قسمت چهارصد و هفتاد و هفت گودال

   سریال گودال قسمت چهارصد و هفتاد و هفت 477Çukur Serial Part 477

گودال

79

مدد مخفیانه به عمارت وارتلو می رود تا وسایل او را برایش ببرد. وقتی در حال بیرون آمدن از آنجاست سعادت جلوی او را می گیرد و به او می سپارد که سلامش را به وارتلو برساند.

در بیمارستان، دکتر به سلیم و یاماچ می گوید: «گلوله خیلی به نخاع نزدیک بوده. به خوبی اون ناحیه رو تمیز کردیم اما تو چکاپ های بعدی متوجه شدیم که غضروف میانی صدمه دیده. هنوز نمی تونیم میزان صدمه رو با قطعیت بگیم. گفتن اینکه سلطان خانم کی می تونن راه برن، خیلی سخته. فقط فیزیوتراپی مداوم ممکنه بعدها باعث راه رفتنشون بشه.» سلطان را که غمگین و نگران است از بیمارستان خارج می کنند. عده زیادی جلوی بیمارستان تا عمارت کوچوالی ها از او استقبال می کنند و این برای سلطان قوت قلبی است. ادریس می گوید: «ببین سلطان خانم. هیچ کدومش رو ما نکردیم. بچه های گودال به خاطر تو کردن. به خاطر مادرشون.» جمعیت فریاد می زند: « گودال خونه مونه، سلطان مادرمون.» سلطان به خانه می رسد و همه با غصه به او نگاه می کنند. سعادت هم از خانه اش او را نگاه می کند و اشک می ریزد. همه خانواده به دستبوسی سلطان می روند.

در آشپزخانه وارتلو به افرادش هشدار می دهد که تنها سه روز تا تحویل محموله فرصت دارند. در همین حین یکی از آنها را می بیند که در گوشه ای به خواب رفته است. او چیزی روی سر او می اندازد و او وحشت زده بیدار می شود و می گوید: «ببخشید آقا! دو روزه نخوابیدیم.» وارتلو می گوید: «باید هم نخوابین. بلند شو ببینم.» و بعد با عصبانیت فریاد می زند: «من به شما نگفتم هشت ساعت کار با بیمه. اگه کسی نمی خواد کار کنه گم شه بره. اگه این کار به موقع انجام نشه همه تونو می خوابونم.» در همین موقع مدد می رسد و به وارتلو می گوید: «زن داداش رو دیدم. سلام رسوند.» چهره وارتلو تغییر می کند و سرش را پایین می اندازد و می گوید: «علیکم السلام.» او که نمی خواهد ذهنش درگیر این ماجرا شود می کوشد نسبت به آن بی تفاوت باشد اما نمی تواند و باز آشفته می شود.

در خانه ادریس دست سلطان را می گیرد و می گوید: «ما با تو چه اتفاقاتی رو پشت سر گذاشتیم خانم. یادت میاد؟ این که چیزی نیست. تازه اون موقع بچه ها و دوستامون هم کنارمون نبودن. اصلا نگران نباش. من با دکتر حرف زدم...» سلطان نمی گذارد ادریس حرفش را ادامه دهد و رو به یاماچ می گوید: «چی کارش کردید او حیوون رو؟» یاماچ می گوید: «به این چیزا فکر نکن مامان. به خوب شدنت فکر کن. بعدش هر کاری بخوای انجام می دیم.» سلطان می گوید: «من دیگه چطوری بهت بفهمونم چی می خوام یاماچ؟» سلیم می گوید: «مامان سهوی بوده. تقصیر ندرت هم هست.» سلطان رو به یاماچ ادامه می دهد: «نه که همه چیز رو حل کردین! این کار رو می کنم مامان... اون کار رو می کنم مامان...همه مون پشتت واسادیم. چی شد؟ بیا اینم نتیجه ش. پسر بابات رو آوردی نشوندی رو سرمون.» و رو به ادریس می گوید: «تو فکر کردی من از حسادت پسرت رو فرستادم رفته. فکر کردی سلطان می خواد فقط به بچه های خودش رسیدگی کنه. اما اونجوری نبود. الان فهمیدی چرا پسرت رو قبول نکردم؟ بیا. الان پسرت اومده.» ادریس می گوید: «وارد اون قضایا نشو اصلا سلطان خانم. فهمیدی؟ اگه واردش شی تهش روسفید ازش بیرون نمیای. اگه پسش نمی زدی کار به اینجاها نمی رسید. اینجوری نمی شد.» سلطان می گوید: «حق پاهایی که از دست دادم رو از پسرت پس بگیر.» ادریس می گوید: «هی نگو پسرت. اگه واقعا پسرم بود به حرفم گوش می داد و از اینجا می رفت. نرفت. » سلطان می گوید: «من چهل سال با این پاها بهت خدمت کردم. دنبال بچه هات دوییدم. اما الان دیگه به درد من نمی خورن. بگیرشون، مال تو.» سلطان به یاماچ می گوید: «حرف آخرم اینه. تا وقتی کسی که پاهام رو ازم گرفت نره زیر خاک، شیرم رو حلالت نمی کنم یاماچ.»

