قسمت چهارصد و هفتاد و چهار گودال

   سریال گودال قسمت چهارصد و هفتاد و چهار 474Çukur Serial Part 474

گودال

76

وارتلو با آرامش و خونسردی به ندرت می گوید: «نهایتش من می میرم و میرم آبجی ندرت. تو حیف میشی. نکن.» ندرت می گوید: «تو متوجه نیستی با من چی کار کردی نه؟» وارتلو می گوید: «با کشتن من می افتی زندان.» ندرت می گوید: «الان کجام؟ فکر می کنی کجا زندگی می کنم؟ هنوز موهام سفید نشده بیوه شدم. به خاطر تو. اونم کجا؟ توی خونه ادریس کوچوالی. من یه شوهر داشتم. خوب و بد نازمو می کشید. دیگه نیست. من تا آخر عمر توی یه اتاق تنهایی زندگی می کنم. می دونی من عاشق شوهرم بودم. هنوزم هستم.» وارتلو با ناراحتی و شرمندگی ندرت را نگاه می کند و می گوید: «آبجی ندرت. نکن. توی چشمای تو یه نوری هست. چشمات برق می زنن. من می دونم معنیش چیه. وقتی انتقامت رو بگیری فکر می کنی اون درد میگذره و میره. اما نمی گذره. الان من رو می زنی. می گیرنت و می برن. یه روزی می رسه با صورتت مواجه میشی. اون قیافه رو نمی شناسی. از خودت می ترسی. نکن.» ندرت اشک می ریزد اما دوباره اسلحه را محکم در دستش به طرف وارتلو می گیرد. وارتلو می گوید: «راستش رو بگم؟ من اصلا به شما فکر نکردم. فقط به خودم فکر کردم. گفتم میام، زخمی می کنم و می رم. حتی پشت سرم رو هم نگاه نمی کنم. آدمی که می کشم از گوشت و استخونه، زن و بچه داره؟ عزیزی داره؟ پسر بابامه؟ به اینا فکر نکردم. من قرار نبود ببینمت. اما الان رو به روی منی. آجار تو، خوب و بد، الان یه زندگی داره. تو منو بکشی، آجار چی میشه؟ دخترت چی میشه؟» وارتلو می خواهد تفنگ ندرت را بگیرد اما او شلیک می کند. مدد که نزدیک خانه است با شنیدن صدای شلیک می دود و تفنگ را به طرف ندرت می گیرد. وارتلو به او می گوید آرام باشد و کاری نکند. مدد کوتاه نمی آید. ندرت می گوید: «بزن. یا من می میرم یا صاحبت رو می کشم. عین خیالم نیست. اگه مردی بزن.» وارتلو با عصبانیت از مدد می خواهد تفنگش را پایین بیاورد. در همین گیر و دار سلطان خودش را به آنجا می رساند و گلوله ای از تفنگ مدد که سعی می کند اسلحه ندرت را از او بگیرد شلیک می شود و به سلطان می خورد. سلیم با شنیدن صدای تیر و جیغ به طرف خانه وارتلو می رود. افراد گودال به مدد حمله می کنند و وارتلو جلوی آنها را می گیرد و مدد را داخل خانه می فرستد. سلیم که وحشت کرده مادرش را در آغوش می گیرد و مدام می گوید: «مامان نرو. تنهام نذار.»

از طرف دیگر علیچو که مدد را در محله دیده و به یاد آورده که او به قهرمان شلیک کرده بود، به قهوه خانه رفته و مدام می گوید: «مرد ریشو تو محله ست.» اما هیچ کس از حرف هایش سردرنمی آورد. در محله فریاد می زنند: «مامان سلطان رو زدن. مدد مامان سلطان رو زد.» زن ها سراسیمه به طرف عمارت کوچوالی می روند.

