قسمت چهارصد و هفتاد و پنج گودال

   سریال گودال قسمت چهارصد و هفتاد و پنج 475Çukur Serial Part 475

گودال

77

ناظم با وارتلو تماس می گیرد و به او پیشنهاد همکاری می دهد. او می گوید: «بهت تجهیزات و مکان و پول می دم. تو هم کاری رو که خیلی خوب بلدی انجام بده. کمک به تو وظیفه منه.» وارتلو می گوید: «من خوب می دونم تو چی می خوای. می خوای نظم و نظام قبلی برقرار بشه. من با کوچوالی ها بجنگم، تو هم گودال رو کم کم به دست بگیری.» وارتلو پیشنهاد او را قبول نمی کند اما نه هم نمی گوید. وارتلو در فکر تماس ناظم است که از بیرون خانه صدای هیاهو می شنود. از مدد می خواهد بیرون نرود و خودش می رود تا ببیند چه خبر است. او رو به جمعیت می گوید: «هر کی پول می خواد بهش پول میدم، هر کی شیرینی می خواد شیرینی.» و یک دسته اسکناس روی سر آنها می ریزد. جمعیت آرام نمی شود و مدد را می خواهد. وارتلو اسلحه می کشد و می گوید به هیچ وجه مدد را تحویل نخواهد داد. اما مدد بیرون می آید و می گوید: «داداش برو تو. دیگه تموم شد.» وارتلو با عصبانیت از مدد می خواهد برگردد داخل و به طرف جمعیت که هجوم می آورند یک تیر هوایی شلیک می کند. مدد می گوید: «یه اشتباهی کردم باید تاوانش رو بدم.» و می رود که خود را تسلیم کند. وارتلو در اقدامی عجیب مدد را می گیرد و رو به جمعیت می گوید: «اگه نزدیک شین می زنمش.» جمعیت هاج و واج نگاه می کند و نمی داند چه باید بکند و وارتلو مدد را داخل خانه می برد اما در لحظه آخر مدد او را به داخل هل می دهد و در را قفل می کند و با چشمان بسته خودش را تسلیم گلوله ها می کند. چند تیر شلیک می شود اما به او نمی خورد. یاماچ از کاری که محی الدین کرده باخبر شده و خودش را رسانده است. او می گوید: «من از شما چنین چیزی خواستم؟» محی الدین می گوید: «این آدم قهرمان رو زد. سلطان رو زد. سلیم رو زد. دیگه منتظر چی هستی؟ این باید از اینجا بره.» یاماچ با عصبانیت تفنگش را به محی الدین می دهد و می گوید: «خونه اونجاست، محله هم اونجا. حالا که تصمیم ها رو تو می گیری، بفرما. محله مال تو.» محی الدین اسلحه را پس می دهد و با جمعیت برمی گردد. مدد ماجرای تیر خوردن سلطان را تعریف می کند و به یاماچ می گوید: «من دستم رو روی زن بلند نمی کنم چه برسه به تیر زدن. نمی دونم می بخشی یا نه ولی خیلی پشیمونم. اینو بدون.» وارتلو که در خانه را با گلوله باز کرده و بیرون آمده به یاماچ می گوید: «نجاتمون دادی. دمت گرم پسر بابام!» یاماچ می گوید: «این آخریش بود. دیگه نمی تونم نجاتت بدم. اگه عقل تو سرته از اینجا برو.» وارتلو قبول می کند و می گوید: «باشه می ریم. ولی روزی می رسه که گودال بهم التماس می کنه که برگردم. این فعلا حرف آخر من باشه.»

ادریس از سنا می پرسد بین او و یاماچ چه شده است. سنا می گوید بارها پرسیده اما یاماچ چیزی نمی گوید. او می گوید: «اگه بدونم می تونم بگم حق داره یا نه، اما اصلا حرفی نمی زنه.» ادریس می گوید: «از عصبانیتش نیست. اگه عصبانیت باشه یه جوری بالاخره بهت می فهمونه. دلش شکسته. من می شناسمش. اینجور وقت ها حرف نمی زنه. میره تو خودش.» در ادامه ادریس می گوید از سعادت ناراحت است و در مدتی که سلطان در بیمارستان بوده به مادرش سری نزده و حالش را نپرسیده است. سنا همه چیز را برای ادریس تعریف می کند و می گوید: « از ترسش نیومده. اگه بفهمه شما درکش می کنین...» ادریس فورا از نگهبانان خانه می خواهد سعادت را بیاورند اما آنها می گویند سعادت ساعت ها پیش گفته به بیمارستان می رود. ادریس نگران می شود و به سعادت زنگ می زند و وقتی می فهمد او در خانه خاله اش است. از او می خواهد چند روزی بماند و او را از حالش باخبر کند. ادریس زیرلب می گوید: «آه دختر بداقبالم!» و رو به سنا می گوید: «به من میگن از پسرت بگذر. مگه می تونم؟ به اینم میگن از عشقت بگذر. چطوری بگذره؟ ولی نمیشه دیگه. نه می تونه ببخشه نه می تونه ازش بگذره. تو برزخه.»