آکشین پیش سنا می رود و به او می گوید: «امروز تولد کاراجاست. هجده سالش میشه.» و سنا تصمیم می گیرد با کمک آکشین برای روز تولد کاراجا کار کند. سنا سراغ کاراجا می رود و می گوید :« چه خوب که دنیا اومدی!» کاراجا می گوید: «مطمئنی؟» سنا می گوید: «پاشو حاضر شو بریم بیرون.» سنا بعد از یاماچ می خواهد شب را دور هم باشند و در حیاط غذا بخورند و جشن بگیرند. یاماچ از اینکه او به فکر خانواده اش است تشکر می کند. از او می پرسد: «می خوای داداشت بره یا بمونه؟» سنا می گوید: «تا وقتی از من دور بمونه، مهم نیست کجاست.»

ناظم با یک سینی باقلوا به دیدن وارتلو می رود و او را برای حرف زدن به جایی می برد و سفارش تخته نرد می دهد. وارتلو با خنده می گوید: «بابات ما رو به شطرنج عادت داده بود. هرچند مات شد. یه چیزی بهت بگم. زندگی بیشتر از شطرنج شبیه تخته نرده. انداختی جفت شش اومد، بابات مارس شد. اما یادت نره. تو این زندگی معلوم نیست کی واست جفت شش میاد.» ناظم می گوید: «شنیدم از گودال رفتی.» وارتلو جواب می دهد: «آره ولی به زودی به عنوان بابای گودال برمی گردم.» ناظم می گوید: «این رویاتو می تونیم تو مدت خیلی کوتاهی به واقعیت تبدیل کنیم.» وارتلو می گوید: «چطوری؟» ناظم می گوید: «من نون آدمای گودال رو ازشون می گیرم.» و به او می گوید مکان های تحت حفاظت گودال را از چنگ آنها درآورده و تحت حفاظت شرکت خصوصی خودش قرار داده است و می پرسد: « با گرسنه موندن گودال به نظرت ریاست کوچوالی ها توی گودال چقدر طول می کشه؟» وارتلو می گوید: «خیلی طول نمی کشه اما یاماچ هر کاری می کنه تا دوباره برای اونا کار پیدا کنه.» ناظم می گوید: «بیکار نمی مونن. برای آدم های بیکار گودال پیشنهاد یه کار داریم. میگیم بیاین با ساعت کار و بیمه کار کنین. صاحب کارتون معلوم باشه. برای کاری که انجام میدین آموزش ببینین و مجوز بگیرین و در این مدت حقوق هم بگیرین.» وارتلو می گوید: «یاماچ هرطور شده براشون جواز می گیره.» ناظم می گوید: «رسیدیم به نقطه هیجان انگیزش. مجوز گرفتن یاماچ برای این آدم ها غیرممکنه چون اکثرشون سابقه دارن.» او قراردادی را که برای بیکارهای گودال تنظیم کرده به وارتلو نشان می دهد که در آن ماده ای با فونت ریز به این اشاره می کند که در صورت عدم موفقیت آنها در گرفتن مجوز باید مبلغ صدهزار لیره به علاوه خسارت را به شرکت بپردازند. وارتلو می گوید: «آقای محترم کوچولو! تو داری این آدما رو می اندازی تو باتلاق.» ناظم می گوید: «حدس بزن کی از باتلاق نجاتشون میده!»

قسمت بعدی - سریال گودال قسمت چهارصد و هفتاد و هشت 478 قسمت قبلی - سریال گودال قسمت چهارصد و هفتاد و شش 476 Next Episode - Çukur Serial Part 478 Previous Episode - Çukur Serial Part 476

منبع خبر: پندار

اخبار مرتبط: قسمت چهارصد و هفتاد و هفت گودال