سلطان را به بیمارستان می رسانند. اهالی عصبانی اند و از سلیم می پرسند کار چه کسی بوده است. سلیم چیزی نمی گوید. ندرت به خانه می رسد و با دست های خونی و در حالی که گریه می کند به طرف سعادت حمله می کند و او را کتک می زند و می گوید: «تقصیر توئه.» سنا و عایشه به سختی او را از سعادت جدا می کنند. سعادت ماتش برده و به گوشه ای خیره شده است. در بیمارستان مردم با دیدن ادریس به او طعنه می زنند و می گویند: «کارای این سعادتین تموم نشد؟ چه پسر باارزشی داشته!» ادریس برمی گردد و می گوید :«جرات داری به خودم بگو.» او از جلاسون می خواهد آنجا بماند و نگذارد کسی داخل شود. سلیم به ادریس می گوید: «تو اتاق عمله بابا. خیلی خون از دست داده.» ادریس با فهمیدن اینکه گلوله در خانه وارتلو و از اسلحه مدد شلیک شده روی پایش می زند و از مکه می خواهد یاماچ را خبر کند.

یاماچ بعد از فهمیدن اینکه امراه برادر سناست با خشم در حال رانندگی است و باور نمی کند سنا این مساله را اینهمه مدت از او پنهان کرده است. او همه مکالماتشان با سنا را در مورد امراه مرور می کند و می داند که سنا بارها فرصت داشته حقیقت را به او بگوید اما دروغ گفته است. پاشا به او خبر زخمی شدن مادرش را می دهد و یاماچ با سرعت به سمت بیمارستان می رود.

جلاسون به دستور ادریس به خانه وارتلو می رود و مدد را می خواهد. وارتلو می گوید: «بهش بگو تیر تصادفی شلیک شده. به خاطر عروسش ندرت این اتفاق افتاد.» جلاسون می گوید: «اگه تصادفی بوده دلیلی برای ترسیدن نیست. بیا مدد.» وارتلو جلوی او را می گیرد و می گوید: «اوضاع آروم تر شد خودم میارمش.» وارتلو که از خیانت جلاسون هم عصبانیست می گوید: «تا یه تیر تو مغزت خالی نکردم برو بیرون جلاسون. کلیدا رو هم بذار و برو.»

یاماچ به بیمارستان می رسد و ادریس می گوید: «دکتر می گه گلوله مونده تو بدنش. معلوم نیست کجا مونده که دکتر میگه من نمی تونم درش بیارم.» سنا به بیمارستان می آید و سعی می کند به یاماچ دلداری بدهد اما از نگاه یاماچ می ترسد و معنی آن را نمی فهمد.

ناظم حمله بعدی را شروع کرده است. او می خواهد افرادی از گودال را که نگهبانان بارها و کاباره ها هستند و تعدادشان هم کم نیست از کار بیکار کند و مذاکراتش را شروع کرده است. او می گوید: «همه می خوان صاحب مکان بشن. اما مهم مکان نیست مهم صاحب درِ اون مکان شدنه. ادریس کوچوالی هم این رو خوب فهمیده. یه سوزنی فرو کنیم ببینیم چه صدایی از گودال درمیاد.»

سعادت چمدان می بندد و از خانه اش می رود و وارتلو او را هنگام رفتن می بیند و بی معطلی بیرون می رود تا او را ببیند. او سر راه سعادت می ایستد و از او می پرسد که کجا می رود. سعادت می گوید: «دیگه نمی تونم تو صورت کسی نگاه کنم. می رم پیش خاله م. تو هم اینجا نمون.» وارتلو می گوید: «اگه قضیه مدد پیش نمی اومد منم باهات می اومدم.» سعادت می گوید: «کی بهت گفته می خوام پیشم باشی سعادتین وارتلو؟» وارتلو با ناراحتی راه را برای سعادت باز می کند.

در بیمارستان ادریس عکس مدد را به علیچو نشان می دهد و علیچو می گوید آدم ریشویی که قهرمان را زده او بوده است. محی الدین با شنیدن این بی درنگ بلند می شود و افرادی که جلوی بیمارستان ایستاده اند را جمع می کند و به طرف خانه وارتلو می رود.

قسمت بعدی - سریال گودال قسمت چهارصد و هفتاد و پنج 475 قسمت قبلی - سریال گودال قسمت چهارصد و هفتاد و سه 473 Next Episode - Çukur Serial Part 475 Previous Episode - Çukur Serial Part 473

منبع خبر: پندار

اخبار مرتبط: قسمت چهارصد و هفتاد و چهار گودال