قسمت چهارصد و چهل گودال
گودال قسمت 132
مرتضی در استخر شیرجه می زند و به طرف یاماچ می رود و او را از آب بیرون می کشد. او دکتر را هم از بیمارستان با خودش اورده تا به یاماچ کمک کند. دکتر و تیم پرستاری به یاماچ شوک الکتریکی می دهند اما موفق نمی شوند او را نجات بدهند. مرتضی این خبر تلخ را به جومالی و وارتلو و اکین می دهد و انها از پا در می آیند.
از طرفی وقتی که عایشه در حال خفه کردن عمو جومالی است، شهرام از راه می رسد و با چند گلوله عایشه را می کشد. او سعی می کند عمو را احیا کند و موفق هم می شود.
مراسم خاکسپاری یاماچ و عایشه همزمان برگزار می شود. خانواده ی کوچوالی بعد از تشییع جنازه با غصه به خانه برمی گردند اما با عمو جومالی که بچه های کوچکشان را گروگان گرفته، روبرو می شوند. عمو جومالی دستش را به سمت آنها دراز می کند و سلطان و جومالی و وارتلو و بقیه به ناچار دست او را می بوسند و بعد از اعلام وفاداری به او وارد خانه می شوند. جومالی وقتی به چهره ی غمگین و درمانده ی خانواده اش نگاه می کند، به انبار می رود و اسلحه ای که قبلا در آنجا جاساز کرده را برمی دارد. در اتاق نشیمن، جومالی اسلحه را به وارتلو نشان می دهد اما وارتلو با تکان دادن سرش از او می خواهد که به خاطر بچه ها هیچ کار خطرناکی نکند. جومالی که نمی تواند مرگ یاماچ را هضم کند و تحمل پیروی کردن از عمو جومالی را هم ندارد، به پشت بام می رود و به سرخودش شلیک می کند...
دکتر به یاماچ شوک الکتریکی می دهد و یاماچ که بین مرگ و زندگی گیر افتاده با خودش می گوید، قلبم بزنه چی میشه؟ نزنه چی؟! زنده بمونم چی میشه؟ بمیرم چی میشه؟... دکتر به مرتضی می گوید که یاماچ دیگر تمام کرده اما مرتضی خودش چند شوک دیگر به یاماچ می دهد و شانسش را امتحان می کند. یاماچ چشمانش را باز می کند و نفس عمیقی می کشد. خانواده اش او را به خانه ی مادربزرگ افسون می برند. همه از زنده بودن یاماچ خوشحال می شوند اما مرتضی که نمی تواند از عایشه خبر بگیرد، نگران است و ماجرا را برای بقیه هم تعریف می کند. آکین تصمیم میگیرد برای نجات دادن مادرش به خانه ی کوچوالی ها برود. از طرفی علیچو به همراه سحر و جنت از خانه کوچوالی ها فرار می کند و در بین راه تیر می خورد. او از مردم محله کمک می خواهد و به خانه ی یکی از انها پناه می برد. در این مدت، شهرام در بیمارستان پیش عمو جومالی است و وقتی که عمو به هوش می آید از او می پرسد: «درد تو با این گودال چیه؟! » عمو جومالی با بغض می گوید: «برادر خونی خودم به خاطر این گودال به من شلیک کرد. من و نبخشیده بود. سالها پیش بعد از کشته شدن پدرمون، مادر و خواهرامون رو توی یه طویله قایم کردیم تا بریم پول به دست بیاریم و برگردیم. من طمع کردم و خواستم پول بیشتری به دست بیارم. دیر برگشتم و همشون مرده بودن. ادریس مگه خودش نقطه ضعف نداشت؟ به هیچ زنی نه نگفت! منم طمعم ضعفم بود. »
اکین و جومالی با هم به خانه ی کوچوالی ها حمله می کنند اما نمی توانند از سد نگهبان ها بگذرند و جومالی با اصرار زیاد اکین را برمی گرداند. اما مرتضی که نمی خواهد عایشه را تنها بگذارد، خودش را به خانه ی کوچوالی ها می رساند و با جنازه ی عایشه روبرو میشود و از ته دل گریه می کند.
نیمه شب، وقتی که کوچوالی ها در بیمارستان پیش علیچو هستند، مرتضی با وارتلو، تماس می گیرد و حرف های غم انگیزی به او می گوید و حلالیت می خواهد. وارتلو از طرز حرف زدن او متوجه قضیه می شود و از چهره ی غمگین او بقیه هم ماجرای مرگ عایشه را می فهمند... جومالی صبح به پشت بام گودال می رود و در انجا با جنازه ی عایشه و مرتضی که به سر خودش شلیک کرده روبرو می شود. او جنازه ها را به بیمارستان می برد.
عمو جومالی چند نفر از افراد محله را می کشد و انها را تهدید می کند تا زودتر محله را ترک کنند. در این گیر و دار یاماچ پیغامی برای شهرام می فرستد و از او می خواهد که برای مبارزه ی تن به تن به یک انبار بیاید. شهرام که در بین آدم هایش به پیغام گوش کرده و با رد کردن پیشنهاد یاماچ غرورش جریحه دار می شود، زود پیشنهاد را قبول می کند و بر خلاف میل عمو جومالی به آدرسی که یاماچ برایش فرستاده می رود. او ده بیست نفر از ادم هایش را هم با خود برده اما به یاماچ می گوید:«اینا فقط تماشاچی هستن! دلم نیومد دعوای مارو زنده تماشا نکنند. یاماچ تابوتی که پشت سرش قرار داده را به شهرام نشان می دهد و می گوید: «امروز یکی از ما دو نفر اینجا می خوابه. » انها به سمت یکدیگر حمله می کنند و در ابتدا شهرام موفق می شود کتک مفصلی به یاماچ بزند. اما بعد از این که یاماچ آهنگ مورد علاقه اش را پلی می کند، انرژی می گیرد و شهرام را شکست می دهد. وقتی که او در حال خفه کردن شهرام است ادم های شهرام به سمتش اسلحه می گیرند و او مجبور می شود شهرام را رها کند. شهرام بلند می شود و اسلحه اش را به سمت یاماچ می گیرد تا کار او را تمام کند. در همین لحظه یاماچ خودش را در تابوت خالی می اندازد و چراغ ها خاموش می شود. وارتلو و جومالی و آکین که در همان اطراف کمین کرده اند، شهرام و افرادش را به رگبار می بندند و تمام آنها را می کشند. بعد از این ماجرا خانواده ی کوچوالی به محله برمی گردند و به همراه افراد محله که دیگر لازم نیست انجا را ترک کنند، به سمت خانه حرکت می کنند. عمو جومالی که دیگر آدم زیادی برایش نمانده و نتوانسته افراد محله را از انجا بیرون کند، از خانه بیرون می آید و با جمعیت زیادی که با نفرت به او نگاه می کنند روبرو می شود. یاماچ رو به او می گوید: «ما اینجا جایی برای تو نداریم! مثل ادم برو. » عمو جومالی به ناچار انجا را ترک می کند اما در بین راه وارتلو ماشین او و افرادش را متوقف می کند و به همراه جومالی و یاماچ و آکین که آنها هم طبق نقشه ی قبلی خود را به جنگل رسانده اند، عمو را محاصره می کنند. آنها عمو را به گودالی که از قبل برایش آماده کرده اند می اندازند و روی او خاک می ریزند. عمو ابتدا ملتمسانه از انها می خواهد که رهایش کنند اما وقتی موفق نمی شود، شروع به نفرین کردنشان می کند. وارتلو و اکین همزمان به عمو شلیک می کنند و می کشند.
یاماچ و وارتلو و جومالی و اکین، سند خانه های محله را با خود جلوی قهوه خانه می برند و یاماچ در سخنرانی ای رو به مردم می گوید: «این خونه ها همیشه مال شماها بوده. اما الان ما میخوایم اینارو رسما به شما بدیم. به خاطر این سندها خیلی ها بودن که مارو پادشاه گودال می دونستن اما گودال نهایتا فقط میتونه یه پدر داشته باشه که اونم ادریس کوچوالیه. ما خانواده ی کوچوالی موقع گرفتاری هاتون همیشه کنارتون خواهیم بود. » مردم از تصمیم او خوشحال می شوند و شعار گودال خونمون، ادریس بابامون را سر می دهند.
نهیر با افسون تماس می گیرد و در ساحل با او قرار می گذارد. افسون که نمیداند نهیر از او چه خواسته ای دارد، کمی مردد و ناراحت است. نهیر پسرش یاماچ را که در ساحل مشغول بازی کردن است نشان او می دهد و می گوید: «به خاطر اون صدات کردم. اسمش یاماچه. چون فکر میکردم دیگه نمیتونم یاماچو ببینم این اسمو روش گذاشتم. » او برای افسون توضیح می دهد که به خاطر بیماری سرطانش وقت زیادی ندارد و قصد دارد پسرش را به افسون بسپارد. افسون از بیماری نهیر گریه اش می گیرد و به او قول می دهد که مثل ماسال، یاماچ را هم دوست داشته باشد و در نگهداری از او کوتاهی نکند.
خانواده کوچوالی برای یک مهمانی شام دورهمی در محله آماده می شوند. افسون به همراه یاماچ کوچک از راه می رسد و یاماچ رو به بقیه اعضای خانواده معرفی می کند. یاماچ پسرش را در آغوش می گیرد.
خانواده ی کوچوالی آن شب در کنار اهالی محله شام می خورند و به یاد از دست رفتگانشان می نوشند. افسون همانجا ماجرای آوردن یاماچ کوچک را برای یاماچ تعریف می کند و به او می گوید: «ازم نپرس که نهیر چرا یاماچو فرستاد اینجا بهش قول دادم. نمیتونم بگم. اما از این به بعد پسرت با ما زندگی میکنه. در ضمن نهیر اونو بیشتر از تو به من امانت داده. »
سالها می گذرد و خانواده ی کوچوالی بزرگ و بزرگتر میشود. بچه ها و نوه های خانواده در همان خانه و همان باغ قد می کشند و سال های بی دردسری را می گذراند. یک روز یاماچ که دیگر پیر شده، در اتاق خواب ادریس پیش بچه ها و نوه هایش و در حضور علیچو و جومالی که هنوز زنده هستند، از کهولت سن میمیرد...
روح یاماچ، در همان خانه بعد از سال ها دوری و دلتنگی، رفتگانش را می بیند و از دیدن انها ذوق زده و احساساتی می شود.
قسمت بعدی - سریال گودال قسمت چهارصد و چهل و یک 441 قسمت قبلی - سریال گودال قسمت چهارصد و سی و نه 439 Next Episode - Çukur Serial Part 441 Previous Episode - Çukur Serial Part 439منبع خبر: پندار
اخبار مرتبط: قسمت چهارصد و چهل گودال
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران