات شده نگران لیلا می شود و گریه اش می گیرد.

افه همینوطور که روی زمین نشسته و گریه می کند چشمش به انگشتر لیلا می افتد. او با انرژی و انگیزه از جا بلند می شود و رد کفشها روی خاک و رد لاستیک ماشین را بررسی می کند و می گوید:« ماشین خالی پایین دره پرتاب شده. فرهان هلش داده. اول اینجا پیاده شدن.» درواقع لیلا برای اینکه نشانی از زنده بودن خودش بگذارد انگشترش را دور از چشم فرهان در انجا انداخته است. افه و کارتال و تیم پلیس بار دیگر به سمت جنگل و جاده های فرعی می روند تا لیلا را پیدا کنند. هر کس به سمتی می رود و افه فرهان و لیلا را پیدا می کند. فرهان به محض دیدن افه اسلحه اش را روی سر لیلا می گذارد و تهدید می کند. افه هم برای اینکه جان لیلا را نجات دهد سوییچ ماشینش را به فرهان می دهد و در ازای کمک به فرار او لیلا را از او می گیرد. افه جلوی چشمان فرهان با اکیپ پلیس تماس می گیرد و از آنها می خواهد اطراف را خالی کنند و جای دیگری دنبال فرهان بگردند. فرهان در این فرصت با ماشین افه فرار می کند و بعد، افه لیلا را می بوسد و او را درآغوش می گیرد. در همین موقع کارتال از راه می رسد و وقتی آنها را در آغوش هم می بیند برای لحظه ای جا می خورد. کارتال خودش لیلا را بغل می کند و زیرچشمی و با عصبانیت به افه نگاه می کند. وقتی خبر پیدا شدن لیلا به خانه می رسد، نریمان بهار و هالیده را در آغوش می گیرد و سپس به پیشنهاد هالیده به اتاق اوکتای می رود تا خبر زنده بودن لیلا را به او هم بدهد. او اوکتای را درحالی می بیند که اسلحه ای روی سرش گذاشته و قصد خودکشی دارد. نریمان با خونسردی و تاسف می گوید:« خدا بهت یه فرصت دیگه داده تا بتونی پدر باشی. لیلا زنده ست و پیدا شده.» اوکتای اسلحه را پایین می کشد و از خوشحالی چشمانش پر از اشک می شود.

لیلا بعد از بازجویی کوتاهی توسط کارتال به محله برگردانده می شود. اهالی محله از برگشتن او خوشحالند و وسط محله می رقصند. لیلا به کارتال می گوید که نباید از دست افه عصبانی باشد چون افه تمام تلاشش را برای نجات دادن او کرده است اما کارتال می گوید:« افه پلیسه و وظیفه شو انجام داده. هرکاریم کنی اون از ما نیست. اون کسیه که دیر یا زود همه ی تلاششو می کنه تا منو بندازه زندان. تو و اون نمی تونید با هم باشید.» وقتی لیلا وارد خانه می شود همه او را خیلی تحویل می گیرند و لوسش می کنند.

بهار وقتی وارد اتاقش می شود با شاهین که مخفیانه خود را به انجا رسانده رو به رو می شود. شاهین به او می گوید:« بابات منو فرستاده. اگه می خوای که پدرت یه شانس دیگه به کارتال بده و اونو نکشه بهتره همین امشب وسایلتو جمع کنی و برگردی پیشش.» بهار برای نجات دادن جان کارتال همان شب پیش پدرش می رود. اما نزیح به او می گوید:« دیگه تورو از دست نمی دم دخترم. دروغ گفتم که با کارتال کاری ندارم.»او بهار را در خانه اش زندانی می کند و نگهیانهای زیادی بهار را زیرنظر می گیرند. دوست بهار یشیم به دیدن او می آید و بهار درمورد اتفاقتی که افتاده درددل می کند و می گوید که نگران کارتال است چون با فرارش او را در وضعیت سختی قرار داده. یشیم می گوید:« حتی وقتی درمورد کارتال حرف می زنی چشم برق می زنه. کاش بهش می گفتی دلیل واقعی ترک کردنش چی بوده.» بهار می گوید:« واسه همین ازت خواستم بیای اینجا.»

اوکتای شب برای شام با کت و شلوار شیکش سر میز شام کنار بقیه می نشیند و همه را شوکه می کنید. کارتال و لیلا از دیدن او ذوق زده می شوند و اوکتای با هردو شوخی می کند و دست لیلا را می بوسد. کارتال برای صدا زدن بهار به اتاق او می رود اما نامه ای را روی تخت پیدا می کند که در آن نوشته شده:« کارتال تو به اندازه ی بابام قوی نیستی. زورمون به اون نرسید. بهتره که این بازی رو تموم کنیم چون من دیگه طاقت ندارم.» کارتال با خواندن این نامه ناراحت و دلشکسته می شود.

