قسمت نه سه سکه - اوچ کروش
اوچ کروش
3 – 2
افه در سالن کنفرانس، وسط سخنرانی پدرش با تشویق بی موقع توجه ها را به سمت خودش جلب می کند و رو به عدنان می گوید:« چه حرفهای قشنگی در مورد عدالت می زنید. اما سوالم اینه توی مملکتی که همه چیزو می شه با پول خرید عدالت چقدر می ارزه؟ من خدارو شکر قصد ندارم دست از باورم به عدالت بردارم و بخاطر همین هم به پارتی بازی کسی نیازی ندارم...خصوصا از طرف پدری که می خواد اسمم رو لکه دار کنه.» کم کم پچ پچه های مردم به گوش می رسد و عدنان سعی می کند ظاهرش را حفظ کند و واکنش زیادی به حرفهای افه نشان نمی دهد. ناگهان نگهبانها به طرف لیلا می روند تا او را از سالن خارج کنند. لیلا مقاومت می کند و داد و بیداد راه می اندازد. افه با دیدن این صحنه به کمک لیلا می رود. نگهبانها آنها را از سالن بیرون می کنند و در کش و قوس خارج شدن آنها از سالن دست لیلا بریده می شود. افه برای پانسمان دست لیلا او را به خانه ی خودش می برد.
کارتال حسابی به خودش می رسد و لباس مرتبی می پوشد تا سر یک قرار برود. نریمان سر او داد می زند و می گوید:« نزیح دنبالته اونوقت تو معلوم نیست می خوای چیکار کنی...فکر کردی اینجوری خوشتیپ خودتو براش ظاهر کنی از کشتنت منصرف می شه؟» کارتال می گوید:« دیدن خودش نمی رم می رم سراغ دخترش.» نریمان لبخند می زند و آرام می شود و می گوید:« دختره رو شکار کنی کافیه...طرف تا آخر عمرش نمی تونه کاری باهات داشته باشه.» آنها درمورد قضیه ی قاتل هم حرف می زنند و کارتال می گوید:« کمیسر حق داره...طرف منو می شناسه. دستبندی که بابام برام خریده بود و توی بچگی گمش کردم رو برام فرستاد.» اوکتای حرفهای او را می شنود. او کشوی اتاقش را باز می کند و عکسی از خودش درکنار کارتال و فرهان را از توی کشو بیرون می آورد و مدتی به آن نگاه می کند و خاطره ای از ذهنش می گذرد....شبی فرهان از عذاب وجدان طاقت نیاورده بود و دستبند کارتال را برای اوکتای برده و به او گفته بود:« این دستبندو کارتال گم نکرده عمو اوکتای...من پیداش کردم و برش داشتم. چون از دست کارتال عصبانی بودم. بهم می گفت چون بابا نداری به بابای من حسودی می کنی...کاری با کارتال نداشته باش عمو اون تقصیری نداره من مقصرم.» اوکتای او را در آغوش گرفته و گفته بود:« تو مثل پسرمی...این دستبند هم مال خودت باشه من یکی دیگه برای کارتال می خرم.» فرهان خیلی خوشحال شده بود و اوکتای قول داده بود که چیزی در این مورد به کارتال نگوید.
