قسمت یازده سه سکه - اوچ کروش

   سریال سه سکه - اوچ کروش قسمت یازده 113 Gheroon - 3 Sekkeh Serial Part 11

اوچ کروش

کاناپه قسمت 3

پلیس به محل حادثه ی قتل مرساد می رود و کمیسر بُلنت کارتال را به اتهام قتل دستگیر می کند. همه ی محله در انجا جمع می شوند و به دستگیری کارتال اعتراض می کنند افه هم سعی می کند مانع بلنت شود اما موفق نمی شود. پلیسها کارتال را می برند و بعد از خلوت شدن آنجا لیلا سوار ماشین افه می شود و از او می خواهد که کارتال را از بازداشتگاه بیرون بیاورد. افه می گوید که کارتال مجرم است و به هرحال باید زندانی شود اما لیلا می گوید:« تو می دونی برادرم قتلی مرتکب نشده و بی گناهه. جرم داریم تا جرم. اگه ناحقی نقطه ضعف توعه نجاتش بده. من رو هم ناامید نکن و شب زود بیاین خونه تا قبل از رفتن به سرکار ببینمتون.»

افه به اداره ی پلیس می رود و قبل از بازجویی، با کارتال حرفهایش را هماهنگ می کند. او به نفع کارتال شهادت می دهد و می گوید که کارتال در زمان قتل همراه او بوده است. کارتال هم حرفهایی شبیه حرفهای افه می زند و چون مدرکی علیه ش نیست زود ازاد می شود. کمیسر بلنت که می داند دروغی این وسط گفته شده از دست افه عصبانی می شود و به او یادآوری می کند که بخاطر پارتی بازی پدر وزیرش است که به این زودی توانسته سرکارش برگردد. افه وقتی می فهمد که این حرف حقیقت دارد باز هم استعفا می دهد و از اداره ی پلیس خارج می شود.

کارتال و افه به یک رستوران شیک و بزرگ می روند. وقتی افه بیرون از ساختمان در حال مکالمه ی تلفنی است، کارتال دنبال جایی برای نشستن می گردد اما با وجود صندلی های خالی زیاد پیشخدمت به کارتال می گوید که جایی برای نشستن نیست و صندلی ها رزرو شده اند. کارتال که بخاطر کولی بودن سالها بی دلیل تحقیر شده با پیش خدمت و مدیر رستوران دعوا می کند و قسم می خورد که هرطور شده آنجا بنشیند و چای بخورد. وقتی افه وارد رستوران می شود و مدیر رستوران او را می شناسد به انها اجازه ی نشستن می دهد. کارتال قصه ی دستبند گمشده اش را برای افه تعریف می کند: روزی که او دستبند را گم کرد پدرش خیلی عصبانی شد و دعوایش کرد. کارتال به همراه دوست کودکی اش فرهان خودش را در کوچه ها قایم کرد و بخاطر گم شدن دستبندش فرهان را سرزنش کرد و به او گفت:« تو بهم حسادت کردی بخاطر همین دستبندم گم شد. خاله م می گه لابد یکی بهش چشم داشته که گم شده.» فرهان هم از دست کارتال عصبانی شد و با او دعوا کرد. افه می پرسد:« دستبنده برات مهم بود؟» کارتال جواب می دهد:« البته که مهم بود. بابام واسم خریده بودش. تو مگه نمی دونی پسر یه پدر بودن چه افتخار بزرگیه؟» افه می پرسد:« ممکنه این قتلها کار اون دوست بچگیت باشه؟» کارتال با اطمینان می گوید:« امکان نداره. کار هرکسی می تونه باشه به غیر از فرهان. اون خیلی بچه ی با احساس و حساسی بود.»

