قسمت چهارصد و شصت و هفت گودال

   سریال گودال قسمت چهارصد و شصت و هفت 467Çukur Serial Part 467

گودال

69

جلاسون که حالا به محله برگشته، به سلمانی محی الدین می رود و هنگام بیرون آمد، ادریس را جلوی قهوه خانه می بیند و به او سلام می دهد. ادریس می گوید: «به سن سلام دادن رسیدی؟» جلاسون می گوید: «دفعه قبل تهدیدم کرده بودی، چی شد؟» ادریس می گوید: «چی میگی تو پسر؟» جلاسون می گوید: «از پسرت بپرس اون بهت میگه. از کدوم پسرت، خودت میدونی.» ادریس با عصبانیت می گوید: «چطور جرات میکنی با من اینطوری صحبت کنی؟» جلاسون می گوید: «من جلاسونم. بابام دقیقا همینجا مُرد. پسر تو کشتش. چی شد؟ کوچوالی ها نمی ذاشتن خون کسی رو زمین بمونه! خون من رو زمین مونده.» ادریس سکوت می کند. جلاسون به یک مامور پلیس اسم و آدرسش را می دهد و می گوید فرمانده شان او را پیدا کند چون چیزهایی برای گفتن دارد.

یاماچ بعد از ماه ها، بالاخره سراغ رئیس آزمایشگاهی که در آن کار می کرد می رود و طبق قرارشان با دادن پول، گیتارش را از او پس می گیرد. او به یک دیسکوی خالی می رود و روی صحنه شروع به نواختن می کند.

ناظم به پدرش می گوید سلیم برای همکاری علیه بایکال و تله گذاشتن برایش به او نزدیک شده است. بایکال در فکر این خبر است که خبر خوب دیگری هم به او می رسد. افراد او در تعقیب وارتلو هستند. بایکال به ناظم و امراه می گوید: «نشونشون میدیم بایکال و پسراش کی هستن.» ناظم از بایکال می خواهد او به مساله وارتلو رسیدگی کند و بایکال قبول می کند و می گوید: «همه شونو یکی یکی از پا درمیاریم. وارتلو، سلیم، یاماچ و در آخر ادریس کوچوالی. گودال مال میشه.» امراه با آوردن نیروی پلیس به خانه بایکال، افراد گودال را از آنجا فراری می دهد.

علیچو که از لحظه مرگ هاله لحظه ای آرام و قرار ندارد و خون او هنوز روی دست و صورتش است، بعد از جستجوهای زیاد، یک آبنبات چوبی از محل تیراندازی به هاله پیدا می کند و با دیدن آن می گوید: «لاز...لاز!» او سپس به اتاقش می رود و یک اسلحه تک تیرانداز برمی دارد.

یاماچ با چشمان بسته روی صحنه ترانه می خواند و وقتی چشمانش را باز می کند وارتلو را می بیند که با لبخند به او نگاه می کند. یاماچ خنده اش می گیرد و می گوید: «چی می خوای؟» وارتلو بعد از کمی مقدمه چینی می گوید: «ببین پسر بابام! تو آدم خوبی هستی. انقدر مهربونی که روی مزار مادر دشمنت سنگ می ذاری. تو توی اتفاقاتی که افتاده هیچ تقصیری نداری. خودتو خرج نکن. اگه گناهکاری هست، اون منم. آدم بده این داستان منم.» یاماچ می گوید: «تموم شد؟ بگرد به محله ت.» وارتلو می گوید: «نه تموم نشده. ببین من بدم، تو خوبی. ولی توی قلبم من یه جای خیلی کوچیک هست که خوبه. منم برای اون دختر روزنامه نگار و کسی که جای من مرده ناراحتم. توی قلب تو هم یه جای کوچیکی هست که بده. وقتی کسی به عزیزانت آسیب می رسونه خودش رو نشون میده.» یاماچ که معنی حرف های وارتلو را نمی فهمد می گوید: «چی می خوای بگی؟» وارتلو می گوید: «بیا بدیهامون رو یکی کنیم. در مقابل آقای محترم. بعدش هرکی برمیگرده تو آشغالدونی خودش، به دعوامون ادامه می دیم.»