امراه که به ماجرای مرگ پدرش مشکوک است، یکی از افراد اصلی بایکال را که بعدها با ناظم همدست شده بود می گیرد و او را تا حد مرگ کتک می زند و از او می خواهد همه چیز را تعریف کند.

مدد و وارتلو بی پول و بی هدف در جاده ها می رانند و وقتی وارتلو پول بنزینش را هم نمی تواند پرداخت کند با ناظم تماس می گیرد. در طرف دیگر نقشه ناظم در حال اجراست. نگهبانان گودال یکی یکی از بارها و کلاب ها بیرون می شوند و از کار بیکار. وارتلو به خانه ناظم می رود و با گرفتن پول با او توافق می کند. ناظم شرط می کند که اولین محموله در یک هفته آماده شود.

سنا که از برخوردهای سرد یاماچ با خودش خسته شده دوباره و این بار با عصبانیت از او می خواهد حرف بزند. یاماچ می گوید: «چرا بهم نگفتی؟ می اومدی می گفتی این آدم برادر منه. کمکم کن. از تو باید می شنیدم. همسرم، از زنی که دوستش دارم نه از امراه.» سنا غمگین و پشیمان بر جا می ماند و یاماچ می رود.

وارتلو به خاطر اتفاقاتی که در پی هم افتاده کلافه و خسته است. او دیگر جایی برای رفتن ندارد. مدد به او می گوید: «واسه یه روزم که شده وارتلو نباش. یه روز شاد باش. ما که همیشه غصه داریم. چه جایی برای رفتن داشته باشیم چه نه.» با این حرف مدد وارتلو فکر می کند شاید هنوز جایی برای رفتن داشته باشد. او به سرعت مسیرش را عوض می کند. او به خانه خاله سعادت می رود و از او می خواهد با او به جایی برود. صالح او را به خانه ای ساده و زیبا می برد. سعادت او را در آغوش می گیرد و می گوید: «ما هم حق داریم خوشبخت باشیم مگه نه؟»

خبر بیکار شدن نگهبانان اهل گودال به یاماچ می رسد. یاماچ می گوید: «تعجب نکردم. می دونستم بالاخره یکی تو کارامون سرک می کشه. اما اون کیه؟»

ناظم در کابوس هاش بایکال را می بیند که در تاریکی به او خیره شده است. از خواب می پرد و امراه را می بیند که در گوشه اتاق نشسته و او را نگاه می کند. امراه می گوید: «نتونستم بخوابم. معلومه تو هم نمی تونی. یه سوال ازت دارم. اگه تشخیص بدم که راستش رو نگفتی، فردا رو نمی بینی. چرا بابامو فروختی؟» او اسلحه اش را به طرف ناظم می گیرد. ناظم می گوید: «اولش رو خوب شروع کرد. می خواست با استفاده از دیگران و پنهان کردن خودش گودال رو به دست بیاره. وقتی کارا طبق نقشه پیش نرفت عصبانی و بی دقت شد. چند بار باهاش حرف زدم. بعد که معلوم شد کیه کاملا کنترلش رو از دست داد.» بعد ماجرای شبی که وسط درگیری او را رها کرد و رفت را تعریف می کند و می گوید: «اون روز تموم شد. تو هم می دونی بیشتر از پدر بودن، بی رحم بود. تو رو کی پیدا کرد؟ چند سال بعد؟ بعد از اینکه یه کاره ای شدی. پلیس شدی. مطمئنم اینطوریه. وقتی می تونست ازت استفاده کنه و به دردش می خوردی. وقتی می تونستی یکی از مهره های بازی باشی.» امراه می گوید: «لازم نبود بکشیش.» ناظم می گوید: «باشه. بزن. ولی اگه می خوای انتقام بگیری از من نه، از یاماچ باید بگیری. از سلیم، ادریس، همه کوچوالی ها...» و در آخر می گوید: «شاید جلوی مرگ بابامو نگرفته باشم ولی معنیش این نیست که انتقامش رو نمی گیرم.»

قسمت بعدی - سریال گودال قسمت چهارصد و هفتاد و شش 476 قسمت قبلی - سریال گودال قسمت چهارصد و هفتاد و چهار 474 Next Episode - Çukur Serial Part 476 Previous Episode - Çukur Serial Part 474

منبع خبر: پندار

اخبار مرتبط: قسمت چهارصد و هفتاد و پنج گودال