مرد قاتل که خودش را عرفان معرفی می کند وقتی به بار محل کارش می رود متوجه می شود که برای بیمه کردن کارکنان شناسنامه ها را می خواهند. او هول می شود و اضطراب زیادی می کشد و می گوید که شناسنامه اش همراهش نیست اما آنقدر می لرزد و لکنت زبانش بیشتر می شود که توجه پیش خدمت بار را به خودش جلب می کند. پیش خدمت بار ناگهانی وارد اتاق عرفان می شود و کیف پولش را از دستش می قاپد و وقتی کارت شناسایی او را می بیند که عکس کس دیگری را دارد رو به عرفان با تعجب می گوید:« این کیه پسر؟» در همان لحظه عرفان قیچی را از روی میز برمی دارد و به پیش خدمت حمله می کند و با چند ضربه ی محکم او را می کشد. بعد هم جنازه اش را داخل کمد دیواری قایم می کند و زیر گریه می زند. عرفان پیش خدمت را شبانه در جنگلی خاک می کند و اسم پیش خدمت را روی تخته سنگی بالای محل دفن می نویسد.

افه کارتال را به محله می رساند. لیلا می خواهد به سمت افه برود و با او حرف بزند اما افه بدون توجه به لیلا سوار بر ماشینش با سرعت از آنجا دور می شود. لیلا که دلیل رفتار او را نفهمیده سوار تاکسی سر کوچه می شود و افه را تعقیب می کند و به ساختمان بزرگی می رسد. داخل یکی از سالنهای بزرگ ساختمان پدر افه که یکی از مقامات کشور است در جلسه ای درمورد عدالت در جامعه، سخنرانی می کند. افه هم گوشه ای بین جمعیت می ایستد و با تمسخر به او نگاه می کند و بعد از تمام شدن حرفهای پدرش با او وارد بحث می شود و او را بخاطر اینکه عدالت را زیر پا گذاشته و با پارتی بازی قصد داشته کمکش کند سرزنش می کند. همهمه ای در بین جمعیت به گوش می رسد. لیلا که خود را به سالن رسانده با دیدن این صحنه بیشتر از افه خوشش می آید و شجاعت او را تحسین می کند. پیش خدمتها و مسئولان برقراری نظم جلسه به لیلا گیر می دهند و می خواهند او را به زور از آنجا بیرون کنند. لیلا مقاومت می کند و ناگهان جیغ می کشد و از کمیسر کمک می خواهد. افه دنبال او از سالن بیرون می رود و وقتی می بیند که دست لیلا زخمی شده او را به خانه ی خودش می برد و دست او را پانسمان می کند.

پدر کارتال اوکتای با دیدن دستبند کودکی پسرش به عنوان وسیله ای که به پرونده ی قتل مربوط می شود در فکر فرو می رود و بغض می کند. او از توی کشوی اتاقش عکسی از خودش، کارتال و فرهان بیرون می آورد و با دیدن چهره ی معصوم فرهان گریه می کند و خاطره ای را به یاد می آورد. شبی فرهان دستبند را برای اوکتای آورده بود و به او گفته بود:« اینو کارتال گم کرد اما من پیداش کردم و چون کارتال بهم گفت بابا ندارم عصبانی شدم و پسش ندادم. از دست کارتال عصبانی نباش اون تقصیری نداره عمو اوکتای.» اوکتای دستبند را به خود فرهان داده بود و او را در آغوش گرفته و گفته بود:« تو هم مثل پسر منی. این مال تو باشه من بعدا یکی واسه کارتال می خرم.» فرهان خیلی خوشحال شده بود و قول گرفته بود که کارتال چیزی در این مورد نفهمد.