فیلم تبلیغاتی سایت شرطبندی کارتال در همه جا منتشر می شود و مسعود از این موضوع شاکی می شود و به دستیارش کامل می گوید:« مگه نزیح قرار نبود این آدمو سرجاش بنشونه؟»
بهار که تقریبا در خانه ی پدرش زندانی شده تصمیم می گیرد به کمک دوستش یشیم از آنجا فرار کند. محافظ بهار در ماشینش جلوی خانه منتظر او است و یشیم محافظ را مشغول می کند. در این مدت بهار قصد دارد ماشین دیگری پیدا کند و فرار کند. وقتی او منتظر رسیدن یک تاکسی است کارتال از راه می رسد و کنار او نگه می دارد و می گوید:« اگه دیر بجنبی طرف می بینتت.» بهار از روی ناچاری سوار ماشین کارتال می شود. محافط بهار را می بیند و ماشین آنها را تعقیب می کند اما کارتال او را جا می گذارد و کمی بعد با هماهنگی شسو، ماشین کارتال با یک وینچ روی آسمان به پرواز در می آید و از یک سمت خیابان به سمت دیگر می رود. کارتال داخل ماشین به بهار می گوید:« می دونستی عقابا چجوری پرواز می کنن؟ همینجوری، بالای بالا.» بهار از حرف زدن او خنده اش می گیرد و به کارتال می گوید:« بهت احتیاج دارم...البته فعلا.» کارتال بهار را به محله ی چینگراکلی می برد. بهار به محض دیدن فضای شلوغ و پر سر و صدای محله احساس غریبی می کند و از ماندن در آنجا منصرف می شود. کارتال به او می گوید:« اینجا تنها جاییه که بابات نمی تونه پیدات کنه. هر هتلی بری و پیش هر دوستی که بری پیدات می کنه.» بهار که می داند حق با کارتال است قبول می کند در محله بماند. کارتال او را به خانه ی خودش می برد و یکی از اتاقها را به او می دهد و می گوید:« بابات بهت گفته بود چون دخترشی کاری باهات نداره. اگه تو پشت من باشی اینجوری با منم کاری نداره.» بهار می گوید:« داری رک می گی که می خوای ازم سو استفاده کنی؟» کارتال می گوید:« نه...برعکس. دارم بهت می گم که بیا و تو از من سو استفاده کن.»
خبر فرار بهار به گوش نزیح می رسد. او از فرار بهار خنده اش می گیرد و به آتیلا می گوید:« دختر خودمه دیگه...مانع پرواز و خروجش از کشور بشید اما دنبالش نگردید.»
افه دست لیلا را پانسمان می کند. لیلا بعد از پانسمان شدن دستش در خانه ی افه می ماند و به مشروب خوردن ادامه می دهد. افه به او می گوید:« چقدر می خوری دیگه بسه...کارت به بیمارستان برسه من کنارت نمی مونم. یکم دیگه برگرد خونه ت.» لیلا ناگهان از کوره در می رود و می گوید:« نه که من خیلی دوست دارم تو کنارم بمونی...نگران نباش می رم.» افه می گوید:« اره برو یه عالمه هم برام دردسر درست کردی.» لیلا داد می زند:« خب پس فرار نمی کردی...تا منو دیدی گاز ماشینو دادی و در رفتی.» افه می گوید:« چه فرار کردنی؟ کار داشتم...اصلا تو چرا تعقیبم کردی؟» لیلا بیشتر عصبانی می شود و با صدای بلندتر می گوید:« پس تو واسه چی اون شب اومدی بار؟ چرا دنبالم می یای؟ خیلی خوبه...هرکاری می خوای بکن و بعدش خودتو عقب بکش.» او به طرف در خروجی می رود اما افه مانع رفتنش می شود و می گوید:« خودم می رسونمت...تو که پول نداری...با دمپایی از خونه بیرون اومدی.»
لیلا در خانه ی افه روی کاناپه خوابش می برد و افه دلش نمی آید او را بیدار کند و در عوض کمی پول برایش روی میز می گذارد و از خانه بیرون می رود.
شاهین پول زیادی را در قمارخانه می بازد. مسعود که در آن قمارخانه نشسته مقداری پول برایش می فرستد. شاهین برای اینکه از قضیه سردربیاورد پیش مسعود می رود. مسعود به او می گوید:« اگه اون دو میلیون لیری که داداشت ازم دزدیده رو برام بیاری منم همه ی بدهی هات رو تسویه می کنم.»
کارتال و افه می فهمند هیچ اثر انگشتی به جز اثر انگشت خودشان روی دستبند پیدا نشده است. افه به کارتال می گوید:« پس باید دنبال اون دوستت فرهان باشیم. تنها سرنخمونه.» کارتال می گوید نمی داند فرهان کجاست چون سالهاست که دیگر او را ندیده است. افه می پرسد:« حداقل فامیلیشو که می دونی؟» کارتال با تکان دادن سر تایید می کند.
قسمت بعدی - سریال سه سکه - اوچ کروش قسمت ده 10 قسمت قبلی - سریال سه سکه - اوچ کروش قسمت هشت 8 Next Episode - 3 Gheroon - 3 Sekkeh Serial Part 10 Previous Episode - 3 Gheroon - 3 Sekkeh Serial Part 8منبع خبر: پندار
اخبار مرتبط: قسمت نه سه سکه - اوچ کروش
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران