قسمت چهارصد و پنجاه و یک گودال

   سریال گودال قسمت چهارصد و پنجاه و یک 451Çukur Serial Part 451

گودال

27

نیمه شب در حالی که جلاسون به دستور وارتلو به دنبال پیدا کردن انبارهای سلاح کوچوالی هاست، مکه جلویش را می گیرد و می گوید: «چرا پسر؟ چرا؟» جلاسون جواب می دهد: «راه دیگه ای نداشتم.» مکه فریاد می زند: «داشتی. راه دیگه ای داشتی ولی تو راه غلط رو ترجیح دادی!» جلاسون می گوید: «تو چطور می تونی بفهمی؟ الان میری خونه و با پدرت سریال می بینی. یه بابا مثل کوه داری، هیچیت نمیشه. من چی کار کنم؟ ها؟» مکه با عصبانیت داد می زند: «به من چرا نگفتی ها؟ مگه ما دوست نیستیم؟» جلاسون هم با فریاد جواب می دهد: «مگه من گدام؟» مکه می گوید: «ریدم تو اون غرورت. تو چی کار کردی؟ رفتی پیش قاتل بابات. اینه غرورت؟» جلاسون یک دسته اسکناس از جیبش بیرون می آورد می گوید: «غرور من اینه.» مکه می گوید: «باید اینو حلش کنیم.» و دو دوست قرار مبارزه ای برای فردا می گذارند.

وارتلو که هنوز از کاری که یاماچ با او کرده عصبانیست، از مدد می خواهد خانه را خلوت کند و با او کاری نداشته باشد. او می خواهد با سعادت صحبت کند. سعادت و وارتلو هر دو با هیجانی کودکانه روی تخت هایشان نشسته اند و با هم حرف می زنند. از کودکیشان، از آرزوهایشان و از اینکه سعادت آن روز چه سوپی پخته است. سعادتین بی وقفه گوش می کند.

وقتی جلاسون به خانه برمی گردد، مادرش در تاریکی نشسته و منتظر اوست و به محض دیدنش از او می پرسد: «تو آدم وارتلو شدی؟» و قبل از اینکه پسرش جوابی بدهد سیلی ای به او می زند و بعد در آغوش او به تلخی گریه می کند. جلاسون برادرهایش را می بوسد، چراغ خانه را خاموش می کند و در حالی که اشک می ریزد بیرون می رود. رو به روی قهوه خانه می ایستد و لحظه مرگ پدرش را به یاد می آورد و به دستش که یاماچ آن را از او گرفته نگاه می کند. در گوشه ای دیگری از گودال مکه روی پشت بامی در حال نوشیدن است و آکشین در گوشه ای دیگر می کوشد بی صدا گریه کند.

شب یاماچ به سنا قول یک سورپرایز را می دهد و وقتی سنا می پرسد: «رمانتیکه؟» یاماچ جواب می دهد: «خیلی.» فردا یاماچ سنا را با خود به بساط میوه فروشی شان در بازار می برد. کمی بعد ادریس هم از راه می رسد و مردم با دیدن او به استقبالش می روند و فریاد می زنند: «پادشاه به خونه برگشت.» و همه همصدا می گویند: «گودال خونه مون، ادریس بابامون.» سنا می بیند که ادریس چه محبوبیتی در بین اهالی گودال دارد. مردم برای گفتن مشکلاتشان به ادریس جلوی بساط او صف کشیده اند و ادریس از آنها می خواهد با یاماچ صحبت کنند. ناگهان وارتلو با لبخندی از راه می رسد و بلند می گوید: «خدا بد نده بابا!» محافظان ادریس به سرعت دور او را می گیرند و اجازه نزدیک شدن نمی دهند اما وارتلو ادامه می دهد: «ما رو ترسوندی ها! باید مراقب خودت باشی.» مردم دوباره فریاد می زنند: «گودال خونه مون، ادریس بابامون.» و وارتلو را از آنجا دور می کنند. وارتلو زیر لب می گوید: «بابامون، آره بابامون.» در همین گیر و دار هاله نزد ادریس می آید و از یک کتاب به نام «آخرین لوتی استانبول» صحبت می کند و از او برای نوشتن این کتاب کمک می خواهد. ادریس می گوید: «آخرین لوتی استانبول بیست سال پیش مرد دخترم. ما انگشت کوچیکه اونا هم نمی شیم.» نوشتن این کتاب نتیجه قرار ملاقات هاله با ناظم است و بخشی از نقشه وارتلو. اما هاله از ماجرا بی خبر است.

در گوشه ای از گودال مبارزه ای سخت و نفسگیر با چاقو میان جلاسون و مکه در جریان است و هر کدام چندین بار حریف را تا آستانه مرگ کشانده است. اما در پایان، ضربه آخر را جلاسون می زند.

یاماچ وارتلو را به قهوه خانه می برد و به او هشدار می دهد که به پدرش نزدیک نشود. وارتلو می گوید: «اومدم حساب جنسامو پس بگیرم.» یاماچ می گوید: «جنسات چی شدن؟» وارتلو که می داند یاماچ با او بازی می کند ماجرا را تعریف می کند و یاماچ می گوید: «من بهت گفتم از جنسات تو دره محافظت می کنم. بقیه ش به من مربوط نیست. حساب چی رو از من می خوای؟» وارتلو می گوید: «یعنی نمی دونی بردن جنسا کار کی بوده!» یاماچ می گوید: «کار هر کی بوده دستش درد نکنه.» ناگهان از کوچه ترانه مهربان به گوش می رسد و وارتلو نمی تواند به حرفش ادامه بدهد و در حالی که از خود بی خود شده، بیرون می رود و محی الدین را می بیند که دم سلمانی ایستاده و با دو باند بزرگ در کنارش، لبخند می زند. یاماچ می بیند که وارتلو دیگر خودش نیست و انگار همه قدرت و جسارتش را از دست داده است. وارتلو از محی الدین می خواهد صدا را قطع کند اما محی الدین از جایش تکان نمی خورد. وارتلو فریاد می زند و تهدید می کند و بعد در حالی که می لرزد و چشمانش از اشک پر شده اسلحه اش را درمی آورد و به باندها شلیک می کند. و بعد تفنگش را به سمت یاماچ می گیرد. محی الدین هم وارتلو را نشانه می گیرد. وارتلو با حالی خراب از آنجا دور می شود. یاماچ بالاخره نقطه ضعف وارتلو را پیدا کرده، اما مهربان کیست؟ هنوز این را نمی داند.

جلاسون ضربه ی آخرش را در زمین فرو برده است. در حالی که دوستش نقش بر زمین، امیدوارانه به او چشم دوخته است.َ

قسمت بعدی - سریال گودال قسمت چهارصد و پنجاه و دو 452 قسمت قبلی - سریال گودال قسمت چهارصد و پنجاه 450 Next Episode - Çukur Serial Part 452 Previous Episode - Çukur Serial Part 450

منبع خبر: پندار

اخبار مرتبط: قسمت چهارصد و پنجاه و یک گودال