بهار تصمیم دارد به کمک دوستش از خانه ی پدرش فرار کند. او راننده اش را سر کوچه سرگرم می کند و خودش از در دیگری خارج می شود تا شاید ماشینی پیدا کند و فرار کند. سر کوچه ی انها به جز ماشین راننده های شخصی ماشین دیگری نیست اما کارتال غیرمنتظره از راه می رسد و ماشینش را جلوی بهار نگه می دارد و از او می خواهد که سوار شود. بهار زیاد مایل به همکاری با کارتال نیست اما وقتی می بیند که راننده اش متوجه او شده زود سوار می شود و همراه کارتال می رود. راننده هم آنها را تعقیب می کند. کارتال ماشین را به یک محوطه ی بزرگ و خلوت می برد. ناگهان با هماهنگی سشو یک وینچ ماشین کارتال را از زمین بلند می کند و ماشین را از یک خیابان به خیابان دیگری می برد. راننده ی بهار هم کاری از دستش برنمی اید و تعقیب و گریز تمام می شود. وقتی این خبر به گوش نزیح می رسد، او از نقشه ی فرار دخترش خیلی خوشش می اید و با خنده می گوید:« دختر خودمه دیگه، به من رفته.» او به دستیارش آتیلا دستور می دهد که مانع خارج شدن بهار از کشور شوند.

کارتال بهار را به محله می برد. بهار که تا آن موقع محله ای شبیه به یک خانه ی بزرگ ندیده و نمی تواند با آنهمه آدم ارتباط برقرار کند به کارتال می گوید که نمی خواهد آنجا بماند و باید برود و در جای دیگری پنهان شود. کارتال می گوید:« پدرت تو رو توی خونه ی دوستات و هر هتلی می تونه پیدا کنه اما اینجا رو نمی تونه حدس بزنه.» بهار قانع می شود و به خانه ی کارتال می رود. عمه نریمان از نقشه ی کارتال خبر دارد و کارتال را تشویق می کند که بیشتر به بهار نزدیک شود و از طریق او خود را از دست نزیح نجات دهد. کارتال درمورد نقشه هایش به بهار می گوید:« بابات گفت که تو چون دخترشی کاری باهات نداره. اگه تو پشت من باشی اونوقت دیگه با من هم کاری نداره.» بهار می گوید:« پس داری خیلی رک می گی که قراره ازم سواستفاده کنی.» کارتال می گوید:« نه. دارم می گم بیا و تو از من استفاده کن.»

شاهین در قمارخانه باز هم بدهی بالا می آورد. مسعود که گوشه ای نشسته برای او پول می فرستد تا به بازی اش ادامه دهد. شاهین پیش مسعود می رود و علت این کار را می پرسد. مسعود می گوید:« اگه اون دو میلیون لیری که داداشت ازم دزدیده رو برام بیاری منم بدهی های تو به طلبکارات رو تسویه می کنم.»

افه بعد از اینکه زخم دست لیلا را پانسمان می کند از او می خواهد که به خانه برگردد. لیلا ناگهان از کوره درمی رود و با عصبانیت می گوید:« منم نگفتم بیا پیشم بمون معلومه که می رم.» او آماده ی رفتن می شود و افه دلیل عصبانیتش را می پرسد. لیلا می گوید:« هر کاری می خوای می کنی بعدشم فرار می کنی. واسه چی وقتی از اداره ی پلیس برگشتی منو دیدی و رفتی؟ واسه چی اومدی کلوپ؟» افه می گوید:« اینا چه ربطی دارن؟» لیلا جواب می دهد:« منم همینو می گم. پس بیشتر از اینا مزاحمت نشم.» او به سمت درخروجی می رود اما افه مانع رفتنش می شود و می گوید که او را به خانه خواهد برد. کمی بعد لیلا روی مبل خوابش می برد و افه که می داند لیلا پولی همراهش نیست کمی پول روی میز می گذارد.

صبح روز بعد لیلا با عصبانیت به خانه برمی گردد بدون اینکه پول افه را برداشته باشد. افه هم برای ادامه ی تحقیقاتش به خانه ی کارتال می آید. او از باتو که هنوز در اداره کار می کند می خواهد که لیست همه ی کسانی که اسمشان فرهان شنسوی است را برایش دربیاورد. باتو که از کارهای افه سردرنمی اورد و کمی ترسیده در دادن اطلاعات به او تردید می کند و افه گوشی را به روی او قطع می کند. باتو هم رمز را برای افه می فرستد تا خود او به لیست نگاهی بیندازد. کارتال و افه جلوی کامپیوتر می نشینند و لیست را بررسی می کنند. در میان کسانی که اسمشان فرهان شنسوی است فقط یک نفر هست که اطلاعاتش بیشتر با دوست بچگی کارتال مطابقت دارد. هیچ عکسی از او نیست و مدتی در یک رستوران آواز خوانده است. کارتال با شنیدن این چیزها ذوق زده می شود اما افه اضافه می کند:« به جرم زخمی کردن یه نفر افتاده زندان. بعدش بیرون اومده. اسم کسی که زده ممدوح تک جان بوده. سال 2019 به قتل رسیده و قاتل پیداش نشده.» کارتال با شنیدن این چیزها بغض می کند و اوکتای که از پشت در حرفهای انها را می شنید زیر گریه می زند. کارتال طاقت نمی آورد و از پشت میز بلند می شود و می رود. افه هم از فرصت استفاده می کند و اطلاعاتی را داخل فلش می ریزد.

اوکتای پیش یکی از شاگردان قدیمی اش که هنوز هم در بارها ساز می زند می رود و برای پیدا کردن فرهان از او کمک می خواهد و می گوید:« یه خواننده ای رو می خوام پیدا کنم که حتی اسمش هم معلوم نیست. باید یه جور دیگه ای دنبالش بگردی.»

افه به باتو زنگ می زند و به او می گوید:« مدارک رو برات فرستادم. نشون مدیر بده و امشب به قمارخونه ها برید.»

کارتال سرخاک فرهان شنسوی می رود و در حضور افه برای بی کسی فرهان گریه می کند و خاطره ی تلخش را به یاد می آورد و برای افه از شبی حرف می زند که پدر با ابهتش رفت و به آدم دیگری تبدیل شد. افه به درد دل او گوش می دهد و متاسف می شود.

شاهین همراه با چمدانی پول به محل کار مسعود می رود. مسعود وقتی می بیند که پولهای داخل چمدان بیشتر از چند ده هزار لیر نسیت با عصبانیت رو به شاهین می گوید:« داری شوخی می کنی؟ قرار بود دو میلیون بیاری.» شاهین می گوید:« درسته من از داداشم خوشم نمی یاد اما بهش خیانت هم نمی کنم. این پولیه که برای قمار اون شبم خرج کردی.» مسعود چند مشت به صورت شاهین می زند و به افرادش دستور می دهد که او را همانجا نگه دارند تا کارتال همراه دو میلیون لیر بیاید و برادرش را پس بگیرد. در همین موقع پلیسها از راه می رسند و مسعود و شاهین را دستگیر می کنند.

شب، افه جلوی قهوه خانه ی محله ی کولی ها گزارش پزشکی قانونی پرونده ی فرهان شنسوی را بررسی می کند. او بعد از مطالعه ی گزارش برای کارتال توضیح می دهد که قاتل این پرونده هم مقتول را با روشی شبیه روش کشتن باباصادق و مرساد کشته، جنازه و ماشین را آتش زده و سه سکه هم در محل حادثه پیدا شده است. کارتال باز هم گریه اش می گیرد و می گوید:« یعنی قاتل دوست من هم همونیه که باباصادق و مرساد رو کشته؟ قسم می خورم که قاتلو خودم پیدا کنم و اگه قبل از تو به دست من برسه حتما می کشمش.»

عرفان بعد از اجرای برنامه در بار به اتاقش می رود. ناگهان در اتاق باز می شود و اوکتای اسم فرهان را به زبان می آورد. قاتل به محض دیدن اوکتای او را می شناسد و به ارامی می گوید:« عمو اوکتای.»

قسمت بعدی - سریال سه سکه - اوچ کروش قسمت دوازده 12 قسمت قبلی - سریال سه سکه - اوچ کروش قسمت ده 10 Next Episode - 3 Gheroon - 3 Sekkeh Serial Part 12 Previous Episode - 3 Gheroon - 3 Sekkeh Serial Part 10

منبع خبر: پندار

اخبار مرتبط: قسمت یازده سه سکه - اوچ کروش