نزیح با آتیلا تماس می گیرد و به او می گوید:« حالا که دخترم پیش خودمه لازم نیست دیگه احتیاط کنم. کارو شروع کنین.»

همان شب کارتال با شنیدن اتفاقاتی که در یکی از مکانهایش افتاده همراه روشن و شسو از خانه خارج می شود و به مکانش می رود. آتیلا و افرادش کارکنان کارتال را دستگیر کرده اند . در مقابل چشمان کارتال تمام دستگاه هایی که او سالها برای بدست آوردنشان تلاش کرده را خراب می کنند. آخر سر هم آتیلا به سر یکی از جوانهای محله ی کارتال شِجو شلیک می کند و شجو مقابل چشمان دوستانش کشته می شود. کارتال سر جنازه ی او به تلخی اشک می ریزد و با درماندگی او را در آغوشش به محله می برد و جلوی در خانه ی شجو جسدش را به مادرش تحویل می دهد. مردم محله دور او جمع می شوند و کارتال به بغض می گوید:« من گفته بودم به مرساد از پس پدر بودن برنمی یام من نمی خوام حالام کنین چون حقم نیست اما بدونین منم امشب برادرمو از دست دادم. قول داده بودم اگه تو این محله بخاطر من بلایی سرکسی بیاد محله رو ترک کنم و این کارو می کنم. اما انتقام شجو رو هم می گیرم.»

فرهان کنار دیوار یک پل در هوای سرد می نشیند و به از دست دادن لیلا فکر می کند و افه را مقصر این ماجرا می داند و به خودش می گوید:« اگه اون کمیسر نبود شاید لیلا منو دوست داشت.» او با فکر کردن به این موضوع رفته رفته نفرتش نسبت به افه بیشتر می شود و با یک تکه سنگ تمام دیوار را پر از اسم افه می کند.

افه که دلش برای لیلا تنگ شده همان شب مخفیانه به اتاق لیلا می رود و او را نوازش می کند اما همینکه می خواهد لیلا را ببوسد صدای هالیده می آید و لیلا زود افه را از اتاقش بیرون می کند.

چند ساعتی از مرگ شجو نگذشته که کارتال به محل کارنزیح می رود و آتیلا را در ماشین خود او به قتل می رساند. بعد تماسی از طرف یشیم می گیرد که به او می گوید:« بهار با میل خودش ترکت نکرد. چون نگران بود بمیری رفت.» کارتال خوشحال می شود و تصمیم می گیرد برای دزدیدن بهار به خانه ی نزیح برود.

نزیح روی نیمکتی کنار دریا به مرد کچلی که رییسش است ملاقات می کند. مرد کچل درمورد افه می گوید:« سه سال پیش یه آدمی داشتم که یهو غیبش زد. این کمیسر چند روز پیش وارد خونه ش شده. من از ندونستن بدم می یاد می خوام بدونم راجبه عرفان قهرمان چی می دونه.» نزیح قول می دهد که کمکش کند و رییس می گوید:« درضمن یادتم باشه که بهم یه قولی داده بودی.»

نزیح به رستورانی که معمولا آتیلا را آنجا ملاقات می کرد می رود و جنازه ی او را درحالی که از سقف آویزان شده می بیند و می ترسد.

شب وقتی افه به خانه اش می رود، فرهان روی راه پله مخفیانه رفتن او به داخل خانه را نظارت می کند و با نفرت به افه نگاه می کند.

بهار صدایی از بیرون می شنود و به بالکن می رود و از آنجا با صحنه ی زیبایی رو به رو می شود. کارتال با حرف بزرگ برای او نوشته:« منم همینطور.» بهار لبخند می زند و زود به اتاقش می رود و چمدانش را می بندد. کارتال و شسو و روشن نگهبانهای خانه را کتک می زنند و همه ی آنها را بی هوش می کنند. بعد کارتال به تنهایی وارد خانه می شود و بهار به محض دیدن او خود را در آغوش کارتال می اندازد و او را می بوسد. بعد کارتال می گوید که جواب پیغام بهار را با حرف بزرگ در حیاط نوشته. بهار با تعجب می گوید:« جواب چی؟» کارتال می گوید:« بهم گفته بودی دوسم داری. گفتی نمی خوای من بمیرم. همون معنی رو می ده.»

قسمت بعدی - سریال سه سکه - اوچ کروش قسمت چهارده 14 قسمت قبلی - سریال سه سکه - اوچ کروش قسمت دوازده 12 Next Episode - 3 Gheroon - 3 Sekkeh Serial Part 14 Previous Episode - 3 Gheroon - 3 Sekkeh Serial Part 12

منبع خبر: پندار

اخبار مرتبط: قسمت سیزده سه سکه - اوچ کروش