شب ادریس به خانه جلاسون می رود و مادر و برادرانش را با همراهانش برای خوردن شام بیرون می فرستد تا با او صحبت کند. ادریس می گوید: «بابای من رو هم جلوی چشمام کشتن. از تو کوچیک تر بودم. بچه نبودم ولی. می دونی وقتی مرد چی کار کردم؟» جلاسون می گوید: «انتقامت رو از همه شون گرفتی. تو ادریس کوچوالی بزرگی.» ادریس لبخندی می زند و می گوید: «فرار کردم. بدون اینکه پشت سرم رو نگاه کنم. تو زندگیم اونطوری فرار نکردم.» جلاسون با تعجب می گوید: «بعدش چطوری خودت رو بخشیدی؟» ادریس می گوید: «چه بخشیدنی پسرجون؟ بخشیدن لوکسه. اول باید زنده بمونی، بعد عزیزانت رو زنده نگه میداری، از خودت محافظت می کنی، سیر میشی و خیلی چیزای دیگه. من وقتی به مساله بخشیدن فکرکردم از تو بزرگ تر بودم.» جلاسون می پرسد: «برنگشتی سراغ قاتل پدرت؟» ادریس می گوید: «برگشتم. آدمی نمونده بود که ازش انتقام بگیرم. یکی شون زمین گیر شده بود، یکی کور. پدربزرگ شده بودن. پدربزرگ ها رو میکشی؟ من نمی کشم.نکشتم هم.» ادریس ادامه می دهد: «تو حق داری. یاماچ هم حق داره. تو باشی برادرت رو میکشی؟ اینجا یه نفر ناحقه. اون هم صالحه.» ادریس تفنگش را درمی آورد و جلوی جلاسون می گذارد و می گوید: «اون هم پسر منه. اما اشتباه اون هم از خطای من ریشه گرفته. مسئول مرگ پدرت منم. باید من رو بکشی. نمی ذارم به پسرام دست بزنی.»

افراد بایکال وارتلو را می گیرند و با خود می برند. افراد نقاب دار وارتلو را بیهوش به یک سوله می برند. وارتلو را به یک اتاقک شیشه ای می برند و بایکال می گوید: «اینجا رو یادت میاد؟ بهت گفته بودم اگه چیزی رو ازم مخفی کنی با دست های خودم می کشمت. آخر و عاقبتت می تونست اینجا نباشه. تو احمقی!» بایکال دکمه ای را فشار می دهد و گاز در اتاق پخش می شود. وارتلو کمی بعد روی زمین می افتد و دست و پا می زند. بایکال با لذت به جان دادن او نگاه می کند. کمی بعد پاهای وارتلو شروع به تکان خوردن می کند و او جلوی چشمان متعجب بایکال با خنده از جا می پرد و می گوید: «چه گاز خوبی بود!» وارتلو اشاره می کند و یکی از نقاب داران هدفونی در گوش بایکال می گذارد و موسیقی پخش می شود. یکی از افراد بایکال نقابش را پایین می کشد. او یاماچ است و با خنده شروع به رقصیدن می کند. نفر بعدی هم مدد است. بایکال چیزی را که می بیند باور نمی کند. همه اینها نقشه سلیم است. او با همکاری ناظم، بایکال را با گفتن اینکه سلیم برای آنها نقشه کشیده گمراه کرده و با پیش بینی اینکه آنها وارتلو را خواهند برد از او خواسته از یاماچ کمک بگیرد. وارتلو خودش را به راحتی در اختیار افراد بایکال می گذارد و یاماچ پیش از حرکت اتومبیل از راه می رسد و با گرفتن افراد بایکال و با پوشیدن لباس آنها وارتلو را به انبار می برد.

قسمت بعدی - سریال گودال قسمت چهارصد و شصت و هشت 468 قسمت قبلی - سریال گودال قسمت چهارصد و شصت و شش 466 Next Episode - Çukur Serial Part 468 Previous Episode - Çukur Serial Part 466

منبع خبر: پندار

اخبار مرتبط: قسمت چهارصد و شصت و هفت گودال